بيماري و درمان جان و تن

به عنوان مثال، پزشک دوگونه دستور و بيان دارد: يکي از آن جهت که پزشک است، راهنمايي پزشکي مي کند و ديگر از آن جهت که انساني آموزنده است، دستورهاي ارشادگونه دارد.
پزشک، از آن جهت که علوم تجربي در اختيار اوست، از «هست» و «نيست» و «بود» و نبود» خبر مي دهد؛ نه از «بايد» و «نبايد» مثلا، مي گويد: اگربيمار در اين حال اين دارو را مصرف کند، حالش خوب و اگر نکند، بد مي شود و مي ميرد و يا مرضش مزمن مي شود که در اين جا سخن از علم طب و بود و نبوداست و بحث از يک جهت به حکمت نظري بر مي گردد؛ ولي پزشک از آن جهت که فتواي طبي مي دهد هيچ گونه توصيه اخلاقي ندارد؛ و از آن جهت که انساني آموزنده و معالج است به بيمار مي گويد: براي تامين سلامتي خود، اين کار را بکن و براي پرهيز از خطر، آن غذا را نخور که اين بايد و نبايد، ارشاد اخلاقي است که از پزشک نشئت مي گيرد و دستور درماني است که از معالج به متعالج صادر مي شود.
همان طور که کارهاي طبي هم به بود و نبود و هم به بايد و نبايد بر مي گردد، آنچه که مربوط به جان آدمي است نيز بيماري، درمان و طبي دارد؛ اما دستگاهش وسيعتر از دستگاه علوم پزشکي است. روح، حقيقتي دارد که همه کارها براي آن يکسان نيست؛ بعضي از کارها آن را براي هميشه هلاک مي کند؛ بعضي از کارها به آن حيات ابد مي بخشد؛ برخي از کارها آن را بيمار و برخي ديگر آن را درمان مي کند؛ اما چون غير محسوس است احيانا امري اعتباري به حساب مي آيد و گرنه همان بود و نبود و بايد و نبايد که پزشک دارد، علماي اخلاق نيز دارند.
علماي اخلاق هم از حکمت نظري و هم از حکمت عملي باخبرند، هم در باره بود و نبود و هم درباره بايد و نبايد سخن مي گويند؛ مثلا، مي گويند اگر فرد يا جامعه اي به فلان خلق مبتلا شود، پايانش سقوط و هلاکت است و آن جامعه، مضمحل مي شود: «ظهر الفساد في البر والبحر بما کسبت ايدي الناس» (1)و اگر جامعه اي از فضايل اخلاقي طرفي ببندد، از قداست برخوردار مي شود و مي ماند. اين سخن از بود و نبود است و سخن از بايد و نبايد هم دارند که مي گويند: جامعه بايد چنين باشد تا سعادتمند شود. هم در دنيا مرفه باشد و هم در آخرت سعادتمند شود. و نيز جامعه نبايد آنچنان باشد تا شقاوتمند نگردد و خسران دنيا و آخرت دامنگيرش نشود.
1. سوره روم، آيه 41.