جلسه 1150

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:1150
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1375
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين فرمايش صاحب العروه بود فرمود كسى كه بر او واجب است تيمم كند بدل از غسل و تيمم بكند بدلا عن الوضو كسى كه براى او تيممين واجب است اگر تيممين را موجود كرد، چونكه متمكن از غسل و وضو نيست. بر اين احتياط است كه تيمم ثالث بكند. به دست ما فى الذمه كه آنى كه تكليف من بود مى‏خواهم او را انتصال كنم. چونكه اگر تكليفش اين بود كه يك تيمم بكند بدلا عن الوضو و الغسل تداخل بوده باشد در تيممى كه بدل از غسل است و بدل از وضو است، اين سومى آن تيمم مى‏شود. آن تيمم‏هاى اولى هيچ، اين سومى آن تيمم مى‏شود. اگر يك تيمم را به قصد وضو بدلا عن الوضو يا بدلا عن الغسل اتيان كرد، در تيمم دومى اگر قصد ما فى الذمه كرد احتياج به تيمم سومى نيست. چونكه اگر تداخل نيست ما فى الذمّه‏اش بدل از آن يكى است كه اتيان مى‏كند بدل دومى را. اگر وظيفه‏اش تداخل است يك تيمم است به قصد كليهما، به قصد ما فى الذمه‏اش شامل هر دو تا مى‏شود. ديگر احتياج به تيمم ثالث نيست. گفتيم در اين جهت، در اين مسئله، در دو مقام بحث مى‏كنيم. يكى اينكه ايا اصل تداخل در آن تيمم ثابت است؟ بعله تداخل وجهى دارد يا وجهى ندارد؟ اگر تداخل ثابت بشود يا محتمل بشود اين طريقى كه ايشان مى‏فرمايد صحيح است يا صحيح نيست؟
اما الجهت الاولى كه تداخل در تيمم است يا نه؟ مى‏دانيد انسان اگر اغسال متعدده برايش واجب بوده باشد و متمكن نشود كه آن اغسال را اتيان كند، اگر متمكن بود يك غسل به قصد الجمع كافى بود. گفتيم صاحب العروه هم ملتزم شد كه وقتى كه متمكن از اغسال نيست، يك تيمم بكند بدل از اغسال كافى است. ما هم تصديق كرديم اين حرف را. چرا؟ گفتيم اگر يك غسل مى‏كرد ولو به عنوان غسل جنابت يا به عنوان غسل ديگر غسلهاى بعدى طهارت نبودند، مجزى بود او. پس غسل اولى طهارت است و تيمم هم بدل است از غسلى كه طهارت است. پس بدلا از آن يك غسل تيمم بكند طهارت حاصل مى‏شود. احتياج اين نيست كه به عدد الاغسال تيمم بكند. اين مسئله‏اش گذشت. خلافا، خلافا لبعضى‏ها كه فرموده‏اند بر اينكه هر يك غسلى يك تيمم مى‏خواهد. گفتيم تيمم، ادله‏اى كه از او استفاده كرده‏ايم، مشروعيت تيمم بدل از غسل است در طهارت. و چونكه غسل اولى طهارت است بدلا از او تيمم بكند كافى است. اين گذشت اين مسئله. مسئله ما اين است كه كسى در آن اغسال گفت مغنى از وضو نيست كه بايد هر غسلى غير از غسل جنابت علاوه بر اينكه غسل مى‏كند بايد وضو هم بگيرد كه مسلك صاحب العروه بود يا بنا بر مسلك ما كه مستحاضه متوسطه كما تقدم فى بحث الاستحاضه براى اول صلاتش كه صلاة الفجر است، اگر قبل الفجر مستحاضه متوسطه بشود هم بايد غسل بكند، هم بايد وضو بگيرد. يكى كافى نيست. ولو غسل مغنى از وضو باشد اين غسل مستحاضه مغنى نيست. بايد هر دو تا را بگيرد. كلام در اين است كه تيمم بدل از غسل يك تيمم است تيمم بدل از وضو تيمم آخر است كه عنوان قصدى است.
كلام اين است كه در جايى كه براى مكلف دو تيمم واجب بشود، يكى بدل از غسل، يكى بدل از وضو. اين بدل از اغسال نيست كه يك تيمم كافى است. تيمم يكى بدل از غسل است، يكى بدل از وضو است. كلام اين است كه اين‏
يك تيمم بكند به قصد بدليت از وضو و بدليت از غسل، اين كافى است يا نه؟ اگر يادتان بوده باشد، گفتيم تداخل در مصوبات على خلاف الاصل است. يعنى مراد از اصل خلاف ظاهر خطابات است. وقتى كه شارع امر كرد به فعلى و براى آن مكلف آن فعل واجب شد اگر وجوب آن فعل ثانيا موجود شد، مقتضاى خطاب چونكه انحلالى است، اذا زلزلة الارض فسلوا صلاة الآيات يك زلزله شديدى شد لا سمع الله، مكلف تا خودش برود وضو بگيرد يا جنب است غسل بكند طول كشيد رفت. يك نيم ساعت طول كشيد كه بايد صلاة را بخواند. ولو تأخيرش هم جايز است، فورى نيست على القول الصحيح به حيث.. صدق نكند در صلاة زلزله. تا اين رفت غسل كرد آمد، سجاده‏اش را پهن كند يك زلزله ديگر شد. مثل آن زلزله اولى. دو تا صلاة آيات بخواند. چرا؟ اذا زلزلة به عنوان زلزله انحلالى است. اولى يك وجوب مى‏خواهد، يك صلاة مى‏خواهد. يك وجوب صلاة، دومى وجوب صلاة ديگر مى‏خواهد. ملتزم شدن كه من مى‏خواهم يك صلاة آيات مى‏خوانم به قصد جميع اين دليل خاص مى‏خواهد. اين تداخل در مصوبات خلاف الاصل است. يعنى تداخل در مقام انتصال. تكليف دو تا باشد، در مقام انتصال به يك فعل انتصال كند اين احتياج دارد به قيام الدليل، آنجايى كه اين دو تا فعل عنوان قصدى هستند و دوييتشان به عنوان قصدى است بدان جهت يك فعل به دو عنوان بياورند كافى است، احتياج به دليل دارد. اگر دليلى قائم نشود بايد فعل را تكرار كند. آيه سجده خوانده شد تا مكلف رفت سجده كند، دوباره خواندند. بايد دوباره بايد سجده كند، سجده دومى واجب است. اين در ما نحن فيه مى‏گويد مستحاضه متوسطه اذا الاستحاضه براى صلاتش غسل مى‏كند و براى صلاتش وضو مى‏گيرد. علاوه بر غسل وضو مى‏گيرد. دو فعل واجب است. و آيه و روايات هم دلالت كرد، تيمم احد الطهورين است وقتى كه طهور مائى نشد. يعنى تيمم از غسل، جاى غسل مى‏نشيند تيمم از وضو جاى وضو مى‏نشيند. دو تيمم واجب مى‏شود. به يك تيمم انسان به قصد بدليت از غسل و وضو اتيان بكند اين احتياج به دليل دارد. آن تداخلى در اغسال وارد شده بود او تداخل در اغسال بود. ولكن در جايى كه تداخل در اغسال بوده باشد ما مى‏گوييم در تيمم هم تداخل. اينجا تداخل در اغسال نيست. تداخل در وضو و غسل است كه به يك تيمم به دو قصد اتيان بشود. اين دليل مى‏خواهد. از آن روايتى كه در تداخل اغسال وارد است، نمى‏شود حكم اينجا را استفاده كرد. آنها اغسال بودند اينجا يكى غسل است، يكى وضو. در ما نحن فيه آن حكم استفاده نمى‏شود. آن مال اغسال است. بدان جهت تداخل اصل در ما نحن فيه خلاف مقتضاى ادله است. احتمالش اعتناى به او نمى‏شود. بدان جهت در ما نحن فيه كسى احتمال بدهد جا ندارد. اين مرتبه اولى كه تداخل دليل ندارد در تيمم.
مرتبه ثانيه افرض تداخل دليل داشت. اينى كه ايشان مى‏فرمايد درست نيست. اين كه تداخل مى‏گويد يك غسل ثالث بكند يا يك غسل دومى، درست نيست. چرا؟ چونكه اگر تداخل ثابت بشود مى‏شود مثل تداخل در اغسال. در تداخل در اغسال جايز است انسان يك غسل بياورد به قصد الجميع. يا به قصد يكى. اين مجزى است. ولكن اگر گفت نه، من هم جنب بودم، هم غسل مسّ ميت كردم. دلم نمى‏خواهد يك غسل كنم. دو تا غسل مى‏كنم. اين عيبى ندارد. يجزى در مقام الانتصال اقل مرتبه انتصال را مى‏فرمود. يجزى معنايش اين است. اينكه در روايات، در كتب فقها مى‏گوييم كه خود مرحوم سيد، صاحب العروه اينها را به ما ياد داده است. يجزى در ركعتين اخيرتين تسبيحات الاربعه مرة واحده، يجزى معنايش اين است كه اين كفايت مى‏كند. نه اينكه نمى‏شود دومى و سومى را خواند. بدان جهت دومى و سومى را خيلى خوب مى‏شود خواند.
پس اگر در ما نحن فيه تداخل ثابت بشود اين مجزى است. نه اينكه متعين او است كه بايد اينجور اتيان كند. خوب كسى اول اتيان كرد و قصد بدليت عن الوضو يك تيممى كرد ثانيا بدلا عن الغسل. خوب قطعا عملش مجزى است. چونكه بدل هر دو تا را اتيان كرده است. اگر تداخل ثابت بود، مى‏گفت كه تو زحمت بيخودى نكش. يك تيمم بكنى به‏
قصد هر دو تا او كافى است. تداخل او را مى‏گفت. و مفروض اين است، در ما نحن فيه نه اين زحمت زيادى كشيده است، دلش نمى‏خواهد، مى‏خواهد زحمت خيلى بكشد. بدان جهت وجهى ندارد در ما نحن فيه تيمم ثانى. يا وجهى ندارد در تيمم ثانى قصد ما فى الذمه بكند. چونكه اگر قصد عنوان وضو و عنوان غسل را بكند به آن مرتبه اعلى انتصال كرده است كه افضل الافراد است. افضل مرتبه انتصال است و اين وجهى ندارد كه ايشان در ما نحن فيه فرموده است.
سؤال؟ اين مسئله در تداخل اسباب مى‏شود. مثل وضو مى‏شود كه انسان هم ريحى از او خارج شده است هم خوابيده است يا هم توالت رفته است. آنجا يك تكليف است. تداخل در مصوبات نيست. چونكه وضو از آن ريح يا وضو از آن نوم عنوان قصدى نيست. وضو يك حقيقت دارد. مفروض اين است كه وضو با غسل دو حقيقت است. اينها دو حقيقت است. تيمم بدل از او و تيمم بدل از وضو با تيمم بدل از غسل دو حقيقت هستند. از روايات استفاده كرديم. پس اگر تكليف به هر دو تا هست، دو تكليف است. اين دو تكليف را به يك عمل مى‏خواهيم انتصال بكنيم. مى‏گوييم اگر روايت غسل تعدى كرديم، گفتيم بابا در وضو و غسل هم تداخل است، غايت امر اين مى‏شود كه مجزى مى‏شود. كه انسان يك تيمم بكند به قصد هر دو تا و اما كسى نه، نمى‏خواهد ادنا مرتبه را انتصال كند. مى‏خواهد هر دو تا را اتيان بكند. مثل اينكه مى‏خواهد هر دو تا را اتيان بكند يوم الجمعه. هم غسل جمعه بكند، هم غسل جنابت بكند. مشروع است. اين يجزى بود، نه اينكه لا يجوز. يجزى مقام انتصال را مى‏گويد كه در مقام انتصال به اين مقدار كفايت مى‏كند. مثل اينكه انشاء الله آنجا عربى بود مى‏نوشتيد يجزى فى الركعتين اخيرتين التسبيحات الاربعه مرة واحده. نه معنايش مى‏فهمند كه نمى‏شود بيشتر خواند. اين يجزى است. اين منافات ندارد كه آن يكى هم دومى، سومى، امر داشته باشد، ولو امر استحبابى كه افضل افراد مى‏شود. گذشتيم اين را.
اين مسئله اخيره‏اى از كتاب طهارت است كه بعد از اين مدت طويله‏اى كه مشغول شديم اين آخرين مسئله‏اى است از كتاب طهاره و مسئله، مسئله مهمه و مسئله محل ابتلا است. صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف مى‏فرمايد اگر در اعضاء وضو الانسان يا در اعضاء بدن انسان نقشى بوده باشد كه آن نقش اسم جلاله... است يا مثل ساير اسماء حسنى است. كه مثل جلاله آنها را نمى‏شود محدثا مسح كرد. يا آيه قران نقش بسته است در عضوى از اعضائش. اين شخص كه در عضوش آيه مباركه است كه لا يمسحه الا المتطهرون است. كسى نوشت ديگر، عقلش اينجور گفت كه بنويس يا الله در اين بازويت. يا بنويس كه فلان آيه را. ان الله على كل شى‏ء غدير. يا يد الله فوق ايديهم. نوشت اين را. ايشان مى‏فرمايد لازم نيست نوشتن بوده باشد. ولو تخته‏اى كه در او حك شده بود چند شب روى آن تخته خوابيد نقشش افتاد به جلدش كه آيه خوانده مى‏شود. در ما نحن فيه عين ندارد. مثل اينكه روى تخته خوابيده است يا اگر نوشته است با چيزى نوشته است كه فقط رنگ است. مثل فرض كنيد رنگ حنا، چه جور در دست مى‏ماند، عين نيست، در بدن انسان همين جور رنگ است. كتابت قرآن خوانده مى‏شود. لفظ جلاله خوانده مى‏شود. اسماء الحسنى خوانده مى‏شود. صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف اول بحث مى‏كند در حكم اين كه اين در عضو انسان مى‏تواند باقى بماند يا بايد اين را محو كند. اينجا فتوا نمى‏دهد. مى‏گويد احتياط وجوبى اين است كه بايد اين شخص اين را محو بكند. چرا؟ ايشان مى‏فرمايد اين كه در ادله وارد شده است لا يمسحّه الاّ المطهرون و وارد شده است كه اسماء الجلاله را، اسماء الحسنى را محدث نمى‏تواند مس بكند، جنب نمى‏تواند مسح بكند يا مطلق المحدث نمى‏تواند مسح بكند على ما تقدم در كتابت قرآن مطلق المحدث است. در اسماء محل كلام بود كه مختص به جنابت و حيض و اينها است يا در حدث اصغر هم هست؟! اين خطابات كه اين را مى‏گويند اين خطابات ولو شامل بقاء اين نقل در عضو نمى‏شود، چرا؟ ولكن منات آن حرمت المسح اينجا هم موجود است. منات، كلمه ملاك دارد. همان ملاكى كه در اصول خوانده‏ايم. آن ملاكى كه در حرمت المس است در ما نحن فيه موجود است. چونكه شما مى‏دانيد كه مسّ، مس كردن‏
مقتضايش اين است كه دو شى‏ء بوده باشد. يكى عضو ماسح بوده باشد يكى عضو ممسوح بوده باشد. اين خط در اينجا باقى است. اين بقاء اين خط عضو ماسح و عضو ممسوح ندارد. اينجا خط فقط موجود است. نقش موجود است در عضو. نه اينكه انسان به عضوى مسح مى‏كند يعنى مى‏چسباند عضو آخرش را به آن عضوى كه، به كتابت قرآن مى‏چسباند. چسباندن نيست. بعله، اگر دست ديگرش را بكشد به اين، اين مس است حرام است. خواهيم گفت. كلام در بقاء اين است. اين بقاء اين چونكه جزء ماس و ممسوح ندارد، يك عضو است. ماسح فرض كنيد آن عضو را يك عضو است فقط و اين لون آن عضو است. مس نكرده است، عرض آن عضو است. چونكه عرض وجود مستقلى ندارد. كه مسح كند او را. يك وجود، آن عرض هم وجود آخر يكى به ديگرى چسبيد. اينجور نيست. در ما نحن فيه يك عضو موجود است، نقش در او است. عنوان مس صدق نمى‏كند. ولكن حرمت ملاك است. آن ملاك چيست؟
ملاك اين است كه برسد عضو محدث به كتابت. برسد ديگر، متصل بشود عضو محدث به كتابت. در اينجا آن ملاك هست به كتابت قرآن عضو محدث چسبيده است يا كتابت به عضو محدث چسبيده است. ولو مسح صدق نكند، ملاكش موجود است. خوب اين را مى‏دانيد يك ملاك الحكم است يك تمام ملاك الحكم است. آنى كه اينجا ملاك الحكم هست، كه ظاهر عبارت عروه هم اين است، اين ملاك الحكم فايده ندارد. بايد تمام ملاك الحكم در يك جايى بوده باشد تا آن حكم را هم به آن مورد ديگر كه تمام ملاكش موجود است سرايت بدهيم، چونكه تمام ملاك موجود است. و اما اصل الملاك موجود است، لا تمام الملاك اين فايده‏اى ندارد. مثلا من باب المثال، از هر كسى كه مختصر علميتى داشته باشد، از او بپرسى كه شارع چرا خبر ثقه را اعتبار داده است ولكن ساير جنون را اعتبار نداده است. مى‏گويد بر اينكه خبر ثقه را اعتبار داده است، چونكه غرضش اين است كه به واقع برسد. خبر ثقه به واقع مى‏رساند. خوب از او مى‏پرسيد كه به واقع مى‏رساند يقينا و جزما است يا ظنا؟ مى‏گويد ظنا. مى‏گوييم اگر ظن اماره ديگرى شد كه شارع اعتبار نداده است. مثل شهرت فتوايى يا مثلا فتواى چيزى كه هست اعاظم فقها. ولكن دليلى ندارد اين. او حجت است؟ مى‏گويد نه حجيتى ندارد. خوب ملاك آنجا موجود است. چرا به ساير الجنون، حتى فرض كنيد به تمام ملاك حجيت خبر ثقه يا بالاتر از ملاك حجيت خبر ثقه در ظن قياسى شد، در يك جايى، مى‏گوييم اعتبار ندارد. چرا؟ چونكه ملاك حجيت خبر ثقه ولو ظن بواقع است، اما تمام ملاك را نمى‏دانست. تمام ملاك نمى‏دانيم. احتمال مى‏دهيم همين جور هم هست كه اين خبر ثقه تمام ملاكش چيز ديگرى است. هم ظن بواقع است، هم اينكه پيش عقلا خط كش بوده باشد كه ملاك حجيت، والاّ كسى بگويد بر اينكه عبد بيايد پيش مولايش. مولايش مى‏گويد كه فلان كس چرا اين كار را كردى از خودت؟ مى‏گويد من ظن كردم كه شما فرموده‏ايد. اين خط كش معاش به هم مى‏خورد. هر ادعا مى‏كند كه من اينجور ظن داشتم. خبر ثقه، خط كش است. اين خصوصيت دارد. روى اين اساس است كه تمام ملاك ظن واقعى نيست. ملاك هست ظن بواقع، ولكن تمام ملاك نيست. چونكه تمام ملاك نيست تعددى به ساير ظنون نمى‏توانيم. مگر اينكه به مرتبه اطمينان بوده باشد كه اطمينان حجيت عقلائيه دارد و تا مادامى كه به آن مرتبه نرسيده است ظنّ در ما نحن فيه حجيتى ندارد. ولو آن ملاك خبر ثقه را داشته باشد. چونكه در خبر ثقه ظن به تمام ملاك نيست. تمام ملاك شى‏ء آخرى هست يا محتملا يا يقينا شى‏ء آخرى هم هست كه اينجا همين جور است. روى اين حرف ما در ما نحن فيه كه مى‏گويد لا يمسحه الى المتطهرون مى‏دانيم كه ملاك تعظيم قرآن است كه محدث نخورد به قران به لفظ جلالت. ولكن اين تمام الملاك است؟ تمام ملاك را كه ما علم نداريم و منهنا است كه مى‏گويند فقها آنهايى كه همه‏اشان فهول هستند، ولكن ربما اين نكات را بيشتر ملاحظه مى‏كنند مى‏گويند نه، اين منات فايده‏اى ندارد.
بدان جهت حكم اينكه اين را بايد محو كرد، دليلى بر اين معنا نداريم ولكن احتياط سر جاى خودش است. آن وقت...
سؤال؟ يد الله فوق ايديهم در حال جنابت كه ننوشته است. در حالى كه پهلوان بود، انسان در اينجا بنويسد يا چرچيل‏
يا بنويسد يا على كدام توهين به يا على است؟ خودش بنويسد يا چرچيل اين توهين به مسلمانها است. يا على، بگير دستم يا على. اين كجايش توهين است؟
بدان جهت در ما نحن فيه صحت وهن نيست. صحبت مس بود كه مس ملاكش تمام ملاكش در يد ما نيست، گذشت از اين معنا.
الان فرض كنيد كه ايشان مى‏گويد اگر كسى محوش ممكن نشد، احتياط واجب محو كردن است. ممكن نشد محو بكند. هر چه مى‏كند محو نمى‏شود. يا گفتيم كه محوش واجب نيست مثل بعضى‏ها كه ملتزم شده‏اند. ايشان مى‏فرمايد كه اگر گفتيم وجوبى ندارد يا محوش واجب نشد. كسى الان مى‏ميرد يا غسل كند. مى‏گويد اين شخص موقع وضو گرفتن يا غسل كردن بايد دستش را نكشد امرار ماء بكند به آن كتابت يا به لفظ جلالت. بايد آب را سرازير كند كه آب وقتى كه رسيد يا اگر مى‏خواهد آب را سرازير كند، پارچه‏اى، چيزى به دستش بپوشد و آن دستى كه پارچه دارد لف كند كه مس صدق نكند به كتابت. اگر اين محدث مى‏خواهد وضو بگيرد يا غسل كند بايد اين مسح را نكند. خوب اينها واضح، چونكه اگر بخواهد مسح بكند اين مس حرام است. جايز نيست اين مس، ديگر آن منات نيست، حقيقت المس است كه اين يك عضوى است كتابت دارد، اين عضو ديگر كه جزء ماس است، تا مادامى كه وضو را تمام نكرده است غسل را تمام نكرده است محدث است در حال حدث مس مى‏كند. و اين جايز نيست. ايشان بعد مى‏فرمايد اينجا يك نكته‏اى بگويم، خوب اگر كسى فرض كنيد نكرد اين كار را. آب را نريخت اينجور. پارچه نجسبانيد به دستش. همين جور آب را با دستش برد مس كرد. اين وضوئش چه جور است؟ اين را بگويم تركيب در ما نحن فيه تركيب انضامى است. در وضو، وضو مركب از غسل و مس است. غسل به ايصال الماء وصول الماء به عضو است. غسل اين است كه آب به عضو برسد. به بشره برسد. بدان جهت در ما نحن فيه او وضو است كه غسل است. ولكن به خلاف المس بدان جهت در وضو دست كشيدن معتبر نيست. انسان با يك قاشقى آب بريزد با آن قاشق دستش را بشويد عيبى ندارد. دست معتبر نيست. يا اصلا دست نكشد، قاشق هم نكشد. دستش را بگيرد كه آب احاطه كند كه بلل وضو هم داشته باشد، اين مانعى ندارد، اشكالى ندارد. اين مس كشيدن اين مقدمه ايصال است كه ربما ايصال ماء با اين مى‏شود. به خلاف المس در مسح امراريت است كه انسان يدش را بر رأسش مى‏كشد. اين امرار جزء وضو است. چونكه مسح جزء وضو است. مسح عضو ماسحه مى‏خواهد. اين مسحى كه يد مى‏كند اين جزء وضو است. بدان جهت در باب وضو انسان، انسان وضوئى بگيرد در مكان غصبى مسح كند وضوئش باطل است. چونكه امرار يدش تصرف در آن فضا است. كه داخل وضو است وضو باطل مى‏شود. ولكن در غسل اينجور نيست. غسل ايصال الماء است. روى اين اساس اين واجب است دستش را نبرد يا فرض كنيد در ما نحن فيه پارچه‏اى بگذارد يا با قاشقى آب بريزد. الاّ اينكه نكرد وضوئش بنا بر ترتّب صحيح است. چونكه ترتّب در موارد تركيب انضمامى است. شارع گفت اگر امرار كردى يدت را بر او آب برسان. امرار نكن، اگر امرار كردى يدت را بر آن موضع آب برسان به آن موضع. اين تكليف، تكليف صحيح است و وضوئش، وضوء صحيح مى‏شود. آنى كه گفتنى بود گفتم براى شما.
سؤال؟ در ما نحن فيه اگر اينجور بشود. ولكن در باب يك وضو يك غسل است و مسح، اينها به همديگر قاطى نشود. بدان جهت انسان مثلا در صورتش همين جور است. گفتيم با دست راست شستن اين دخل در وضو ندارد ولو شخصى بگويد مستحب است با دست چپ هم بشويد عيبى ندارد. چونكه ايصال الماء به وجه است. استحبابش را هم بگويد كسى على كلام. يا اصلا دست نزند، زير شير بگيرد من الاعلى الى الاسفل بشويد اين عيبى ندارد. بدان جهت در ما نحن فيه غسل با مسح در تركيب اتحادى و انضمامى جدا مى‏شود. گذشتيم اين را. الان ايصال ماء ممكن نيست به اين عضو مگر با رساندن با دست. حايل هم نيست. هيچ چيز نيست. آبش هم كم است. بايد به مثل آن روغن‏
مالى كه عربها مى‏كنند كه مى‏ريزد روغن، با او آنجور بايد غسل بكند. آب خيلى كم است يا آب وضو يا آب غسل كم است. اين بايد دستش را مرور بكند، پارچه هم نمى‏شود. چونكه پارچه اگر روغن را مى‏كشد. آب را مى‏كشد، كم مى‏شود. بايد اين يا اينجور وضو بگيرد يا چه چيز بكند؟ يا اينكه وضو و غسل را ترك بكند. وضو و غسل را ترك بكند چه كار بكند؟ تيمم بكند. در صورتى كه اين نقش در دست نبوده باشد. در جبهه نباشد كه اينجور فرض مى‏كنيم. بايد تيمم بكند. اين صاحب العروه خدا درجاتش عالى است، متعالى بفرمايد مى‏گويد نه غسل و وضويش را انجام بدهد. مورد، مورد تزاحم است. يعنى حرمت المسى المس الجنب او الكتابت القرآن يك تكليف است و وجوب غسل تكليف آخرى است. و معلوم شد كه دو تا تكليف تركيبش انضمامى است از بيان. اين وقتى كه دو تا تكليف انضامى شد، مى‏افتد به مقام انتصال. در مقام انتصال نمى‏تواند. چونكه يكى مقدمه ديگرى است. دست كشيدن مقدمه وضو و غسل است. مى‏افتد به باب تزاحم. وقتى كه به باب تزاحم افتاد وجوب الوضو و الغسل مزاحمت مى‏كند با حرمت المس، من مى‏توانم وضو و غسل را انتصال بكنم. قطع نظر از آن تكليف و اين تكليف را مى‏توانم، حرمت المس را انتصال بكنم، قطع نظر از اين تكليف. دو تا را معا نمى‏توانم انتصال بكنم. در اين صورت مى‏فرمايد باب تزاحم است و صلاة للاهميته مع الطهارة المائيه اهم است، او مقدم مى‏شود. بدان جهت در ما نحن فيه تيمم نمى‏خواهد با همان وضو و غسل اتيان مى‏كند، نمازش را مى‏خواند.
در ما نحن فيه آنى را هم كه او را گفته‏اند، آن در موارد تزاحم ملاكين است كه هم مصلحت دارد فعلى هم مفسده دارد كه در رسايل شيخ توضيح داده است. فعلى امرش داير ما بين وجوب و حرمت است. اينجا صغراى او نيست. بدان جهت در ما نحن فيه باب تزاحم تكليف اهم مقدم مى‏شود. بدان جهت وضو و غسل مى‏گيرد. اين را فتوا مى‏دهد در آن صورتى كه نقش در اعضاء تيمم نبوده باشد و اما مى‏گويد اگر اين نقش در اعضاء تيمم بوده باشد هم، در آنجا قطعى است كه بايد وضو و غسل بگيرد. آنجايى كه در اعضاء وضو نيست مى‏تواند يعنى بايد وضو غسل بگيرد فتوا از حرم. اقوا و اما در آن صورتى كه در يدش هم اين نقش هست، در جبينش هست يا در اعضاء تيمم است، آنجا جاى شك نيست كه بايد صلاة را مقدم بكند. چونكه عمود الدين است و آن صلاة مقدم مى‏شود.
اين بعض كلام صاحب العروه تا ببينيم فردا چه مى‏شود انشاء الله.