تبيين نظر ارسطو و افلاطون

فارابي مي گويد:
جناب ارسطو اين مسائل را در کتاب «فيه ما فيه» گفته است و من در آن کتاب به شرح اين مطالب پرداختم و گفتم اولا: اين کتاب در قوانين مدني است، نه در اخلاق؛ يعني، مسائل حقوقي را بازگو مي کند؛ نه مسائل اخلاقي را و ثانيا: نظر جناب ارسطو در آن کتاب، مسائل کلي و مطلق است نه مسائل جزئي(2).
يعني به طور کلي بحث مي کند که آيا اخلاق همانند «ذاتيات» و يا به تعبير پيشينيان «جنس» و «فصل» و «ماده» و «صورت» است و به عبارت ديگر همان طور که فصل، ذاتي هر ذي فصل و نوع، ذاتي هر ذي نوع است، آيا خلق، ذاتي هر متخلق و تغيير ناپذير است يا هر خلقي قابل تغيير است؟
جناب ارسطو اصل امکان قبول تغيير را مطرح کرده و سخن او در سهولت و صعوبت آن نيست. اما سخن افلاطون اين است که اخلاق، دو قسم است؛ بخشي از آن طبيعي و تغيير آن، دشوار و بخش ديگر کسبي و تغيير آن آسان است و منظور از طبيعي بودن «صورت نوعيه» و ذاتي شدن نيست؛ بلکه ملکه شدن به منزله صورت شدن است و قهرا تغييرش دشوار است؛ ولي محال نيست. چرا که بين «متعذر» و «متعسر» فرق است. «متعسر» چيزي است که ممکن ولي دشوار است اما «متعذر» چيزي است که انسان از انجام آن معذور است و قادر بر آن نيست. متعذر در اين گونه موارد که در مقابل متعسر قرار مي گيرد، به معناي ممتنع است.
بنابراين، نظر افلاطون اين است که تغيير دادن اخلاقي که طبيعي شود دشوار است؛ اگر درختي به صورت کج رشد کند و راه عابران را ببندد، باغبان مشکل مي تواند آن را راست کند، ولي چنين نيست که به هيچ وجه نتوان آن را مستقيم کرد؛البته منحني بالذات را نمي شود مستقيم کرد؛ اما مي شود با عواملي اين مانع سر راه را برداشت. منظور افلاطون از اين مثال اين است که تغيير روش کسي که به خلقي خاص، ساليان دراز، عادت کرده و به حد کهولت رسيده است، سخت است.
در تعبيرات ديني ما هست که: «رد المعتاد عن عادته کالمعجز» (3)يعني، تغيير دادن مسير اعتياد کسي که به چيزي عادت کرده، مانند معجزه است البته نه خود معجزه و در آثار اديبان بزرگوار ما آمده است:«تربيت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است»
اين خود تشبيهي است و جناب شيخ مصلح الدين سعدي، نمي خواهد بگويد همان طور که گردو روي گنبد دوار نمي ايستد بلکه مي غلطد، تربيت براي نااهل روا نيست، منظور وي دشوار بودن است نه محال بودن.
بنابراين، جناب فارابي مي فرمايد: افلاطون مثل ارسطو فتوا مي دهد که ممکن است اخلاق را عوض کرد اگر چه اين تغيير، دشوار است؛ و سپس مي افزايد: هر صورت جديدي بعد از مدتي که با ماده خود، قرين مي شود، مجموعا ماده ثاني براي صورت بعدي مي شود و آن صورت بعدي هم که روي اين مجموعه پديد مي آيد و مدتي با آنها عجين مي شود، مجموعا ماده براي صورت سوم و... مي گردند. آنگاه مثالي ذکر مي کند: مثل اين که خاک به صورت گياه در مي آيد و گياه وقتي رشد کرد، به صورت الواح، چوبها و تخته ها و تخته ها به صورت تخت، ميز تحرير و مانند آنها در مي آيد که به اين ترتيب، هر کدام از اينها زمينه براي پذيرش صورتهاي بعدي است.
البته اين صورت، صورت طبيعي نيست؛ بلکه صورت صناعي است که جناب افلاطون آن را در حد مثال براي تقريب به ذهن ذکر کرده اند؛ يعني نفس با هر خصوصيتي که مانوس شود، زمينه براي صفت بعدي را پيدا مي کند و آن صفت بعدي هم که مدتي در نفس مي ماند براي پديد آمدن صورت طبيعي ديگري، زمينه و طبيعت مي شود. بنابراين، افلاطون نمي گويد تغيير صور و افراد، يکسان است؛ بلکه مي گويد بعضي از آنها سخت و بعضي، سهل است و جناب ارسطو هم نمي گويد تغيير همه يکسان است؛ يعني، تغيير اخلاق براي کسي که معتاد به خلقي شده با کسي که عادت نکرده، يکسان است پس در اصل امکان تغيير و نيز در تفاوت بين درجات اخلاقي به صعوبت و سهولت، هر دو موافقند و بين اين دو بزرگوار، اختلاف نظري نيست.
2. همان، ص 95.3. بحار، ج 75، ص 374، ح 30.