جلسه 869

* متن
*

موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:869
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1372
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين مسئله بود كه زن قبل خروج الوقت طهر برايش حاصل شده است. نقاع من الحيض. ولكن احتمال مى‏دهد اگر بخواهد طهارت تحصيل كند و صلاة را اتيان بكند يك ركعت را در وقت نمى‏تواند درك كند. نتيجتا اين است كه احتمال مى‏دهد مكلف به صلاة نبوده باشد. صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف فتوا داد كه وجبة المبادره. وظيفه اين زن اين است كه طهارت بگيرد و مشغول به صلاة بشود. عرض كرديم اين دو صورت دارد، در صورت اولى دو فرض است، صورت اولى اين بود كه نقاع از حيض حاصل شده است و وقت هنوز خارج نشده است. فرض اول اين است كه شك دارد از آن وقت چقدر مى‏ماند. يك ربع ساعت مى‏ماند به غروب الشمس كه مى‏تواند غسل كند و صلاة ظهر و عصرش را در وقت اتيان كند. يا اقلا يك ركعت درك كند در وقت يا اينكه فرض كنيد چهار دقيقه به غروب الشمس باقى مانده است كه اگر طهارت بگيرد و مشغول به صلاة بشود نمى‏تواند. يك ركعت هم در وقت درك بكند. شك در تكليف صلاتى است. در اين صورت گفتيم فرموده‏اند و صحيح هم هست، مبادرة واجب است. چرا؟ چونكه اين زن استسحاب مى‏كند بقاء الوقت را. شروع صلاتش بعد از طهارت شروع صلاتش در حال طهر در وقت واقع مى‏شود. احتمال مى‏دهد اين در شروع صلاة كه به وقت موجود است، تا آخر صلاة هم اين وقت باقى بماند. استسحاب مى‏كند بقاء الوقت را. و استسحاب مى‏گويد چهار ركعت خوانده‏ام بالوجدان. و استسحاب هم مى‏گويد اين چهار ركعت در وقت بوده است. چونكه استسحاب به استسحاب انتصال محرز مى‏شود و اتيان به طبيعى الصلاة فى آخر الوقت محرز مى‏شود بدان جهت زن بايد اين صلاة را بخواند. اين يك صورت.
اما در صورت ديگر اشكال فرموده‏اند در فرض اخير. فرض آخر اين است كه مى‏داند پنج دقيقه به غروب الشمس باقى مانده است. مقدارش را مى‏داند. ولكن نمى‏داند تا برود طهارت تحصيل كند شروع به صلاة كند، وقت تمام مى‏شود يا اينكه نه؟ در پنج دقيقه زود مى‏تواند يك ركعت را در وقت صلاة اتيان بكند. در اين صورت اشكال فرموده‏اند. چرا؟ چونكه استسحاب در وقت جارى نيست. در وقت شكى ندارد كه قبل از پنج دقيقه غروب نشده است و بعد از پنج دقيقه قبلا وقت تمام شد، قطعا وقت تمام شده است. در بقاء الوقت شكى ندارد. شك در اين است كه نمازش چقدر طول مى‏كشد. كلام اين بود كه اينجا كه استسحاب در وقت جارى نشد وجبة المبادره به چه دليل؟ به استسحاب الوقت محرز نشد. چونكه جارى نيست كه صلاة را در وقت اتيان مى‏كند ولو يك ركعتش را با طهارت. كلام در وجه اين بود كه عرض كردم بعضى‏ها فرموده‏اند اينجا تمسك مى‏كنيم به اين دليلى كه مى‏گويد براى هر مكلفى، بعد زوال الشمس واجب است صلاة الظهر و صلاة العصر. يك قيد عقلى خورده است كه آن كسى كه نمى‏تواند تكليف ندارد و شك در ما نحن فيه در مخصص عقلى است. مصداق مخصص عقلى است و در اين مورد جماعتى مثل صاحب الكفايه گفته‏اند تمسك به عام مى‏شود. يك وجه اين است. اين وجه را گفتيم وجه تمامى نيست. چرا؟ چونكه در ما نحن فيه طهر شرط الوجوب است نه شرط واجب تنها. خلو از حيض مثل حدث اصغر نيست. مثل حدث اكبر يعنى جنابت نيست. خلو از جنابت يعنى طهر از جنابت و طهر از حدث اصغر آنها شرط فقط صلاة هستند كه از آنها تعبير به شرايط وجوديه مى‏شود. شرط وجود واجب است كه واجب بدون آنها موجود نمى‏شود. در آنها كه انسان شك دارد كه‏
مى‏تواند وضو بگيرد، مى‏تواند غسل كند آن شك در قدرت عقليه مى‏شود كه قدرت دارد تكليف را انتصال كند يا نه؟ تمسك به عموم عام مى‏شود. ولكن طهر از حيض شرط تكليف است. شارع آن زن را در حال الحيض دع الصلاة ايام اقرائك. مكلف به صلاة نكرده است. تكليف صلاتى تخصيص دارد و زن در ما نحن فيه احتمال مى‏دهد داخل ايام صلاة اقرائك باشد. چونكه پنج دقيقه بيشتر نمانده است. اين اگر مكلف بشود، به صلاة بايد صلاتش را در حال حيض شروع بكند. چونكه اگر وقت، وقت كه پنج دقيقه است صلاتش ده دقيقه طول مى‏كشد اين صلاة را بايد در حال حيض شروع بكند اين اگر مكلف به صلاة باشد. بدان جهت در ما نحن فيه شك در اين است اين داخل عنوان دع الصلات ايام اقرائك است يا باقى است آن عام؟ گفتيم اينجا ادعاى تمسك به عموم نيست. شبهه، شبهه مصداقى است.
فرمايش ديگرى فرموده‏اند بر اينكه بر اين مبادرت واجب است. و آن عبارت از اين است ولو شبهه مصداقيه گفتيم تمسك نمى‏شود مخصص عقلى هم باشد تمسك نمى‏شود، كما هو الصحيح اين بايد مبادرت كند. چرا؟ چونكه مورد ولو مورد شك در تكليف است، ولكن در موارد شك در تكليف مطلقا رجوع به براعت نمى‏شود. آنجاهايى كه تكليف، تكليفى باشد كه اگر بوده باشد در واقع تكليف اهمى است و شارع راضى به مخالفت آن تكليف نيست. در اين موارد رجوع به براعت نمى‏شود. مثل اينكه انسان شبهى را از دور ببيند كه راه مى‏رود. نمى‏داند مسلمان محكوم الدم است يا كلب حراش است در شب. مى‏خواهد او را بكشد در شب. نمى‏تواند. ولو شك در تكليف دارد كه قتل اين حرام است يا نه؟ چونكه كلب حراش باشد امر به قتل دارد. منتهى امرش وجوبى نيست. بعله، على عليه السلام امر بقتل كلاب الحراش. وجوب نيست ولكن جايز است، ترخيص داده شده است، بلكه ترغيب شده است. اين مسلمان باشد كه حرام نيست، خوب اينجا كسى بگويد كه اصل اين است كه اين كه راه مى‏رود يك وقتى كه مسلمان نبود، ولو آن وقتى كه مسلمان نبود. بعد نمى‏دانم مسلمان شده است، مسلمان هست يا نيست! استسحاب عدم اسلام. يا كل شى‏ء لك حلال، حتى تعرف تير را بياندازد. او را جنازه‏اش را زمين بگذارد. اين جايز نيست. چونكه مى‏دانيم حرمت قتل النفس، حرمت... كه خداوند متعال راضى به وقوع نمى‏شود. بدان جهت بايد احتياط كرد. روى اين اساس فرموده‏اند، آنجا علم به هلاك نداريم. كلب حراش بوده باشد، تكليف محتمل، تكليفى است كه مى‏دانيم على تقدير بودش شارع راضى به مخالفت نيست. اين غير از مسئله علم به ملاك است. مى‏دانيم تكليف محتمل تكليفى است على تقدير بودش اهم است و شارع راضى بر مخالفت او نيست. بدان جهت در ما نحن فيه بايد مبادرت كرد. يعنى تكليف محتمل را رعايت كرد. فرموده‏اند صلاة هم از همين قبيل است. چونكه صلاة عماد الدين است. اول ما يحاسب به عبد است يوم قيام. صلاة يوميه. اهميتش محرز است بواسطه اين كه شارع اهميت دارد در صلاة من ما بين اهم الاسلام است اول ما يحاسب به العبد است يوم القيامه اين احتمال مى‏دهد كه صلاة يوميه را نخواند الان تكليف را مخالفت كرده است. مثل آن مسئله قتل آن شبح كه مردد است ما بين المسلم و كلب الحراش در ما نحن فيه بايد احتياط كرد. اينجور فرموده‏اند.
عرض مى‏كنم احتمال اهميت در تكليف كه احتمال داده مى‏شود تكليف ولو معلوم نيست ولكن احتمال اهميت داده مى‏شود. اين دو فرض دارد. يك فرضش همان فرضى است كه مى‏دانيم شارع راضى نيست به اين تكليفى كه محتمل است به مخالفت او به هيچ وجه. نتيجه اين علم وجوب الحتياط مى‏شود در آن مورد كه بايد احتياط كرد، مثل آن قطع آن شبح. اين يك قسم از موارد است. و منهنا در جايى كه انسان احتمال بدهد ما يريد قتله محكوم الدم است و مسلمان است نمى‏تواند او را بكشد. ولو استسحاب عدم الاسلام بگويد اين مسلم نيست. علم داريم به اهميت تكليف واقعى محتمل. يك قسم از تكاليف محتمله اين است كه ما علم داريم كه شارع راضى نيست رجوع به اصول نافيه در او قبل الفحص. چونكه تكليف، تكليف اهم است ولكن شارع مشكوك هم هست و مقتضى القاعده رفع امة ما لا يعلمون شبهه، شبهه موضوعى است. فحص لازم نيست در شبهات موضوعيه. ولكن مى‏دانيم لاهميت اين تكليف محتمل شارع راضى نيست به وجوب اصول عمليه قبل الفحص. مثل اينكه انسان نمى‏داند آيا به زيد مديون است يا مديون نيست؟ ولكن مى‏داند بر اينكه اگر رجوع به دفترش بكند، فحص بكند مى‏فهمد كه مديون است يا نه؟ اينجا بايد فحص كند. و اما اگر فحص كرد چيزى به دستش نيامد مى‏تواند رجوع به اصول عمليه بكند. آن مقدار از اهميت كه معلوم است اين است كه ابتداء ولو شبهه، شبهه موضوعى است، نمى‏تواند رجوع به اصول عمليه بكند. مثل شخصى كه تجارت دارد يا مثلا كسر ديگرى دارد، احتمال مى‏دهد مالى را كه جمع كرده است به قدر استطاعت حج باشد. يا مالى را كه به دست آورده است به مقدار نصاب باشد. كه زكات واجب بشود. يا خمس واجب بشود. در اين صورت بگويد انشاء الله نرسيده است، مالم خيلى نيست. واسع ما يحج به نيست، شبهه مصداقيه است. يا به مقدار نصاب نيست. اينها جارى نيستند قبل الفحص. چونكه اين تكاليف، تكاليفى هستند مثل وجوب العجز من ما بنى عليه السلام است و اگر رجوع به اصول عمليه بشود قالبا اين تكاليف مخالفت مى‏شود زكات اهم است، چنان اهميتى كه شارع تارك او را مشرك قرار داده است. تارك حج را در عداد كفر قرار داده است و من كفر. ولو كفر، كفر عملى است، ولكن تعبير به كفر اهميتش است. در اين موارد بايد فحص كند. اما فحص كرد، علم پيدا نكرد، شك كرد تكليف دارد يا نه؟ رجوع به اصل مى‏شود. در مواردى كه فحص ممكن باشد كما هو الفحص.
آنى در باب صلاة معلوم است آن اين است كه اهميت صلاة از قسم ثانى است نه از قسم اول. چونكه شارع در ترك الصلاة در مواردى كه محتمل است تكليف به صلاة ترخيص داده است. در ايام استظهار زن گذشت ديگر، در ايام عادتش گذشته است ولكن خون مى‏آيد. احتمال مى‏دهد كه قبل از ده روز قطع بشود و احتمال مى‏دهد بر اينكه ده روز را تجاوز كند. اگر تجاوز كند مكلف به صلاة است زن. چونكه تجاوز كند بعد از ايام عادت استحاضه است. مكلف به صلاة است. مع ذالك شارع ترخيص داد. گفت مى‏توانيد تا ده روز با وجود اينكه احتمال به صلاة تكليف مى‏دهى صلاة را ترك كنى به شرط اينكه محرمات حائض را هم ملتزم بشوى. كه همان حرمت وطى و اينها بود كه سابقا گذشت. اينجور نيست كه مثل قتل نفس باشد. قتل نفس محترم از غير نفس كه در مورد شك يك جا ترخيص داده باشد. اينجا شارع ترخيص داده است و منهنا گفتيم زنى كه حائض بود، وقتى كه احتمال بدهد كه دمش تمام شده است و طهر برايش حاصل شده است، احتمال بدهد فحص لازم است. بايد خود را فحص كند. ولكن شبهه شبهه موضوعى بود. احتمال مى‏دهد حيض باقى باشد. باز مكلف به صلاة نيست ولكن احتمال مى‏دهد حيض قطع شده باشد ولكن فحص لازم است، قطنه وارد كند بردارد با خودش ببيند دمى هست در فضاء فرج يا نيست؟ اگر نيست صلاة را بخواند. اينها همه‏اش مبتنى بر اين بود كه صلاة اينجور اهميتش بر ما واضح است. و اما مثل آن قتل نفس به آن معنا، خلافش معلوم است. مثل ادله استظهار كه مى‏گويد ترك كند بعد از ايام عادتش. بدان جهت در ما نحن فيه مفروض اين است كه فحص لازم نيست. چونكه مى‏داند پنج دقيقه به غروب شمس مى‏ماند و نمى‏داند صلاة مى‏تواند بخواند يا نه؟ فحص ممكن نيست. رجوع بكند به رفعا امة ما لا يعلمون... سؤال؟ اين حيض است. سابقا گفتيم.
بدان جهت در ما نحن فيه فحص ممكن نيست، شك در تكليف است، مى‏شود مجراى براعت. چونكه تمسك به عام جايز نيست. ولكن مع ذالك نلتزم بوجوب المبارده. اين ردّ اين فرمايشات بود. ولكن انّنا يجب المبادره و تفسيرش هم جايش اينجا نيست. عرض مى‏كنم چه جور در صورت اولى در جايى كه من شكم در مقدار زمان است. كه آيا از وقت ده دقيقه، يك ربع ساعت مى‏ماند كه متمكن بشوم صلاة را در وقت اتيان بكنم يا از وقت پنج دقيقه مى‏ماند كه نتوانم. اينجا گفتيم، وقتى كه صلاة را شروع مى‏كنيم صلاة شروعش عند الوقت مى‏شود و استسحاب مى‏كنيم كه اين وقت باقى مى‏ماند الى تمام الصلاة و استسحاب جارى است، صلاة فى الوقت محرز مى‏شود. چهار ركعت را فى الوجدان خوانده‏اند استسحاب هم مى‏گفت كه وقت باقى بود. چه جورى كه آنجا استسحاب در وقت جارى است، در صورتى كه مقدار وقت پنج دقيقه است، بداند ولكن ندانم كه صلاة من ولو ادراكش ركعة پنج دقيقه طول مى‏كشد يا ده دقيقه طول مى‏كشد؟ فرض ثانى اين است. اينجا هم استسحاب بقاء الوقت در صلاة جارى است. مى‏گويم وقتى كه صلاة را شروع مى‏كنم آن پنج دقيقه كه وقت است، اين شروع صلاة آن پنج دقيقه عند الشروع كه يقينا باقى بود نمى‏دانم تا آخر اين صلاة كه شروع كرده‏ام پنج دقيقه باقى است يا آن پنج دقيقه كه قبل الغروب است باقى نيست؟ استسحاب مى‏گويد نه باقى است. استسحاب مى‏گويد باقى است. درست توجه كنيد، در مجهوله تاريخ در شك در متقدم و متأخر آنجا اينجور عرض كرديم، تفسيرش در اصول است، در جايى كه احد الطرفين معلوم التاريخ شد مثل وقت در ما نحن فيه كه پنج دقيقه بيشتر باقى نمانده است، اين در معلم التاريخ نسبت به بقاء خودش شك نيست. پنج دقيقه يقينا شك است بعد از پنج دقيقه وقت منتفى است. اما نسبت به حادث آخر، حادث آخر كه صلاة است در ما نحن فيه، نسبت به او شك در بقاء دارد. چونكه احتمال مى‏دهم آن صلاتى كه مى‏خوانم پنج دقيقه تا آخر آن صلاة يا تا آخر ركعت اولش باقى بماند. اين را كه من علم ندارم باقى نمى‏ماند. چونكه نمى‏دانم باقى مى‏ماند يا نمى‏ماند، استسحاب مى‏گويد باقى مى‏ماند. صلاة را كه شروع مى‏كنم، صلاة شروعش در آن پنج دقيقه است. احتمال مى‏دهم آن پنج دقيقه تا آخر صلاة باقى بماند چونكه زود كه زود صلاة مى‏خوانم تا پنج دقيقه تمام بشود. در اينكه در معلوم التاريخ گفته شده است استسحاب جارى نمى‏شود على ما هو المشهور نسبت به خودش زمان شك ندارد. معلوم التاريخ نسبت به خودش زمان شك ندارد و اما نسبت به زمان آخر، زمان شك دارد و چونكه زمان شك دارد، بدان جهت عرض كرديم در آنجا فرقى نمى‏كند ما بين معلوم التاريخ و مجهول التاريخ استسحاب در هر دو جارى است و در ما نحن فيه وقتى كه استسحاب در بقاء پنج دقيقه تا آخر صلاتى كه شروع كرده‏اند، شروعش يقينا در آن پنج دقيقه است. احتمال مى‏دهم بر اينكه تا آخرش آن پنج دقيقه باقى بماند، استسحاب مى‏كنم بقائش را. خوب انتصال محرز مى‏شود، محرز مى‏شود كه اين صلاة فى الوقت است. وقتى كه محرز شد، بايد اتيان بكند. وقتى كه محرز شد كه اين فرد، فرد صلاة فى الوقت است بايد اتيان بكند كه تكليف دارد. بدان جهت بناء على مسلكنا، وجب فى المبارده. فرقى نمى‏كند بر اينكه منشاء شك در مقدار زمان باشد يا منشاء شك در مقدار صلاة باشد كه صلاة چقدر طول مى‏كشد. در هر دو صورت وجب فى المبادره. اين راجع به صورت اولى.
سؤال؟ فرض ما اين است كه نه شروعش محرز است. سؤال؟ صلواتى كه صلاة ظهرى كه انسان مى‏تواند اتيان كند يك فرد را اتيان كند كافى است. چونكه صرف الوجود را مى‏خواهد. آن افرادى كه در قبل از اين وقت بود، اين مكلف به آن افراد نبود. چونكه متمكن از آن افراد نبود. چونكه حائض بود در زمان آنها. اين كه در ما نحن فيه هست محتمل است به اين فرد اخيرى متمكن بشود. فرد اخيرى كه در آخر وقت است. آن افراد كه زمان حيضش بود. چونكه احتمال مى‏دهد بر اينكه متمكن بوده باشد از فرد اخيرى، فرد اخيرى را اگر احراز كرد تكليف به صرف الوجود محرز مى‏شود. سؤال؟ فرض ما اين است كه موقعى كه شروع مى‏كند پنج دقيقه هست. باقى است و احتمال مى‏دهد... كلام عبارت از اين كه اين صلاة را كه شروع كرد اولش در وقت است. احتمال مى‏دهد اين صلاتى كه اولش در وقت است يقينا كه زود، زود مى‏خواند آن پنج دقيقه باقى بماند. ساعت هم كه ندارد. احتمال مى‏دهد كه پنج دقيقه باقى بماند. استسحاب مى‏كند بقاء پنج دقيقه را به اينكه چهار ركعت را خوانده است و اين چهار ركعت تا آخر در وقت بوده است در پنج دقيقه بوده است. يا يك ركعتش را خوانده است يقينا و آن يك ركعت در وقت بوده است، وقتى كه اين احراز شد به بالاستسحاب. يك جزئش بالوجدان كه يك ركعت را خوانده است. جزء ديگرش آن پنج دقيقه هم تا آخر آن ركعت باقى بود، احراز مى‏شود. فرد طبيعى الصلاة ظهر يا طبيعى صلاة العصر صرف الوجودش احراز مى‏شود و بدان جهت بايد او را تمام بكند. وجبة المبادره.
بدان جهت بناء على نظر قاصرنا كه تأملش با شما است، فرقى نمى‏كند بين الفرضين كه منشاء شك مقدار الزمان بشود يا مقدار الفعل بشود. در هر دو صورت مبادرت واجب است و احتياجى به مسئله اهميت الصلاة كه عرض كردم اينجا مصداقى ندارد، آن اهميتى كه در صلاة محرز است. هذا كله فى الصورت الاولى.
كلام در صورت ثانيه هم واضح شد. صورت ثانيه اين است كه زن مى‏داند بر اينكه وقتى كه صلاة را شروع مى‏كند صلاة در حال طهرش است. ولكن احتمال مى‏دهد طهرش تا آخر صلاة نماند. مثل اينكه زن وقتى كه ظهر شد مى‏داند كه حالش تغيير پيدا كرد. حيض آمدنى است. مى‏آيد. ولكن يا دارد حركت مى‏كند، مقدماتش زن ادراك مى‏كند اين را. ولكن احتمال مى‏دهد تا اين خون خارج نشود محكوم به حيض نيست. چونكه گفتيم در بقاء حيض بود خون در فضا كافى است و اما در حدوث الحيض بايد خون خارج از فرج بيايد. آن روايت هم داشت كه دستش را ببرد مسح كند موضع را ببيند خون آمده است، صلاتش را قطع كند. بدان جهت در ما نحن فيه اين زن، اول وقت طهر دارد. وضو هم دارد. اينها دارد. احتمال مى‏دهد نماز را الان شروع بكند تا آخر صلاة ظهر را تمام مى‏كند و اين خون بيرون نمى‏آيد تا تمام بكند صلاة را. اينجا جاى يك ركعت نيست. اگر صلاة را شروع كرد الان تا آن اخرى كه آخر صلاة است طهرش باقى مى‏ماند. و احتمال مى‏دهد بر اينكه نه، همين كه صلاة را تمام كرد، هنوز صلاة را تمام نكرده است اين مى‏آيد بيرون حيضش. وجب المبارده. چرا؟ لاستسحاب بقاء الطهر. آن حرفى كه در آن وقت گفتيم استسحاب بقاء الوقت، استسحاب الطهر جارى مى‏شود. استسحاب طهر مى‏گويد كه اين نماز كه شروعش در طهر است اين نماز را كه مى‏خوانم استسحاب مى‏گويد طهر باقى است، باقى است تا آخرش. يعنى اين فرد است. فرد طبيعى است. وقتى كه فرد طبيعى شد، مكلف مى‏شود به آن طبيعى بواسطه انتصالش هم احراز مى‏شود. يعنى به ظن الوجدان الى استسحاب كما ذكرنا. گذشتيم اين مسئله را.
انما الكلام در مسئله ديگرى است. آن مسئله ديگر اين است كه زن حين دخول الوقت طاهر است. ولكن مى‏داند كه حيضش در وقت صلاة خواهد آمد. يعنى مى‏داند كه الان كه نماز بخواند، همه‏اش در وقت طهر است. ولكن مى‏داند كه حيضش خواهد آمد قبل خروج الوقت. احتمال مى‏دهد اگر الان كه صلاتش را اول وقت شروع نكند و تمام نكند در ثانى وقت شروع كند يا در ثالث وقت شروع كند، احتمال مى‏دهد بر اينكه در اثناء صلاة حيضش بيايد. متمكن نشود. يا در قبل از اينكه در آن دوم صلاة را شروع بكند حيضش بيايد. نتواند ديگر صلاة را بخواند. يعنى به عبارت اخرى زن احتمال مى‏دهد اگر اول وقت صلاتش را نخواند و تمام نكند احتمال مى‏دهد فرد ديگر از صلاة را نتواند در حال طهر اتيان بكند. اين يك صورتش است كه مى‏داند كه قبل خروج الوقت حيضش خواهد آمد. ولكن احتمال مى‏دهد كه در اول وقت صلاة را نخواند فرد ديگر را قبل از شروع به فرد ديگرى حيضش خواهد آمد. يا نه، مى‏داند كه مكلف به صلاة است ولكن اينكه حيضش قبل خروج وقت خواهد آمد اين را نمى‏داند، احتمال مى‏دهد. اين را نمى‏داند، كمرش درد مى‏كند. احتمال مى‏دهد قبل خروج الوقت حيضش بيايد. به نحوى كه اگر الان نخواند صلاة را احتمال مى‏دهد كه حيضش بيايد و نتواند صلاة را اتيان كند.
دو صورت، دو فرض شد. در هر دو فرض در يك چيز شريك هستند. و آن اين است كه اين زن در اول وقت، وقتى كه ظهر شد علم دارد وجدانا و قسم مى‏خورد كه من مكلف هستم به صلاة هذا اليوم. صلاة ظهر و العصر مكلف هستم. اين را مى‏داند. ولكن شكش در ناحيه انتصال است. اگر الان شروع بكند در اول وقت به صلاة مبادرت كند يقينا تكليف را انتصال مى‏كند و اگر به تأخير بياندازد احتمال مى‏دهد كه متمكن از انتصال نباشد. اين تكليف را مخالفت كرده است. حيضش وقتى كه آمد تكليفى كه آمده بود او را مخالفت كرد مى‏توانست انتصال بكند، نكرد. الان ديگر صلاة از او قضا مى‏شود وقتى كه حيضش آمد. صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف در متن عروه اينجور مى‏فرمايد، مى‏فرمايد در اول وقت زن وقتى كه علم پيدا كرد قبل خروج الوقت حيضش مفاجعه پيدا خواهد كرد وجبت المبادره. مبادرت واجب است. بل تجب المبادره عند احتمالها، يعنى عند احتمال المفاجعه. نمى‏تواند حيض خواهد آمد در وقت. احتمالش بدهد بنا بر قول احوط. خوب شما مى‏دانيد بر اينكه مطلب به حسب الظاهر روشن است. چونكه در هر دو فرض يقين دارد مكلف است به صلاة ظهر و العصر زن. و مكلف است چونكه متمكن از انتصالش است. الان شروع بكند هر دو را انتصال مى‏كند تكليف را. وقتى كه مى‏گويند تكليف معلوم شد به حكم العقل اشتغال يقينى به تكليف اقتضا مى‏كند فراغ يقينى را كه همان قاعده اشتغال است. بدان جهت به مقتضاى قاعده اشتغال كه تكليف به صلاة يقين است لازمه‏اش اين است كه يقين به انتصال داشته باشد مقتضاى قاعده فراغ مبادرت است. خوب آن وقتى كه فرض بفرماييد اين زن مبادرت حكم مى‏كنيم واجب است، كسى يك چيز ديگرى بگويد. بگويد بر اينكه، نه مبادرت واجب نيست. چرا؟ استسحاب بقاء طهرش را مى‏كنم. استسحاب مى‏كند كه الان كه پاك هستم، اول وقت. اصل اين است كه در آن فرض اول اصل اين است كه مى‏داند در اول وقت خواهد آمد، ولكن احتمال مى‏دهد كه يك ساعت، دو ساعت طول مى‏كشد تا بيايد. استسحاب مى‏گويد كه تا دو ساعت حيضت نخواهد آمد. تا دو ساعت طهر دارى. خوب تا دو ساعت هم كه من صلاة را مى‏خوانم، اول وقت لازم نيست كه. استسحاب هم مى‏گويد طهرت باقى است. يا آنجايى كه احتمال مى‏دهد در وقت بيايد، احتمال مى‏دهد اصلا در وقت نيايد. آنجا هم استسحاب طهر مى‏گويد تا آخر وقت طهرت باقى است. تا آخر وقت طهرت باقى است. اين استسحاب لعل نظر صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف تعبير به احتياط كرده است، لعل نظرش اين بود كه اين استسحاب است در ما نحن فيه اقتضى مى‏كند توسعه را. ولكن اگر اين نظر مباركش باشد فرق ما بين علم بمفاجعه و ما بين احتمال مفاجعه ندارد. بدان جهت در ما نحن فيه تفسير بين الشقين، احتياط در يك شقش، فتوا در يك شقش اين وجهى ندارد. هر دو تا مى‏شود به عنوان احتياط گفته مى‏شود. خوب كسى بگويد اين به عنوان استسحاب. مى‏گوييم اين استسحاب فايده ندارد. اين استسحاب فايده ندارد.
چرا؟ چونكه در ما نحن فيه انتصال عبارت از اين است كه انسان فردى را از طبيعت كه صرف الوجود مطلوب است فردى را اتيان كند كه احراز كند كه معطى به فرد طبيعت است. در جايى كه استسحاب مى‏كند طهرم باقى است، اين استسحاب بقاء طهر اثبات نمى‏كند كه تو فردى را كه فرد متأخر از انتصال است او را مى‏آورى. اين را اثبات نمى‏كند. من بايد بدانم كه فرد از اين طبيعت را اتيان مى‏كنم. انتصال به آن فرد اخيرى موجود مى‏شود. اين استسحاب اثبات نمى‏كند بر اينكه فرد اخيرى را من اتيان مى‏كنم. استسحاب اينكه الان متمكن هستم بر صلاة تمكنم مى‏ماند. استسحاب در حال طهر زن بگويد الان متمكن هستم اين تمكنم مى‏ماند يا طهرم مى‏ماند، هيچ كدام از اينها فايده‏اى ندارد، احراز نمى‏شود كه اين فرد اخير را اتيان مى‏كند.
همين نكته‏اى كه ما بين فرق در اين مسئله و ما بين مسئله اخيرى كه اين را اگر جدا كرديد فهميده‏ايد والاّ در اصل باقى مانده‏ايد انشاء الله فردا.