الرابع من التوابع البدل
قسم چهارم از توابع و باعتبارى قسم پنجم بدل است و بصريين او را بدل نامند، و كوفيين از او به ترجمه و تبيين تعبير كنند، و بدل بنا بر آنچه مصنف گفته تابعى است كه مقصود بحكم است بدون واسطه حرفى مانند (جائنى اخوك زيد) زيرا منظور اثبات حكم مجيئى براى زيد است و آوردن (اخوك) از باب مقدمه است و او بمنزله ساقط است و گويا گفته شده (جاء زيد) و چون خواسته اخوت او را بفهماند آورده شده فافهم و اين بدل بر انواعى است كه همه مذكور ميشود التابع المقصود: يعنى تابعيكه اينصفت دارد مراد بحكم مذكور است در حاليكه بدون واسطه حرفى است ناميده شده بدل را فخرج بالمقصود: بدانكه در باب توابع تابع و متبوع از حيث مقصود بودن بر سه نوع است ?1?-آنكه مقصود بحكم متبوع تنها است مانند باب صفت، و تاكيد، و عطف بيان زيرا مقصود موصوف و مؤكد مبين است و تابع براى توضيح و تاكيد و تقرير متبوع آورده شده ?2?-آنكه مقصود بحكم تابع و متبوع هر دو تا است مانند باب عطف نسق مگر در بعضى از آنها ?3?-آنكه تابع تنها مراد است مانند بدل جز آنكه تابع مقصود دو قسم است ?1?-آنكه بدون واسطه حرف است مانند بدل ?2?-آنكه با واسطه حرف است مانند معطوف ببل در كلام مثبت زيرا در مانند (جاء زيد بل عمرو) مقصود از حكم مجيئى عمرو است ولى بواسطه حرف است كه بل باشد و شارح گويد بقيد مقصود خارج شد آن تابعيكه مقصود نيست مانند نعت و تاكيد و بيان يا مقصود است ولى با متبوع پس خود او فقط مراد نيست مانند معطوف بحرف بشرطيكه غير معطوف ببل باشد آنهم در كلام مثبت زيرا در مانند (جائنى زيد بل عمرو) تابع فقط مراد است و بقيد (بلا واسطه) تابعيكه مقصود بواسطه است خارج شد مانند معطوف ببل در كلام مثبت چنانچه هويدا است و العطف بالحرف: نه اينكه معطوف بحرف مقصود نباشد بلكه چون مقصود در آن تابع و متبوع هر دو تا است پس تابع تنها مراد نيست و لكن فى الاثبات:
مراد از لكن معناى اوست نه لفظ او زيرا لكن عاطفه در كلام مثبت نميايد چنانچه سابقا مذكور شد، و معناى عبارت اينست غير از (بل) ولى در صورتيكه در كلام مثبت واقع شود چون (قام زيد بل عمرو) كه در اينمورد تابع مراد بحكم است نه آنكه در كلام منفى واقع شود مانند (ما جائنى زيد بل عمرو) زيرا در اينصورت عمرويكه تابع است مراد بحكم عدم مجيئى نيست بلكه مراد بحكم مجيئى است بنا بر قول جمهور ولى بنا بر قول مبرد كه در منفى نقل حكم را جائز ميداند اشكالى ندارد فافهم غير بل: يعنى غير از عطف به بل و بل در كلام مثبت و منفى هردو ميايد، ولى (لكن) در كلام منفى فقط جارى ميشود مگر بنا بر قول كسيكه (لكن) را در صورت دخول بر جمله عاطفه بداند كه بعد از مثبت و منفى هردو ميايد فاعلم و هو العطف ببل: يعنى بقيد (بلا واسطه) در كلام مصنف كه تابع مقصود باشد بدون واسطه، خارج شد مقصود بواسطه و آن تابع مقصود بواسطه حرف، معطوف بواسطه بل است باز در صورتيكه (بل) در كلام مثبت واقع شود نه منفى مطابقا: بدانكه بدل بر چند قسم است ?1?-مطابق ?2?-بعض ?3?-اشتمال ???-اضراب ???-غلط ???-سهو ?7?-نسيان و دو قسم اخير در صريح شعر مصنف مذكور نيست ولى از شعر مستفاد ميشود و بدل بدا و بدل كل قسم جداگانه نيستند تا اقسام بدل نه قسم باشد چنانچه بعضى توهم كرده‌اند و مشهور و مذكور در بيشتر كتب قوم چهار قسم است ?1? بدل كل كه بر او بدل مطابق نيز گفته ميشود ?2?-بدل بعض ?3?-بدل اشتمال ???-بدل غلط مطابقا: بدانكه بعضى در اينقسم به بدل كل تعبير كرده‌اند و بعضى به بدل مطابق تعبير كرده‌اند و اول در موردى است كه مبدل منه ذو الاجزاء باشد چون (جائنى اخوك زيد) و دوم اعم است از اينرو در مانند (بِسْمِ اَللّ?هِ اَلرَّحْم?نِ اَلرَّحِيمِ) بنابر آنكه رحمن علم باشد بدل مطابق است از اللّه نه بدل كل از كل و در باب بدل مطابق شرط نيست بودن مبدل منه ذو الاجزاء پس بهتر تعبير بمطابق است تا شامل و صادق بر همه موارد باشد، و بدل مطابق عبارتست از بدليكه معنايش با مبدل منه يكى است يعنى مصداق و ذات آن دو يكى و مفهومشان دو تا است مانند (جائنى اخوك زيد) زيرا مصداق اخوك و زيد يكيست ولى مفهومشان مختلف است زيرا مفهوم اخوك كلى و مفهوم زيد جزئى است او بعضا منه: و بدل بعض عبارت است از بدليكه ذات او بعضى از ذات مبدل منه است اگرچه مفهومش بعضى از آن نباشد مانند (قطع زيد يده) و هويدا است كه دست زيد بعضى از اوست او ما يشتمل عليه: بدل اشتمال عبارت از چيزى است كه نه عين مبدل منه است و نه جزء آن بلكه چيزيستكه مبدل منه بطريق اجمال بر او دلالت كند بدرجه كه چون مبدل منه ذكر شود سامع منتظر براى شنيدن بدل باشد و مجملا او را بفهمد و بواسطه بدل مبين شود مانند (اعجبنى زيد علمه) و (سلب عمرو ثوبه) او ما يشتمل: يعنى يا چيزيكه مشتمل گرديده ميشود مبدل منه بر آن چيز يافت گرديده ميشود بدل باينكه دلالت كند بر معنائيكه در متبوع است مانند (اعجبنى زيد علمه) زيرا (علمه) دلالت بر علم حاصل در زيد دارد يا لازم داشته بدل معنائى را كه در متبوع است مانند (سلب زيد عبائه) و حاصل آنكه بدل اشتمال بر دو قسم است ?1?-آنكه بطريق اشتمال است مانند (اعجبنى عمرو حلمه) ?2?-آنكه بطريق استلزام است مانند (سرق زيد قبائه)
فائدة: بعضى گفته‌اند بدل اشتمال عبارت است از چيزيكه مبدل منه مشتمل بر اوست بنحو اشتمال ظرف بر مظروف مانند (شرب الكاس مائه) و اينقول بمانند (سلب زيد عمامته) منتقض است و بعضى گفته‌اند بدل اشتمال در موردى است كه بدل مشتمل بر مبدل منه باشد بنحو اشتمال ظرف بر مظروف و اينقول بمانند مثال (شرب الكاس مائه) مردود است و بر مثال دوم صادق است و شيخ رضى گفته بدل اشتمال عبارتست از چيزيكه مبدل منه مشتمل بر او باشد نه بطريق اشتمال ظرف بر مظروف بلكه بنحويكه مبدل منه دلالت بر بدل كند اجمالا و ذكر مبدل منه شنونده را منتظر و مشتاق قرار دهد براى شنيدن بدل و اينمعنى در هردو مثال جارى است.
او يستلزمه فيه: يعنى يا دلالت كند بدل بر معنائيكه لازم دارد بدل آن معنى را در آن مبدل منه او كمعطوف ببل: يعنى يا مانند معطوف ببل بدل يافت ميشود در اينكه بدل غير از مبدل منه است باينكه نه عين اوست چون بدل مطابق، و نه جزء او چون بدل بعض و نه ملابس او چون بدل اشتمال و اينقسم در اصطلاح نحاة بدل اضراب و بدا ناميده ميشود اگر بدل و مبدل منه هردو مقصود باشد مانند (حبيبى قمر شمس) و بدل نسيان خوانده ميشود اگر اول كه مبدل منه است ابتداء مقصود باشد بعد معلوم شود كه مراد نيست و از روى نسيان آورده شده چون (جاء زيد عمرو) و بدل غلط گفته ميشود در صورتيكه مبدل منه بدون قصد گفته شده باشد چون (جاء حمار زيد) للاضراب: لام بمعناى الى است و بداء در صورتى است كه ترقى از مبدل منه كند چون (حبيبى قمر شمس) اعز: نسبت بده و للنسيان:
يعنى و بسوى نسيان نسبت بده و معناى عبارت از ذا القسم تا آخر اينست و اينقسم را بسوى بدل اضراب و بدا نسبت بده اگر قصديكه را كه اينصفت دارد صحيح است براى هريك از بدل و مبدل منه مصاحبت كرده باشد، و بسوى بدل نسيان نسبت بده اگر قصد شده باشد اول يعنى مبدل منه بعد هويدا شود فساد اول، و در حاليكه بدون قصدكردن مر اول را يعنى مبدل منه باشد غلطى است كه واقع شده در آن اول كه بسبب بدل سلب شده آن غلط و بدل غلط عبارت است از بدليكه مسبب از غلط شده و للنسيان: بدانكه سهو زوال صورت شيئى است از ذكر و بودن آن در خزين? و نسيان زوال صورت شيئى است از خزينه خيال نيز پس بدل سهو چون نسيان يكقسم ديگر باشد فافهم.
فائدة: شيخ جامى گفته اضافه در مانند (بدل الكل، و بدل البعض) مانند اضافه در مانند (خاتم فضة) است يعنى (بدل هو كل المبدل منه و بدل هو بعض المبدل منه) و اضافه در بدل الاشتمال و بدل الغلط از قبيل اضاف? مسبب بسوى سبب است باندك مناسبت يعنى، بدل هو مسبب غالبا عن اشتمال احد البدلين على الاخر و بدل مسبب عن الغلط،
فائدة اخرى: ذكر شيخنا الجامى ره قال الشارح الرضى، و انا الى الان لم يظهر لى فرق جلى بين بدل الكل من الكل و بين عطف البيان بل لا ارى عطف البيان الا بدل الكل و ما قالوا من الفرق بينهما ان البدل هو المقصود بالنسبة دون متبوعه بخلاف عطف البيان فانه بيان و البيان فرع المبين فيكون المقصود هو الاول فالجواب انا لم نسلم ان المقصود فى بدل الكل هو الثانى فقط و لا فى سائر الا بدال الا الغلط،
فائدة اخرى: محقق تفتازانى در مطول گفته، و سكت عن بدل الغلط لانه لا يقع فى فصيح الكلام، و سيد شريف جرجانى گفته بعضى گفته‌اند غلط بر سه قسم است ?1?-غلط صريح محقق مثل اينكه مراد آنستكه بگويد (جائنى حمار) و سبق لسان ميكند و ميگويد (جائنى رجل) بعد تدارك ميكند و ميگويد حمار ?2?-غلط نسيان است و آن اينستكه مقصود را فراموش كند بعد ذكر كند چيزى را كه غلط است بعد تدارك آن نمايد بواسطه ذكر مراد و اين دو قسم در كلام فصيح واقع نميشوند و اگر واقع شود قانون اضراب از اول بواسطه كلمه بل است و بل موضوع براى تدارك اينگونه غلط است ?3?-غلط بدل است و آن عبارتست از آنكه مبدل منه از روى قصد ذكر شود آنگاه توهم غلط كند و اينقسم معتمد شعراء است از باب مبالغه و شرط اينقسم آنستكه ترقى از ادنى بسوى اعلى شود مانند (هذا نجم بدر) و (هذه بدر شمس) و در اينباب فوائد بسيارى است كه طول آنها موجب اعراض از ذكر است:
فالاول: يعنى بدل مطابق مانند (زره خالد) زيرا خالد بدل از ضمير است و مبين آن، و در مصداق عين او و در مفهوم غير اوست و الثانى: يعنى بدل بعض مانند (قبله اليدا) زيرا (اليد) بدل بعض از ضمير (قبله) ميباشد كه او راجع بخالد است و بدل بعضى از مبدل منه است و اشترط: بدانكه يكى از يازده امريكه نيازمند برابطاند بدل بعض است و رابط در آن يا ضمير مذكور است يا محذوف يا (ال) بنابر آنچه كه ابن هشام گفته و در اين خلاف است از اينرو شارح گويد بسيارى از نحاة گفته‌اند شرط بدل بعض آنستكه مشتمل بر ضمير عائد بسوى مبدل منه باشد و مصنف اين شرط را قائل نيست و اباه المصنف: يعنى اين اشتراط ضمير را زيرا اسم نبرده و شرط نكرده قبله اليدا: و (اليدا) كه بدل بعض است مشتمل بر ضمير عائد نيست مگر آنكه (ال) نائب از ضمير باشد يعنى (يده) يا ضمير مقدر باشد بتقدير (اليد منه) فافهم و لله على الناس: زيرا (من) بنابر وجهى بدل بعض از (الناس) است و كسيكه وجود ضمير را در بدل بعض شرط ميداند گويد تقدير (من استطاع منهم) ميباشد و الثالث: يعنى بدل اشتمال و هو كالثانى: يعنى آن سوم كه بدل اشتمال است مانند دوم است كه بدل بعض است در اشتراط ضمير عائد راجع بسوى مبدل منه در نزد بسيارى از نحاة اعرفه حقه: زيرا (حقه) بدل اشتمال از هاء (اعرفه) ميباشد و داراى ضمير مذكور است يعنى بشناس حق او را و باينمعنى است قول يزيد بن الحكم الثقفى:
و اعرف لجارك حقه و الحق يعرفه الكريم
قتل اصحاب: (النار) بدل اشتمال از اخدود است و رابط در آن يا (ال) نائب از ضمير است بتقدير (ناره) يا رابط ضمير محذوف است بتقدير (النار فيه) و (اخدود) بمعناى شكاف در زمين و در اينجا بمعناى گودال پرآتش است،
فائدة: نجم الائمة و فاضل الامة شيخ رضى گفته هرگاه بدل بعض، و اشتمال اسم ظاهر باشند بايد مشتمل بر ضمير عائد بمبدل منه باشند تا دانسته شود تعلق آن دو بمبدل منه و اشتباه ببدل غلط نشوند، و هرگاه تعلق دوم باول مشهور و معروف باشد ترك ضمير جائز است مانند (قتل اصحاب الاخدود) پايان پس اشتراط رابط در بدل بعض و اشتمال براى آنستكه مراد هويدا شود.
و الرابع: يعنى بدل اضراب و الخامس: يعنى بدل نسيان، و السادس: بدل غلط خذ نبلا مدا: نبل بفتح نون بمعناى تير ابو العلاء معرى گفته:
ابنى كنانة ان حشو كنا نتى نبل بها نبل الرجال هلوك
و (مدا) بضم ميم جمع مديه بمعناى كارد و در اينمثال اگر نبل و مدا هردو مراد باشد (بدل اضراب و بدا است و اگر نبل را قصد كرده و بعد فسادش هويدا شده بواسطه نسيان بدل نسيان است و اگر اخذ نبل مراد نبوده بلكه سبق لسان شده بدل غلط ميباشد جمع مدية: يعنى (مدى) جمع است مانند قول ابن فارض:
و غنى يمينا باليسار جزاؤها مدى القطع ما للوصل فى الحب مدت
و مفرد او مديه است مانند غرف و غرفة شاعر گفته:
الذئب يطرقها فى الدهر واحدة و كل يوم ترانى مدية بيدى
و الاحسن: شارح گويد نيكوتر در بدل اضراب و سهو و غلط آنستكه با (بل) استعمال شود مانند (خذ نبلا بل مدا) و شايد علت حسن چنانكه بعضى گفته‌اند آنستكه بدل اشتباه بصفت نشود زيرا در (خذ نبلا مدا) ممكن است مراد (خذ نبلا حاده) باشد مانند (رايت رجلا ثعلبا) يعنى ماكرا و (جائنى رجل حمار) يعنى بليد فافهم.
فائدة: بعضى گفته‌اند بدل بعض و اشتمال بايد ضمير باشد و اين فاسد است بلكه اسم ظاهر نيز ميايد بلكه بايد مشتمل بر ضمير باشد و بدل مطابق نيازمند بضمير نيست از آنكه عين مبدل منه است چنانچه جمله خبريكه عين مبتداست نيازمند بعائد نيست.
فصل: بدانكه ابدال اسم ظاهر از اسم ظاهر باتفاق نحاة جائز است و آن بر چهار قسم است ?1?-آنكه هردو معرفه باشند مانند (جاء اخوك زيد)?2?-آنكه هردو نكره باشند مانند (جاء رجل اخ لك)?3?-آنكه مبدل منه معرفه و بدل نكره باشد چون بالناصية ناصية كاذبة ???- آنكه بدل معرفه و مبدل منه نكره باشد مانند (الى صراط مستقيم صراط اللّه) و ابدال ضمير از اسم ظاهر نيز جائز است مانند (رايت زيدا اياه) و ابدال اسم ظاهر از ضمير غائب نيز جائز است مانند (رايته زيدا) و ابدال اسم ظاهر از ضمير حاضر جائز نيست مگر در يكى از سه مورد چنانكه مصنف گفته و شرح آن بيايد و المضمر من الظاهر: مراد ضمير غائب است مانند (رايت زيدا اياه) و مصنف اينقسم را باطل و غير مسموع از عرب ميداند و الظاهر: مانند (رايته زيدا) و اين نيز محل خلاف است و شارح ابدال ضمير از ضمير را متعرض نشده مانند (رأيته اياه) و گويا شارح چون مصنف اينقسم را تاكيد داند چنانچه مذهب كوفيين است و من ضمير الحاضر: ابدال اسم ظاهر از ضمير حاضر يعنى ضمير متكلم و مخاطب جائز نيست مگر در سه صورت ?1?-آنكه اسم ظاهر بدل اشتمال باشد مانند (انك ابتهاجك استمال) زيرا ابتهاجك بدل از كاف انك است و كاف مشتمل بر ابتهاج است يعنى مسرت و خوشحالى ?2?-آنكه اسم ظاهر بدل بعض باشد مانند شعر (اوعدنى بالسجن) زيرا (رجلى) بدل از ياء (اوعدنى) شده بنوع بدل بعض ?3?-آنكه مفيد احاطه باشد باينكه بدل كلى باشد كه مفيد احاطه است مانند آيه (تَكُونُ لَن?ا عِيداً) زيرا (لاولنا و آخرنا) بدل كل از ضمير در (لنا) است و من ضمير الحاضر: يعنى ضمير متكلم و مخاطب خلافا للاخفش: زيرا ابدال ظاهر از ضمير حاضر را جائز ميداند بدون شرط مانند قول شاعر؛
بكم قريش كفينا كل معضلة و ام نهج الهدى من كان ضليلا
و الظاهر مفعول: شارح گويد (الظاهر) در شعر مصنف مفعول مقدم براى (لا تبدله) مذكور در آخر شعر است كه متعلق براى (من) جاره در اول شعر است و اصلش چنين است (و لا تبدل الظاهر من ضمير الحاضر) و شايد مراد اينست كه (الظاهر) مفعول فعل محذوف است بقانون باب اشتغال، و اشتغال بنا بر قول كسيكه براى (لا) مطلقا صدارت قائل است مشكل است فافهم الا ما احاطة: يعنى بدل كل باشد كه مفيد احاطه و شمول باشد مانند تاكيد نحو تكون: مانند آي? شريف? (أَنْزِلْ عَلَيْن?ا م?ائِدَةً مِنَ اَلسَّم?اءِ تَكُونُ لَن?ا عِيداً لِأَوَّلِن?ا وَ آخِرِن?ا) اول و آخر بدل از ضمير مجرور در (لنا) اند بدليل اعاد? لام جاره و مفيد احاطه و شمول‌اند او اقتضى بعضا: يا اسم ظاهر بعضيت را براى ضمير حاضر بفهماند يعنى بدل بعض باشد مانند قول شاعر:
اوعدنى بالسجن و الاداهم رجلى فرجلى شسنة المناسم
زيرا (رجلى) بدل بعض از ياء (اوعدنى) است كانك ابتهاجك: زيرا (ابتهاجك) بدل بعض از كاف (انك) است يعنى بدرستيكه بهجت و مسرت تو روى آورده.
فائدة: ابن حاجب گفته (و لا يبدل ظاهر من مضمر بدل الكل الامن الغائب مثل (ضربته زيدا) و شيخ جامى در بيان آن گفته زيرا ضمير متكلم و مخاطب در دلالت بر معنى از اسم ظاهر قوى‌تر ميباشند، و ابدال اسم ظاهر از آن دو بنوع بدل كل مستلزم آنستكه مقصود ناقصتر از غير مقصود باشد با آنكه مدلول هردو يكيست بخلاف بدل بعض و اشتمال و غلط زيرا مدلول دوم در آنها غير اول است از اينرو گفته ميشود اشتريتك نصفك، و اشتريتنى نصفى و اعجبتنى علمك، و اعجبتك علمى، و ضربتك الحمار و ضربتنى الحمار و بدل الاسم المضمن: و اگر از اسميكه بمعناى همزه استفهام است چيزى بدل آورده شود بايد بدل مقرون بهمزه استفهام شود مانند (من ذا اسعيد ام على) زيرا (سعيد و على) بدل از من استفهاميه است و مقرون بهمزه شده و مانند (كيف اصبحت اقويا ام ضعيفا) زيرا (قويا و ضعيفا) بدل از (كيف) واقع شده و او بمعناى همزه است از اينرو بدل مقرون بهمزه شده، و در مثال اول (من) در محل رفع است از اينرو بدل او مرفوع است و در مثال دوم (كيف) در محل نصب بنا بر حاليت است از اينجهت بدل او منصوب است تتمة: اگر از اسميكه بمعناى ادات شرط است چيزى بدل آورده شود بايد بدل مقرون بحرف شرط باشد مانند (مهما تصنع ان خيرا و ان شرا تجز به) زيرا خيرا و شرا بدل از (مهما) واقع شده‌اند از اينرو بحرف شرط مقرون شده‌اند و كما يبدل: بدانكه چنانچه اسم بدل از اسم واقع ميشود فعل از فعل نيز بدل ميشود جز آنكه ابدال اسم بر اقسامى بود كه ذكر شد و ابدال فعل از فعل منحصر در دو قسم است ?1?-بدل كل ?2?-بدل اشتمال نحو متى: مثال ابدال فعل از فعل بطريق بدل كل مانند قول شاعر:
متى تأتنا تلمم بنا فى ديارنا تجد حطبا جزلا و نارا تأججا
شاهد در ابدال (تلمم) از (تأتنا) است بنوع بدل كل زيرا المام و اتيان يك‌چيزند و بمعناى فرود آمدن و بدل الاشتمال: و مثال ابدال فعل از فعل بنوع بدل اشتمال مانند قول مصنف (من يصل الينا يستعن بنايعن) فعل (يستعن) بدل اشتمال از (يصل) است زيرا يارى جستن مستلزم معنائى است كه در وصول است و آن معنى عبارت از ظفر يافتن بمراد است كمن يصل: يعنى هركس برسد بسوى ما باينكه استعانت بجويد بما يارى ميشود و هو نجحه: و آن معنى ظفر يافتن اوست و نجح بر وزن قفل اول جيم بعد حاء و منع ابن هشام: و ابن هشام گفته اين استلزام استعانت معنى را در وصول ممنوع است بدليل آنكه گاهى باو ميرسد و يارى ميجويد و يارى نميشود پس وصول ظفردهنده نيست و گفته بنابراين جزم (يستعن) از باب ابدال صحيح نيست بلكه واجب است (يستعين) مرفوع آورده شود تا جمله حال از ضمير مستتر در يصل باشد مانند (تعشو) در قول شاعر.
متى تأته تعشو الى ضوء ناره تجد خير نار عندها خير موقد
فلا يكون الوصول منجحا: يعنى پس در صورت عدم استلزام، وصول ظفر دهنده نخواهد بود ولى حق اينست كه اولا مراد از كلام استلزام عقلى نيست تا انفكاكش محال باشد بلكه مقصود استلزام عرفيست و علاوه گويد هركس بما برسد و يارى از ما طلبد يارى ميشود و مراد مطلق وصول و استعانت نيست تا وصول منجح نباشد فافهم رفع يستعين: تا جمله در محل حال باشد متى تاته: شاهد در آنستكه (تعشو) مرفوع و حال از فاعل (تاته) واقع شده و (تعشو) بمعناى آمدن بدون هدايت است تتمة: بدانكه گاهى جمله بدل از جمله واقع ميشود مانند قول باريتعالى (أَمَدَّكُمْ بِم?ا تَعْلَمُونَ أَمَدَّكُمْ بِأَنْع?امٍ وَ بَنِينَ) زيرا جمل?(امدكم بانعام و بنين) بدل بعض از (امدكم بما تعلمون) است و گاهى جمله از مفرد بدل ميايد مانند قول فرزدق.
الى اللّه اشكو بالمدينة حاجة و بالشام اخرى كيف يلتقيان
زيرا جمله (كيف يلتقيان) بدل از (حاجة و اخرى) واقع شده و حاجة و اخرى دو مفردند و تقدير شعر بنا بر قول ابو الفتح اين جنى چنين است (الى اللّه اشكو هاتين الحاجتين تعذر التقائهما)