راه سير و سلوک

قرآن کريم در آياتي چند، جهان بيني صحيح را ترسيم و راه سير و سلوک را به عارفان سالک نشان مي دهد؛ زيرا اولا خدا را به عنوان «هو الاخر» (1) معرفي مي کند؛ يعني دورترين مقصد و عاليترين مقصود، اوست. اما کسي که همتش متوسط است بالاترين مقصود او ورود به بهشت است و خدا را از اين جهت مي خواهد که او را به بهشت ببرد؛ مثل اين که انسان، راهنما را دوست دارد؛ زيرا او را به مقصد مي رساند. بنابر اين چنين کسي خدا را به عنوان «هو الهادي» قبول دارد؛ اما به عنوان «هو الاخر» نمي پذيرد. ثانيا مي فرمايد: کاروان هستي به سمت لقاي حق در حال صيرورت و «شدن» است «الا الي الله تصير الامور» (2)
ولي شخصي که همتش نجات از دوزخ يا ورود به بهشت است، هماهنگ با قافله هستي نيست.
ثالثا مي فرمايد: «و ابتغوا اليه الوسيلة» (3): براي لقاي حق، وسيله اتخاذ کنيد که خدا هدف است و غير خدا (هرگونه عمل قربي) وسيله؛ ولي اين شخص خدا را وسيله، و ورود به بهشت را هدف قرار مي دهد. به عبارت ديگر، اين شخص مي گويد: «و ابتغوا الله وسيلة» ؛ در حالي که کلام خدا در قرآن اين است که براي رسيدن به لقاي خدا وسيله بجوييد. بنابر اين کسي که همتش بلند نيست با اين سه آيه، مخالف است؛ يعني عملا به گونه اي حرکت مي کند که با محتواي اين گونه از آيات، هماهنگ نيست. رابعا ما سواي حق را هالک و فاني مي شمارد: «کل شي ء هالک الا وجهه» (4) و نيز مضمون اشعاري مانند «الا کل شي ء ما خلا الله باطل» (5)مورد تصديق صاحب شريعت است؛ ولي اين شخص، «الله» را طلب نمي کند بلکه «ماسوي الله» را طلب مي کند.
خامسا از خدا به عنوان خير مطلق ياد مي کند؛ يعني گرچه در بخشي از قرآن مي فرمايد: «و الاخرة خير و ابقي» (6) در بخشي ديگر سخن از «و الله خير و ابقي» (7) است. هر چند که آخرت بهتر از دنياست؛ ولي خدا بهتر از آخرت و دنياست و اين را کسي درک مي کند که از هر تعلقي برهد. ساحران فرعون که به قصد مبارزه با موساي کليم (عليه السلام) آمده بودند، مشمول عنايت حق شدند و اعجاز آن حضرت براي آنان بينه اي شد و آنان متنبه شدند از اين رو در برابر فرعون و ديگران علنا اعتراف کردند که: حق با موساي کليم است و به خدايي که بني اسرائيل به او ايمان آورده بودند، ايمان آوردند؛ با اين که مي دانستند اين کار براي آنان به قيمت شهادت، تمام خواهد شد؛ زيرا فرعون آنها را تهديد کرده و گفته بود: «فلاقطعن ايديکم و ارجلکم من خلاف و لاصلبنکم في جذوع النخل» (8): دست راست و پاي چپ و دست چپ و پاي راستتان را قطع مي کنم و شما را به دار مي آويزم؛ اما آنان در جواب گفتند: «فاقض ما انت قاض انما تقضي هذه الحيوة الدنيا» (9).
کسي که حاضر است بدترين کيفر را براي رضاي خدا تحمل کند و بدن او پاره پاره شود، بدون شهود «خير مطلق» نخواهد
بود. زيرا چنين مقاومتي با ايستادگي صاحب «شنود» نيست بلکه منطق صاحب «شهود» است و يافتني است نه شنيدني. از اين رو قرآن کريم، سخنان آنان در اين زمينه را چنين نقل مي کند که گفتند: «و الله خير و ابقي» (10) نه اين که
«و ما عند الله خير و ابقي» (11) آنچه در نزد خداست (بهشت) بهتر و پايدارتر است؛ بلکه خود خدابهتر و ماندني تر و بلکه خير مطلق است. در موارد ديگر که سخن از حفظ يا رزق و يا... است، خدا به عنوان «فالله خير حافظا» (12) يا «خيرالرازقين» (13)
و... معرفي شده است پس خدا خير مطلق است و سالک عارف راستين نيز کسي است که هدفش خير مطلق باشد؛ نه خير نسبي و اما زاهد و عابد به اين سمت، حرکت نمي کنند.
گروه سوم کساني هستند که عارفانه حرکت مي کنند، حرکتهاي، فکري و تحريکي آنان بر محور اصلي است که قانون اساسي جهان نيز بر آن استوار است و آن اين که خدا اول و آخر يا مبدا و منتهاست نه وسط و واسطه.
«هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن» (14).
خدا مبدا نخست است و نبايد انسان به وسيله چيزي به خدا برسد و يا کار را از غير بخواهد بلکه بايد از او به غير او رسيد و از غير او کاري نخواست؛ و اگر خدا هدف نهايي است، نبايد او را واسطه قرار داد.
اما گروه اول و دوم، به تعبير جناب ابن سينا، کساني هستند که حق را واسطه قرار مي دهند؛ نه هدف. خدا را به اين منظور مي خواهند که آنان را به بهشت برساند و يا از عذاب برهاند. اين دو گروه در حقيقت بر خلاف مسير جهان آفرينش حرکت مي کنند در حجابند ولي نمي دانند؛ اما عارف کسي است که به همه اين معارف آگاهي دارد و بعد اثباتي اين امور را فراهم و بعد سلبي آن را طرد کرده است؛ يعني، زاهد و عابد خائفانه يا تاجرانه زاهد و عابدند ولي عارف، محبانه زاهد و عابد است به طوري که عبادت، حرکت و ادراک خود را «هو الوسط» و خدا را «هو الاول و الاخر» تلقي مي کند و مي گويد مبدا نخست که همه اين فيضها را به ما عطا کرده خداست و هدف نهايي زهد و عبادت و ديگر شئون ديني هم اوست.
عارف عبادت مي کند تا لقاي حق را تلقي کند و اين لقا را هم براي حق، طلب مي کند؛ نه اين که خود اين لقا يا «ملاقي» ، يعني خود را بخواهد. او کسي است که در مسير جهان حرکت مي کند. کل جهان، خدا را به عنوان آغاز و انجام مي شناسد؛ عارف نيز خدا را به عنوان «هو الاول و الاخر» مي شناسد. او در اين فکر است که کدام عبادت، نيايش، خضوع و کرنش، او را به پيشگاه خدا نزديکتر مي کند. در اين فکر نيست که براي کدام عبادت، ثواب بيشتري نوشته اند و درجات بيشتري در بهشت مي دهند. کساني که خدا را «وسط» قرار مي دهند از لوث شرک مخفي و روث وثنيت مستور، مصون نيستند.

1. سوره حديد، آيه 3.2. سوره شوري، آيه 53.3. سوره مائده، آيه 35.4. سوره قصص، آيه 88.5. لبيد بن ربيعه (اسد الغابة، ج 4، ص 483) .6. سوره اعلي، آيه 17.7. سوره طه، آيه 73.8. همان، آيه 71.9. همان، آيه 72.10. همان، آيه 73.11. سوره قصص، آيه 60.12. سوره يوسف، آيه 64.13. سوره جمعه، آيه 11.14. سوره حديد، آيه 3.