سکون بعد از اضطراب[360]

انسان سالک در اوايل امر از يک سو، هراسناک است و مي لرزد و از سوي ديگر، وقتي خود را به بارگاه قدس خداوند نزديک مي بيند جلال و شکوه خدا او را مرعوب مي کند؛ اما وقتي از منطقه خطر گذشت و به محور امن رسيد، کم کم اضطرابش فرو مي نشيند ومي آرمد:
«انما المؤمنون الذين اذا ذکر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا و علي ربهم يتوکلون» (12).
اين تپش دل و اضطراب قلب، به اين جهت است که انسان مؤمن خدا را، هم به عنوان مبدا «قهر» مي شناسد و هم به عنوان مبدا «مهر» ، و مي ترسد مبادا از دستور او تخلف کند و از قهر او در امان نباشد. در سوره مبارکه «زمر» مي فرمايد:
«تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الي ذکر الله» (13)
مؤمنان و سالکان، کساني هستند که در ابتدا هنگامي که آيات الهي بر آنها تلاوت مي شود و نام خدا برده مي شود، پوستهايشان مي لرزد و مضطرب مي شوند و سپس تن و جان آنان مي آرمد و مطمئن مي شود.
آنچه در باره برخي امامان (عليهم السلام) نقل شده است که در هنگام نماز پهلويشان از شدت هراس مي لرزيد ولي کم کم آرام مي شدند، يا در هنگام لبيک گفتن، صدايشان در گلو مي شکست و اشک از چشمانشان فرو مي ريخت ولي بعد در اثناي مناسک، آرام مي شدند، اين دو حالت بر اساس دو منزلتي است که در آيات مذکور سوره زمر بيان شده است.
مهماني که به جايي نا آشنا مي رود، ابتدا مضطرب است، اما وقتي نشانه لطف ميزبان را ديد مي آرمد. انسان سالک مي بيند همراه او خداي اوست و راه او نيز صراط خداي اوست. او در صراطي گام مي نهد که راه محبوب اوست و همراه کسي اين راه را طي مي کند که محبوب اوست: «مرا همراه و هم راه است يارم» . از اين رو مي آرمد و اين، سکون ممدوح است.
[361]
گاهي در حادثه اي سخت، عارف همانند سنگي که در کنار او آرميده، آرام است، ولي ديگران مضطربند. آن سنگ، آرام است، چون جاهل يا غافل است و نمي داند که چه توفان توفنده اي در پيش است، اما آرامش عارف از آن جهت است که مي داند همه کارها به دست مصلح کل، يعني
«رب العالمين»
است، ولي ديگران که کم و بيش از آن رخداد سهمگين با خبرند، در حال اضطرابند که آينده چه مي شود؛ زيرا آنان براي بعد از اين عالم، چيزي تهيه نکرده اند و آنچه تهيه کرده اند مربوط به همين دنياست. از اين رو مي ترسند مطلوبشان از دست برود و آنان با دست تهي به جايي سفر کنند که براي آن جا زاد و توشه اي فراهم نکرده اند و به همين جهت هم مضطربند و اضطراب هم هميشه نشانه نرسيدن است. کسي که اصلا حرکت نکرده است، اضطرابي ندارد و مانند شخص خوابيده، غافلانه به سر مي برد و سالکي که به مقصد رسيده است نيز مي آرمد چون راضي به رضاي«رب العالمين» است؛ اما کسي که حرکت کرده، ولي هنوز به مقصد نرسيده، گاهي مضطرب است و گاهي مي آرمد. براي چنين کسي بهتر از توکل و اعتماد به قدرت حق چيزي نيست. چون مي داند که خودش توان حل مشکلات را ندارد و بايد کارش را بر عهده کسي بگذارد که هم توان آن را دارد و هم معرفت آن را و هم جود و بخشش او زياد است و بخل نمي ورزد.
از اين بيان روشن مي شود که درجات سکون وابسته به يقين و درجات يقين، وابسته به درجات معرفت است و درجات معرفت همان طور که از يک سو يقين را به لحاظ بينش به دنبال دارد از سوي ديگر به لحاظ گرايش، آرامش را به بار مي آورد، محبتها را نيز به بار مي آورد؛ يعني، درجات محبت هم به درجات معرفت، وابسته است.
12. سوره انفال، آيه 2.13. سوره زمر، آيه 23.