منشا کلي بودن اصول اخلاقي

در قرآن کريم و سنت معصومين (عليهم السلام) اين دو راه يعني بايد و نبايد و بود ونبود کاملا محسوس است. آنان هم از راه بود و نبود هشدار تلويحي داده و تهديدضمني کرده و گفته اند: انجام اين کار، پايانش هلاکت و شقاوت، و آن کار، پايانش حيات و سعادت است و هم مستقيما دستور تحريم يا ايجاب (بايدو نبايد) داده اند؛ همان دو کاري که پزشک مي کند در ادله نقلي اعم از قرآن وروايت ديده مي شود؛ و از همين جا اصول کلي اخلاق، نشئت مي گيرد وچون اين اصول براي شخص معيني نيست بلکه براي انسان از آن جهت که «انسان» است، يعني براي فطرت آدمي است و اين فطرت در همگان وجود دارد: «فطرت الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله» (3)لذا اين اصول، «علم» مي شود؛ در نتيجه هم قضايا، و مباني و مبادي کلي دارد و هم فلسفه اخلاق، قابل توجيه است؛ ولي اگر اخلاق قضيه اي شخصي باشد، نه قابل استدلال است براي اين که علم و برهاني نيست و نه فلسفه اي براي آن مي توان ذکر کرد.
بنابراين، کلي بودن اصول و قضايايي که در درون علم اخلاق مطرح مي شود،
از يک سو و نگرشي که به عنوان «فلسفه اخلاق» از بيرون به علم اخلاق مي شود از سوي ديگر نشانه آن است که اخلاق، امري شخصي نيست، بلکه کلي است و پايگاهي ثابت و جاودانه دارد؛ زيرا قضاياي کلي بدون داشتن پايگاه ثابت و مجرد، قابل فرض نيست. اگر اخلاق امري شخصي باشد و پايگاهي ثابت، مجرد و جاوداني نداشته باشد، نه از درون مي توان براي آن اصول و قضاياي کلي تبيين کرد و نه از بيرون مي شود براي آن فلسفه و براهين کلي ذکر کرد.
3. سوره روم، آيه 30.