بعثت انبيا

يکي از بهترين ادله ضرورت بعثت انبيا (عليهم السلام) سامان بخشيدن به نابسامانيهاي اخلاقي است که انسانهاي بد آموخته را به اخلاق خوب تربيت کنند.
اما اگر تغيير اخلاق و دگرگوني اوصاف نفساني، ممکن و ميسر نمي بود، انبيامبعوث نمي شدند چون بر فرض هم که بيايند و مردم را عالم کنند، وقتي علم نتواند نهاد آنان را دگرگون کند، بعثت و تعليم چه سودي خواهد داشت؟ در اين صورت، تعليم کتاب و حکمت، باري بر روي دوش انسانها خواهد بود و انبيا رنجي بر رنجهاي انسانها مي افزايند، رنج فراگيري و رنج ناهماهنگي بين علم واخلاق.
اما اگر تهذيب نفس ممکن باشد، هر دو رنج برطرف مي شود وقتي چيزي ياد گرفتند، هم لذت مي برند که از درد جهل رهايي يافتند و هم لذت مي برند که آن رذايل اخلاقي را در سايه اين علوم و معارف آموخته شده عوض مي کنند و اگر مستکبران دعوت انبيا را نپذيرفته اند، اما بسياري از افراد پذيرفته اند. مستکبران بر اثر اين که اموال و اولادشان، «فتنه» اي براي آنان بود، توفيق تهذيب روح، نصيبشان نشده است؛ چنانکه ميگساري، قمار بازي، بت پرستي، شرک، تجاوز، تعدي، دروغ و معاصي ديگر، جزو اخلاق رايج مردم «حجاز» شده بود و در ميان مردم «مدين» «حجر» سرزمين قوم «عاد» و «ثمود» و... هم رايج بود؛ ولي انبيا آمدند و تا حدودي، موفق شدند و برخي از آنها را اصلاح کردند؛ گرچه در بعضي از ادوار تاريخي، توفيق هدايت، کمتر نصيب مردم مي شده و اکثر آنان به طرف فساد مي رفتند.
قرآن در اين زمينه، راجع به قوم لوط مي فرمايد: «فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين» (9)(تنوين تنکير در «بيت» نشانه وحدت است) يعني، فقط يک خانوار به پيغمبرشان ايمان آورد. در بخشي ديگر مي فرمايد: «ولا تجد اکثرهم شاکرين» (10)که شيطان اين پيام را داد و يا در جاي ديگر، مي فرمايد: «وما وجدنا لاکثرهم من عهد وان وجدنا اکثرهم لفاسقين» (11)؛ يعني، اکثر آنها متعهد نيستند بلکه فاسقند؛ اما گروه فراواني بر اثر تهذيب انبيا، مهذب و مزکي شدند و اگر تغيير خلق ميسر نبود، انبيا هميشه ناکام مي ماندند و اصل بعثت نيز، لغو مي شد.
برهان عقلي بر امکان تغيير و شواهد تجربي بر وقوع آن، نشان مي دهد که اخلاق تغيير پذير است؛ بدان، خوب و خوبان، بد مي شوند. البته همان گونه که در علوم، گاهي فراگيري، سهل و گاهي سخت است، در اخلاق هم چنين است؛ فراگيري علوم و اخلاق و تخلق به اخلاق جديد براي سالمندان، سخت است؛ ولي سخت بودن غير از محال بودن است. تعلم و تخلق حکم واحد دارند؛ زيرا اگر سالمند بخواهد مطلب جديدي را ياد بگيرد، براي او بسيار سخت است؛ در حالي که تعليم براي همه در هر سن، ممکن است و به همين جهت هم دستور داده شده تا گور، علم بياموزيد؛ تغيير اخلاق هم چنين است.
بايد بين سختي و امتناع فرق گذاشت؛ انبيا (عليهم السلام) هم آمدند و تا حدودي در تغيير اخلاق موفق بودند، هم آن ممکن را به فعليت رساندند و هم آن دشوار را سهل کردند؛ زيرا وقتي به انسان آگاهي بدهند و انسان، آگاه شود که رذيلت اخلاقي سم است، از آنجا که به حيات خود علاقمند است و يقين دارد که اين سم او را از پا در مي آورد، از آن دست برمي دارد. انبيا (عليهم السلام) نه تنها از راه علم حصولي بلکه از راه علم حضوري و شهودي، در انسان باور ايجاد مي کردند که آن باور در تغيير اخلاق، نقش سازنده اي دارد.
9. سوره ذاريات، آيه 36.10. سوره اعراف، آيه 17.11. سوره اعراف، آيه 102.