جلسه 870

* متن
*

موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:870
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1372
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم صاحب العروه فرموده است زن وقتى كه وقت صلاة داخل مى‏شود متطهر است و طهر از حيض دارد ولكن مى‏داند اگر صلاة را در اول وقت اتيان نكند در ثانى الوقت نمى‏تواند اتيان بكند لماجعة الحيض. اگر بخواهد صلاة را اتيان كند، بايد به فرض اول صلاة كه در اول وقت است به او انتصال كند تكليف را. در اين صورت بلا كلام كه اگر فرد اول زمانى كه در اول وقت سعه دارد او بگذرد مى‏داند حائض خواهد شد، و متمكن از فرد ثانى نخواهد شد در اين صورت بلا اشكال بايد مبادرت كند. و اينجا هم جاى احتياط نيست. لعل مراد صاحب العروه اين صورت است كه مى‏داند فرد ثانى را شروع هم بكند در اثناء حيض خواهد شد. اگر بخواهد صلاة را اتيان كند بايد در اول وقت به آن فرد در اول وقت انتصال كند. اين يك صورت.
صورت دومى اين است كه اگر صلاة را در فرد اول وقت انتصال كند يقينا تكليف را انتصال كرده است. و اما اگر به تأخير بياندازد احتمال مى‏دهد مفاضعة الحيض را. بلا فرق ما بين اينكه مى‏داند قبل خروج الوقت حائض خواهد شد يا اصلا احتمال مى‏دهد قبل خروج الوقت حائض نشود. ولكن احتمال را مى‏دهد. اين احتمال را مى‏دهد بعد از انقضاء اول وقت ديگر متمكن نخواهد شد بر صلاة حيضش خواهد آمد. در اين صورت وجبة المبادره على الاحوط و كذا اذا شكة على الاحوط، هر دو صورت را مى‏گيرد. كلام در دليل اين مطلب بود. عرض مى‏كن اين بحثى كه در ما نحن فيه داريم از آن بحث‏هاى اساسى است. اختصاب به ما نحن فيه ندارد. در هر جايى كه واجب موسع بشود و مكلف احتمال بدهد در آخر وقت نتواند تكليف را انتصال كند اگر اين قاعده‏اى كه اينجا مى‏گوييم و منقح مى‏كنيم انشاء الله تمام بشود مقتضى القاعده اين است كه در تمام اين موارد وجبت المبارده. مبادره واجب مى‏شود. اين مسئلتنا هم يك از سوريات اين قاعده است. چونكه صلاة الظهر و العصر واجب موسع است. و زن هم وقتى كه وقت صلاتين داخل شد پاك است و مى‏داند كه مى‏تواند اين را انتصال كند و صرف الوجود عين را انتصال كند لصلاة فى اول الوقت، احتمال مى‏دهد كه اگر تأخير بياندازد نتواند اتيان بكند. چونكه حيضش مى‏آيد. در اين صورت صاحب العروه فرمود وجبت المبادره على الاحوط. عرض مى‏كنم بر اينكه در ما نحن فيه اين مقتضاى قاعده اشتغال است. چونكه تكليف به صلاتين معلوم است در حق اين زن، و اشتغال يقينى به تكليفين اقتضى مى‏كند انسان احراز كند كه اين تكليف را انتصال كرد. و اين احراز به اين مى‏شود كه مبادرت بكند اين اصل مطلب بود تا ديروز گفتيم. خوب اينجا كسى بگويد نه، در ما نحن فيه استسحاب طهر زن جارى مى‏شود. چونكه الان كه طاهر است زن. استسحاب طهر اين زن جارى مى‏شود. الى آخر الوقت و فعلا كه متكن است در اول وقت صلاة الظهرين را اتيان كند و استسحاب تمكن به اتيان صلاتين جارى مى‏شود الى آخر الوقت. مقتضاى استسحاب الطهر الى آخر الوقت و استسحاب بقاء تمكن فعلى الى آخر الوقت مقتضايش اين است كه مى‏تواند تأخير بياندازد. چونكه اگر مى‏دانست وجدانا كه متمكن خواهد شد در آخر وقت يا مى‏دانست كه طهر دارد در آخر وقت وجدانا مى‏دانست تأخير جايز بود. الان هم استسحاب جاى همان استسحاب را مى‏نشيند. استسحاب مى‏گويد طهرت مى‏ماند نترس. تمكن بر اتيان صلاتين مى‏ماند. خوب تأخير جايز بشود. قاعده اشتغال رفت. چرا؟ چون شارع خودش ترخيص در تأخير داد.
غايت توهمى كه در ما نحن فيه مى‏شود در اين موارد مى‏بينيد اين استسحابها در جايگاههاى ديگر هم هست. در ساير موارد موسعه. نه، تمكن بر اتيان بر تقيه تا آخر وقت مى‏ماند يا آن شرطى كه صحت عمل است تا آخر وقت مى‏ماند. كسى بگويد اين استسحاب‏ها وقتى كه جارى شد مى‏دانيد وقتى كه شارع ترخيص در تأخير داد عقل دستگاهش را مى‏بندد و مى‏رود. مى‏گويد من مى‏گفتم به جهت احتمال ضرر مى‏گفتم كه بايد مبادرت كنى. قاعده اشتغال مدرك احتمال ضرر است. خود صاحب مسئله گفت تأخير بيانداز. عرض مى‏كنم در ما نحن فيه اين استسحاب تمكن و استسحاب الطهر فايده‏اى ندارد. چرا؟ در اين واجباتى كه اين واجبات از قبيل واجبات موسعه است و مطلوب صرف الوجود طبيعت است. از اول وقت تا آخر وقت، افرادى بر اين طبيعت متصور مى‏شود. همين جور است، انسان از اول وقت تا آخر وقت هر وقت صلاة بياورد فرد اصل طبيعى الصلاة. اينها طوليه مى‏گويند. وقتى كه افراد طوليه مى‏گويند در اين واجبات موسعه آن وقتى عقل تجويز مى‏كند و آن وقتى شرع تجويز مى‏كند تأخير در اتيان را كه آن فرد آخرى كه به او طبيعت انتصال مى‏شود آن فرد اخيرى را مكلف بتواند اتيان كند كه انتصال به آن فرد مى‏شود. احراز بكند، در واجبات موسعه عدل و هكذا شرع آن وقتى ترخيص در تأخير مى‏دهد كه انسان تمكن داشته باشد. فرد اخيرى را اتيان بكند، و به آن عنوان فرد اخيرى انتصال بكند امر به طبيعت را و استسحاب بقاء الطهر يا استسحاب بقاء على طبيعى الى آخر الوقت اثبات نمى‏كند كه فرد اخيرى را تو متمكن هستى. چونكه اگر من وجدانا بدانم كه تمكن مى‏ماند تا آخر وقت يا وجدانا زن بداند كه طهرش تا آخر وقت مى‏ماند لازمه عقلى‏اش اين است كه مى‏داند، تمكن دارد انتصال طبيعت را به فرد اخيرى. وقتيكه طهر، طهر واقعى وجدانا در آخر وقت بوده باشد آن طهر آخرى لازمه عقلى‏اش اين است كه انتصال آن طبيعت به آن فرد مى‏شود. به آن فرد اخيرى.
اگر تمكن بر طبيعت در آخر وقت بوده باشد وجدانا، لازمه‏اش اين است كه فرد اخيرى را مى‏تواند اتيان كند. و اين استسحاب طهر، طهر واقعى درست نمى‏كند و استسحاب تمكن بر طبيعى تمكن بر فرد درست نمى‏كند كه متمكن از فرد اخيرى هستى. چونكه زن الان بپرسى از او تو متمكن هستى فعلا، فرد اخيرى طبيعت را اتيان بكنى؟ مى‏گويد نه، نمى‏دانم. شايد حيضم آمد. تمكن بر آن فرد حالت سابقه ندارد. آنى كه حالت سابقه دارد تمكن طبيعى است كه طبيعى را مى‏تواند موجود كند الان و اين استسحاب تمكن بر طبيعى و اين استسحاب بقاء طهر فعلى اينها اسقاط نمى‏كنند كه تو متمكن هستى بر آن فرد اخيرى كه طبيعت را به او انتصال بكنى. اين را انتصال نمى‏كنند و قد ذكرنا در واجبات موسعه جواز تأخير شرعا موقوف بر اين است كه تمكن بر انتصال طبيعى به فرد اخير باشد و در حكم العقل هم جواز التأخير معلق است بر احراز انتصال طبيعى به فرد اخير. و بما اينكه در ما نحن فيه، طبيعى انتصالش به افراد مى‏شود و چونكه صرف الوجود طبيعى مطلوب است به كل من الافراد طوليه انتصال مى‏شود، بدان جهت من آنى كه فعلا تمكن دارم بر طبيعى به انتصال به افراد فعلى است. زن هم كه فعلا متمكن است بر انتصال طبيعى متمكن است بر انتصال به فرد اول وقت. ما مى‏خواهيم بگوييم به استسحاب اين تمكن بر طبيعى تا آخر وقت مى‏ماند. طهر زن تا آخر وقت مى‏ماند. اگر طهر واقعى تا آخر وقت طهر وجدانى بماند بعله، متمكن است به فرد اخيرى انتصال كند. تمكن بر طبيعى وجدانا بماند تا آخر وقت لازمه عقلى‏اش اين است كه اين مى‏تواند به فرد او را انتصال بكند و اما استسحاب تمكن تعبدى درست مى‏كند. طهر تعبدى درست مى‏كند كه اين طهر تعبدى، قهرا آثار شرعيه طهر بار مى‏شود. ولكن با طهر فرد اخيرى را مى‏تواند اتيان بكند ترتب اين بر طهر، ترتب عقلى است. و كذا ترتب اينكه مى‏تواند به فرد اخيرى انتصال بكند طبيعى را ترتبش بر تمكن طبيعى در آخر وقت ترتب عقلى است و استسحاب لوازم عقليه را اثبات نمى‏كند چونكه استسحابى كه هست استسحاب تعبد است. و تعبد لازمه ندارد. لازمه تكوين را ندارد. مى‏دانيد چه مى‏گويم؟ آن مواردى كه مى‏خواهيد انتصال را به تعبد درست كنيد، يعنى مى‏خواهيد بگوييد من طبيعى مصداقش را اتيان مى‏كنم اين مصداق طبيعى است. آنجاها بايد استسحاب در خود فرد جارى بشود. مثل چه؟ مثل اينكه فرض كنيد كه من نماز مى‏خوانم. صبح وضو داشتم. موقع خواندن نمى‏دانم وضوئم باقى است يا نه؟ اينجا مصداق صلاة مع الوضو به استسحاب احراز مى‏شود. چرا؟ چونكه اينكه مى‏خوانم اربع ركعات به عنوان صلاة، صلاة اربع ركعات است مع الوضو. اربع ركعاتش بالوجدان فعلا موجود است. استسحاب هم مى‏گويد وضو هم باقى است. اين مى‏شود واو الجمع. يعنى اينى كه اتيان مى‏كنيد مصداق مع الوضو است. اين محرز مى‏شود. چونكه تعبد در خود فرد است و در ما نحن فيه تعبد در فرد نيست. چونكه هنوز نماز نمى‏خواند زن. اول وقت است. مى‏خواهد تأخير بياندازد. تعبد در فرد نيست. تعبد به اين است كه تمكن بر طبيعى موجود است يا طهر باقى مى‏ماند. لازمه عقلى اينها اگر در واقع باشند لازمه عقلى اين است كه به فرضش متمكن است. ولكن چونكه لازمه عقلى است استسحاب تعبد به طهر، تعبد به بقاء تمكن اين فرد را انتصال را احراز نمى‏كند. اينى كه فرموده‏اند استسحاب طهر اثبات نمى‏كند انتصال را و لا تمكن از انتصال را، اين معناى كلام شريفش اين است، كلام متينى است. لكام منقحى است. استسحاب بقاء طهر، استسحاب بقاء تمكن اين اثبات نمى‏كند كه فرد اخيرى را اين شخص متمكن است به او فرد طبيعى را انتصال كند و فرد اخيرى موجود مى‏شود. چونكه زن احتمال مى‏دهد الان وجدانا قبل از اينكه آخر وقت برسد، قبل از اينكه در آخر وقت صلاة شروع بكند حائض بشود. اين را وجدانا احتمال مى‏دهد. كلام اين است كه يحتمل المفاجعه.
بدان جهت در ما نحن فيه زن اين كه فرد اخيرى واقع مى‏شود اين را علم وجدانى ندارد. اين را بايد به تعبد احراز كند و مفروض اين است كه استسحاب بقاء الطهر و استسحاب بقاء تمكن بر طبيعى وقوع اين فرد را اثبات نمى‏كند. چونكه لازمه عقلى است. از اين جا معلوم شد فرق دارد، داستان اين مسئله با مسئله سابقه. در مسئله سابقه كه اول وقت نمى‏داند بر اينكه، آن وقتى كه پاك شده است نمى‏داند بر اينكه آيا يك ربع از وقت مى‏ماند تا صلاتش را بخواند يا پنج دقيقه مى‏ماند كه متمكن نيست. صلاتين را اتيان كند. چهار دقيقه مى‏ماند به غروب نمى‏تواند. آنجا وقتى كه در آن وقت مشغول صلاة مى‏شود اين مصداق است. چونكه صلاة واجب است. فردى است از طبيعى. اين فرد در حال حدوثش مقارن با وقت است. استسحاب مى‏گويد همين كه هر قدر مى‏خواند استسحاب مى‏گويد وقت باقى است. اين تعبد به مصداق است در مسئله سابقه. دقت كنيد اينها دقايق است كه تعبد به مصداق است يا تعبد به حصول طبيعى؟ تعبد به مصداق مفاد كانه ناقصه است. هذه صلاة مع الطهاره. اين تعبد به حمل شايع است. كه هذا المعطى به صلاة مع الطهاره. اين تعبد به مصداق است. در مسئله سابقه تعبد به مصداق بود كه اين كه تو در اول وقت مى‏آورى كه شروع كرده‏اى، چونكه حين الشروع استسحاب دارد. حين الشروع در وقت و استسحاب مى‏گويد كه اين اربع ركعات وقت هم باقى است. اين اربع ركعات، طهر هم باقى است. استسحاب طهر بكنى، طهر هم باقى است، اين وضو هم باقى است. ولكن در آن اخر وقت كه زن در اول وقت شك مى‏كند صلاة مصداق موجود نمى‏شود. بدان جهت آنى كه، اين مصداقى كه موجود بكند الان يقين مى‏داند اين صلاة مع الطهارت است. شك در آن مصداق اخيرى است كه هنوز موجود نشده است، وقتش مى‏آيد. استسحاب در آن مصداق جارى نمى‏شود. چونكه مصداق موجود نشده است. احتمال هم مى‏دهد كه نتواند موجود بكند. چونكه قبل از اينكه در آخر وقت صلاة شروع بكند حيضش بيايد. وقوعش را هم نمى‏داند كه فرد اخيرى واقع مى‏شود. احتمال مى‏دهد قبل از اينكه صلاة را شروع كند حيضش بيايد.
بدان جهت حين العمل، انتصال احرازش به استسحاب، استسحاب حال العمل مى‏خواهد كه آن وقتى كه انسان عمل مى‏كند آن وقت استسحاب، استسحاب بگويد كه شرطش است. يا اگر از عمل فارغ شد استسحاب بگويد آن وقتى كه انتصال مى‏كرد، مصداق موجود بود شرطش هم موجود بود. بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست بما اينكه در مسئله اولى استسحاب در مصداق بود مصداق را كه احراز كرديم تمكن بر مصداق، اين مصداق صلاة فى الوقت است. زن اينجور احراز مى‏كرد كه اين مصداق صلاة فى الوقت است. تمكن بر طبيعى الصلاة فى الوقت عين تمكن بر اين فرد است. چونكه تمكن به فرد عين تمكن بر طبيعى است. بدان جهت ثابت هم مى‏شد كه مكلف به صلاة است. چونكه متمكن بر طبيعى است. ولكن در ما نحن فيه تكليف خودش محرز است استسحاب طهر را بكنى كه تكليفش تا آخر وقت مى‏ماند اين عيبى ندارد يا تمكن الى الطبيعى را تا آخر وقت مى‏ماند، تكليف تا آخر وقت مى‏ماند آن عيبى ندارد. ولكن فايده‏اى ندارد. اين جواز تأخير را اثبات نمى‏كند. چونكه جواز تأخير مترتب است، ترتبا شرعيا، چونكه معناى موسع اين است، آنجايى كه انسان به فرد اخير بتواند انتصال بكند و استسحاب طهر اثبات نمى‏كند كه به فرد اخير مى‏توانى انتصال بكنى. ترتبش عقلى است و جواز التأخير در حكم العقل اين است كه بتوانى احراز بكنى. احراز بكنى بر اينكه مى‏توانى او را اتيان بكنى. به فرد اخيرى انتصال بكنى. بدان جهت در ما نحن فيه اين استسحاب‏ها فايده‏اى ندارد وجب فى المبادره.
كسى اگر گفت كه اين خيلى شما رفتيد، اينها ما نمى‏فهميم اينها را. يك دليل ساده‏اى بگويم. آن دليل ساده اين است كه تأخير جايز نيست. چرا؟ چونكه در صحيحه زراره كه در متيمم وارد است المسافر يتم الماء مادام فى الوقت و اذا خاف الفوت تيمم و يصلى. از آن صحيحه استفاده مى‏شود آن وقتى كه شخصى كه مكلف به صلاة است تكليف به صلاة در اين دو فرض زن مكلف به صلاة است يقينا. چونكه اول وقت مى‏تواند اتيان بكند صلاة ظهرين را. چه بداند كه در ثانى وقت حيض مى‏آيد، چه احتمال بدهد كه شايد بيايد حيض. در هر دو فرض در اين مسئله مى‏داند كه مكلف به طبيعى است و احتمال مى‏دهد بر اينكه به تأخير فوت بشود اين واجب. حيضش بيايد و نتواند اتيان بكند. اين تكليفى كه يقينا آمده بود اين تكليف فوت بشود و صملاة فوت بشود. مقتضاى آن تعبير كه كالتعويل است در صحيحه زراره اين است كه در واجبات موسعه، در صلاة كه يقينى است. در صلاة كه واجب موسع است انسان اگر خوف داشته باشد كه به تقيير فوت مى‏شود نمى‏تواند تأخير بياندازد. يعنى شارع در اين صورت خوف را اعتبار داده است و طريق است بر اينكه اين عذرى ندارد اگر تأخير بياندازد. بايد صلاة را اتيان بكند قبل خوف الفوت و اين زن هم در ما نحن فيه خوف الفوت دارد. اينى كه مرحوم حكيم قدس الله نفسه الشريف تعليل فرموده‏اند عدم جواز التأخير را به اين، خوف كه صدق مى‏كند ظاهرا در اين موارد احتمال، اين درست است اين تأويل. ولكن تأويلى است كه اگر كسى قانع به اولى نشد عدم قناعت هم به عدم هضم مى‏شود والاّ آن مطلبى كه گفتيم كسى هضم بكند مى‏بيند كه اين مطلب صحيح است، مختص به باب الصلاة نيست، در هر واجب موسعى كه افراد طوليه دارد انسان احتمال بدهد به جهت تأخير نتواند او را انتصال كند به فرد الاخير. چونكه تمكن به فرد الاخير حالت سابقه ندارد كه به استسحاب احراز بشود. به استسحاب بقاء الشرط، به استسحاب بقاء التكليف به استسحاب بقاء تمكن على الطبيعى احراز نمى‏شود كه تمكن از آن فرد اخير دارد كه با او طبيعى انتصال مى‏شود. اين نسبت به اين مسئله. بعد صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف اينجور مى‏فرمايد، مى‏فرمايد اگر مكلفى زن كه حائض بود، طاهر شد، ولكن از وقت به مقدار هشت ركعت مى‏ماند. طرف عصر خودش هم ساعت دقيقى دارد يا قرص شمس جاى بلندى است قرص شمس را مى‏بيند، مى‏داند كه مثلا به اندازه هشت ركعت وقت دارد. اين صلّت الظهر و العصر. ظهر و عصر هر دو را مى‏خواند. چونكه در ما نحن فيه متمكن است طبيعى صلاة الظهر و العصر، صرف الوجودش را فى وقتهما موجود بكند. و كذالك اگر پنج ركعت، به اندازه پنج ركعت مانده باشد. در ما نحن فيه بايد ظهر را بخواند، ظهر را كه خواند بعد از او عصر را مى‏خواند. از عصر يك ركعت در وقت واقع مى‏شود. عيب ندارد. اين كه گفته‏ايم آن چهار ركعت مختص به صلاة العصر است اين نسبت به آن كسى كه مكلف به ظهر نبوده باشد. چونكه يك ركعت از صلاة الظهر را اين زن مى‏تواند در وقتش درك كند و من ادرك الركعه كمن ادرك الصلاة، ظهر را بايد اتيان كند. چونكه وقت صلاة ظهر را درك كرده است. آن وقت از عصر هم يك ركعت درك مى‏كند. شما نفرماييد كه تأخير صلاة از وقت شما گفتيد از وقت اختيارى الى وقت الاضطرارى جايز نيست. اگر ظهر را بخواند عصر را از وقت اختيارى به وقت اضطرارى انداخته است. چونكه از عصر يك ركعت را درك مى‏كند اگر ظهر را بخواند. مى‏گوييم ما گفته‏ايم، درست هم گفتيم، ولكن آن در مواردى است كه تأخير لانتصال صلاة ديگر نباشد. و اما تأخير لانتصال تكليف صلاة ديگر باشد من ادرك من الصلاة ركعة هر دو تا را مى‏گيرد و آنجا عيب ندارد. چونكه هر دو تا را مكلف است و تكليف به انتصال تكليف تأخير مى‏اندازد. آن وجهى ندارد.
بعد ايشان اينجور مى‏فرمايد قدس الله سره در صلاة مغرب و عشا هم، اين مى‏دانيد كه در روايات هم هست، يك روايت هم بخوانم معلوم بشود، يك روايت از رواياتها كه خودش هم معتبر است موثقه اب الصباح كنانى است كه سابقا خوانديم در باب چهل و نه روايت هفتمى است. روايت محمد ابن الحسن عن على ابن حسن فضال عن محمد ابن عبد الله ابن زراره كه قضيه‏اش را گفتيم، عن محمد ابن الفضيل، يعنى قاسم ابن فضيل عن اب الصباح كنانى، عن ابى عبد الله عليه السلام. قال اذا طهرة المرئه قبل طلوع الفجر صلة المغرب و العشا. و اذا طهرة قبل ان.. الشمس صلة الظهر و العصر. ظهر و عصر هر دو تا را مى‏خواند. اين در صورت امكانش است. امكانش اين است كه هشت ركعت باشد يا پنج ركعت. هشت ركعت داشته باشد كه وجدانا متمكن است. اگر پنج ركعت داشته باشد به ضميمه من ادركا من ركعة الوقت فقد اركعها متمكن مى‏شود. در مغرب و عشا هم همين جور است. در مغرب و عشا هم اگر به اندازه پنج ركعت باقى ماند به طلوع الفجر يا نصف اليلى كه وقت اختيارى‏اش نصف الليل است مغرب و عشا، به نصف الليل اگر پنج ركعت باقى مانده است مغرب را مى‏خواند ثم عشا را مى‏خواند. بدان جهت در ما نحن فيه من ادرك من الصلاة، سؤال؟ به اندازه عشا چهار ركعت است. در ما نحن فيه اگر پنج ركعت باشد همين جور است. چهار ركعت باشد مختص به عشا است. وقت مختص است، وقت مغرب تمام شده است. هم اختيارى، هم اضطرارى. وقت مختص عشا است، بايد عشا را بخواند. بدان جهت پنج... عرض مى‏كنم وقت اختيارى مى‏شود. وقت اختيارى عشاء مى‏شود. لازمه‏اش اين است كه مغرب تمام شده است وقتش، بدان جهت مثل آن پنج ركعت اگر باقى ماند آنجا هم اينجور است كه بايد مغرب را بخواند، چونكه وقتش باقى مانده است. من ادرك من الوقت ركعة از وقت مغرب يك ركعت درك كرده است.
آن وقت، وقتى كه اينجور شد مغرب را مى‏خواند ثم عشا را مى‏خواند.
سؤال؟ عرض كردم اگر در طلوع فجر هم شد آن همين جور است، وقت اضطرارى است، وقت اختيارى و وقت اضطرارى‏اش هم كه منسوس است گفتيم.
انما الكلام مى‏ماند در اين فتواى صاحب العروه. فتواى معركة الارا و آن اين است كه صاحب العروه مى‏فرمايد اگر شخص حاضر شد اين هشت ركعت بايد وقت داشته باشد و اما اگر مسافر شد چهار ركعت به غروب شمس مانده است، هم وقت ظهر را دارد هم عشا را. همين جور است ديگر. مسافر همين جور است. بدان جهت هم ظهر را مى‏خواند هم عشا را مى‏خواند. بدان جهت اگر فرض بفرماييد به اندازه چهار ركعت مانده است به نصف شب، مسافر است، هم مغرب را مى‏خواند هم عشا را مى‏خواند. چونكه عشا وقتش دو ركعت است. قصر است. دو ركعت را درك مى‏كند در وقتش، مغرب را هم كه در وقتش است درك مى‏كند. بعد ايشان يك فتوايى مى‏دهد. اين فتوا را معظم الفقها داده‏اند و آن فتوا اين است، مى‏گويد مسافرى كه در آخر وقت ظهر و عصرش را نخوانده است. در آخر وقت به اندازه چهار ركعت مانده است. اين مسافر بايد ظهر و عصرش را بخواند. مى‏فرمايد بر اين اتمام جايز نيست. اتمام معنايش اين است كه قصد اقامه كند. بگويد كه من قصد اقامه كرده‏ام. فكرش را عوض كند، چهار ركعت به غروب شمس مانده است مى‏گويد بابا قصد اقامه جاى خوشى است، ماندنى است اينجا ديدنى است. قصد اقامه بكنم. اين قصد اقامه جايز نيست. اگر به اندازه چهار ركعت ماند نمى‏تواند. بعد ايشان يك تعبيرى مى‏دهد مى‏گويد ولو فى مواضع التأخير نمى‏تواند اتمام بكند مسافر. مى‏دانيد كه مسافر در اماكن اربعه كه مدينه و مكه است و هكذا مسجد الكوفه و حرم الحسين... الهم ارزقنا زيارته انشاء الله تعالى... عرض مى‏كنم حتى مسافر در آن امكنه بوده باشد كه چهار ركعت مانده است به غروب شمس فرض كنيد كه در مسجد كوفه است يا در حرم حسين سلام الله عليه است ظهرش را نخوانده است. نمى‏تواند صلاة ظهرش را تمام بخواند. نمى‏تواند صلاة ظهر را ول كند عصرش را تمام بخواند. بايد ظهر را هم قصر بخواند هم تمام بخواند. بدان جهت در ما نحن فيه كلام واقع مى‏شود در دو جهت. يكى اينكه چرا نمى‏تواند اين مسافر بيچاره قصد اقامه كند صلاة را تمام بخواند در فرض اول، در اين اماكن اربع چرا نمى‏تواند صلاة را تمام بخواند. دومى اين است كه اگر كرد، آن مسافر قصد اقامه كرد. گفت بابا هر چه بادا باد. جايز يا غير جايز هر چه گفتند من قصد اقامه كرده‏ام. بعد از قصد اقامه بايد صلاة را تمام بخواند. آن صلاة تمام صحيح است يا فاسد. يا اين مسافرى كه در اماكن اربع است صلاة را اتيان مى‏كنند صلاتشان صحيح است يا باطل است، انشاء الله كلام در اينها واقع مى‏شود.