عامل تعيين کننده بايدها و نبايدها[37]

منشا، يعني دليل پيدايش بايدها و نبايدها نزد صاحبنظران متفاوت است که دراين جا دو مسئله وجود دارد: يکي اين که ما بايد و نبايد را از چه چيز يا از کجا اخذ مي کنيم و با آن «هست» و «نيست» که بايد و نبايد نظري است چه رابطه اي دارد؟
مسئله ديگر اين که عامل تعيين کننده بايدها و نبايدها چيست؟ کساني که تفکرشان، تفکر «اشعري» است و عقل را در تشخيص حسن و قبح، معزول مي دانند و در عين حال خود را اهل حق مي پندارند چنانکه بعضي از اشاعره مانند «شهرستاني» در «نهاية الاقدام» وقتي مي خواهد از خوديادکند مي گويد: «قال اهل الحق» يا «قالت طائفة الحق» (11)بر اين پندارندکه عقل در اين احکام، معزول است و در اين امور هيچ نقشي ندارد. در نظر اينان در حقيقت، عقل در دو کار معزول محض است:
يکي اين که در باره ذات اقدس خداوند هيچ حکمي ندارد مانند اين که: چه کاري بر خدا لازم است يا چه کاري لازم نيست؛ چه کاري نسبت به او «شايد» و چه کاري براي او «بايد» است.
ديگر اين که عقل در باره بندگان خدا هم هيچ حکمي ندارد. با اين فرق که خدا عقلا و نقلا مسئول نيست، ولي بندگان خدا عقلا مسئول نيستند و شرعا مسئولند و اگر شرع نبود، عقل هيچ حکمي براي انسان نداشت که چه کاري را بايد انجام دهد و کدام را نبايد انجام دهد و در چه کاري آزاد است؛ اما شرع، محدوده بايد و نبايد و شايد يعني وجوب، استحباب، حرمت، کراهت و اباحه را مشخص مي کند.
11. نهاية الاقدام، صفحات 5، 311، 462 و... .