جلسه 770
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:770 ب
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1371
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم لاخلاف عند الاصحاب وقتى كه جاريه بالغ شد تسعا، يعنى به آخر تسع رسد كه تسع را تمام كرد از او در كلمات تعبير مىشود به اكمال التسع. اگر جاريه بلغ تسع سنين، چونكه سال نهمى تا آخر سال نهمى است. وقتى كه به آخرش رسيد كه تسع اكمال مىشود، بالغ مىشود و استدلال كرديم بر اين معنا به مصححه عبد الرحمان ابن حجاج كه شيخ او را در تهذيب به سنده عن على ابن حسن فضال نقل كرده بود، و وجه اينكه گفتيم اين مصححه است چونكه تبئيل سند دارد و قطع نظر از تبديل السند موثقه است. علاوه بر آن روايت كه روايت ديگرى هم كه وارد شده است، او هم دلالت به همين معنا را دارد. و آن روايت موثقه عبد الله ابن سنان است. اين موثقه عبد الله ابن سنان را صاحب الوسايل در جلد سيزده در باب چهل و چهار از احكام الوصايا نقل كرده است. در باب چهل و چهار روايت دوازدهمى است و باسناد الشيخ عن حسن ابن سماعه، يعنى حسن ابن محمد ابن سماعه كه اين حسن ابن محمد ابن سماعه ثقه است ولكن مذهبش فاسق است. واقفى است. و سند شيخ به كتاب حسن ابن محمد ابن سماعه صحيح است. و روايت بواسطه حسن ابن محمد ابن سماعه موثقه مىشود. حسن ابن محمد ابن سماعه نقل مىكند از آدم... از ثقات است. و اين آدم بياء اللوءلوء نقل مىكند از عبد الله ابن سنان عن ابى عبد الله عليهالسلام. قال اذا بلغ الغلام ثلاثة عشر سنه، كتبت له الحسنه و كتبة عليه السيئه و اوجب و اذا بلغة الجاريه تسع سنين فكذالك. يعنى كتب له حسنات و اوقب. و ذالك انّها تهيز لتسع سنين. تعليم مىآورد كه چرا مكلف مىشود، چونكه حيضش در نه سالگى مىآيد. نه سالگى كه گفتيم كمال نه سالگى. سال ظاهر در تمامش است.
بدان جهت نه سال را تمام مىكند. اين كه اول دهم مىشود. عرض مىكنم بر اينكه در اين روايت كه اين صدر دارد كه غلام در سيزده سالگى بالغ مىشود. اين معمول به عند المشهور نيست. مشهور ملتزم هستند، كما اينكه در بعضى روايات معتبره و صحيحه است، غلام آن وقتى بالغ مىشود كه محتلم بشود يا اينكه بلغ خمسة عشرة سنه بوده باشد، يعنى تكميل بكند. اين روايت را بعضىها حمل كردهاند صدرش را به احتمال كه وقتى كه سيزده ساله شد، محتلم شد، بالغ مىشود. و بعضىها هم به ظاهرش عمل كردهاند. يادم مىآيد كه يكى از قدما به ظاهر اين ملتزم شده است. ولكن مشهور اعراض كردهاند. و كيف ما كان و قد ذكرنا كرارا و مرارا اگر روايتى مشتمل بشود به دو تا حكم، دو تا جمله بوده باشد كه هر كدام يك حكمى را بيان مىكند و اعراض شده باشد از يكى از حكمين يا يكى از حكمين معارض داشته باشد كما فى المقام چون ثلاثة عشر معارض دارد و ما بين آنها دم عرفى ممكن نشد و تساقط كرد آن يكى از جملتين در روايت، نسبت به يك حكم، نسبت به جمله ديگر و حكم آخر ضرر نمىرساند. چونكه اين روايت وقتى كه دو تا حكم، دو تا قضيه شد به منزله روايتين است. يكى معارض دارد، ديگرى ندارد. آنى كه معارض ندارد و قرينه بر خلاف نيست و معرض عنه عند الاصحاب نيست به او عمل مىكنيد. بدان جهت اين روايت در جاريه كه اذا بلغ تسع سنين مكلف مىشود و ذالك لانّها تهيز لتسع سنين حيض مىبيند از اين روايت معلوم مىشود كه آن حيض ديدن موجب بلوغ نيست در جاريه. از اين روايت مباركه ظاهر مىشود حيض شدن و حيض ديدن اين موجب بلوغ نيست. چونكه حائض
مىشود نوعا، اين موجب شده است كه شارع تسع سنين را ملاك بلوغ قرار داده است. بدان جهت اگر دختر نه سالش را تمام كرد و حائض هم نشد در ده سالگى، يازده سالگى، او مكلف است. چونكه ملاك و موضوع در بلوغ او سن است. و اينكه امام عليه السلام، فرمود بر اينكه وجه اينكه به بلوغ سن بالغ مىشود وجهش اين است كه حيض مىبيند. خوب معلوم است كه بعضى دخترها در اين سن حيض نمىبينند. بدان جهت اين حمل بر حكمت مىشود، بدان جهت حيض در آن يك كلمه كه گفتم يادتان باشد، حيض در جاريه مثل احتلام در غلام نيست. حيض در جاريه حساب ديگر دارد. موضوع بلوغش فقط سن است، منتهى شارع وجه اينكه اين سن را موضوع بلوغ قرار داده است، به جهت اينكه نوعا حائض مىشوند. چونكه قرينه خارجيه دارد كه بعضا نه سالش را تمام مىكنند، ولكن حيض نمىبينند. خصوصا آنكه مزاج الضعيف بوده باشد. مثل جوارى در فى هذا الزمان.
بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست چونكه قرينه قطعيه است كه اين امر دائمى نيست، حمل مىشود بر اينكه قضيه، قضيه قالبى است و ملاك بلوغ السن است. على هذا ممكن است همين هم بوده باشد. چونكه حيض، در جاريه ربما نمىشود، بعد از اكمال تسع سنين، شارع تسع سنين را حد قرار داده است، حتى محرز بشود بلوغش. بعله، و از اين روايت مباركه استفاده ديگر مىشود، كه قبل از بلوغ تسع سنين اگر جاريهاى خون ببيند حكم حيض را ندارد. چونكه حيض بعد از بلوغ مىشود كما اينكه در اين روايت ذكر مىكند. اگر دمى را ببيند و اوصاف الحيض است، احكام حيض بار نمىشود. ولكن در اين صحيحه مىشود اين خدشه را كرد، بعد از اينكه شما حمل كرديد لانّها تهيز لتسع سنين بر قضيه قالبه ديگر اين دلالت نمىكند كه قبل از بلوغ هم نادرا حيض نمىشود. بدان جهت عمده در مقام آن صحيحهاى است كه ديروز، آن روز خوانديم. صحيحه عبد الرحمان ابن حجاج است. اين موثقه در ما نحن فيه اين شبهه را دارد، بعد از اينكه اين قضيه را حمل بر نوع كرديد و بر قالب كرديد يعنى قالبا در نه سالگى مىبيند. در مقابل قالب نادر مىشود كه نبيند يا قبل ببيند. بدان جهت اين موثقه دلالتش اشكال دارد ولكن آنى كه صحيحه عبدالرحمان ابن حجاج بود او ملاك تام و دليل تام بود كه قبل از تسع سنين حيض نمىشود دم ولو به صفات الحيض بوده باشد. بعد مرحوم صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف مىفرمايد كما اينكه جاريه قبل از اينكه به تسع سنين برسد يعنى كامل كند تسع سنين را، دمش حيض نمىشود و كذالك فى المرئة بعد يئسها. زن بعد از اينكه يائسه شد، دمى را ديد. آن دم به صفات حيض هم بوده باشد حكم مىشود كه آن دم استحاضه است. حكم به حيض نمىشود. اگر دم ديگرى محرز نشود كه دم قرححه است يا دم جراحت است، حكم مىشود بر دمش، به دمى كه دم استحاضه است ولو اوصاف حيض و شرايط حيض را هم داشته باشد. سه روز مستمر بشود. و اين مسئله ما بين اصحاب ما اينكه زن بعد از يائسه شدنش، دمش محكوم به حيض نيست، اين بلا اشكال صحيح است. عند الاصحاب تمام است كه بعد اليئس حيض نمىشود. صحيحه عبد الرحمان حجاج هم داشت كه بعد اليئس حيض نمىشود و مثلها بعد از اينكه يائسه شد و مثلها شىء و دم نمىبيند، دمش حيض نمىشود. صحيحه هم دلالت مىكرد.
انما الكلام ما بين اصحاب ما در حدّ يئس است كه زن كى يائسه مىشود؟ حيث اينكه در اصحاب ما در حدّ اليئس على اقوال ثلاثه است. سه قول است. يك قولى ما بين اصحاب ما اين است كه زن وقتى كه شصت سالش را تمام كرد، يعنى به شصت سالگى رسيد. پنجاه و نه را تمام كرد، بلغ ستين، بعد از اينكه ستين شد، ذات ستين شد او ديگر حائض نمىشود. بلا فرق ما بين قرشية و غير القرشيه. فرقى ما بين اينها نيست. اين قول را محقق در شرايع در باب طهارت اختيار كرده است و فرموده است حدّ يئس زن ستين است و تفسيرى ما بين قرشيه و غير قرشيه ندادهاند و از علامه نقل شده است كه علامه در منتهى و در تحرير ايشان هم اين را اختيار فرموده است و مقدس اردبيل قدس الله نفسه الشريف ميل به اين كرده است. حيث اينكه ايشان اينجور فرموده است، بعد از اينكه كلام مفيد را كه متن است نقل مىكند، اينجور فرموده است، اگر دم اوصافى داشته باشد بعد از پنجاه سالگى بعد از اينكه پنجاه ساله شد زن، اوصاف حيض را داشته باشد و شرط حيض كه استمرار ثلاثة ايام بوده باشد داشته باشد اين محتمل است همين حيض بوده باشد. بعد از پنجاه سالگى و قبل از شصت سالگى حيض بوده باشد. اين را احتمال داده است.
قول ديگر در مسئله اين است كه لا فرق بين القرشية و غير القرشيه. وقتى كه زن به پنجاه سالگى رسيد، ديگر حيض نمىشود. به بلوغ خمسين. ظاهر بلوغ خمسين هم اين است كه پنجاه سالش را تمام بكند. وقتى كه پنجاه سالش را تمام كرد آن وقت ديگر حائض نمىشود. بلا فرق بينهما. اين قول شيخ قدس الله نفسه الشريف است، در نهايه تصريع كرده است و در جملش و ابن ادريس در سرائر تسريح به اين معنا كرده است كه خمسين را اختيار كردهام و در مقابل اين قولين تفسير است بين القريشة و الغير القرشيه كانّ غير القرشيه، وقتى كه پنجاه سالش را تمام كرد ديگر لا تحيض. ولاكّن القرشية تحيض الى ستين سنه. تا شصت سالگى حيض مىشود و اين قول به تفسير مشهور ما بين الاصحاب است. از قدما و متأخرين مشهور اين را اختيار كردهاند و اينكه ما بين اصحاب ما در مسئله اختلاف است منشاء اختلاف، اختلاف الروايات است. حيث اينكه اختلافاتى كه در حدّ يئس زن وارد شده است اينها مختلف است. يكى از اين روايات آن مصححه عبدالرحمان ابن حجاج بود كه آن روز هم اشاره كردم. در آن صحيحه از امام عليه السلام اشاره كرد بر اينكه حدّ اليئس چيست در زن؟ فرمود ستين سنه، شصت سال است. وقتى كه شصت سالش را رسيد، آن وقت در اين صورت حائض نمىشود. در مقابل آن شصت سال كه در آن صحيحه عبدالرحمان ابن حجاج بود، صحيحه بود به اعتبار اينكه گفتيم تبديل سند دارد. در مقابل او كه هست آن روايت اينجور بود، يك دفعه ديگر مىخوانم، شيخ در باب سى و يك از ابواب الحيض، چونكه از اين باب نقل مىكنم كامل روايت است، كما اينكه نقل كردم در باب نوزدهم بود كه نقل كردم. و اما آنى كه فرض بفرماييد راجع به محل ابتلا است در باب سى و يك از ابواب الحيض روايت هشتمى است. محمد ابن الحسن باسناده عن على ابن حسن فضال، عن محمد ابن حسين خطاب عن صفوان، عن عبد الحرمان ابن حجاج، عن ابى عبد الله عليه السلام فى حديث ديگر صدرش را انداخته است، قلت يئسة من المحيض و لا مثلها لا تحيض، ديگر مأيوس مىشود از حيث قال اذا ستين السنه. وقتى كه به شصت سالگى رسد فقد يئسة من المحيض و مثلها لا تحيض. اين مطلق مرئه است، اعم از اينكه قرشيه باشد يا غير قرشيه بوده باشد. در مقابل اين بعضى رواياتى هست كه آن بعضى روايات دلالت مىكند كه حدّ اليئس پنجاه سال است در مرئه. بلا فرق بين القرشية و غيرها. بعض از اين روايات را باز همين صفوان از عبد الرحمان ابن حجاج نقل كرده است. از آن روايات، روايت اولى است در باب سى و يك. محمد ابن يعقوب، عن محمد ابن اسماعيل عن فضل ابن شازان، اين محمد ابن اسماعيل همان است كه از فضل نقل مىكند. از مشايخ كلينى است، روايات كثيره عديدهاى دارد. اين محمد ابن اسماعيل عن فضل ابن شازان، عن صفوان ابن يحيى، عن عبدالرحمان ابن حجاج همان صفوان است و همان عبدالرحمان ابن حجاج است. عن ابى عبد الله عليه السلام قال حدّ التى يئسة من المحيض خمسون سنه. آن حدى كه زن مأيوس مىشود از حيض، پنجاه سال است. در مقابل اين، مثل اين روايت، يك روايت ديگرى هست او مرسله بزنتى است. روايت سومى است.
باز كلينى نقل مىكند عن على ابن محمد، كه على ابن محمد بندار است عن سهل ابن زياد عن احمد ابن محمد ابن ابى نصر. عن بعضى اصحابنا، قال، قال ابو عبد الله عليه السلام المرئة التى قد يئسة من المحيض حدها خمسون سنه. حدّش پنجاه سالگى است. بدان جهت در ما نحن فيه اين صحيحه و اين مرسله دلالت مىكنند بر اينكه پنجاه سال است. باز كلينى روايت ديگرى را نقل كرده است. عن عدة من اصحابنا، روايت ششمى است، عن سهل ابن زياد، عن ابن ابى نجران عبدالرحمان ابن ابى نجران رضوان الله عليه است عن صفوان، باز عبدالرحمان ابن حجاج، قال ابو عبد الله عليه السلام ثلاث يتزوجن على كل حال و التى يئسة من المحيض و مثلها لا تحيض، قلت و ما حدّها قال اذا خمسون سنه. پنجاه سال بوده باشد. مىبينيد اين دو طايفه با آن طايفه اولى كه يك روايت بيشتر نبود، يك مصححه بود اينها متباينين هستند.... بين اقل و الاكثر ممكن نيست، حدّ يئس هم پنجاه باشد هم شصت باشد، فى كل امرئة. بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست، مشهور اين دو تا طايفه را گفتهاند شاهد جمع دارد. شاهد جمعش مرسله ابن ابى عمير است. كه روايت دومى است در اين باب و عدة من اصحابنا عن احمد ابن محمد، كلينى نقل مىكند عن عدة من اصحابنا، عن احمد ابن محمد، احمد ابن محمد خالد يا عيسى، فرقى نمىكند. عن حسن ابن ظريف كه معتبر است. عن ابن ابى عمير، عن بعض اصحابنا، عن ابى عبد الله عليه السلام. اذا بلغة المرئة خمسين سنه لم تره حمرة. ديگر آن قرمز را نمىبيند الاّ ان تكون امرئة من قريشى. مگر اينكه قرشيه بوده باشد. اين حمره كنايه از حيض است. بعضىها كه مناقشه كردهاند حمره دلالت نمىكند بر اينكه حيض مراد است، نه ظهورش حيض است. طلا كه نيست. اين بدان جهت، دم جرح و اينها كه نيست. گفتن نمىخواهد، هميشه زخم بشود خون مىآيد. اينكه مىگويد لم تره حمرة كنايه از حيض است كه حيض نمىشود. اين دلالتش اشكالى ندارد. اين روايت را مشهور شاهد جمع مىبينند. نه اينكه تباين را انقلاب نسبت ملتزم بشود. قد ذكرنا سابقا فرق است ما بين انقلاب نسبت و ما بين شاهد الجمع. در مواردى كه مىگوييم اين شاهد الجمع است، شاهد الجمع باشد دو تا لسان داشته باشد. يا خودش دو تا بشود، يا نه، يك روايت بشود ولكن دو تا لسان دارد. با يك لسانش تصرف در يك روايتى مىكند، و با زبان ديگر و با لسان ديگر تصرف در روايت ديگر مىكند كه ما بينهما تباين بود آن دو روايت. اين چونكه هم در او تصرف مىكند، هم در اين تصرف مىكند شاهد جمع مىشود. اين روايت كه اذا بلغ المرئة خمسين سنه لم تره حمرة الاّ اذا كانت من قرشى، اين دو تا قضيه است. يعنى المرئة اذا كانت من قرشىء، مرئهاى كه منتصب به قرشى است تحيض بعد خمسين. اين يك لسانش است كه لسان الاّ است. و يك لسان ديگر اين است كه المرئه كه منتصب به قرشيه نيست تحيض الى خمسين سنه.... يعنى المرئه اذا ان تصب الى القريش تحيض بعد الخمسين. از مرئهاى كه منتصب به قريش نيست او تحيض لا خمسين. آن روايتى كه مىگفت المرئة تحيض لا ستين، مىگويد آن مرئهاى كه لم تنصب الى القريش. تحيض الى الخمسين يعنى آن مرئهاى كه لم تنصب بالقريش و آن روايتى كه مىگويد المرئة تحيض الى ستين، مىگويد اذا ان تصب الى القريش. وقتى كه منتصب الى القريش بشود، يعنى غير القريش اينجور نمىشود. مىبينيد تنافى برداشته شد. اين موارد انقلاب نسبت نيست. انقلاب نسبت اين است كه در متابينين ما بعد از آنها يك روايتى باشد كه يك لسان دارد. ولكن آن يك لسان وقتى كه يكى از خطابين را تخصيص زد تنافى برداشته مىشود.
فرض بفرماييد بر اينكه روايتى بگويد اكرم العالم، يك روايتى بگويد لا تكرم العالم، يك روايتى بگويد الكرم العالم الهاشمى. عالم هاشمى را اكرام بكن. اين كه مىگويد تكرم العالم الاّ العالم هاشمى مىشود. يعنى لا تكرم العالم الاّ العالم الهاشمى. يعنى غير عالم هاشمى لا تكرم. آن وقت اكرم كل عالم كه عام است، لا تكرم غير عالم هاشمى اخص مىشود از او بعد تخصيص اين را مىگويند انقلاب تخصيص، كه روايت بوده باشد. دو خطابى كه متباينين است چونكه يكى را تخصيص مىزند قهرا آن خطاب مخصص اخص مىشود از آن خطابى كه بدون تخصيص مانده بود و او را تخصيص مىزنند. انقلاب نسبت تنافى برداشته مىشود. اين انقلاب نسبت را قبول كردهايم ولكن مثل مرحوم آخوند قبول ندارند انقلاب نسبت را. چه مرحوم آخوندى بشويد، چه غير آخوندى بشويد، شاهد جمع را همه قبول دارند. شاهد جمع جاى كلام نيست كه آن سومى دو تا لسان داشته باشد. به يك لسانش يكى را تخصيص بزند به يكى لسانش آن يكى را تخصيص بزنند. چونكه اينجا عام مخصص يكى را تخصيص نمىزنند، خود اين شاهد الجمع دو تا لسان دارد. به يكى او را تخصيص مىزند به آن ديگرى آن را تخصيص مىزنند. اين را كه گفتم اينجا شاهد جمع است، نه انقلاب نسبت غرض دارم، اثر مترتب خواهد شد. كما اينكه واضح خواهد شد. روى اين اساسى كه هست در ما نحن فيه تنافى برداشته مىشود، فتواى مشهور زنده مىشود. المرئه تهيز الى خمسين سنه الاّ اذا كانت قرشية كه فانها تهيزها بعد خمسين الى ستين. خوب اينجور مىشود، روايت اينجور مىشود مدلولش، ولكن اين را مىدانيد آخر اين شاهد جمع سند ندارد. روايت مرسله است. ادعا كردهاند كه مرسلات ابن ابى عمير معتبر است كه اين در جاى خودش مقرر است. گفتيم كه نه مرسلات اعتبارى ندارد. چرا؟ چرايش را هم گفتهايم. الان او را بياورم در ما نحن فيه از اصل مباحثه دور مىشوم. در موقع مناسبى دوباره تكرار مىكنم كه مرسلات ابن ابى عمير مثل مرسلات ديگران است. عمل مشهور هم شايد عمل مشهور مستند به روايت ابن ابى عمير نباشد.
سؤال؟ عرض مىكنم ما روايات ابن ابى عمير را نوشتهايم. رواياتى كه ابن ابى عمير، اين حرفى كه در لسانها هست كتابهاى ابن ابى عمير از بين رفت، رواياتش از بين رفت، مشايخش از يادش رفت، بدان جهت رواياتش را مرسلا نقل مىكرد اين حرف اساسى ندارد. ما تطبع كردهايم روايات ابن ابى عمير را و اين رواياتى كه ابن ابى عمير دارد خيلى روايات است. رواياتى است كه طبقاتش را هم نوشتهايم، مرسلات ابن ابى عمير را در مقابل مسنداتش نصف العشر هم نمىشود. بلكه كمتر است، مرسلاتش، قالب رواياتش مسندات است. اگر از يادش رفته بود پس آن مسندات را چه جور نقل كردند؟ بدان جهت در ما نحن فيه اين حرف، حرف درستى نيست. اين روايت كما اينكه مرسلات دارند، يونس ابن عبد الرحمان دارد، ابن ابى عمير هم دارد. اين سرّش همين است، فرقى ما بين آنها ندارد.
عرض مىكنم اين فهميدنى نيست، اين تطبع كردنى است. سؤال؟ اين رجالى نيست. اين طبقات است.
عرض مىكنم بر اينكه در ما نحن فيه مرسلات ابن ابى عمير مثل مرسلات ديگران است. نمىدانيم از كه نقل كرده است! چونكه ابن ابى عمير از ضعفا روايت دارد. محتمل است اينجايى كه راوى را ذكر نكرده است يا به قول ايشان يادش رفته است، ممكن است از ضعفا بودهاند. بدان جهت در ما نحن فيه اين روايت مرسله اعتبارى ندارد. در مقام فرمايشى فرمودهاند رضوان الله عليه كه در تنقيه تقرير شده است و آن فرمايش اين است، فرمودهاند اصل صفوان دو جور روايت كنند. يك روايتى را از عبد الرحمان ابن حجاج بكند كه عبد الرحمان حجاج از امام صادق دلالت مىكند، حدّ اليئس خمسين است. يك روايت ديگر بكند صفوان از عبد الحجاج كه حدّ اليئس ستين است اين معنا درست نيست. چرا؟ براى اينكه صفوان با آن كسى كه ستين را نقل كرده است آن محمد ابن حسين الخطاب است. كه دارد، روايت هشتمى بود، محمد ابن الحسن باسناده عن على ابن حسن، حسن فضال است، عن محمد ابن حسن خطاب، عن صفوان، عن عبد الرحمان، قال قلت التى يئس من المحيض و مثلها لا تحيض. قال اذا بلغ ستين فقط يئس. به اين محمد ابن على ابن حسين روايت خمسين را نقل نكرده است صفوان. يئس به خمسين را نقل كرده باشد نقل كرده است به عبدالرحمان ابن حجاج كه روايت ششمى است. يكى هم به فضل ابن شازان كه روايت اولى است.
اگر اين دو جور روايت بود با همديگر متباينين بود، لااقل صفوان اين دو تا روايت متباين را يك جا جمع مىكرد. به يكى مىگفت كه بابا، عبد الرحمان ابن حجاج از امام صادق فرمود ستين ولكن باز نقل كرد عبدالرحمان ابن حجاج كه خمسين. متباينين است. و آن كسى كه ستنى نقل كرده است به او خمسين نقل نكرده است. و به آن كسى كه خمسين گفته است، روايت ستين را نقل نكرده است و راوى هم صفوان ابن يحيى است از عبدالرحمان ابن حجاج. اين با جلالت صفوان مناسبت ندارد كه روايتى كه مىداند معارض بالتباين دارد او را نقل كند به كسى، معارضش را نقل نكند به او ممكن است مثلا اول معارض را نشنيده بود آن وقتى كه محمد ابن حسين نقل مىكرد روايت ستين را. بعد وقتى كه به فضل ابن شازان روايت خمسين را كه معارض است رسيده بود به او بايد بگويد كه يا فضل روايت ديگرى هست از عبدالرحمان ابن حجاج كه او ستين است از امام نقل كرده است. بايد به يكى جمع كند اين دو تا را تا خيانت در نقل نشود. آن طرف اقوا نشود. بدان جهت خيانت در نقل نشود، اقوا نشود، بايد جمع كند. اينكه صفوان نقل نكرده است، معلوم مىشود كه روايت صفوان يك جور بوده است، يا خمسين بوده است يا ستين بوده است. يكى از اينها اشتباه است. يا روايت صفوان از عبدالرحمان حجاج خمسين بود يا ستين بود. بعد اشتباه در نقل شده است، آنهايى كه از صفوان نقل كردهاند، بعضىها اشتباه كردهاند. اگر خمسين صحيح بود ستين نقل كردهاند. اگر ستين صحيح بود، خمسين نقل كردهاند. اشتباه بعد از صفوان شده است. بدان جهت روايت صادر از امام يكى از اين روايتين است. يا ستين است يا خمسين و آن ديگرى لم يصدر لامام و لم يربه الصفوان. صفوان يكى از اينها را نقل كرده است. اين مىشود اشتباه حجة بلا حجة. نمىدانيم اين روايتى را كه صفوان نقل كرده است ستين بود يا روايتى كه نقل كرده است خمسين بود. وقتى كه اينجور شد مىشود اشتباه الحجة و لا حجة. اما چه نتيجه گرفته مىشود؟ نتيجه گرفته مىشود كه حيض بعد از ستين نمىشود. چونكه روايت صحيحه ستين بود، مفادش اين است كه بعد از ستين حيض نمىشود. خمسين بود باز دلالت مىكند كه بعد از ستين حيض نيست ديگر. قبل از خمسين حيض است. چونكه اگر خمسين بود مىگويد قبل الخمسين حيض است. ستين بود باز مىگويد قبل الخمسين حيض است. اشتباه فقط بين الخمسين يا ستين مىشود. نمىدانيم كدام يكى روايت، روايتى بود كه صفوان نقل كرده بود.
خوب، وقتى كه مجمل شد، اشتباه الحجة بلا حجة شد، روايت مرسله عميرى هم كه اعتبارى ندارد. رجوع مىشود به چه چيز؟ به اطلاقات. آن اطلاقاتى كه خوانديم دم الحيض ليس به خفاء، كل دمى را كه... اسود بوده باشد، حار بوده باشد، دفع بوده باشد، حزازت داشته باشد و سه روز مستمر بشود، چونكه آن قيد هم خواهد آمد، او حيض است. تمسك مىكنيم به آن اطلاق. آن اطلاق مىگفت بعد از عند الستين هم همين جور است، حيض است. ولكن او را خارج كرد. حجت خارج كرد، خمسين باشد خارج كرده است. روايت صادره ستين باشد خارج كرده است. در آن مقدار مشكوك، تمسك به چه چيز مىشود؟ حكم مىشود به حيض.
بدان جهت اگر مرئه قرشى باشد، ديگر صاف، صاف حيض است. اطلاق حكم مىكند. اگر قرشى باشد، چونكه مشهور گفتهاند غير قرشى حيض نمىشود بعد از پنجاه، احتياط واجب اين است كه جمع كند ما بين واجبات بر طاهر و تروك الحائض. آن چيزى كه بر حائض حرام است ترك كند اما واجبات را بياورد به قصد همان رجا كه شايد طاهر است و صلاة هم بر حائض، صوم هم حرمتش را بر حائض تشريعى است. به قصد رجا وقتى كه آورد حائض بوده باشد در واقع اشكالى ندارد. جمع مىكند ما بين افعال واجب، تكاليف واجب و عبادات و ما بين تروك حائض. اينجور فرموده است بدان جهت اين فتوا را هم داده است. آيا اين فرمايش تمام است در ما نحن فيه، بعد از اينكه مرسله افتاد، انشاء الله بعد.
|