محصول تفکر ناب

همان گونه که گناه، حجاب اطاعت است، ترک تفکر هم مانع تذکر است. مي گويند تفکر، طلب است و تذکر، وجدان. نخست بايد شخص توبه کند و پس از توبه «منيب» بشود و بعد از انابه متذکر حق باشد و به ياد او به سر ببرد. البته تذکر زباني چندان مهم نيست و مهم «ذکر» و به خاطر آوردن است. بايد دانست بعضي از مراحل تذکر، قبل از انابه هم پديد مي آيد؛ ولي چون ظاهر قرآن اين است که:
[276]
«و ما يتذکر الا من ينيب» (9)
بعضي مي گويند تذکر بعد از انابه و تفکر قبل از تذکر است. چون تفکر، «طلب» و تذکر «يافتن» است. انسان، مجهولي دارد و با فکر خود مي کوشد آن را معلوم کند؛ وقتي معلوم کرد آن را مي يابد و وقتي يافت آرام مي شود.
از اين جا معلوم مي شود که بخشي از تذکر هم قبل از تفکر است؛ زيرا انسان بايد بداند هدفي دارد و آن هدف را گم کرده است و براي رسيدن به آن هدف، راهي هست و آن راه را بايد فرا بگيرد. هنگامي که آن راه را فرا مي گيرد، پيمودن راه تفکر است و رسيدن به مقصد. آنگاه مي کوشد که اين «اهداف متوسط» را نيز راه بداند نه هدف نهايي. همان گونه که در سلسله علل فاعلي، يک متفکر مي کوشد تا به «علة العلل» فاعلي راه يابد، در سلسله علل غايي هم يک متفکر مي کوشد تا به «غاية الغايات» و «غاية قصوي» برسد.بيان مطلب اين که، وقتي انسان با تفکر عقلي بررسي مي کند که پديدآورنده پديده ها چيست، نخست، علتها را بررسي مي کند و آنگاه مي فهمد اينها علتهاي اعدادي و زمينه ساز است و هيچ کدام هستي بخش نيست و آنگاه به سراغ علل فاعلي مي رود و آنها را بررسي مي کند تا به نخستين علت برسد که او هستي محض و «هو الاول» است و به ما سواي خود هستي مي بخشد.
از سوي ديگر، يک متفکر مي انديشد و مي گويد من کار خود را براي فلان هدف انجام داده ام. آيا آن هدف، هدفي دارد يا نه؟ اگر آن هدف، کمال نسبي باشد، يقينا هدفي دارد؛ زيرا، هر درجه بالاتر، که نسبت به پائين تر از خود مطلق است، کمال و هدف عالي آن محسوب مي شود. وقتي به آن هدف عالي مي رسد، درباره آن نيز مي انديشد که آيا آن هدف، کمال مطلق است و يا کمال محدود؟ اگر کمال محدود بود، به کمال بالاتر مي رسد تا به آن هدفي که کمال نامحدود است
[277]
برسد و با رسيدن به کمال نامحدود مي گويد: اين کمال نامحدود، هدف «بالذات» است؛ يعني، به اين ترتيب به: «هوالاخر» مي رسد.پس همان گونه که انسان، با تفکر در سلسله علتهاي فاعلي به: «هو الاول» ، مي رسد، با تفکر در بررسي اهداف و سلسله علل غايي نيز به غايت بالذات يا «هوالاخر» راه پيدا مي کند و چنين متفکري همواره متذکر خداست؛ چون مي داند همه برکات از ناحيه او و او هدف نهايي همه کارهاست. در اين صورت، چنين متفکر متذکري هيچ کاري را از غير خدا نمي خواهد، بلکه غير خدا را هم نمي خواهد و آنگاه بر غير خدا سايه افکن مي شود؛ مگر آن جا که احسان به کسي، ظلم به ديگران باشد. انسان از لحاظ شهود به جايي مي رسد که نه تنها درباره خود بلکه در مورد ديگران نيز دعا نمي کند که مثلا اميدوارم شما در سايه عنايت خدا سالم باشيد! بلکه مي گويد: اميدوارم جز خدا نبينيد: «رسد آدمي به جايي که به جز خدا نبيند» . اگر کسي به اين مقام بار يابد، خدا همه چيز را به او عطا مي کند؛ لذت کاذب از زندگي او رخت برمي بندد و آن جمال محض، ظهورمي کند.
در دعاي سحر، انسان همين معاني را از خدا طلب مي کند:
«اللهم اني اسئلک من جمالک باجمله و کل جمالک جميل؛ اللهم اني اسئلک بجمالک کله» (10).
بنابراين، اگر کسي از خدا همه جمال و کمال و جلال را طلب مي کند حاصلي جز اين نخواهد داشت که انسان به جايي برسد که غيرخدا را نبيند؛ چون جمال و کمال مطلق تعدد پذير نيست و «صرف» يک شي ء متعدد نمي شود؛ يعني، فرض صحيحي ندارد و استحاله عقلي هم دارد که هم انسان و هم آفريدگار او داراي جمال مطلق باشد.
البته کساني که به اين معاني برتر، راه ندارند، از خدا حل مشکلات روزانه خود را طلب مي کنند. درست است که حوائج روزمره نيز بايد برآورده شود تا انسان با
[278]
خاطر آسوده، راه شهود را ادامه دهد، ولي آنها که کوشيده اند مطلوبي جز خدا نداشته باشند، امور زودگذر روزانه را مشکل نمي دانند؛ زيرا وقتي انسان به چيزي علاقه نداشته باشد، زوال آن براي او تاثر آور هم نيست، چنانکه اگر به چيزي شديدا علاقمند باشد، زوال آن به همان اندازه، تاثر شديد را به همراه دارد.اين که در تهذيب روح بايد کوشيد تا علاقه ها کم شود براي آن است که تاثرها کم شود. از اين رو، از آغاز به ما گفته اند بکوشيد به امور زوال پذير دل نبنديد، و گرنه هميشه در زحمت هستيد؛ چون دست لرزان آن قدرت را ندارد که کاسه بلورين را نگه دارد، نيز قلبي که در نوسان و اضطراب است، نمي تواند وديعه الهي را در خود جا بدهد.بنابراين، تفکر ناب براي آن است که انسان معارف توحيدي را خوب بفهمد و فهميدن آنها براي آن است که قلب، دگرگون شود. پس از تفکر و پيدا شدن معاني و معارف عقلي که کار عقل است، قلب مي آرمد و متعظ مي شود و اين از بهترين مراحل تهذيب روح و سلوک الي الله؛ زيرا است غبار غير خدا را ديدن، زدوده شده و چيزي جز ياد و نام حق، در آن نمانده است.
9. سوره غافر، آيه 13.10. مفاتيح الجنان، دعاي سحر ماه رمضان.