زهد در زهد

کساني که «منازل السائرين» را تنظيم کرده اند مي گويند: زهد، براي توده مردم «قربت» ، و براي سالک «ضرورت» ، و براي خاصه مردم، «خشيت» است. توده انسانها اگر زاهد باشند، به خدا نزديک مي شوند و همين مايه بهشتي شدن آنهاست، ولي کساني که اهل سير و سلوکند، گرچه اين زهد براي آنها مايه تقرب است ولي آن را ضرورت مي دانند و مي گويند چاره اي جز اين نيست.
[178]
اگر کسي بخواهد به «باقي» برسد، بايد از دام «فاني» برهد، نه تنها از نظر عمل بلکه از نظر رغبت هم بايد از آن فاصله بگيرد. پس زهد براي سالکان، ضرورت است؛ اما براي کساني که در اواخر سير و سلوکند همين زهد خشيت است يعني مايه هراس است که مبادا در حد زهد، بمانند و فريب زهد را بخورند و گرفتار خودخواهي و غرور شوند و بگويند ماييم که زاهدانه به سر مي بريم.از سوي ديگر، انسان وقتي در زهد تمرين کرد براي اين که از قربت و ضرورت و شيت برهد و به مرحله والاتر برسد، کم کم در خود زهد، زهد مي ورزد. در اوايل و نيز اواسط راه، زاهد به زهد که وصفي کمالي است علاقمند است؛ اما در پايان راه مي بيند اين وصف هم براي او دام است؛ چون اگر وصف را مي خواهد معلوم مي شود اولا موصوف را هم مي خواهد، يعني به خودش نيز توجه دارد و خود را هم مي خواهد و ثانيا به وصف خود توجه دارد و آن را مايه کمال خود مي داند و هيچ يک از اينها با «سلوک الي الله» سازگار نيست. چون در سير و سلوک الي الله، مقصود نهايي «لقاء الله» است. بنابراين، توجه به زهد و عنايت به خود زاهد، رهزن است. به همين جهت سالک آگاه در پايان راه، در خود زهد هم، زهد مي ورزد، يعني در بي رغبتي، زاهد است و از آن اعراض مي کند.
تا دل کسي، اهل تسبيح و تقديس نباشد به لقاي «سبوح قدوس» راهي ندارد و آن دلي مسبح و مقدس است که خودش، مظهر سبوح قدوس باشد. پس اگر به خود و به کمال خود توجه دارد، سبوح و منزه از نقص نيست و وقتي خود، مبراي از عيب و منزه از نقص نباشد، مظهر سبوح و قدوس بالذات هم نيست. بنابراين، وقتي مظهر سبوح و قدوس مي شود که خود و کمال خود را نبيند: «يک نکته ات بگويم: خود را مبين که رستي» .