جلسه 870
* متن
*
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:870
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1372
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم صاحب العروه فرموده است زن وقتى كه وقت صلاة داخل مىشود متطهر است و طهر از حيض دارد ولكن مىداند اگر صلاة را در اول وقت اتيان نكند در ثانى الوقت نمىتواند اتيان بكند لماجعة الحيض. اگر بخواهد صلاة را اتيان كند، بايد به فرض اول صلاة كه در اول وقت است به او انتصال كند تكليف را. در اين صورت بلا كلام كه اگر فرد اول زمانى كه در اول وقت سعه دارد او بگذرد مىداند حائض خواهد شد، و متمكن از فرد ثانى نخواهد شد در اين صورت بلا اشكال بايد مبادرت كند. و اينجا هم جاى احتياط نيست. لعل مراد صاحب العروه اين صورت است كه مىداند فرد ثانى را شروع هم بكند در اثناء حيض خواهد شد. اگر بخواهد صلاة را اتيان كند بايد در اول وقت به آن فرد در اول وقت انتصال كند. اين يك صورت.
صورت دومى اين است كه اگر صلاة را در فرد اول وقت انتصال كند يقينا تكليف را انتصال كرده است. و اما اگر به تأخير بياندازد احتمال مىدهد مفاضعة الحيض را. بلا فرق ما بين اينكه مىداند قبل خروج الوقت حائض خواهد شد يا اصلا احتمال مىدهد قبل خروج الوقت حائض نشود. ولكن احتمال را مىدهد. اين احتمال را مىدهد بعد از انقضاء اول وقت ديگر متمكن نخواهد شد بر صلاة حيضش خواهد آمد. در اين صورت وجبة المبادره على الاحوط و كذا اذا شكة على الاحوط، هر دو صورت را مىگيرد. كلام در دليل اين مطلب بود. عرض مىكن اين بحثى كه در ما نحن فيه داريم از آن بحثهاى اساسى است. اختصاب به ما نحن فيه ندارد. در هر جايى كه واجب موسع بشود و مكلف احتمال بدهد در آخر وقت نتواند تكليف را انتصال كند اگر اين قاعدهاى كه اينجا مىگوييم و منقح مىكنيم انشاء الله تمام بشود مقتضى القاعده اين است كه در تمام اين موارد وجبت المبارده. مبادره واجب مىشود. اين مسئلتنا هم يك از سوريات اين قاعده است. چونكه صلاة الظهر و العصر واجب موسع است. و زن هم وقتى كه وقت صلاتين داخل شد پاك است و مىداند كه مىتواند اين را انتصال كند و صرف الوجود عين را انتصال كند لصلاة فى اول الوقت، احتمال مىدهد كه اگر تأخير بياندازد نتواند اتيان بكند. چونكه حيضش مىآيد. در اين صورت صاحب العروه فرمود وجبت المبادره على الاحوط. عرض مىكنم بر اينكه در ما نحن فيه اين مقتضاى قاعده اشتغال است. چونكه تكليف به صلاتين معلوم است در حق اين زن، و اشتغال يقينى به تكليفين اقتضى مىكند انسان احراز كند كه اين تكليف را انتصال كرد. و اين احراز به اين مىشود كه مبادرت بكند اين اصل مطلب بود تا ديروز گفتيم. خوب اينجا كسى بگويد نه، در ما نحن فيه استسحاب طهر زن جارى مىشود. چونكه الان كه طاهر است زن. استسحاب طهر اين زن جارى مىشود. الى آخر الوقت و فعلا كه متكن است در اول وقت صلاة الظهرين را اتيان كند و استسحاب تمكن به اتيان صلاتين جارى مىشود الى آخر الوقت. مقتضاى استسحاب الطهر الى آخر الوقت و استسحاب بقاء تمكن فعلى الى آخر الوقت مقتضايش اين است كه مىتواند تأخير بياندازد. چونكه اگر مىدانست وجدانا كه متمكن خواهد شد در آخر وقت يا مىدانست كه طهر دارد در آخر وقت وجدانا مىدانست تأخير جايز بود. الان هم استسحاب جاى همان استسحاب را مىنشيند. استسحاب مىگويد طهرت مىماند نترس. تمكن بر اتيان صلاتين مىماند. خوب تأخير جايز بشود. قاعده اشتغال رفت. چرا؟ چون شارع خودش ترخيص در تأخير داد.
غايت توهمى كه در ما نحن فيه مىشود در اين موارد مىبينيد اين استسحابها در جايگاههاى ديگر هم هست. در ساير موارد موسعه. نه، تمكن بر اتيان بر تقيه تا آخر وقت مىماند يا آن شرطى كه صحت عمل است تا آخر وقت مىماند. كسى بگويد اين استسحابها وقتى كه جارى شد مىدانيد وقتى كه شارع ترخيص در تأخير داد عقل دستگاهش را مىبندد و مىرود. مىگويد من مىگفتم به جهت احتمال ضرر مىگفتم كه بايد مبادرت كنى. قاعده اشتغال مدرك احتمال ضرر است. خود صاحب مسئله گفت تأخير بيانداز. عرض مىكنم در ما نحن فيه اين استسحاب تمكن و استسحاب الطهر فايدهاى ندارد. چرا؟ در اين واجباتى كه اين واجبات از قبيل واجبات موسعه است و مطلوب صرف الوجود طبيعت است. از اول وقت تا آخر وقت، افرادى بر اين طبيعت متصور مىشود. همين جور است، انسان از اول وقت تا آخر وقت هر وقت صلاة بياورد فرد اصل طبيعى الصلاة. اينها طوليه مىگويند. وقتى كه افراد طوليه مىگويند در اين واجبات موسعه آن وقتى عقل تجويز مىكند و آن وقتى شرع تجويز مىكند تأخير در اتيان را كه آن فرد آخرى كه به او طبيعت انتصال مىشود آن فرد اخيرى را مكلف بتواند اتيان كند كه انتصال به آن فرد مىشود. احراز بكند، در واجبات موسعه عدل و هكذا شرع آن وقتى ترخيص در تأخير مىدهد كه انسان تمكن داشته باشد. فرد اخيرى را اتيان بكند، و به آن عنوان فرد اخيرى انتصال بكند امر به طبيعت را و استسحاب بقاء الطهر يا استسحاب بقاء على طبيعى الى آخر الوقت اثبات نمىكند كه فرد اخيرى را تو متمكن هستى. چونكه اگر من وجدانا بدانم كه تمكن مىماند تا آخر وقت يا وجدانا زن بداند كه طهرش تا آخر وقت مىماند لازمه عقلىاش اين است كه مىداند، تمكن دارد انتصال طبيعت را به فرد اخيرى. وقتيكه طهر، طهر واقعى وجدانا در آخر وقت بوده باشد آن طهر آخرى لازمه عقلىاش اين است كه انتصال آن طبيعت به آن فرد مىشود. به آن فرد اخيرى.
اگر تمكن بر طبيعت در آخر وقت بوده باشد وجدانا، لازمهاش اين است كه فرد اخيرى را مىتواند اتيان كند. و اين استسحاب طهر، طهر واقعى درست نمىكند و استسحاب تمكن بر طبيعى تمكن بر فرد درست نمىكند كه متمكن از فرد اخيرى هستى. چونكه زن الان بپرسى از او تو متمكن هستى فعلا، فرد اخيرى طبيعت را اتيان بكنى؟ مىگويد نه، نمىدانم. شايد حيضم آمد. تمكن بر آن فرد حالت سابقه ندارد. آنى كه حالت سابقه دارد تمكن طبيعى است كه طبيعى را مىتواند موجود كند الان و اين استسحاب تمكن بر طبيعى و اين استسحاب بقاء طهر فعلى اينها اسقاط نمىكنند كه تو متمكن هستى بر آن فرد اخيرى كه طبيعت را به او انتصال بكنى. اين را انتصال نمىكنند و قد ذكرنا در واجبات موسعه جواز تأخير شرعا موقوف بر اين است كه تمكن بر انتصال طبيعى به فرد اخير باشد و در حكم العقل هم جواز التأخير معلق است بر احراز انتصال طبيعى به فرد اخير. و بما اينكه در ما نحن فيه، طبيعى انتصالش به افراد مىشود و چونكه صرف الوجود طبيعى مطلوب است به كل من الافراد طوليه انتصال مىشود، بدان جهت من آنى كه فعلا تمكن دارم بر طبيعى به انتصال به افراد فعلى است. زن هم كه فعلا متمكن است بر انتصال طبيعى متمكن است بر انتصال به فرد اول وقت. ما مىخواهيم بگوييم به استسحاب اين تمكن بر طبيعى تا آخر وقت مىماند. طهر زن تا آخر وقت مىماند. اگر طهر واقعى تا آخر وقت طهر وجدانى بماند بعله، متمكن است به فرد اخيرى انتصال كند. تمكن بر طبيعى وجدانا بماند تا آخر وقت لازمه عقلىاش اين است كه اين مىتواند به فرد او را انتصال بكند و اما استسحاب تمكن تعبدى درست مىكند. طهر تعبدى درست مىكند كه اين طهر تعبدى، قهرا آثار شرعيه طهر بار مىشود. ولكن با طهر فرد اخيرى را مىتواند اتيان بكند ترتب اين بر طهر، ترتب عقلى است. و كذا ترتب اينكه مىتواند به فرد اخيرى انتصال بكند طبيعى را ترتبش بر تمكن طبيعى در آخر وقت ترتب عقلى است و استسحاب لوازم عقليه را اثبات نمىكند چونكه استسحابى كه هست استسحاب تعبد است. و تعبد لازمه ندارد. لازمه تكوين را ندارد. مىدانيد چه مىگويم؟ آن مواردى كه مىخواهيد انتصال را به تعبد درست كنيد، يعنى مىخواهيد بگوييد من طبيعى مصداقش را اتيان مىكنم اين مصداق طبيعى است. آنجاها بايد استسحاب در خود فرد جارى بشود. مثل چه؟ مثل اينكه فرض كنيد كه من نماز مىخوانم. صبح وضو داشتم. موقع خواندن نمىدانم وضوئم باقى است يا نه؟ اينجا مصداق صلاة مع الوضو به استسحاب احراز مىشود. چرا؟ چونكه اينكه مىخوانم اربع ركعات به عنوان صلاة، صلاة اربع ركعات است مع الوضو. اربع ركعاتش بالوجدان فعلا موجود است. استسحاب هم مىگويد وضو هم باقى است. اين مىشود واو الجمع. يعنى اينى كه اتيان مىكنيد مصداق مع الوضو است. اين محرز مىشود. چونكه تعبد در خود فرد است و در ما نحن فيه تعبد در فرد نيست. چونكه هنوز نماز نمىخواند زن. اول وقت است. مىخواهد تأخير بياندازد. تعبد در فرد نيست. تعبد به اين است كه تمكن بر طبيعى موجود است يا طهر باقى مىماند. لازمه عقلى اينها اگر در واقع باشند لازمه عقلى اين است كه به فرضش متمكن است. ولكن چونكه لازمه عقلى است استسحاب تعبد به طهر، تعبد به بقاء تمكن اين فرد را انتصال را احراز نمىكند. اينى كه فرمودهاند استسحاب طهر اثبات نمىكند انتصال را و لا تمكن از انتصال را، اين معناى كلام شريفش اين است، كلام متينى است. لكام منقحى است. استسحاب بقاء طهر، استسحاب بقاء تمكن اين اثبات نمىكند كه فرد اخيرى را اين شخص متمكن است به او فرد طبيعى را انتصال كند و فرد اخيرى موجود مىشود. چونكه زن احتمال مىدهد الان وجدانا قبل از اينكه آخر وقت برسد، قبل از اينكه در آخر وقت صلاة شروع بكند حائض بشود. اين را وجدانا احتمال مىدهد. كلام اين است كه يحتمل المفاجعه.
بدان جهت در ما نحن فيه زن اين كه فرد اخيرى واقع مىشود اين را علم وجدانى ندارد. اين را بايد به تعبد احراز كند و مفروض اين است كه استسحاب بقاء الطهر و استسحاب بقاء تمكن بر طبيعى وقوع اين فرد را اثبات نمىكند. چونكه لازمه عقلى است. از اين جا معلوم شد فرق دارد، داستان اين مسئله با مسئله سابقه. در مسئله سابقه كه اول وقت نمىداند بر اينكه، آن وقتى كه پاك شده است نمىداند بر اينكه آيا يك ربع از وقت مىماند تا صلاتش را بخواند يا پنج دقيقه مىماند كه متمكن نيست. صلاتين را اتيان كند. چهار دقيقه مىماند به غروب نمىتواند. آنجا وقتى كه در آن وقت مشغول صلاة مىشود اين مصداق است. چونكه صلاة واجب است. فردى است از طبيعى. اين فرد در حال حدوثش مقارن با وقت است. استسحاب مىگويد همين كه هر قدر مىخواند استسحاب مىگويد وقت باقى است. اين تعبد به مصداق است در مسئله سابقه. دقت كنيد اينها دقايق است كه تعبد به مصداق است يا تعبد به حصول طبيعى؟ تعبد به مصداق مفاد كانه ناقصه است. هذه صلاة مع الطهاره. اين تعبد به حمل شايع است. كه هذا المعطى به صلاة مع الطهاره. اين تعبد به مصداق است. در مسئله سابقه تعبد به مصداق بود كه اين كه تو در اول وقت مىآورى كه شروع كردهاى، چونكه حين الشروع استسحاب دارد. حين الشروع در وقت و استسحاب مىگويد كه اين اربع ركعات وقت هم باقى است. اين اربع ركعات، طهر هم باقى است. استسحاب طهر بكنى، طهر هم باقى است، اين وضو هم باقى است. ولكن در آن اخر وقت كه زن در اول وقت شك مىكند صلاة مصداق موجود نمىشود. بدان جهت آنى كه، اين مصداقى كه موجود بكند الان يقين مىداند اين صلاة مع الطهارت است. شك در آن مصداق اخيرى است كه هنوز موجود نشده است، وقتش مىآيد. استسحاب در آن مصداق جارى نمىشود. چونكه مصداق موجود نشده است. احتمال هم مىدهد كه نتواند موجود بكند. چونكه قبل از اينكه در آخر وقت صلاة شروع بكند حيضش بيايد. وقوعش را هم نمىداند كه فرد اخيرى واقع مىشود. احتمال مىدهد قبل از اينكه صلاة را شروع كند حيضش بيايد.
بدان جهت حين العمل، انتصال احرازش به استسحاب، استسحاب حال العمل مىخواهد كه آن وقتى كه انسان عمل مىكند آن وقت استسحاب، استسحاب بگويد كه شرطش است. يا اگر از عمل فارغ شد استسحاب بگويد آن وقتى كه انتصال مىكرد، مصداق موجود بود شرطش هم موجود بود. بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست بما اينكه در مسئله اولى استسحاب در مصداق بود مصداق را كه احراز كرديم تمكن بر مصداق، اين مصداق صلاة فى الوقت است. زن اينجور احراز مىكرد كه اين مصداق صلاة فى الوقت است. تمكن بر طبيعى الصلاة فى الوقت عين تمكن بر اين فرد است. چونكه تمكن به فرد عين تمكن بر طبيعى است. بدان جهت ثابت هم مىشد كه مكلف به صلاة است. چونكه متمكن بر طبيعى است. ولكن در ما نحن فيه تكليف خودش محرز است استسحاب طهر را بكنى كه تكليفش تا آخر وقت مىماند اين عيبى ندارد يا تمكن الى الطبيعى را تا آخر وقت مىماند، تكليف تا آخر وقت مىماند آن عيبى ندارد. ولكن فايدهاى ندارد. اين جواز تأخير را اثبات نمىكند. چونكه جواز تأخير مترتب است، ترتبا شرعيا، چونكه معناى موسع اين است، آنجايى كه انسان به فرد اخير بتواند انتصال بكند و استسحاب طهر اثبات نمىكند كه به فرد اخير مىتوانى انتصال بكنى. ترتبش عقلى است و جواز التأخير در حكم العقل اين است كه بتوانى احراز بكنى. احراز بكنى بر اينكه مىتوانى او را اتيان بكنى. به فرد اخيرى انتصال بكنى. بدان جهت در ما نحن فيه اين استسحابها فايدهاى ندارد وجب فى المبادره.
كسى اگر گفت كه اين خيلى شما رفتيد، اينها ما نمىفهميم اينها را. يك دليل سادهاى بگويم. آن دليل ساده اين است كه تأخير جايز نيست. چرا؟ چونكه در صحيحه زراره كه در متيمم وارد است المسافر يتم الماء مادام فى الوقت و اذا خاف الفوت تيمم و يصلى. از آن صحيحه استفاده مىشود آن وقتى كه شخصى كه مكلف به صلاة است تكليف به صلاة در اين دو فرض زن مكلف به صلاة است يقينا. چونكه اول وقت مىتواند اتيان بكند صلاة ظهرين را. چه بداند كه در ثانى وقت حيض مىآيد، چه احتمال بدهد كه شايد بيايد حيض. در هر دو فرض در اين مسئله مىداند كه مكلف به طبيعى است و احتمال مىدهد بر اينكه به تأخير فوت بشود اين واجب. حيضش بيايد و نتواند اتيان بكند. اين تكليفى كه يقينا آمده بود اين تكليف فوت بشود و صملاة فوت بشود. مقتضاى آن تعبير كه كالتعويل است در صحيحه زراره اين است كه در واجبات موسعه، در صلاة كه يقينى است. در صلاة كه واجب موسع است انسان اگر خوف داشته باشد كه به تقيير فوت مىشود نمىتواند تأخير بياندازد. يعنى شارع در اين صورت خوف را اعتبار داده است و طريق است بر اينكه اين عذرى ندارد اگر تأخير بياندازد. بايد صلاة را اتيان بكند قبل خوف الفوت و اين زن هم در ما نحن فيه خوف الفوت دارد. اينى كه مرحوم حكيم قدس الله نفسه الشريف تعليل فرمودهاند عدم جواز التأخير را به اين، خوف كه صدق مىكند ظاهرا در اين موارد احتمال، اين درست است اين تأويل. ولكن تأويلى است كه اگر كسى قانع به اولى نشد عدم قناعت هم به عدم هضم مىشود والاّ آن مطلبى كه گفتيم كسى هضم بكند مىبيند كه اين مطلب صحيح است، مختص به باب الصلاة نيست، در هر واجب موسعى كه افراد طوليه دارد انسان احتمال بدهد به جهت تأخير نتواند او را انتصال كند به فرد الاخير. چونكه تمكن به فرد الاخير حالت سابقه ندارد كه به استسحاب احراز بشود. به استسحاب بقاء الشرط، به استسحاب بقاء التكليف به استسحاب بقاء تمكن على الطبيعى احراز نمىشود كه تمكن از آن فرد اخير دارد كه با او طبيعى انتصال مىشود. اين نسبت به اين مسئله. بعد صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف اينجور مىفرمايد، مىفرمايد اگر مكلفى زن كه حائض بود، طاهر شد، ولكن از وقت به مقدار هشت ركعت مىماند. طرف عصر خودش هم ساعت دقيقى دارد يا قرص شمس جاى بلندى است قرص شمس را مىبيند، مىداند كه مثلا به اندازه هشت ركعت وقت دارد. اين صلّت الظهر و العصر. ظهر و عصر هر دو را مىخواند. چونكه در ما نحن فيه متمكن است طبيعى صلاة الظهر و العصر، صرف الوجودش را فى وقتهما موجود بكند. و كذالك اگر پنج ركعت، به اندازه پنج ركعت مانده باشد. در ما نحن فيه بايد ظهر را بخواند، ظهر را كه خواند بعد از او عصر را مىخواند. از عصر يك ركعت در وقت واقع مىشود. عيب ندارد. اين كه گفتهايم آن چهار ركعت مختص به صلاة العصر است اين نسبت به آن كسى كه مكلف به ظهر نبوده باشد. چونكه يك ركعت از صلاة الظهر را اين زن مىتواند در وقتش درك كند و من ادرك الركعه كمن ادرك الصلاة، ظهر را بايد اتيان كند. چونكه وقت صلاة ظهر را درك كرده است. آن وقت از عصر هم يك ركعت درك مىكند. شما نفرماييد كه تأخير صلاة از وقت شما گفتيد از وقت اختيارى الى وقت الاضطرارى جايز نيست. اگر ظهر را بخواند عصر را از وقت اختيارى به وقت اضطرارى انداخته است. چونكه از عصر يك ركعت را درك مىكند اگر ظهر را بخواند. مىگوييم ما گفتهايم، درست هم گفتيم، ولكن آن در مواردى است كه تأخير لانتصال صلاة ديگر نباشد. و اما تأخير لانتصال تكليف صلاة ديگر باشد من ادرك من الصلاة ركعة هر دو تا را مىگيرد و آنجا عيب ندارد. چونكه هر دو تا را مكلف است و تكليف به انتصال تكليف تأخير مىاندازد. آن وجهى ندارد.
بعد ايشان اينجور مىفرمايد قدس الله سره در صلاة مغرب و عشا هم، اين مىدانيد كه در روايات هم هست، يك روايت هم بخوانم معلوم بشود، يك روايت از رواياتها كه خودش هم معتبر است موثقه اب الصباح كنانى است كه سابقا خوانديم در باب چهل و نه روايت هفتمى است. روايت محمد ابن الحسن عن على ابن حسن فضال عن محمد ابن عبد الله ابن زراره كه قضيهاش را گفتيم، عن محمد ابن الفضيل، يعنى قاسم ابن فضيل عن اب الصباح كنانى، عن ابى عبد الله عليه السلام. قال اذا طهرة المرئه قبل طلوع الفجر صلة المغرب و العشا. و اذا طهرة قبل ان.. الشمس صلة الظهر و العصر. ظهر و عصر هر دو تا را مىخواند. اين در صورت امكانش است. امكانش اين است كه هشت ركعت باشد يا پنج ركعت. هشت ركعت داشته باشد كه وجدانا متمكن است. اگر پنج ركعت داشته باشد به ضميمه من ادركا من ركعة الوقت فقد اركعها متمكن مىشود. در مغرب و عشا هم همين جور است. در مغرب و عشا هم اگر به اندازه پنج ركعت باقى ماند به طلوع الفجر يا نصف اليلى كه وقت اختيارىاش نصف الليل است مغرب و عشا، به نصف الليل اگر پنج ركعت باقى مانده است مغرب را مىخواند ثم عشا را مىخواند. بدان جهت در ما نحن فيه من ادرك من الصلاة، سؤال؟ به اندازه عشا چهار ركعت است. در ما نحن فيه اگر پنج ركعت باشد همين جور است. چهار ركعت باشد مختص به عشا است. وقت مختص است، وقت مغرب تمام شده است. هم اختيارى، هم اضطرارى. وقت مختص عشا است، بايد عشا را بخواند. بدان جهت پنج... عرض مىكنم وقت اختيارى مىشود. وقت اختيارى عشاء مىشود. لازمهاش اين است كه مغرب تمام شده است وقتش، بدان جهت مثل آن پنج ركعت اگر باقى ماند آنجا هم اينجور است كه بايد مغرب را بخواند، چونكه وقتش باقى مانده است. من ادرك من الوقت ركعة از وقت مغرب يك ركعت درك كرده است.
آن وقت، وقتى كه اينجور شد مغرب را مىخواند ثم عشا را مىخواند.
سؤال؟ عرض كردم اگر در طلوع فجر هم شد آن همين جور است، وقت اضطرارى است، وقت اختيارى و وقت اضطرارىاش هم كه منسوس است گفتيم.
انما الكلام مىماند در اين فتواى صاحب العروه. فتواى معركة الارا و آن اين است كه صاحب العروه مىفرمايد اگر شخص حاضر شد اين هشت ركعت بايد وقت داشته باشد و اما اگر مسافر شد چهار ركعت به غروب شمس مانده است، هم وقت ظهر را دارد هم عشا را. همين جور است ديگر. مسافر همين جور است. بدان جهت هم ظهر را مىخواند هم عشا را مىخواند. بدان جهت اگر فرض بفرماييد به اندازه چهار ركعت مانده است به نصف شب، مسافر است، هم مغرب را مىخواند هم عشا را مىخواند. چونكه عشا وقتش دو ركعت است. قصر است. دو ركعت را درك مىكند در وقتش، مغرب را هم كه در وقتش است درك مىكند. بعد ايشان يك فتوايى مىدهد. اين فتوا را معظم الفقها دادهاند و آن فتوا اين است، مىگويد مسافرى كه در آخر وقت ظهر و عصرش را نخوانده است. در آخر وقت به اندازه چهار ركعت مانده است. اين مسافر بايد ظهر و عصرش را بخواند. مىفرمايد بر اين اتمام جايز نيست. اتمام معنايش اين است كه قصد اقامه كند. بگويد كه من قصد اقامه كردهام. فكرش را عوض كند، چهار ركعت به غروب شمس مانده است مىگويد بابا قصد اقامه جاى خوشى است، ماندنى است اينجا ديدنى است. قصد اقامه بكنم. اين قصد اقامه جايز نيست. اگر به اندازه چهار ركعت ماند نمىتواند. بعد ايشان يك تعبيرى مىدهد مىگويد ولو فى مواضع التأخير نمىتواند اتمام بكند مسافر. مىدانيد كه مسافر در اماكن اربعه كه مدينه و مكه است و هكذا مسجد الكوفه و حرم الحسين... الهم ارزقنا زيارته انشاء الله تعالى... عرض مىكنم حتى مسافر در آن امكنه بوده باشد كه چهار ركعت مانده است به غروب شمس فرض كنيد كه در مسجد كوفه است يا در حرم حسين سلام الله عليه است ظهرش را نخوانده است. نمىتواند صلاة ظهرش را تمام بخواند. نمىتواند صلاة ظهر را ول كند عصرش را تمام بخواند. بايد ظهر را هم قصر بخواند هم تمام بخواند. بدان جهت در ما نحن فيه كلام واقع مىشود در دو جهت. يكى اينكه چرا نمىتواند اين مسافر بيچاره قصد اقامه كند صلاة را تمام بخواند در فرض اول، در اين اماكن اربع چرا نمىتواند صلاة را تمام بخواند. دومى اين است كه اگر كرد، آن مسافر قصد اقامه كرد. گفت بابا هر چه بادا باد. جايز يا غير جايز هر چه گفتند من قصد اقامه كردهام. بعد از قصد اقامه بايد صلاة را تمام بخواند. آن صلاة تمام صحيح است يا فاسد. يا اين مسافرى كه در اماكن اربع است صلاة را اتيان مىكنند صلاتشان صحيح است يا باطل است، انشاء الله كلام در اينها واقع مىشود.
|