پاسخ به شبهه

در پاسخ به شبهه مذکور بايد گفت: کساني که در مسائل اخلاقي استدلال مي کنند هرگز از دو مقدمه ناهماهنگ به يک نتيجه غير منسجم با آنها نمي رسند؛ بلکه در همه موارد، قياس مرکب يا قياس بسيطي است که بعضي از مقدماتش «مطوي» است و در نتيجه اگر استدلالي اخلاقي مي شود، همه يا برخي از مقدمات آن، اخلاقي است و هرگز از دو «بايد» يک «هست» و يا از دو «هست» يک «بايد» استنتاج نمي شود و آنها که بر مسائل اخلاقي استدلال مي کنند مي گويند: «اين کار خوب است و هر خوب را بايد انجام داد؛ پس اين کار را بايد انجام داد» که در اين گونه موارد، قياس، مرکب از مقدمه هاي اعتباري و نتيجه اعتباري است؛ ولي به دو نکته بايد توجه کرد:
1 همان طور که در مسائل تجربي در نشئه طبيعت، خير و شر و نفع و ضرر وجود دارد(16)در مسائل ماوراي طبيعت و تجربه نيز وجود دارد. در مسائل تجربي، انسان مدرک، آتش و حرارتش را احساس مي کند و با تجربه مي بيند که آتش، دست يا لباس و... را مي سوزاند و افزون بر آن، انسان يک «بايد» تجربي هم در کنار اين حس تجربي دارد و آن اين که: از امور زيانبار بايد پرهيز کرد، پس از آتش هم بايد پرهيز کرد.
اين نفع و ضرر و خير و شري که در مسائل حسي و تجربي است در مسائل اخلاقي هم هست. انسان در اوايل امر، گذشته از «اول الاوائل» يعني استحاله جمع و رفع نقيضين که آن را با عقل و نه با حس ادراک مي کند، خيلي از امور را بعدا به عنوان مسائل بديهي ادراک مي کند. او مي فهمد که آتش مي سوزاند يا سم مار و عقرب، مهلک است و بايد از مهلک پرهيز کرد.
درهر صورت، انسان در مسائل اخلاقي نيز همين ادراک را دارد و مثلا مي گويد نظم براي زندگي من سودمند است و بايد آن را در زندگي پياده کرد يا هرج و مرج براي زندگي من شر است و بايد از آن شر پرهيز کرد. او اين خوبي و بدي را با يک نوع تنبه و آگاهي، درک مي کند و اين درک از مسائل ابتدايي بايد و نبايدهاست؛ يعني، همان طور که يک «هست» و «نيست» نخستين داريم، يک «بايد» و «نبايد» بديهي نخستين هم داريم که مسائل نظري بايد و نبايدها را از آن مي گيريم؛ مثل اين که، در برخورد با آتش دو مطلب را به صورت بديهي و محسوس، درک مي کنيم: يکي «هست» نظري و ديگري بايد اعتباري.
بنابراين، قايل به مکتب تجربي، اگر چه در بعضي از مسائل با صاحب مکتبهاي عقلي همراه است ولي او مسائل ماوراي طبيعت يعني روح، فضايل و رذايل آن، مسائل برزخ و معاد، «لقاء الله» ، «قرب الي الله» و يا «بعد عن الله» را ادراک نمي کند در نتيجه براي او مسئله خير و شر نسبت به روح، قبر، برزخ و... مطرح نيست. وقتي خير و شر مطرح نبود، نفع و ضرر هم براي او مطرح نيست؛ زيرا نفع و ضرر، مربوط به «طريق» است و در ارتباط با هدف يعني خير و شر معنا مي دهد و اينجا مرز جدايي عالم تجربي يا فيلسوف ملحد با فيلسوف موحد است.
2 قبلا اشاره شد که بحث در مسائل اخلاقي مانند بحث از مسائل طبي، ازعلوم تجربي است؛ يعني، همانگونه که پزشک بحث « هست» و بحث «بايد» دارد؛ مثلا، مي گويد: «اين غذا براي دستگاه گوارش زيانبار است» که چنين قضيه اي جزو علوم تجربي است و به بيمار مي گويد: «فلان غذا را مصرف نکن» که «بايد» دستوري است و جزء علوم انساني، و او آن را از يک قياس تجربي ملفق استنباط مي کند، عالم اخلاق نيز مي گويد: روح و قواي آن براي هميشه است و فلان گناه براي آنها زيانبار است که اين گونه قضايا جزءحکمت نظري اند و نيز مي گويد: از شي ء زيانبار بايد تقوا و پرهيز داشت که خود دستوري اخلاقي است و آن را از قياس ملفق استنتاج نموده است. قرآن کريم که مي فرمايد: «وننزل من القران ما هو شفاء ورحمة للمؤمنين» (17)يعني، قرآن شفاي دردهاست از مقدمات تلفيقي استفاده مي کند؛ يعني براي موعظه و تذکره، قياسي مرکب از يک مقدمه «هست» و يک مقدمه «بايد» تشکيل مي شود.
16. شر به جنبه عدمي و زوال برمي گردد، زوال ذات يا زوال وصف، يعني کمال. چيزي که اصل حيات يا سلامت موجودي را تامين کند (کان تامه يا کان ناقصه) خير است و چيزي که اصل ذات يا وصف آن را زايل کند (ليس تامه يا ليس ناقصه) شر است و اگر چيزي نسبت به چيز ديگر اثر منفي نداشته باشد، نسبت به آن، شر نيست؛ مثلا مار و عقرب اگر کسي را مسموم نکنند شر نيستند، اما وقتي حيات يا سلامت رهگذر را از بين مي برند، شر محسوب مي شوند.17. سوره اسراء، آيه 82.