جلسه 1139

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:1139
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1375
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
قد تقدم الكلام در اين كه مكلف كه متيمم داخل شده بود به صلاة به تيممى كه به احراز خودش وظيفه شرعى‏اش بود و بعد الركوع آب پيدا شد و متمكن از وضو يا غسل شد تيممى كه سابقا كرده بود او نسبت به اين صلاة طهارت حساب مى‏شود. و اين صلاة را اگر بعد از وجدان الماء بالتيمم تمام كرد مجزى است. صلاة مع الطهارت است. البته اين حكم تعبدى بود. مقتضى القاعده تدارك اين صلاة بود در سعه وقت و قطع صلاة بود. چونكه باطل شده است به وجدان الماء. ولكن تعبد گفت تيمم طهارت است براى اين صلاة. تارتا وجدان الماء بعد الركوع وجدانى مى‏شود. اين تقدم الكلام. و اخرى وجدان الماء بعد الركوع التعبدى مى‏شود. ركوع را وجدانا احراز نكرده است ولكن به تعبد احراز كرده است. مثل اينكه شخصى خودش را در آن سجده اولى يا سجده ثانيه در ركعت اولى ديد. و شك كرد آيا من قبل از اين سجده يا قبل از اين سجدتين ركوع كرده بودم يا ركوع نكرده بودم. در حالى كه سجده مى‏كند آب آمده است، واجد ماء شده است. ولكن شك مى‏كند كه من ركوع كرده بودم و سجده يا سجدتينم بعد از ركوع بود؟! كه نمازم صحيح بشود و هكذا در آن جايى كه سجدتين را كرده است نمازش صحيح بشود. يا در آنجايى كه يك سجده كرده است، من ركوع كرده‏ام كه سجده را تمام بكنم و دومى‏اش را اتيان بكنم. يا سجده اولى است ركوع نكرده‏ام كه بايد برگردم ركوع كنم.
در اين مورد قاعده تجاوز محكّم است. چونكه اذا فرغت من شى‏ء و دخلته فى غيره فشكشت فيه فشكك ليس بشى‏ء. اين داخل سجود شده است كه ركوع محلش قبل از سجود است. و سجود محلش بعد الركوع است. از محل ركوع گذشته است و به محل سجود رسيده است و شك مى‏كند كه ركوع كرده‏ام يا نه؟ شارع مى‏گويد بر اينكه ركوع كرده‏اى و آب هم كه در حال سجده پيدا شده است. آب بعد الركوع پيدا شده است. آيا در اين صورت هم مكلف اين صلاتش را كه آب پيدا كرده است در اثناء بعد الركوع تعمدى اين ركوع تعبدى مثل ركوع وجدانى است، چه جورى كه بعد الركوع وجدانى بعد الدخول فى الركوع آب پيدا كند تيممش طهارت است اين تيمم هم به اين صلاتى كه هست، صلاة طهارت حساب مى‏شود و بايد اين نماز را تمام بكند. با اين تيممى كه كرده است. يا اين تيمم، اين ركوع تعبدى مثل آن ركوع وجدانى نمى‏شود.
اين را مى‏دانيد قاعده تجاوز تعبد به حصول جزء است در آن محلش. حتى در بعضى رواياتش تسريع دارد امام عليه السلام بلى قد ركع من شكّ فى الركوع و قد سجد بلى و قد ركع. امام عليه السلام تعبد مى‏كند به تحقق ركوع. بعضى‏ها گفته‏اند اين تعبد به لحاظ صحّت اجزاء آتيه است. يعنى اجزاء آتيه را كه مى‏آورد آنها صحيح است. خوب وقتيكه به لحاظ صحّت اجزاء آتيه شد، اين صحّت اجزاء آتيه مترتب مى‏شود و در ما نحن فيه ما نمى‏خواهيم اين صحّت اجزاء آتيه مترتب بشود. مى‏خواهيم اثر وجدان الماء بعد الدخول فى الركوع آن اثر مترتب بشود كه تيمم سابقى‏اش طهارت بشود بر اين صلاتش. ما اثر آخر را مى‏خواهيم، نه صحت اجزاء آتيه را. در ما نحن فيه مى‏خواهيم آن تيممى كه قبلا كرده است او طهارت حساب بشود به اين صلاة. وقتى كه طهارت شد به اين صلاة قهرا صلاة را تمام كرد مجزى مى‏شود. صلاة مع الطهاره مى‏شود و به عبارت ديگر اينجا شك در طهارت است. شك در طهارت است كه شخصى‏
طهارت دارد به آن تيمم سابق در اين صلاة يا نه؟ مى‏خواهيم بگوييم كه نه، اين طهارت را دارد. اين طهارت داشتن در ادله مترتب بود كه وجد الماء بعد ما دخل فى الركوع. بعد از اينكه داخل در ركوع شد آب پيدا بكند يتم الصلاتش را. ما مى‏خواهيم بگوييم كه شارع كه تعبد مى‏كند بلى قد ركع، هم در آن مواردى كه فقط شك داريم كه اجزاء آتيه را بياوريم صحيح مى‏شود. چونكه ركوع را آورده‏ايم يا نه؟ چونكه اگر ركوع را نياورده باشيم اجزاء سابقه باطل مى‏شود. هم اين را مى‏گيرد، هم ركوع كردن، دخول فى الركوع اثر ديگرى داشته باشد، اثر شرعى كه تيمم سابق حساب مى‏شود، نسبت به او هم تعبد است. ايشان مى‏فرمايد كه در عبارت عروه اگر شخص شك كرد در ركوع بعد از سجودش كه آب پيدا كرده است بعد از سجود، شك كرد آيا من ركوع كرده‏ام يا نكرده‏ام؟ آيا اينكه محكوم است ركوع كرده است، مثل ركوع وجدانى است كه با ركوع وجدانى تيممش طهارت حساب مى‏شد، با ركوع تعبدى هم تيمم سابقى‏اش طهارت حساب مى‏شود؟ يا اينكه نه، فقد تعبد در موارد ركوع، به ركوع كه تعبد مى‏كند فقط بالنسبه على صحّت الاجزاء الثانيه است كه از غير ناحيه ركوع كردن در صحّت اجزاء سابقه لاحقه شكى نداشته باشد. اينجا شك دارد كه اصلا در ما نحن فيه طهارت ندارد. چونكه ركوع نكرده است و صلاتش، صلاة باطلى هست. چونكه ركوع نكرده است، آب كه پيدا شده است قبل الركوع است وجدانا. چونكه وجدانا احراز نكرده است. ولكن شارع تعبد مى‏كند. ايشان اشكال مى‏كند كه آن ركوع وجدانى اثرش اينجا بار مى‏شود يا نه؟ ولكن الظاهر اين است كه اينجا جاى اشكال نيست. چرا؟ چونكه اين كه گفت در قاعده تجاوز فقط صحّت اجزاء لاحقه را تعبد مى‏كند كه اين را آورده‏اى، يعنى اجزاء لاحقه صحيح است. نه، تارتا تعبد از ناحيه آثار ديگر است و صحت صلاة قطعى است. مثل چه؟ مثل اين كه انسان نمازش را تمام كرد، سلام را گفت. تمام كرد. يك حرفى هم زد، منافى هم اتيان كرد. بعد از منافى اتيان كردن شك مى‏كند كه من تشهد در اين صلاة را در ركعت دوم فراموش كرده بودم يا سجده‏اى را از ركعت اولى ركعت ثانيه يا از ركعات ديگر، سجده‏اى را فراموش كرده بودم يا در هر ركعت دو تا سجده كرده‏ام؟! بلا اشكال قاعده تجاوز جارى است. چونكه محل تشهد گذشته است و داخل در غير شده است، داخل در غير تشهد شده است، ركعت بعدى غير او است. وقت سجده گذشته است، محل سجده داخل شده است به ركعت بعدى. شك مى‏كند فشكك ليس بشى‏ء. اين تعبد به صحت اجزاء لاحقه نيست. چونكه اگر قطع كرده باشد، تشهد نكرده است يا سجده نكرده است، صلاتش صحيح است. لا تعاد الصلاة من سجدة. لا تعاد الصلاة من تشهد. اين همين جور است، تشهد لا تعاد الصلاة. صلاة قطعا صحيح است. اجزاء لاحقه هم صحيح است. فقط اثر قاعده تجاوز اين است كه قضاء سجده واجب نيست. چونكه اگر يك سجده را نكرده باشد، اشتباه كرده باشد، بايد بعد از صلاة قضا كند. اين در مشهور تشهد هم همين جور است، تشهد اگر يادش برود اين در جماعتى بايد قضا بكند. خوب اثرش فقط نفى القضا است. قاعده تجاوز در اين صورتى كه جارى مى‏شود، صحت اجزاء لاحقه مترتب نمى‏شود. اين قاعده تجاوز در اين موارد كه جارى مى‏شود اثر آخر ثاب مى‏شود كه در اين صورت قضاء تشهد نيست، قضاء سجده واحده نيست. سجده سهو نيست. وقتى كه قاعده تجاوز اينجور شد اطلاق تنزيل مى‏گويد ركوع وجدانى چه آثارى داشت بلى قد ركع. آن ركوع وجدانى محقق شده است، تعبد به خود ركوع وجدانى است. يعنى معنايش اين است كه تمام آثار مترتب مى‏شود. يكى از آن آثار هم اين است كه اين تيممش كه كرده بود، آن تيممش نسبت به اين صلاة طهارت حساب مى‏شود. بدان جهت ايشان اشكالى كه فرموده است در متن دارد، اذا كان وجدان الماء فى اثناء الصلاة بعد الحكم الشرعى بالركوع كما لوكان فى السجود و شك فى انه ركع ام لا حيث انه بانه ركع، فهل هو كالوجدان بعد الركوع الوجدانى ام لا؟ اشكال. احتياط وجوبى است فتوا ندارد. فالاحتياط بالاتمام كه آن صلاة را تمام كند، ثم ذى العاده. اعاده هم لا يترك، اعاده هم ترك نشود. يعنى وضو بگيرد دوباره بخواند آن نماز را. عرض كرديم احتياج به اين احتياط وجوبى نيست. احتياط، احتياط مستحبى است لمّش اين است كه در قاعده تجاوز تعبد به همان امر وجدانى است. آن ركوع و آن سوره يا آن تشهد يا آن فرض بفرماييد سجده وجدانا اگر در موقع خودش حاصل مى‏شد شارع تعبد به او مى‏كند كه حاصل شده است. بدان جهت سجده سهل لازم نيست. اگر فرض بفرماييد در ما نحن فيه گفتيم كه كل نقيصه سجده سهو دارد نه، اين سوره را اتيان كرده است، سجده سهو ندارد. تعبد به تحقق آن امر وجدانى است تمام آثار او بار مى‏شود. مثل ساير موارد تنزيلى كه الفقّا خمر. تمام آثار خمر حتى حد الخمر، حدّ شرب الخمر در فقّا ثابت مى‏شود. چونكه شارع تنزيل مى‏كند فقّا را منزلة النفس الخمر كه خمر است. بدان جهت اين موارد از آن موارد تنزيل است و اين اختصاص به مورد ندارد. هر جا قاعده تجاوز مجرى پيدا بكند، تعبد به نفس آن جزئى است كه وجدانا اگر حاصل مى‏شد، اثرش چه بود، تعبد به خود او است. تمام آثار اين شرعيه آن جزء مترتب مى‏شود. صحّت اجزاء لاحقه باشد يا عدم وجوب القضاء و التدارك باشد يا عدم وجوب سجده سهو بوده باشد يا بقاء تيمم سابق بوده باشد كما ذكرنا. بعد ايشان قدس الله نفسه الشريف اين مسئله‏اى كه شروع مى‏كنم دقتى دارد.
ايشان متعرض مى‏شود بر اينكه فرقى نيست بعد از اينكه انسان ركوع كرد در صلاة در ركع اولى داخل بر ركوع شد، بعد الدخول فى الركوع آب پيدا كرد، آن طهارت سابقى طهارت حساب مى‏شود. فرقى نمى‏كند صلاة، صلاة نافله بوده باشد يا صلاة، صلاة فريضه بوده باشد. صلاتى بوده باشد كه قطعش حرام بوده باشد، يا صلاتى بوده باشد كه قطعش جايز بوده باشد. اينها للاطلاق است، سابقا گفتيم در آن صحيحه زراره كه فرمود بر اينكه شخصى است كه داخل شد در صلاة بتيمم، ثم در ما نحن فيه آب پيدا كرد، امام فرمود قبل الركوع باشد برمى‏گردد. بعد الركوع باشد مذى پيدا مى‏كند استبصال نفرمود نماز نافله است، فريضه است. فريضه‏اى است كه لا يجوز قطعها لا يجوز وطعها. تمامى اينها اين است، مى‏فرمايد همين جور است. يك صورت باقى مانده بود. آن يك صورت را اينجا متعرض مى‏شوم. مى‏فرمايد حتى آن صلاتى كه بعد از دخول در ركوع او آب پيدا كرده است صلاتى بوده باشد كه واجب القطع است. انسان واجب است او را قطع بكند. اين واجب القطع است اين صلاة كه ركوع كرده است، بايد از اين صلاة رفعيت كند. مع ذالك اگر رفعيت نكرد صلاة را ادامه داد بعيد نيست كه بگوييم صلاتش صحيح است. صلاة واجب القطع بود نه جايز القطع. وجوب الاتمام نداشت. آنها را گفتيم. آنى كه يجوز قطعها بود، گفته شد. عدم جواز القطع گفته شد. كلام ما در صلاتى است كه اين صلاة واجب القطع است كه بايد قطع كند اين را. مع ذالك تمام كرد اين صلاة را با تيمم. مى‏فرمايد بعيد نيست بر اينكه صحيح بوده باشد. اين صلاة واجب القطع بشود در دو صورت مى‏شود. يك صورت ديگر اين است كه در اثناء صلاة واجب اهمى موجود بشود كه واجبى است كه اهم است، از صلاتى كه وقتش وسيع است. مثل اينكه فرض بفرماييد اين شخص متيمم صلاة داخل شده بود در اثناء ديد مثلا بچه‏اى در مسجد يك حالتى را نجاستى را موجود كرد كه حتك مسجد است. علاوه بر اين كه ازاله‏اش واجب است، بقائش هم حتك مسجد است. اينجا چونكه وقت صلاة وسيع است واجب است قطع كند ديگر. قطع كند بايد برود تطهير كند. اين نجس را از مسجد تطهير كند بعد فرض بفرماييد صلاتش را ادامه بدهد. در ما نحن فيه يعنى قطع كند، غسل كند، برود مسجد را تطهير كند، بعد برود صلاتش را بخواند. چونكه بقاء او وجوب ازاله‏اش فورى است، بقائش حتك است. در اين صورت نه، اين كار را نكرد. نمازش را تمام كرد. گفت بگذارد نمازم را تمام كنيم ببينيم چه جور مى‏شود؟! اين را مى‏گويد صحيح است. اين يك صورتش است. كه در ما نحن فيه قطع اين صلاة وجوب نفسى ندارد. قطع اين صلاة وجوب غيرى دارد در اين صورت. چونكه آنى كه واجب است ازاله است. چونكه ازاله موقوف به قطع الصلاة است، اين صلاة را قطع كند، بدان جهت مى‏گوييم كه اين واجب است، يعنى وجوب غيرى دارد. يك وقت اين است كه نه، وجوب قطع صلاة وجوب نفسى دارد. خودش واجب نفسى است. مثل چه؟ مثل اينكه رفته است در يك مكانى كه خرابه است، سقفش شكاف برداشته است، ديوارهايش شكاف برداشته است گفته است خوب سايه است اينجا نماز بخوانيم، انشاء الله نمى‏افتد اين. بعد ديد كه زلزله مى‏شود. واجب است كه فرار كند. ماندش القاء النفس فى التهلكه است. اين خود ماندن در اين مكان حرام است. القاء نفس فى التهلكه است. در اين صورت گفت به مردن هم مرده‏ام، ماندم خيلى مصلحت نيست، بگذار نمازم را تمام كنم. در اين صورت تمام كرد. پس دو صورت دارد اين وجوب القطع. يك صورت آنجايى است كه وجوبش غيرى مى‏شود، يك صورت به جهت اينكه وجوبش، وجوب نفسى مى‏شود. فرموده‏اند بعضى‏ها اين فرمايش ايشان كه صحيح است در صورتى صحيح است كه وجوب القطع غيرى بشود. در جايى كه وجوب القطع غيرى شد در ما نحن فيه مى‏گوييم كه واجب است اين شخص ازاله مسجد بكند. ازاله مسجد نكرد، امر دارد صلاتش را تمام بكند. امر ترتبى. در ضدين، چونكه ادامه اين صلاة ضدّ با ازاله نجاست با مسجد است. امر دارد به ازاله در ما نحن فيه اين صلاتش را تمام بكند ضدّ مأمور به مى‏شود. امر ترتبى دارد. اگر فرض كنيد ازاله را ترك كرديم، معصيت كرديم. معصيت نكن، اگر معصيت كردى خودت را مستحق عقاب بر مخالفت آن تكليف كردى نمازت را ادامه بده. امر ترتبى دارد. در اين صورت عيبى ندارد. فتواى صاحب العروه لا بعث به.
و اما در جاهايى كه بقاء در آن مكان خودش حرام نفسى است. القاء نفس فى التهلكه است. در آن صورت نه، توجه كرديد اين صلاتى را كه انسان در اينجا مى‏خواند اين صلاة محكوم به فساد است. نمى‏تواند صحيح بشود. چرا؟ چونكه اين صلاة اين مكث در اينجا، مكث در اين محل، عين القاء النفس فى التهلكه است. اتحاد وجودى دارد. مكث كه معتبر است در صلاة كه بايد شخص مستقر بشود اين استقرار يا سجده‏اى در صلاة كه ركوع صلاتى، قرائت صلاتى كه بايد مستقرا اتيان بكند خود اين عين القاء ماندن در اين مكان استقرار عين القاء نفس فى التهلكه است. چونكه همين جور است در مواردى كه مأمور به متحد بوده باشد با منهى عنه و نهى مقدم بشود كما هو الفرض كه القاء نفس فى التهلكه است او معطى به محكوم به بطلان است. آن صحيح نمى‏تواند بشود و جاى امر ترتبى هم نيست. امر ترتبى در آن تركيب انضمامى است كه دو تا وجوب بشود. يكى اتيان صلاة، يكى ازاله نجاست. ترك ازاله نجاست وقتى كه حرام شد، اين چيزى كه هست اتيان بالصلاة منضم مى‏شود به اين ترك. مى‏گويد اگر اين ترك را كردى، اين صلاة را اتيان بكن، عيبى ندارد. اين جاى ترتب است. و اما در جايى كه منهى عنه عين مأمور به يا جزء يا قيد مأمور به بوده باشد منهى عنه. آنجاها ترتّب ممكن نيست چونكه شارع بگويد بر اينكه اگر خواست معصيت كردى، نماز بخوان. يعنى القاء نفس در تهلكه بكن. چونكه نماز خواندن عين القاء تهلكه است. اين نمى‏شود. امر به منهى عنه ممكن نيست. چه مترتبا چه غير مترتّبا، ممكن نيست. اتحاد مأمور به با منهى عنه. بدان جهت در اين دو صورتى كه هست تفسير كانّ بايد داد. اگر تركيب انضمامى شد يعنى اتيان صلاة حرمت نداشت، قطع الصلاة وجوب نفسى نداشت. اگر اينجور بوده باشد، صلاتش صحيح است، تمامش. والاّ نه صلاة محكوم به بطلان است و محكوم به بطلان مى‏شود. ولكن كسى دقت بكند مى‏بيند كه در هر دو صورت صلاة محكوم به بطلان است. چرا؟ چونكه قاعده اوليه در اين صلاة بطلان بود. چونكه وقتى كه در اثناء آب پيدا كرد، بعد الركوع وقت هم وسيع بود اين واجد الماء مى‏شود نسبت به اين صلاة وجدانا. چونكه واجد الماء مى‏شود تيممش باطل مى‏شود بايد صلاة را از سر مى‏گرفت. قاعده اوليه اين بود. ما بواسطه نص رفعيت كرديم. بواسطه نص رفعيت كرديم كه صحيحه زراره گفت كه صلاة را نقض نكند. تمام بكند، آن تيمم طهارت است. اينجور است يا نه؟ پس اين تعبد شارع به طهارت در آن موردى است كه محصور از اتمام صلاة ندارد. يعنى اگر آب پيدا نمى‏شد، بايد صلاة را تمام مى‏كرد. اينجا است كه مى‏گويد آب كه پيدا شد، نه اعتنا به آن آب نكن، نمازت را تمام بكن. اين تعبد در جايى است كه آب را اگر پيدا نمى‏كرد، صلاة را تمام مى‏كرد. محصورى نداشت. اين، اين فرض را نمى‏گيرد. چونكه در اين فرض اگر اين شخص آب هم پيدا نمى‏كرد بعد الركوع بايد اين غايتى كه جمع شده است، حتك است اين را بردارد از مسجد. ولو بالتيمم بردارد. اين آب، آب پيدا كرد، اتمام آن صلاة محصور داشت. بايد صلاتش را قطع مى‏كرد. آب هم پيدا نمى‏شد بايد قطع مى‏كرد، مى‏آمد اين قازورات را برمى‏داشت. اين حتك بر مسجد است يا حرم است.
پس در ما نحن فيه آن روايت صحيحه زراره كه لا ينقضها و لا يقطعها و يتمها اين صورت را تعبد نمى‏كند. اين صورت تحت قاعده اولى مى‏ماند. قاعده اولى اين بود مع آب در اثناء صلاة در وقت صعه پيدا شد، صلاة باطل است. چونكه واجد الماء شد تيمم باطل مى‏شود او يصب ماء شد، نمازش بدون طهارت است بايد وضو بگيرد يا غسل بكند نماز بخواند. در ما نحن فيه جاى ترتّب نيست. ترتّب در جايى است كه دو تا امر هر دو اطلاق داشته باشند. اين مى‏گويد ازاله نجاست بكن آن هم مى‏گويد نمازت را بخوان. مثل شخصى كه وضو دارد يا غسل كرده است، وارد مى‏شود نمازت را بخوان. اين هم مى‏گويد بر اينكه ازاله نجاست بكن. اينجا است كه اهم مخالفت شد، مى‏گوييم امر به مهم محصورى ندارد. در ما نحن فيه مهم ما صلاة مع التيمم است. تيمم سابق بعد از وجدان ماء. اين مهم به حسب القاعده باطل بود. ما بواسطه تعبد اين را صحيح كرده‏ايم. تعبد هم در صورتى است كه اگر آب پيدا نمى‏شد بايد آن صلاة را ادامه مى‏داد. يا مى‏توانست ادامه بدهد و اما در صورتى كه آب پيدا نمى‏شد هم بايد اين صلاة را قطع مى‏كرد، قطع بكند، انجاها تعبد به بقاء طهارت نيست. اينكه بعضى فهول (قطع نوار).
از خلفش بياندازد. از خلفش به صدر مى‏آيد. چه جور اين از خلف به جلو مى‏آيد اين هم مى‏فرمايد از دو طرفش در عمامه اين ميت دو طرف مى‏آيد دو حنك مى‏آيد از طرف خلف به صدر. وابحض جبهة. جبهه‏اش را نپوشان. قلت فالحنوط كيف اصنع؟ حنوط را چكار بكنم؟ فرمود يوضع على من خرئه به بينى‏اش و موضع سجوده و مفاصله، قلت فالكفن. محل شاهد اينجا است. قال يؤخذ خرقة و يشدّ بها سفله. يك خرئه‏اى آن پايينش را، آن اسفلش را مى‏پوشانى. همان قبل و دبر. و يضم فقضها يضم ما هناك. اين فقضينش را جمع مى‏كنى تا آن سوراخ هم جمع بشود. و ما يصنع من القطنه افضل. كفنى كه از قطن بوده باشد از پنبه بوده باشد افضل است كه در كتب فقها هم هست. ثم يكفن بقميص و لفافة و برد. بعد از آن كفن مى‏كنى به يك قيمصى يكى هم به لفافه كه تمام بدن را مى‏پوشاند و برد، يجمع فيه الكفن كه در برد خود كفن جمع مى‏شود. چونكه قميص كرد، لفافه كه كرد خود ميت جسدش در لفافه جمع شد و برد يجمع فيه الكفن. بردى كه در او كفن جمع بشود. مى‏دانيد ظاهر اين حسنه كه سه قطعه ثوب را در قميص و لفاله و برد تعيين كرد. برد ما يجعل فيه الكفن. لفافه ما يجعل فيه جسد الميت. قميص هم كه خواهيم گفت قميص چيست؟ بدان جهت در ما نحن فيه اين خلاف روايات است. خصوصا بر اينكه در آن روايات اگر ما خدشه‏اى را نكنيم به آن خدشه‏اى كه خواهيم گفت، اگر آن خدشه را نكنيم مقتضاى جمع عرفى تأخير بين الامرين است. يا عذار است و قميص است و لفافه است يا قميص است و لفافه است و برد. او هم مى‏شود، اين هم مى‏شود. اين غايت الامر آن روايات دلالت داشت كه متعين است. صريح بود كه مجزى است آن. ولكن متعين است كه ظهور داشت. اين روايت هم عكسش است. صريح است كه اينجور مجزى است. از قميص و لفاله و برد مجزى است. ظهور دارد تعيّن به صراحت هر كدام از ظهور طايفه ديگر رفعيت مى‏شود، حكم مى‏شود تخييرى. نه آنى است كه صاحب الحدائق مى‏گويد نه آنى است كه فرض بفرماييد صاحب المدارك مى‏گويد كه فقد متعين است قميص و لفافة. نه نيست. اين هست در روايات قميص و لفافة كه اين روايت ظاهرش همان است كه گفتيم و آن روايات ديگر هم ظاهر در آن معنا بود كه گفتيم. مقتضايش جمع ما بين التغيير است. يا آنجور يا اينجور. و لذا كتبنا تعيّن كفن به اين نحوى كه مشهور گفته‏اند اين مبنى بر احتياط است، والاّ اين تبيّنى ندارد. طور ديگرى هم به نحوى كه گفتيم، بيان كرديم، قميص بپوشانند، كذا بپوشانند مى‏شود او را كفن كرد.
در آن روايات يك نكته‏اى دارد كه بگويم، عرض مى‏كنم تباين ندارند، مقام معارضه نيست. جمع عرفى دارند. بيان كرده‏ام، اصول را درست كنيد. فقه بدون اصول هيچ فايده ندارد.
آن حكم امر است. ظاهر امر اطلاق الامر اقتضا مى‏كند تعيينى باشد. اين هم امر است. ظاهر يعنى ظهور اطلاقى اقتضى مى‏كند تعيين را يا كفايه. بدان جهت در ما نحن فيه هر دو صريح هستند در اجزاء. ظهورشان در تعين است. از ظهور هر كدام به صراحت ديگرى رفعيت مى‏شود، اين موارد جمع عرفى است. در اين موارد معارضه نيست آن معارضه كه اگر فردى حكم ثابت بشود كه قلّت و كثرت مرجّه نيست، اگر مرجّه‏اى هم باشد در فرض تعارض تباينى است كه جمع عرفى ندارد. غرض اين است اين رواياتى كه خوانديم كه ايشان مى‏گويد كه سه تا بود كه زياد بودند در آنها يك شبهه‏اى هست. نه در سه تايش، در آن دو تايش كه صحيحه عبد الله ابن سنان جاى شبهه بود خودش. در اين دو تا هم يك شبهه ديگر است. نمى‏دانم اگر ميت را كه كفن كرده‏ايد ديده‏ايد يا نديده‏ايد! اول لفافه را مى‏اندازند، در كفن كردن ميت. آن كسى كه مى‏خواهد كفن بكند. روى آن حصير يا موزائيك يا زمينى كه انداخته‏اند اول لفافه را وصل مى‏كند. بعد بعد از لفافه‏اى كه هست قميص را مى‏اندازند. روى قميص عذار را مى‏اندازند. وقتى كه ميت را آورند، گذاشتند روى اين كفن اول آن لنگش بسته مى‏شود. چونكه اخير بود. دوما قميس بسته مى‏شود ثالثة هم كه لفافه است. اينجور است ديگر. ولكن در اينها، اين بود كه عذار را روى لفافه بيانداز. در روايات اينجور بود. در آن معتبره يونس اينجور بود، ثم اينها را كه فرمود، بعد فرمود بر اينكه ابصة الحبرة بست ثم ابست عليه العذار. عذار را روى او بست كن. بعد دارد ثم ابست القميص. بعد قميص را بست كن. اين در اين روايت است. در آن روايت ديگر هم هست كه در آن روايت عمار ابن موسى، مى‏فرمايد بر اينكه ثم تبدع و تبست اللفافه طولا ثم تضرّ عليها من الضريره ثم العذار طولا. ثم عذار را بست مى‏كند خودش هم طولا. چوكه مى‏دانيد عذار را عرضا بست مى‏كنند. لفافه و قميص طولا بست مى‏شود ولكن عذار عرضا بست مى‏شود. اينجا دارد كه عذار را طولا بست بكن، آن وقت هم مى‏فرمايد ثم القميس. بعد از آن قميس را بست بكن.
اين اشكال در اين روايات هست و اين اشكال قابل جواب است. و آن معنايش عبارت از اين است كه اين كه امام عليه السلام مى‏فرمايد عذار را بست بكن اين منافات ندارد. چونكه عذار را طولا امر كرده است بست كند. لازم نيست در آن لنگ فقط لنگ بوده باشد. خواهيم گفت كه مستحب است جاى لنگ از صدر ميت تا قدم الميت پوشيده بشود. از صدرش خواهد آمد. دليلش هم اين موثقه عمار ابن ساباتى است. اين لفافه را كه انداختند رويش لنگ بياندازند. بعد قميص را بياندازند. ميت را كه گذاشتند، روى قميص مى‏گذارند. وقتى كه روى قميص گذاشتند در آن طرف قميص هنوز بست شده است. آن طرفى كه زير قميص انداخته شده است، اين پايين‏تر انداخته شده است. قميص از لفافه به بالا بست مى‏شود. ولكن اين قميص اين عذار از اين به طرف پايين بست مى‏شود. به طرف پايين لفافه. چونكه قميص در طرف بالا است، اين عذارى كه تنها افتاده است به اين طرف پايين اين عذار را برمى‏گردانند تا سينه ميت. عذار را وقتى كه برگردانند به سينه ميت، يك طرف قميص فوق العذار واقع مى‏شود. آن طرفى كه انداخته بودند. بعد وقتى كه اين عذار را تا سينه بردند، آن طرف قميص را مى‏آورند. چونكه پاره كرده‏اند، از گردن ميت مى‏گذرانند، مى‏اندازند روى چه چيز؟ روى وزره. يعنى روى عذار مى‏اندازند. نمى‏دانم معلوم شد يا نه؟ اگر اين را لفافه فرض كنيد عذار را به طرف پايين بست مى‏كنند. مستحبى‏اش را. بعد قميص را به طرف بالا بست مى‏كنند. وقتى كه اينجور شد، مى‏بينيد كه يك طرف قميص زير جسد ميت ماند. قبل العذار. ولكن آن يك طرف ديگر عذار كه در آن طرف است او را برمى‏گردانند تا سينه ميت كه پاها و چيزى كه هست عوريتنش تا صدرش زير وزره مى‏ماند. بعد آن طرف قميص را كه مانده است، آن را برمى‏گردانند. از گردن ميت مى‏گذرانند مى‏اندازند روى اين وزره. آن وقت بعد همه‏اش را در لفافه مى‏پيچانند كه تمام شد ديگر. به دروازه آخرت مى‏برند. بدان جهت در ما نحن فيه بعد از صلاتش مى‏بينيد وقتى كه همين جور شد، اين وزره عيب ندارد، همان معجر است، منتهى يك طرفش روى قميص مانده است. اين عيبى ندارد. بدان جهت اين اشكالى كه در اين روايات مى‏شود، امام فرمود اول آن چيز لفافه را بست كن بعد عذار را بست كن اين اشكالى در اين روايات نمى‏شود. بدان جهت ميزان اين جمع كما ذكرنا اين است كه طايفتين هر كدام دلالتش بر تعيّن بالاطلاق است، دلالتش بر اجزاء صريح است به صراحت هر كدام از اطلاق رفعيت مى‏شود حكم به تخيير مى‏شود و الله سبحان هو العالم.