بيستم: رضا[377]

مرحله «رضا» براي سالکان کوي حق، آن است که انسان سالک به جايي برسد که نه تنها کوشش کند خدا از او راضي باشد بلکه بکوشد او از «قضا و قدر» خدا راضي باشد. بنابراين، رضا بر دو قسم و هر دو قسم نيز از منازل سير و سلوک است:
قسم اول آن است که انسان بکوشد خدا از او راضي باشد؛ يعني، با انجام واجب و ترک حرام به جايي برسد که خدا از او راضي و خشنود باشد که در اين صورت گرفتار قهر خدا نخواهد شد.قسم دوم آن است که انسان بکوشد از قضا و قدر الهي راضي باشد؛ يعني هر چه خدا انجام مي دهد او بپسندد و به آن رضا بدهد و اين مقام، مهم است. البته مرحله اول براي هر انساني لازم است؛ اما کسب مرحله و مقام دوم مقدور همه نيست.در سيره و سنت حضرت رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم آمده است که در همه زندگيش هرگز «اي کاش» نگفت:
«لم يکن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول لشي ء قد مضي: لو کان غيره» (1)
زيرا همه گفتار و رفتارش مطابق قضاي الهي تنظيم مي شد و اين مقام کامل [378] رضاست؛ و چون وجود مبارک آن حضرت اسوه سالکان است، برخي عارفان در هفتاد سال زندگي خود همان راه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را پيمودند و در همه اين مدت پر برکت در باره چيزي که اتفاق مي افتاد «ليته لم يکن» ، و در باره چيزي که اتفاق نمي افتاد «ليته کان» نمي گفتند:
عن عارف عمر سبعين سنة
«يا ليت لم تقع» ولا لما ارتفع

ان لم يقل راسا لاشيا کائنة
مما هو المرغوب «ليته وقع» (2)

چنين سيره و سنتي که در زندگي معصومان (عليهم السلام) و شاگردان و رهروان آنا مشاهده مي شود مبتني بر اين اساس مرصوص معرفتي است که چون مي دانستند خدا حکيم محض است و همه کارهايش، بر اساس عدل، حکمت و رحمت است.
ذات اقدس خداوند در سوره مبارکه «حديد» حقيقت زهد را که زمينه نيل به مقام ضاست بازگو کرده، مي فرمايد: همه مقدرات، قبل از تحقق در جهان عيني، در کتاب آسماني و الهي تنظيم شده است:
«لکيلا تاسوا علي ما فاتکم و لا تفرحوا بما اتکم» (3)
تا شما نسبت به آنچه از دستتان مي رود يا مصيبتي که دامنگيرتان مي شود اظهار افسوس و رنج نکنيد و براي امور دنيوي که به شما مي رسد خوشحال نباشيد. «فرح» در برابر رخدادهاي گوارا و «افسوس» در مورد فقدان چيزهاي گوارا روا نيست و کسي که بر اثر معرفت از معبر زهد گذشت و به مقام رضا رسيد، در هر دو حال مزبور به کار خدا راضي است و اين رضا نتيجه «محبت» و محبت، ثمره معرفت است. کسي که خدا را به عنوان مبدا حکمت و رحمت بشناسد، به او دل مي سپارد و در پيشگاهش سر مي سايد و اين سرساييدن و دل سپردن محبت است و يکي از ثمرات اين محبت، رضاست.
[379] قرآن کريم از سالکاني که به اين مرحله بار يافته اند چنين تعبير مي کند:
«رضي الله عنهم و رضوا عنه ذلک لمن خشي ربه» (4)
کسي که از خدا «خشيت» داشته باشد، به جايي مي رسد که خدا از او و او هم از خدا راضي است. خشيت هم محصول علم و معرفت است:
«انما يخشي الله من عباده العلماء» (5)
و با محبت هم جمع مي شود؛ وقتي انسان خدا را مبدا حکمت و رحمت بشناسد، از او هراسناک است که مبادا کاري را بر خلاف حکم حکيمانه او انجام دهد تا خداي حکيم بر اساس حکمتش او را مؤاخذه کند. چون خداوند حکيم هرگز حکمت را رها نمي کند و هيچ وسيله اي، نيز حکمت او را دگرگون نمي کند:
«يا من لا يغير حکمته الوسائل» (6)
يعني، نمي شود با توسل به وسايل، کاري کرد که خدا بر خلاف حکمت، کاري انجام دهد يا چيزي را ترک کند.
غرض آن که، چون انسان سالک، خدا را مبدا حکمت و رحمت مي شناسد و هر گونه اثري را در نظام هستي از او مي داند قهرا به او دل مي بندد و محصول اين دلبستگي هم رضاي به کار اوست. پس آيه
«رضي الله عنهم و رضوا عنه ذلک لمن خشي ربه» (7)
مقام «رضا» را به «خشيت» ارتباط مي دهد و خشيت را در آيه «انما يخشي الله من عباده العلماء» به معرفت وابسته مي داند. بنابراين، معرفت است که زمينه اين گونه مسائل را فراهم مي کند.
قرآن کريم در زمينه «رضا» مي فرمايد:
«فلا و ربک لا يؤمنون حتي يحکموک فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما» (8)
سوگند به پروردگار تو، اينها هرگز ايمان نمي آورند مگر اين که به [380] جايي برسند که در همه اختلافهاي فکري، اخلاقي، مالي و... تو را حکم قرار دهندو به محکمه قسط و عدل تو مراجعه کنند. گاهي اختلاف فکري، در درون خود انسان است؛ مثل اين که، بين دو مکتب فکري، متحير مي ماند و گاهي با انديشمندان ديگر، اختلاف فکري دارد و گاهي هم با صاحب اوصاف ديگر، اختلاف اخلاقي و وصفي دارد؛ چنانکه گاهي با ديگران، اختلاف در رفتار و مسائل حقوقي پيدا مي کند. در همه اين مواردي که اختلاف و «مشاجره» پيدا مي شود، مرجع حل اختلاف و مشاجره، پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و قانون خداست.
انسان وقتي مؤمن است که در همه موارد مشاجره و اختلاف به محکمه و مکتب پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مراجعه کند و اگر آن را قبول نداشته باشد و به آن مراجعه نکند، اصلا مسلمان و مؤمن نيست. ولي مؤمن بعد از مراجعه نيز آنچه را که صاحب محکمه يعني دين بيان مي کند مي پذيرد و نه تنها ساکت بلکه ساکن مي شود و مي آرمد؛ يعني، از نتيجه محکمه، چه به سود و چه به زيان او باشد، راضي است.
در جايي ديگر مي فرمايد:
«و ما کان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضي الله و رسوله امرا ان يکون لهم الخيرة» (9)
هيچ مرد و زن با ايماني حق ندارد در برابر حکم خدا و پيغمبر او اظهار راي کند و بگويد: من اين را قبول دارم و آن را قبول ندارم؛ زيرا حق انتخاب و اختيار در برابر حکم قطعي خدا و پيغمبر او، با ايمان سازگار نيست. ايمان به شريعت اسلام، بدين معناست که اين دين، حق است و بنابراين، پس از پذيرش اصل دين، مؤمن مجاز نيست در باره داوريهاي دين اظهار نظر کند و حق اختيار به خود بدهد.تذکر: نام فرشته دربان بهشت «رضوان» است:
«امر الله رضوان خازن الجنان [381] ان ينادي في ارواح المؤمنين» (10)
و اين بدان معناست که مقام رضا، در بهشت و «باب الجنه» است و انسان راضي، از در بهشت مي گذرد و کسي که به مقام رضا نرسيده باشد، از اين در وارد نمي شود و در حقيقت، خود آن مقام، در است و خود آن فرشته، باب است که به صورت يک مقام خاص به ما تعليم شده است.
1. اصول کافي، ج 2، ص 63.2. شرح منظومه، بخش حکمت، ص 358. نيز ر. ک. معراج السعادة، ص 767.3. سوره حديد، آيه 23.4. سوره بينه، آيه 8.5. سوره فاطر، آيه 28.6. عدة الداعي، ص 22.7. سوره بينه، آيه 8.8. سوره نساء، آيه 65.9. سوره احزاب، آيه 36.10. بحار، ج 6، ص 292.