گرايش توحيدي انسان به اخلاق فاضله

هنگامي مي توان بحث کرد که آيا هر دو رشته اخلاق (فاضله و رذيله) براي انسان سازگار است يا نه و در اين بحث داوري کرد که معلوم شود اخلاق، داراي دو رشته است و انسان هم مي تواند به اين دو سمت گرايش پيدا کند؛ آنگاه مي توان گفت کدام يک از اين دو سمت براي انسان، تحميلي و کدام يک از اين دو براي او غير تحميلي است. اگر معرفت انسان، به توحيد و شرک و گرايشش به فضيلت و رذيلت، يکسان مي بود، آنگاه تحصيل رشته هاي اخلاقي براي انسان، يکسان بود؛ يعني يا هر دو تحميلي بود و يا هيچ کدام تحميلي نبود؛ ولي اگر يکي از اين دو رشته، هماهنگ و مناسب با جان و فطرت انسان و رشته ديگر، ناهماهنگ و ناهمگون با فطرت وي باشد، معلوم مي شود تحصيل يک رشته برابر با خواسته او و تحصيل رشته ديگر، تحميل بر اوست؛ اگر چه ممکن است خود انسان اخلاق تحميلي و غير تحميلي را تفصيلا نشناسد؛ و تشخيص اين هم کار آساني نيست.
پس اصل مسئله اين است که هر دو رشته فضيلت و رذيلت؛ براي انسان، يکسان است يا نه؟ ممکن است حس گرا بگويد تحصيل بعضي از رشته ها براي او آسان و تحصيل برخي ديگر، براي او تحميلي است. شهوات که براي او لذيذ و به منطقه حس او نزديکتر و با بدن او ملايم است، بر او تحميل نيست؛ اما آنچه که جنبه پرهيز از لذت دارد که از آن به عنوان «تقوي» ياد مي شود تحميل بر انسان است و شايد هم شاهد آن اين باشد که از فضايل به عنوان «تکليف» يعني کلفت يا مشقت ياد مي شود؛ بنابراين، فضايل اخلاقي، تحميل بر روح است و در نتيجه روح را بايد به اين بار سنگين، عادت داد.
اين خود نظري است؛ ولي اگر نظري منطقي و عقلي در بحث، ظهور کند، معلوم مي شود کاملا حکم، بر عکس است؛ زيرا اگر انسان، نسبت به همه مکتبها و بينشها و همه گرايشها يکسان، خلق مي شد، جاي اين بود که بگوييم هر دو يکسان است يا احيانا بگوييم آنچه که به حس و طبيعت لذت نزديکتر است به حال انسان گواراتر است؛ ولي همان خالق انسان که معلم اخلاق اوست فرموده: انسان گرچه در انتخاب راه، آزاد و مختار است و هيچ تحميلي بر او نيست: «وهديناه النجدين» (9)، «انا هديناه السبيل اما شاکرا واما کفورا» (10)، «وقل الحق من ربکم فمن شآء فليؤمن ومن شآء فليکفر» (11)؛ ليکن وي با بينش و گرايش توحيدي آفريده شده و در نتيجه، عشق به خداوند و اوصاف کمال خدا و شوق به اخلاق الهي و تخلق به آن هم در جانش تعبيه و ذخيره شده است؛ و اگر اين بينش را از انسان بگيرند و بينش غير توحيدي و گرايش غير الهي را به او بدهند، تحميلي بر فطرت و خيانتي بر اوست.
انسان از نظر علوم حصولي و صنايع و حرف بشري، نا آگاه به دنيا آمده است:«و الله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شيئا»
بنابراين، فاقد علوم حوزه و مدرسه است و بايد از راه حس و تجربه، تعقل و... آن را ياد بگيرد؛ ولي بينش توحيدي در جان او تعبيه شده است؛ چنانکه در سوره «روم» مي فرمايد:«فاقم وجهک للدين حنيفا فطرت الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله» (13)
فطرت، بر وزن «فعله» و نوع خاصي از خلقت است و اين همان گرايش به توحيد است. پس اگر گرايش به توحيد در جان انسان ذخيره شده باشد، اعتقاد به توحيد و شرک، نسبت به فکر او يکسان نيست و چنين علمي، علم حضوري و شهودي است؛ نه علم حصولي و مدرسه اي، پس او معبود و رب خود را به اندازه هستي خود شهودا مي يابد و کمال، جمال و اخلاق او را هم شهودا مي يابد و شهودا گرايش به اخلاق فاضله پيدا مي کند. پس در درون جان هر کسي، هم بينش به حق و هم گرايش به حق هست و آنچه هم که در سوره «اعراف» آمده است:«و اذ اخذ ربک من بني ادم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم علي انفسهم ا لست بربکم قالوا بلي» (14)،
آن نشئه اکنون نيز هست. چون «اذ» منصوب به فعل مقدر يعني «و اذکر» است؛ يعني، انسان اگر هم اکنون نيز غبار روبي کند، صحنه ميثاق سپردن، به ياد او مي آيد و گرنه احتجاج آيه، تام نيست.
ذات اقدس خداوند در اين آيه کريمه مي فرمايد: به ياد آن صحنه باش که خدا از همگان پيمان گرفت و شما به ربوبيت او اعتراف داشتيد و به عبوديت خود هم معتقد بوديد. اين ربوبيت و عبوديت، تنها در جنبه بينش نيست؛ بلکه در جنبه گرايش هم هست؛ زيرا پرورش را ربوبيت به همراه دارد چون «رب» مالک مدبراست، پس مربوب هم مملوک و تحت تدبير است.
گرايش به عبوديت خود و ربوبيت حق در جان همه انسانها ذخيره شده و يکي از اهداف برجسته انبيا (عليهم السلام) اين است که آنان آمدند تا عقول دفينه را «اثارة» و شکوفا سازند: «و يثيروا لهم دفائن العقول» (15)يعني تحول و انقلابي در انسانها ايجاد کنند، شايد اثاره دفائن عقول ناظر به هر دو بخش باشد يعني هم مسئله تفکر و هم مسئله گرايش، هم عقل عملي: «العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» (16)و هم عقل نظري را شامل شود.
بر اساس اين بيان که وحدت حق، منشا نظام احسن و توحيد حق، منشا پيدايش معرفتهاي توحيدي و گرايشهاي اخلاق فاضله است و هر جا وحدت باشد، نظام احسن کيان و علم و اخلاق، محقق است و بر اساس آيه سوره «روم» و سوره «اعراف» که توحيد در جان انسان، تعبيه شده است معلوم مي شود که:اولا: بينش توحيدي که مبدا پيدايش همه فضايل اخلاقي است، در جان انسان ذخيره شده است.
ثانيا: گرايش به جمال و جلال حق و تخلق به اخلاق الهي در جان هر کسي تعبيه شده است.
ثالثا: وحي و شريعت آمده تا اين گرايشها و بينشها را شکوفا کند.
بر اين اساس تعليمات ديني، تحصيل فضايل اخلاقي و تهذيب روح، همگون با فطرت است نه تحميل بر فطرت. از اين رو اگر کسي در راه خير يک گام بردارد، ده گام جلو مي رود. چون در مسير مستقيم و در جهت وفاق، حرکت مي کند. مثلا اگر شناگري، در درياي خروشان يا نهر جوشاني در جهت وفاق و همراه با موج، يا در جايي که شکنهاي گوناگون نهر مواج، در حرکت است شنا
کند، چون در جهت وفاق آن شنا مي کند با برداشتن يک قدم ده قدم جلوتر مي رود و اگر کسي بخواهد در جهت خلاف شنا کند به اندازه همان يک قدم هم براي او دشوار است.
از اين رو آنچه در شريعت آمده است: «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها» (17)تنها وعده اعتباري محض نيست؛ بلکه پيامش اين است که اگر شما روح را يک قدم در راستاي فضيلت برديد، ده قدم جلوتر مي رود. چون فضيلت با ذائقه روح، سازگار و رذيلت براي آن تلخ است. در راه فضيلت اگر کسي جلوتر رفت، گاهي ممکن است با يک قدم، چندين قدم را طي کند و حتي گاهي هم ممکن است که با يک قدم، هر دو نشئه را طي کند.
معراج رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم چنين بود و معراج سالکاني که پيرو پيامبرند نيز در رتبه خود چنين است. در باره معراج رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم گفته شده که حضرت سوار بر «براق» شد که قدم آن به اندازه برد چشم بود: «خطاه مد البصر» (18). و دورترين ستاره هاي گنبد مينا، با چشم غير مسلح ديده مي شود و اين، فاصله زيادي است که انسان با يک نگاه مي بيند.
اما اين که مي فرمايد: «يک گام مرکب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، به اندازه برد چشم بود» آيا از باب تشبيه معقول به محسوس است يا مسائل ديگري را به همراه دارد، بايد در باب معراج حل شود؛ ولي مي توان گفت گاهي انسان با يک قدم به اندازه برد چشم، حرکت مي کند و از اين بالاتر هم راه براي عروج سالکان باز است: «يک قدم بر خويشتن نه و آن دگر در کوي دوست» . گاهي انسان توبه و انابه مي کند و کاملا به آن گوهر عبوديت خود راه مي يابد که بنده خالص مي شود و گوهر عبوديت، همان عبد محض بودن و صفاي ضمير و مانند آن است.
9. سوره بلد، آيه 10.10. سوره انسان، آيه 3.11. سوره کهف، آيه 29.12. سوره نحل، آيه 78.13. سوره روم، آيه 30.14. سوره اعراف، آيه 172.15. نهج البلاغه، خطبه 1.16. کافي، ج 1، ص 11، کتاب العقل والجهل، حديث 3.17. سوره انعام، آيه 160.18. «اتي جبرئيل (عليه السلام) رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بالبراق، اصغر من البغل واکبر من الحمار مضطرب الاذنين، عينه في حافره وخطاه مد بصره» (کافي، ج 8، ص 376) .