الثانى من التوابع التوكيد
دوم از توابع توكيد است و او را تاكيد نيز گويند و اول افصح است و در لغت بمعناى تحقيق و تثبيت است در قرآنست (وَ لا? تَنْقُضُوا اَلْأَيْم?انَ بَعْدَ تَوْكِيدِه?ا) و در اصطلاح عبارتست از تابعيكه مراد بآن باقى گذاردن متبوع است بر ظاهر معنايش چنانچه در مانند (جائنى زيد زيد) اگر زيد دوم نباشد گمان ميرود زيد اول بر سبيل سهو يا نسيان يا غلط گفته شده و مراد عمرو است و چون زيد دوم آورده شده زيد اول بر ظاهر خود باقى ميماند و در مانند (جائنى زيد نفسه) اگر (نفسه) نباشد گمان ميرود زيد بر سبيل تجوز گفته شده بلكه غلام زيد يا پسر او يا نامه او آمده باشد و چون نفسه در كلام ذكر شده اين احتمالات برطرف ميشود و حاصل آنكه زيد اول در دو مثال قبل از آمدن تاكيد احتمال ظاهر معنى و احتمال غير ظاهر ميدهد جز آنكه اول راجح و دوم مرجوح است و چون تاكيد آمد اين احتمال مرجوح مرفوع شد و اين تاكيد بر دو قسم است ?1?-لفظى و شرح آن در آخر باب ميايد ?2?-معنوى و آن عبارتست از چيزيكه از حيث لفظ و معنى با متبوع مخالف است و داراى چند لفظ خاص است باين ترتيب نفس-عين كل-كلا-كلتا-جميع-اجمع و شرح هريك مذكور ميشود على ظاهره: يعنى بر معناى ظاهرى كه راجح است و احتمال معناى ديگر كه مرجوح است مرتفع ميشود بالنفس:
بدانكه يكى از الفاظ تاكيد معنوى لفظ نفس است و يكى لفظ عين كه بمعناى ذات است و قانون تاكيد بآن دو آنستكه متصل شوند بضميريكه با مؤكد در افراد و تثنيه و جمع و تذكير و تأنيث مطابق باشد چون (جاء زيد نفسه، و رايت عمرا عينه، و لقيت هندا نفسها، و مررت بدعد عينها بمعنى الذات: يعنى عين بمعناى ذات مانند قول محيى الدين عربى در ذكر امام زمان ع.
الا ان خير الاولياء شهيد و عين امام العالمين فقيد
بدانكه در كلام عرب براى عين معانى بسيار است و آنكه بمعناى ذاتست از الفاط تاكيد معنوى است نه آنكه بمعناى خورشيد يا چشمه يا چشم است و براى نفس نيز معانى است و آنكه بمعناى ذاتست مراد است يقتضى التقرير: يعنى ميفهماند تثبيت مؤكد و باقى گذاردن او را بحال خود كه احتمال خلاف مرتفع شود بفتح الكاف: زيرا در (جائنى زيد نفسه) زيد مؤكد بفتح كاف است و (نفسه) مؤكد بكسر كاف است جاء زيد: نفسه مؤكد زيد است و متصل بضمير مفرد مذكر و نفسها مؤكد هند است و متصل بضمير مفرد مؤنث و (متيم) بر وزن (مقدس) بمعناى عاشق ذليل محبت شاعر تازى گفته:
دامن سعدك لو رحمت متيما لولاك لم يك للصبابة جانحا
و حكيم مولوى در مثنوى گفته:
آن متيم نيز زاريها نمود هم ز ميدان اجابت كور بود
و ابو تمام طائى رحمه اللّه گفته:
اى شيئى يكون احسن من صب اديب متيم باديب
و متنبى گفته:
فلو لم تكن فى مصر ما سرت نحوها بقلب المشوق المستهام المتيم
و اجمعهما: بدانكه گاهى بواسطه نفس و عين لفظ مفرد تاكيد ميشود و قانون در لفظ آن دو افراد است و گاهى لفظ تثنيه و جمع تاكيد ميشود قانون در اينصورت جمع بستن ان دو بر وزن افعل، و متصل نمودن اوست بضميريكه با مؤكد از هرجهت مطابق است چون جائنى الزيدان انفسها (و رايت العمرين اعينها) شاعر تازى گفته:
ان الليالى و الايام انفسها عن غير انفسها لم تكتم الخبرا
تكن متبعا: جواب شرط مقدر است يعنى (ان تفعل كذلك) لللغة الفصيحة: زيرا در صورت تاكيد تثنيه و جمع سه لغت است ?1?-آنكه نفس و عين را بصيغه جمع بياوريم و اين لغت فصيحه است ?2?-آنكه آن دو را بلفظ مفرد بياوريم چون جائنى (الرجلان نفسها) و جائنى الزيدان عينها و اين لغت متوسطه است ?3?-آنكه آن دو را در خصوص تثنيه بلفظ تثنيه ذكر كنيم چون (جائنى الرجلان نفساهما) و (جائنى المرئتان عيناهما) و اين لغت ضعيفه است و ابن كيسان از بعض عرب (نفساهما و عيناهما) نقل كرده و سبب ضعف در اينقسم اجتماع دو تثنيه است و آن در نزد نحاة مستكره است و بنابراين بايد اجتماع دو جمع نيز مستكره باشد چون (انفسهم) فافهم و هو دون الجمع: يعنى اين مفرد آوردن پستر از جمع است و مرتبه‌اش بعد از مرتبه جمع است در فصاحت و هو دون الافراد: و اين تثنيه آوردن پستر از افراد است و رتبه‌اش بعد از افراد است و كلا اذكر: سوم از الفاظ تاكيد معنوى لفظ (كل) است و او ميفهماند عموم و شمول را، و آورده ميشود براى تاكيد عموميكه از مؤكد فهميده ميشود و موجب ميگردد بقاء مؤكد را بر ظاهر لفظ در افاده عموم و آن بر دو قسم است ?1?-آنكه ميفهماند عموم و شمول حكم تمام اجزاء مؤكد را و آن در صورتى است كه مؤكد ذو الاجزاء باشد چون (اكلت السمكة كلها) و در مثال اول ظاهر (القوم) عموم و شمول تمام افراد است و احتمال عدم عموم ميرود و در مثال دوم ظاهر (السمكة) عموم و شمول تمام اجزاء است و احتمال عدم شمول ميرود و لفظ (كل) آن عموم را تاكيد ميكند و لفظ مؤكد بر ظاهر خود باقى ميماند افراد المؤكد: بفتح كاف و هويداست كه مانند (القوم) داراى افراد است از زيد و عمرو، و بكر و خالد و مانند (السمكة) صاحب اجزاء است و مانند قول شاعر،
لو ان من نوره مثقال خردلة فى السود كلهم لابيضت السود
و ابو الطيب متنبى گفته:
هزمت مكارمه المكارم كلها حتى كان المكرمات قبائل
يقول و يقول الى ان قال.
ما زال اهل الجاهلية كلهم شعرى و لا سمعت بسحرى بابل
و از مثال اينقسم است قول سيد رضى.
ود الحليم، شفا عدائك كله و صداقة السفهاء داعمعضل
و كلا و كلتا: چهارم از الفاظ تاكيد لفظ (كلا) است براى تاكيد تثنيه مذكر فقط چون (جائنى الرجلان كلاهما) و پنجم از آنها لفظ (كلتا) است براى تاكيد تثني? مؤنث على الخصوص چون (جائتنى المرئتان كلتاهما) ششم از الفاظ لفظ (جميع) است براى تاكيد جمع كه ذو الافراد يا ذو الاجزاء است قال المصنف: مصنف گفته بيشتر نحاة از شماره كردن لفظ جميع در الفاظ تاكيد غفلت كرده‌اند بواسطه قلت استعمالش در كلام عرب ولى سيبويه در (الكتاب) متعرض او شده و گفته او چون (كل) است هم در معنى باينكه مفيد عموم و شمولست و هم در استعمال باينكه بايد متصل شود بضميريكه موافق با مؤكد است ولى از كلام عرب شاهدى براى او ذكر نكرده من كلام العرب: و گويا شاهدى نديده و كلامى از آنها نشنيده و از مثال اوست قول زنى از تازى:
فداك حى خولان جميعهم و همدان
و كل آل قحطان و الاكرمون عدنان
و ائت بالضمير: و قاعده در (كل و جميع و كلا و كلتا) آنستكه متصل شوند بضمير مطابق با مؤكد جز اينكه ضمير متصل بكلا و كلتا نيست مگر تثنيه و در كل و جميع ضمير مختلف ميشود فافهم كهم: مثال اتصال بضمير براى كل و جميع نه براى كلتا و كلتا چون حكم و مثال آنها پيش از اين معلوم شده مانند اين كلام عرب:
هم جميعهم لقوهم كلهم و الدار صارت كلها محلهم
فائدة: و چون قانون اتصال جميع بضمير مؤكد است قول بعضى در آيه (هُوَ اَلَّذِي خَلَقَ لَكُمْ م?ا فِي اَلْأَرْضِ جَمِيعاً) باينكه (جميعا) ممكن است تاكيد براى (ما) باشد باطلست چنانكه ابن هشام نقل كرده زيرا جميع خالى از ضمير راجع بمؤكد است: فائدة: و از مثال (كل) است اين چند شعر از ابن فارض حموى ره و نيكو سخن گفته و براى هشياران در كهن سفته:
نهارى اصيل كله ان تنسمت اوائله منها برد تحيتى
و ليلى فيها كله سحر اذا سرى ليلى منها فيه عرف نسيمة
و ان طرقت ليلا فشهرى كله بها ليلة القدر ابتهاجا بزورتى
و ان قربت دارى فعامى كله ربيع اعتدال فى رياض اريضة
و ان رضيت عنى فعمرى كله زمان الصبا طيبا و عصر الشبيبة
و استعلموا ايضا: بدانكه نحويين از (عم) بر وزن فاعله لفظى مشتق ساخته‌اند و او را در تاكيد استعمال كرده‌اند مانند (كل) و تاء او براى مؤنث و مذكر ميايد مانند لفظ (نافلة) كه مذكر و مؤنث در او يك‌سانست مانند (جائنى الناس عامتهم و (رايت النساء عامتهن) (ككل) مانند كل است در افاد? عموم و اتصال بضمير مطابق با مؤكد من عم: از (عم) بمعناى (شمل) و آن لفظ (عامه) است كه در اصل (عاممه) بوده بر وزن فاعله جاء الناس عامتهم: و عامة بنا بر قطع از اضافه درست نيست مانند كل فافهم و هو مثل النافلة:
ابن ناظم گفته مراد از (مثل النافلة) آنستكه شمردن (عامه) را از الفاظ تاكيد مثل نافله است در اينكه امر زائدى است و اصل عبارت او در شرح اينست (و قوله مثل النافلة بعد التنبيه على ان عامة من الفاظ التوكيد بقوله و استعملوا ايضا ككل فاعلة الخ يعنى به ان عد عامة فى الفاظ التوكيد مثل النافلة اى الزايد على ما ذكره النحويون فى هذا الباب اكثرهم غفلة و ليس هو فى حقيقة الامر نافلة لهم على ما ذكروه لان من اجلهم سيبويه لم يغفله انته ولى مراد آنستكه عامه مانند نافلة است در اينكه بر مؤنث و مذكر اطلاق ميشود چنانچه شارح گفته مثل النافلة: در قرآن مجيد بر اسحق و يعقوب نافلة اطلاق كرده در آيه (وَ وَهَبْن?ا لَهُ إِسْح?اقَ وَ يَعْقُوبَ ن?افِلَةً و در مقابل فريضه گفته ميشود ابو الطيب متنبى گفته:
شيخ يرى الصلوات الخمس نافلة و يستحل دم الحجاج فى الحرم
و كعب گفته:
مهلا هداك الذى اعطاك نافلة القرآن فيها مواعيد و تفضيل
و اعشى در وصف رسول گفته:
له نافلات لا يغب نوالها و ليس عطاء اليوم مانعه غدا
و ابو تمام گفته:
فو اللّه ما آتيك الا فريضة و آتى جميع الناس الا تنفلا
و جرير گفته:
من يعطه اللّه منكم يعط نافلة و يحرم اليوم منكم و هو محروم
و رشيد الدين و طواط در باب مدح گفته:
تا در امور شرع فريضه است و نافله تا در بحور شعر سريعست و مقتضب
بادا هميشه دولت تو ناضر الرياض بادا هميشه همت تو عالى الرتب
و بعد كل: بدانكه براى زيادى تاكيد بعد از كل در مفرد مذكر اجمع آورده ميشود چون (اشتريت العبد كله اجمع) و در مفرد مؤنث جمعاء ذكر ميگردد چون (بعت الجارية كلها جمعاء) و در جمع مذكر اجمعين آورده ميشود مانند (فسجد الملائكة كلهم اجمعين) و در جمع مؤنث (جمع) بضم اول و فتح دوم آورده ميشود چون (اشتريت الجوارى كلهن جمع) و حكم تثنيه مذكر و مؤنث خواهد آمد و تاكيد باينها پيش از كل در شعر و نثر جائز نيست و تاكيد بآنها بدون كل بنا بر قول مصنف چنانچه شارح ميگويد در شعر ميايد و بنا بر قول شارح در نثر نيز بطور نا درآمده و لا يؤكد بها: زيرا كل جامد و آنها مشتقند و ذكر جامد بعد از مشتق سزاوار نيست قد يجيئى: و هويدا است كه كلام مصنف در اينجا مطلق است و گويا در كتاب ديگر مقيد بشعر است كقوله: مانند قول شاعر:
اذا بكيت قبلتنى اربعا اذا ظللت الدهر ابكى اجمعا
شاهد در تاكيدكردن با جمع است بدون كل و از مثال اينقسم است قول متنبى:
فيه الفصاحة و السماحة و التقى و البأس اجمع و الحجى و الخير
و شاعر ديگر گفته:
و الخير اجمع فيما اختار خالقنا و فى اختيار سواه اللؤم، و الشوم
و ابو تمام طائى گفته:
شهدت له الانواء اجمع انها من مزنة لكريمة الاطراف
و مانند قول شاعر در تاكيد به جمع:
ان الذى جمع السماحة و النجد ة و البر و التقى جمعا
و المختار: شارح گويد آمدن اين الفاظ بدون كل مختص بشعر نيست بلكه در نثر نيز ميآيند در قرآنست (لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ) و ان جهنم لموعدهم اجمعين) و در حديث رسول ع است (من قتل قتيلا فله سلبه اجمع) زيرا اجمع بدون كل استعمال شده در نثر فله سلبه: اطلاق قتيل بر زنده باعتبار مجاز بالايلوله است وگرنه كشتن مقتول بيمعنى است و (سلب) بفتح اول و دوم بمعناى اسلحه جنگى است شاعر گفته:
ان الاسود اسود الغاب همتها يوم الكريهة فى المسلوب لا السلب
فائدة: بعضى گمان كرده‌اند هرگاه گفته شود (جاء القوم اجمعين) ميفهماند كه قوم بحال اجتماع آمدند و هويدا است بطلان اين گمان بلكه اگر (مجتمعين) آورده شود بر اجتماع آنها در حال آمدن دلالت ميكند (نعوذ باللّه من سوء السليقة و قبح الخليقة)
تتمة: بدانكه بعد از اجمع در تاكيد مفرد مذكر بواسطه اكتع و ابصع و ابتع تاكيد آورده‌اند و در مفرد مؤنث بعد از جمعاء به كتعاء و بصعاء و بتعاء تاكيد نموده‌اند و در جمع مذكر بعد از اجمعين به اكتعين و ابصعين و ابتعين تاكيد كرده‌اند، و در جمع مؤنث بعد از جمع به كتع و بصع و بتع تاكيد آورده‌اند، و ترتيب ذكر آنها بطريق مذكور است و تقديم و تاخير در آنها جائز نيست ابصع: با صاد مهمله و بعضى با ضاد معجمه گفته‌اند و شذ مجيئى: فاء در اين كلمات براى ترتيب ذكرى است و ذكر آنها برخلاف اين ترتيب شاذ است ولى زمخشرى ابصع را از ابتع مؤخر ذكر كرده و ابن حاجب نيز از او پيروى كرده و ترتيب بين اين الفاظ تاكيد اينست نفس عين كل اجمع اكتع ابصع ابتع و در سه قسم ديگر قياس كن فائدة شريفة: بعضى از قوم گفته‌اند و گويا قائل شيخ رضى است سر تقديم نفس بر كل آنستكه احاطه صفت نفس است و تقديم موصوف اولى است و جهت تقديم نفس بر عين آنستكه نفس موضوع براى ذات است و عين براى ذات عاريه گرفته شده مانند وجه مستعار براى ذات و نكته تقديم كل بر اجمع آنستكه كل جامد و اجمع مشتق است و ذكر مشتق بعد از جامد اولى از عكس است و جهت تقديم اجمع بر اكتع و ابصع و ابتع آنستكه دلالت او بر جمع هويداتر است.
فائدة: شيخ جام گفته، فيل لا معنى لهذه الكلمات الثلث فى حال الافراد مثل جسن بسن و قيل اكتع مشتق من حول كتيع اى تام، و ابصع بالمهملة من بصع العرق اى سال، و بالمعجمة من بضع اى روى، و ابتع من البتع و هو طول العنق مع شدة مغرزه، و يمكن استنباط مغاسبات خفية بين هذه المعانى و معناها التاكيدى بالتامل الصادق.
فائدة: حريرى در درة الغواص، آورده كه مانند (جاء القوم باجمعهم) بنابر قول قوم تاكيد است بلكه (اجمع) بضم ميم است و جمع بدليل اضافه و دخول باء بر او انته و بعضى گفته‌اند گاهى با براى تاكيد داخل ميشود چون (جاء زيد بعينه و بنفسه) و در قرآن آمده (يتربصن بانفسهن) فافهم و شذ مجيئى ذلك: باينكه مقدم و مؤخر ذكر شوند يا بعضى اسقاط شود از اينرو ابن ناظم گفته و شذ قولهم اجمع ابصع و اشذ منه قول آخر جمع بتع، ثم ان النكرة: بدانكه تاكيد اسم معرفه باجماع صحيح است زيرا غرض از تاكيد رفع التباس است و آن امر در معرفه حاصل ميشود و نكره بر دو قسم است ?1?-غير محدودة و آن عبارتست از آنچه مقدارش معين نيست چون زمان و مكان و حين و وقت تاكيد اينقسم چنانچه شارح گفته باتفاق جائز نيست چون فائده ندارد مانند (سرت زمانا كله) يا (سرت اوقاتا جميعها)?2?-محدوده و آن نكره‌ايست كه مقدارش معين است مانند يوم-شهر-حول تاكيد اينقسم در نزد كوفيين جائز است چون مفيد است مانند (صمت شهر اكله) و (سرت يوما كله) ولى در نزد بصرى تاكيد اينقسم غلط است و حاصل آنكه اسم يا معرفه است يا نكره محدوده است يا نكره غير محدوده است جواز تاكيد قسم اول اجماعيست و عدم جواز تاكيد قسم سوم نيز اتفاقيست، و در قسم سوم اختلاف است كوفى جائز و بصرى ممتنع ميداند.
فائدة: خطيب تبريزى در شرح حماسه در بيان اين شعر
اولاك بنو خير و شر كليهما جميعا و معروف الم و منكر
گويد انجر كليهما على البدل لا التوكيد لان توكيد ما لا يعرف لا فائدة فيه، و الكوفيون يجوزون توكيد ما تدخله التجزئة من النكرات يقولون قرأت كتابا كله و البصريون يجوزون فى الكلام مثل ذلك و لكن على البدل لا التوكيد.
فلا يجوز باتفاق: و بعضى گفته‌اند جمعى از كوفيين تاكيد هرنكر? را جائز ميدانند پس در نكر? غير محدوده اتفاق نيست محدودا: يعنى معين مانند (يوم) كه ابتداء و انتهايش معلوم است كيوم: مانند (سرت يوما كله) و مانند قول شاعر:
نلبث حولا كاملا كله لا نلتقى الاعلى منهج
قال المصنف: مصنف گفته قول كوفى اولى بحق است هم از حيث سماع از عرب و هم از حيث قياس نكره محدودة بر معرفه از جهت فائده داشتن و منه: و از تاكيد نكره محدوده است قول شاعر:
يا ليتنى كنت صبيا مرضعا تحملنى الزلفاء حولا اكتعا
شاهد در تاكيد حول است به اكتع و آن نكره محدوده است و اين شعر قبل از شعر (اذا بكيت الخ است كه پيش از اين ذكر شد و در اين دو شعر سه شاهد است ?1?-تاكيد با جمع بدون كل ?2?-آوردن اكتع بدون اجمع ?3?-تاكيد نكر? محدوده لما افاد ايضا:
يعنى منع از تاكيد نكره شامل شده مر نكر? را كه فائده داده نيز چنانچه تاكيد نكره غير مفيده ممتنع و غلط است و اغن: و در تاكيد تثنيه مذكر بجاى تثنيه (اجمع) كلا مياورند و در تثني? مؤنث بجاى تثنيه (جمعاء) كلتا مياورند يعنى لفظ كلا و كلتا-نحاة را از تثنيه بستن اجمع و جمعاء بى‌نياز ساخته چنانچه (سيان) آنها را از تثنيه سواء بى‌نياز گردانده و ميگويند (جائنى الرجلان كلاهما) و نميگويند (اجمعان) و ميگويند (جائتنى المرئتان كلتاهما) و نميگويند (جمعاوان) ولى كوفيون استعمال جمعاوان و اجمعان را جائز شمرده‌اند.
فائدة: هرگاه الفاظ تاكيد متعدد شود چون (جائنى القوم كلهم اجمعون اكتعون ابصعون ابتعون) در آن دو قول است ?1?-آنكه دوم تاكيد اول دارد و سوم تاكيد دوم ميكند و همينطور ?2?-آنكه همه تاكيد مؤكد اول ميباشند فافهم و ان تؤكد الضمير المتصل:
و اگر ضمير مرفوع متصل بواسطه عين يا نفس تاكيد شود بايد اول بضمير مرفوع منفصل تاكيد شود مانند (قمتم انتم اعينكم، و اضربوا انتم انفسكم) عنيت بهذا الضمير: مصنف گفته ضمير متصل، و آن بر سه قسم است و چون مجمل بوده در شعر ديگر بيان كرده كه مراد از ضمير، ضمير متصل مرفوع است نه منصوب و مجرور و هويدا است كه مقصود از ضمير منفصل قسم مرفوع او است نه منصوب قوموا انتم: در مثال اول ضمير مرفوع متصل در قوموا بواسطه نفس تاكيد شده بعد از تاكيد آن بضمير منفصل كه انتم است از اينرو درست است و در مثال دوم چون بدون تاكيد بضمير منفصل است غلط است.
فائدة: بدانكه جهت وجوب تاكيد بضمير منفصل در اينقسم چنانكه شيخ جامى گفته آنستكه تاكيد اشتباه بفاعل نشود در صورت تاكيد ضمير مستتر مانند (زيد اكرمنى هو نفسه) زيرا اگر (هو) نباشد گمان ميشود (نفسه) فاعل است و چون اشتباه در اينصورت واقع شده باقى باب حمل بر اينصورت گرديده و بعضى گفته‌اند سر مطلب آنستكه تاكيد اشتباه بفاعل نگردد در صورت استتار ضمير مؤنث مانند (خرجت هى عينها) زيرا اگر لفظ (هى) نباشد گمان ميشود مراد به عين چشم است يا (خرجت هى نفسها) اگر (هى) نباشد گمان ميشود مراد بآن نفس حياتست يعنى مرد و يجوز تاكيد ذا النصب: بدانكه شرط تاكيد بضمير منفصل دو امر است ?1?-آنكه مؤكد ضمير متصل مرفوع باشد ?2?-آنكه مؤكد خصوص لفظ نفس و عين باشد اگر شرط اول نباشد بلكه مؤكد ضمير متصل منصوب يا مجرور باشد تاكيد بضمير منفصل لازم نيست مانند (اكرمتك نفسك) و (مررت بك عينك) زيرا اشتباه نيست و يا اگر مؤكد ضمير مرفوع منفصل باشد نيز تاكيد لازم نيست چون (انت نفسك) و اگر شرط دوم نباشد بلكه ضمير متصل مرفوع بغير نفس و عين تاكيد شود تاكيد بمنفصل لازم نيست مانند (العلماء جاؤنى كلهم) و (القوم ذهبوا جميعهم) زيرا اشتباه نيست چون كل و جميع متصل بضمير بعد از عوامل واقع نميشوند مگر بندرت بخلاف نفس و عين ذا النصب: يعنى ضمير متصل منصوب و مجرور بمنفصل: مانند (اكرمتهم انفسهم) و اكر تاكيد شود جائز است و القيد المذكور: كه تاكيد بضمير منفصل است ح: كه تاكيد بدون نفس و عين است.
تنبيه: اگر سه امر موجود باشد تاكيد بضمير منفصل لازم و واجب است ?1?-مؤكد ضمير متصل باشد نه منفصل ?2?-ضمير متصل قسم، مرفوع باشد نه منصوب و مجرور ?3?-مؤكد خصوص لفظ عين و نفس باشد نه غير آن دو و ما من التوكيد: بدانكه تاكيد چنانچه مذكور شد بر دو قسم است ?1?-لفظى ?2?-معنوى و بين اين دو از جهاتى فرق است و بعضى از آنها اينست ?1?-تاكيد معنوى منحصر در چند لفظ است بخلاف تاكيد لفظى ?2?-مؤكد معنوى بايد متصل باشد بضمير عائد بمؤكد مگر بر سبيل ندرت و شذوذ فافهم ?3?-مؤكد معنوى مباين با مؤكد است لفظا و معنى بخلاف مؤكد لفظى كه يا عين اوست چون (جاء زيد زيد) و يا مرادف اوست مانند (انت بالخير حقيق قمين) و اكنون گوئيم تاكيد لفظى هم در مفرد جارى و هم در جمله ساريست و قسم اول يا اسم است يا فعلست يا حرف و مثال و قانون هريك مذكور ميشود يجيئى مكررا: تاكيد لفظى آنستكه مؤكد مكرر مؤكد باشد و اين بر دو قسم است ?1?-حقيقى مانند جاء زيد زيد ?2?-حكمى مانند (ضربت انت) و (اكرمت انا) زيرا انت و انا در حكم تكرار اولست و بواسطه ضرورت عين اول مكرر نشده و از تاكيد لفظى است قول رشيد و طواط:
بجنب حلم تو احنف شده سفيه سفيه به پيش جود تو حاتم شده بخيل بخيل
فالاول: شارح گويد تاكيد لفظى در مفرد يا باينست كه لفظ دوم عين اول است چون ادرجى ادرجى-و يا لفظ دوم مرادف و هم‌معنى اول است چون (انت بالخير الخ) زيرا (قمين) بمعناى حقيق است مانند انسان و بشر و هويدا است كه قرار دادن ادرجى ادرجى را مثال براى مفرد غلط است زيرا يا ادرج متكلم است و ياء در او براى موافقت با يجيئى است و يا باء مخاطبه است و در هردو صورت جمله است از اينرو بدر الدين ابن مالك او را مثال براى جمله قرار داده ادرجى: بنابر متكلم ادرج، ادرجى خوانده ميشود و بنا بر مخاطبه اول مانند دوم خوانده و نوشته ميشود كقوله انت بالخير: و اين مصراع شعرى است و تمامش را اينگونه گفته‌اند:
ليس فى غيرك خير ضمنوا انت بالخير حقيق قمن
و بعضى (قمن) بر وزن خشن گفته‌اند و برخى قمين بر وزن (مكين) و ظاهر اولست بمعناى سزاوار و بمعناى اوست حقيق، در قرآنست (حَقِيقٌ عَلى? أَنْ لا? أَقُولَ عَلَى اَللّ?هِ إِلاَّ اَلْحَقَّ) و الثانى:
كه تاكيد لفظى در جمله باشد بيشتر و شائع و مشهور در آن آنستكه جمله مقرون شود بحرف عاطفى كه خصوص (ثم) است اولى لك فاولى: شاهد در ثم اولى لك است كه مؤكد جمله اولى است و ممكن است (فاولى) نيز مؤكد باشد فافهم و شاعر تازى گفته:
اولى لك فاولى لك ذا واقية الفتيا عيناك عند القفا
و مانند قول ديگرى:
نعم فاسلمى ثم اسلمى ثمت اسلمى ثلاث تحيات و ان لم تكلمى
فائدة: در كتاب عيون اخبار الرضا، آورده، عن عبد العظيم الحسنى قال سألت محمد بن على الرضا (ع) عن قوله (اولى لك فاولى ثم اولى لك فاولى) قال يقول اللّه بعدا لك من خير الدنيا بعدا و بعد الك من خير الآخرة،
فائدة اخرى: قال الراغب فى مفرداته، (اولى لك فاولى) كلمة تهديد و تخويف يخاطب به من اشرف على هلاك فيحث به على التحرز او يخاطب به من نجاذ ليلا منه فينهى عن مثله ثانيا، و اكثر ما يستعمل مكررا و كانه حث على تأمل ما يؤل اليه امره ليتنبه للتحرز منه.
اولا: يعنى يا مقرون نميشود بحرف عطف و اينقسم اندك است مانند قول شاعر:
ايا من لست اقلاه و لا فى البعد انساه لك اللّه على ذلك لك اللّه لك اللّه
شاهد در (لك اللّه) دوم و سوم است كه هردو جمله مؤكد اولند بدون حرف عاطف و نگفته ثم لك اللّه، و از مثال قسم اول است آي? شريف? (كَلاّ? سَوْفَ تَعْلَمُونَ ثُمَّ كَلاّ? سَوْفَ تَعْلَمُونَ و آي? م?ا أَدْر?اكَ م?ا يَوْمُ اَلدِّينِ ثُمَّ م?ا أَدْر?اكَ م?ا يَوْمُ اَلدِّينِ.
و لا تعد لفظ: اگر مراد تاكيد ضمير متصل منصوب يا مجرور بتاكيد لفظى باشد قانون آنستكه لفظ متصل بضمير اعاده داده شود و اعاد? خود ضمير صحيح نيست مانند (اكرمتك اكرمتك) و اكرمتك ك صحيح نيست و مانند (مررت بك بك) و (مررت بك ك) نيز جائز نيست ضمير متصل: چه منصوب و چه مجرور و حكم متصل مرفوع دانسته شده اذا اكدته:
هرگاه تاكيد كنى آن ضمير متصل را و لوضوح امر المنفصل: و تاكيد ضمير منفصل چه مرفوع و چه منصوب مانند اسم ظاهر است و لفظ او مكرر ميشود مانند (انت انت) و (اياك اياك) و چون طريق تاكيد آن هويدا بوده مصنف متعرض بيان آن نشده و سكت عنه: يعنى از شرح تاكيد ضمير منفصل كذا اى كالضمير: بدانكه حروف بر دو نوع است ?1?-حروف جوابيه مانند نعم-بلى-اجل-جير ?2?-حروف غير جوابيه مانند ان-لام-فى-قانون تاكيد قسم دوم بر طبق قانون تاكيد ضمير متصل است يعنى لازم است اعاده دادن لفظ متصل بآنها و قانون تاكيد قسم اول جواز دو وجه است ?1?-اعاد? ذات آنها چون ضمير منفصل ?2?-اعاده آنها با لفظ متصل بآنها چون ضمير متصل فافهم ايعدكم: شاهد در (انكم) دوم است كه مؤكد (انكم) اولست و لفظ (كم) اعاده داده شده و (ان) در اينمقام حرف جواب نيست و شذ: و مانند قول شاعر:
حتى تراها و كان و كان اعناقها مشددات بقرن
شاذ است زيرا تقدير (و كان اعناقها و كان) است و به كان دوم كه موكد اولست متصل نشده آنچه باول متصل شده و دوم تاكيد براى اولست قبل از ذكر معمول و ممكن است (كان) دوم مخفف باشد و يا ساكن براى وقف فاعلم و اشذ منه: و شاذتر از شعر اول اين شعر است:
فلا و اللّه لا يلفى لما بى و لا للمابهم ابدا دواء
زيرا تقدير (لما لما) است و لام دوم تاكيد براى اولست بدون اتصال او (بما) و جهت اشذيت آنستكه در شعر اول براى كان-هيكلى است و شباهت بفعل دارد ولى در شعر دوم براى لام نه هيكلى است و نه شباهتى فافهم باعادتها وحدها: مانند نعم نعم جاء زيد (بلى بلى لم يقم عمرو) و جائز است گفته شود نعم جاء زيد نعم جاء زيد و مضمر الرفع: بدانكه بواسطه ضمير مرفوع منفصل هرضمير متصلى را ميتوان تاكيد كرد مرفوعا: بيان براى (كل ضمير اتصل) است زيرا ضمير متصل سه قسم است اسكن انت: بواسطه انت كه ضمير مرفوع منفصل است ضمير متصل مرفوع مستتر در اسكن تاكيد شده قمت انت: بواسطه انت ضمير متصل مرفوع بارز در قمت تاكيد شده اكرمتك انت: بواسطه انت ضمير متصل منصوب تاكيد گرديده مررت بك: بواسطه انت ضمير مجرور متصل تاكيد شده.