جلسه 805
* متن
*
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:805
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1372
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين فرض بود كه زن ذات العاده كه ذات العادة الوقتيه است خونى ديده است در غير ايام حيضش و بعد نقاع پيدا شده است مثل اينكه چهار روز خون ديد بعد از چهار روز، سه روز پاك شد يا پنج روز پاك شد. بعد دوباره شش روز، هفت روز خون ديد. كه اين مجموع دمين كه چهار روز با هفت روز است با آن نقاع متخلل بيشتر از ده روز است. در اينجا مرحوم سيد فرمود اگر احد الدمين در عادت بوده باشد يا وصف الحيض را داشته باشد و آن ديگرى فاقد وصف بشود يا خارج از عادت بشود آنى كه در عادت است او حيض است. اولى باشد يا دومى. آنى كه در حيض است، محكوم به حيض است چونكه ما تَريه المرئه فى عادتها حيضٌ من دم صفرة او كدرة، همهاش حيض است. و بما انه در ما نحن فيه آن دم ديگر نمىتواند حيض بشود چونكه متجاوز از عشره است او حيض نمىشود. يا يكى فرض كنيد ذات وصف باشد آن هم همين جور است.
فرض كلام را به آنجا برد كه دو تا دم على حد سوا هستند. هر دو خارج عادت هستند. هر دو هم واجد الوصف يا فاقد الوصف هستند. مثل اينكه زنى كه عادش اين است در بيستم ماه حائض مىشود، اين ماه از اول ماه پنج روز خون ديد. پنج روز هم فرض بفرماييد نقاع پيدا كرد شد ده روز. روز يازدهمى دوباره شروع كرد، شش روز، هفت روز دوباره خون ديد. كه اين شش روز، هفت روز، مثل خون قبلى خارج از عادت است. ولكن اين دو تا خونها اختلاف ندارند. هر دو يا احمر هستند يا هر دو اصفر هستند. اينجا در عروه مىفرمايد الاحوط جعل اول الدمين حيضا. احوط اين است و ان كان الاقوا التخيير. حكم مىدهد كه زن مخير است. مىتواند دم اول را حيض قرار بدهد و مىتواند دم دومى را حيض قرار بدهد. چونكه هيچ كدام بر ديگرى مزيتى ندارند. هيچ كدام در عادت نيستند. مزيت ديگر اوصاف است. اوصاف على حد سوا است در آنها. اينجا است كه بعضىها فرمودهاند در صورتى كه اوصاف در دمين على حد سوا باشد مشكل الحيض بالحيض اصلا. مشكل است كه بگوييم اين زن حائض شده است. پنج روز خون ديد، پنج روز پاك شد دوباره هفت روز خون ديد. چه خونش اوصاف داشته باشد، هر دو احمر بشود يا هر دو اصفر بشوند بعضىها اشكال دارد كه بگوييم اين زن حائض است. نه حائض نيست. دم دارد مستحاضه است. احكام استحاضه را بديد عمل كند. در آن ايام الحيض راهى ندارد. چرا؟ چونكه حكم به حيضت دم يا وجدانى است كه زن يقين دارد كه اين خونى كه مىبيند حيض است. مفروض اين است در ما نحن فيه علم وجدانى نيست. چونكه دو تا دم هست دو تا نمىتواند حيض بشوند، يكى هم بر ديگرى هيچ مزيتى ندارد. افرض اگر يك زنى علم پيدا كرد كه نه اين خون اين حيض است فرض ما اين است ميز با خون ديگر ندارد، او خارج از بحث ما است. وقتى كه حيض وجدانى نشد... انما به اماريت العادت است كه عادت اماره است كه اين دم حيض است. اصفرة و الكدرة و كل دم فى ايام الحيض، حيض. مفروض اين است كه ايام عادتش نيست. نه دم اول، نه دم ثانى. مىماند اماريت الصفات. مفروض اين است كه صفات هم اماريت نداردند. چرا؟ چونكه همين اين صفت دارد، هم آن صفت. اگر فاقد وصف بشوند كه اماره حيض در هيچ كدام نيست. هر دو اصفر هستند. اگر اماره حيض است، اماره بالمعارضه از اعتبار ساقط مىشود. اماريت اوصاف در دم اول با اماريت اوصاف در دم ثانى هر دو قابل تعبد نيست. امارتين، متعارضتين شدهاند متساقط شدهاند، خونى است راهى
نداريم بر اينكه اثبات كنيم بر اينكه او حيض است. منتهى اعمال مستحاضه را به جا مىآورد. يعنى اعمال استحاضه، طهارت استحاضه را بجا مىآورد. كما ذكرنا كه اگر اين طهارت را اتيان نكند مىداند صلاتش باطل است. حيض است كه باطل است. مستحاضه است كه طهارتش را نگرفته است بدان جهت اعمال مستحاضه را اتيان مىكند. چه دم اصفر بوده باشد، چه احمر بوده باشد. اينكه ايشان مىفرمايد احوط اولى اين است كه اولى را حيض قرار بدهد و ان كان الاقوا التأخيير، نه اصلش درست نيست. نمىشود اثبات كرد.
سؤال؟ نه مرتكب بشود چونكه حيض ندارد. استسحاب عدم الحيض است. دليلى هم بر حيضيت است. نمازش را آنجور بخواند.
خوب اين درست است اين فرمايش كه اين زن بگوييم كه نه تو حائض نيستى ولو دو دمت هم احمر هست حائض نيستى. چونكه امارات تعارض كرده است. ولكن الصحيح اين است كه دم اولى محكوم به حيض است. در آنجايى كه دم اولى اصفر بوده باشد يا احمر بوده باشد. يعنى دمين هر دو اصفر باشد يا احمر بشوند. دم اولى محكوم به حيض است. ولكن بعضىها تفسير دادهاند ما بين صفرة الدمين فلا يكونان حيضا. استحاضه است. اوصاف استحاضه را دارد. و منافات هم ندارد با همديگر استحاضه بشود چونكه استحاضه هر دو استحاضه بشوند منافات ندارند. هر دو استحاضه است. و اما اگر واجد وصفين بوده باشد اولى حيض است. پس در مسئله سه تا قول شد. يك قول اين است كه اين شخص مخير است يكى را حيض قرار بدهد. احوط اين است. قول دومى اين است كه اصلا اين حائض نيست. احكام حيض را ندارد. قول سومى تفسير است كه اگر دمين وصف حيضين را دارد كه اولى حيض است. و اما اگر صفرتين هستند نه اين مستحاضه است. حيض ندارد. اين سه تا قول در مسئله است كه ببينيم كدام يكى از اينها را بايد اختيار كنيم. آنى كه عرض مىكنم به نظر قاصر ما مىرسد اين است كه اول دمين حيض است. چه هر دو اصفر بشوند، چه هر دو احمر بشوند. فرقى نمىكند. اول الدمين حيض است. چرا مىگوييم اول الدمين حيض است؟ اين دو تا وجه داريم كه دو تا وجه ببينيد تمام است يا نه؟
يكى اينكه اگر زن ذى العاده مسئلةٌ، اگر زن ذى العاده در بعضى ايام عادتش خون ببيند. مسئلة خواهد آمد. اين مسئله نوزده است. من جلو مىاندازم تا مطلب معلوم بشود. زنى بود كه اول هر ماه تا ششم ماه خون حيض مىديد. عادتش اينجور بود. اتفاقا اين ماه هم از اول ماه دم حيض ديد. ولكن وقتى كه سه روز را ديد قطع شد دم. سه روز پشت سر هم ديد قطع شد. روز چهارمى، پنجمى، ششمى چيزى نداشت، دمى نداشت. بعد از روز هفتمى كه رسيد دوباره خون ديد. خون ديد ولكن خون در ما نحن فيه شش روز به اندازه عادت يا هفت روز بلكه بيشتر از آن خون ديد. اين زن ذى العاده سه روز در عادتش ديده است، سه روز ديگر عادتش را دم نديده است و بعد از انقضاء ايام عادت خون ديده است كه آن خون هم تجاوز كرده است از عشر كه مجموع از عشره تجاوز كرده است. اين خواهد آمد كه فقط اولى در ايام عادت ديده است حيض است. ولو آنى كه در ايام عادت ديده است سه روز است كم است وقت است. آنى كه بعد از عاده ديده است شش روز است. هر ماه شش روز مىديد. به همان عدد ديده است. آن سه روزى كه ديده است او حيض است، بقيه حيض نيست اين خواهد آمد و خواهيم گفت كه اين مسئله هم صحيح است اشكالى ندارد. اما سه روز حيض است چونكه خون در ايام عادت است صفرة باشد، حمرة باشد، هر چه باشد و اما آنى كه بعد از عادت ديده است او حيض نيست، چونكه در ما نحن فيه وقتى كه خون از ايام عادت گذشت اين زن مىشود مستحاضه. چونكه ده روز تجاوز كرده است. زن مىشود مستحاضه. مستحاضه هم اگر بتواند به مقدار عادتش حيض اخذ كند، اخذ مىكند. در اين مثال نمىتواند. چونكه عادتش سه روز بود، سه روز ديگر پاك بود. از اين خونى كه از اول ديده است، شش روز نمىشود اخذ كرد. چونكه شش روز به آن ايام نقاع مىافتد كه پاك بود. خون نداشت. بعد از شش روز هم كه روز هفتمى است، شش روز نمىشود، هفت روز مىشود. چونكه نقاع اگر هفتمى حيض بشود نقاع هم حيض است. هفت روز مىشود. بدان جهت خواهيم گفت، اشكالى هم در اين مسئله خواهيم گفت كه نيست كه اين زن ايام عادتش سه روز، حلال مشكلات اين فرع است. سه روز وقتى كه اين زن خون ديد، بعد سه روز پاك شد كه عادتش هم شش روز بود، بعد هم كه هفت روز يا شش روز خون ديد، فقط سه روز حيض است. چرا؟ دليلش را هم گفتيم. اين از احكام وقت است. ذات العاده بودن زن است. كه زن وقتى كه ذات العاده شد حكمش عبارت از اين كه بايد اين كار را بكند. خوب ما عرض كرديم خدمت شما، وقتى كه زن قبل از عادتش دو تا خون مىبيند قبل از عادت ببيند تقدم الوقت است. اگر بعد الوقت ببيند اين دو تا خون را تأخر العادت است. همان حكم را دارد. آنهايى كه اشكال كردهاند اين دو تا خون را اگر قبل از عادت ببيند صدق تعجيل العاده على حد سواء است هم بر آن دمى كه اول ديده است، هم بر دمى كه ثانيا ديده است. هر دو تا تعجيل الدم است. يا اگر بعد ببيند بعد العاده هر دو تأخير الدم است. بدان جهت گفتهاند، ولو تعجيل العاده صدق مىكند ولو تأخير العاده صدق مىكند كه زنى كه عادتش اين بود بيستم ماه حائض مىشد اول ماه پنج روز خون ديد بعد سه روز پاك شد، چهار روز پاك شد دوباره شش روز خون ديد. اين دو تا نمىشود حيض بشود چونكه حيض از ده روز بالا مىزند. ولكن دم اولى هم تعجيل العاده به او صدق مىكند به دم دومى هم بدان جهت گفتهاند تعجيل العاده هم تعارض مىكند. اگر اين بعد از بيستم ماه گذشت، اصلا ايام حيضش هم گذشت. حيض نشد، بعد حيض ديد كه تأخير العادت است. باز الكلام، الكلام كه تأخير عاده هم به دم اولى صدق مىكند هم به دومى. آن هم از بين مىرود.
اين مسلك را و اين استدلال را ابطال كرديم. عرض كرديم اگر اينجور دم ديدن در ايام العاده رخ مىداد، حكمش چه بود؟ مىفرموديد آنى كه در ايام عادتش است حيض است. در مسئله نوزده است خواهد آمد. اين همان وقت است مقدم شده است. خون از اول كه مىبيند همان تعجيل الوقت است. آن حكمى كه اين خون را اينجور در وقت مىديد حكمش چيشست او جارى مىشود. حكمش چه بود اگر اينجور خون مىديد؟ حكمش اين بود كه ما فى العاده حيض است اولى، اول مىبيند بقيه استحاضه است. آن نقاع هم كه شده است آن نقاع هم طهر است، پاك است. سه روز يا چهار روز حيضش بود. اينجا هم همين جور مىشود. وقتى كه اين دم، تعجيل الوقت شد همان تعجيل الوقت را حكمش را پيدا مىكند. در تأخير الوقت هم همين جور است. در تأخير الوقت آن اولى با آن دنبالهاش همان حكم را پيدا مىكند. آن حكمى كه در خود وقت بود او جارى مىشود در صورت تعجيل الوقت و در صورت تأخير الوقت. نتيجه اين مىشود كه دم ثانى حذف مىشود. دم ثانى را حيض حساب نمىكنند. دم ثانى مستحاضه مىشود، يك روايتى هم بخوانم قلبتان قوى بشود كه مسئله اينجور است.
سؤال؟ تعجيل عادت آنى است كه در عادت خون نبيند. گفتيم ملاك اين است. دور هم بشود از عادتش ولكن وقتى كه در خود عادت اصلا دم نديد دو دم را قبل از عادت ديد تعجيل العاده صدق مىكند. سؤال؟ تأخير العاده، نديده است در عادتش. عادتش بيستم بود روز اول ماه ديگر ديد. ده روز آخر شده است. تأخير العاده است. بعد وقتيكه تأخير العاده شد، آن در عادت اين دم را مىديد حكمش چيست اين در تعجيل و تأخير هم همين حكم را دارد. علاوه بر اين يك روايت ديگر كه صحيحه صفوان است مىخوانم.
ابواب استحاضه، باب، باب اول است. محمد ابن يعقوب عن محمد ابن اسماعيل عن فضل ابن شازان عن صفوان ابن يحيى عن اب الحسن عليه السلام قال قلت له اذا مكث عشرة ايام اگر زن ده روز خون مىديد. مكث كرد نماز نخواند. اذا مكث المرئة عشرة ايام ترَ الدم. ثم طهرة. بعد از آن پاك شد. فمكثة ثلاث ايام. سه روز مكث كرد، پاك بود. هيچ دمى نداشت. ثم مكثة ثلاثة ايام طاهرا ثم رأة الدم بعد ذالك. دوباره دم عود كرد، دوباره شروع كرد دم ديدن. ثم رأة الدم بعد ذالك. اتمسك عن الصلاة؟ قال لا هذه مستحاضة. اين مستحاضه است. يعنى وقتى كه دم اول محكوم به حيض شد، از حين الحدوث دنبالهاش مىشود مستحاضه. مثل آنى كه در وقت مىديد. اين اختصاص به ذات الوقت ندارد. هر زنى اينجور باشد كه دمى ببيند كه دم من حيث الحدوث محكوم به حيض است استدامهاش مىشود استحاضه. اين يك وجه. اين يك وجهى است كه خيلى ساده بود هضم كردنش. چونكه مطلل بغرنجى نبود. ذات العاده حكمش اين است پس تقدم العاده هم حكمش اين است. اما وجه ثانى، درست توجه كنيد، وجه ثانى اين است كه اگر كسى ادعا كند كه تعجيل الوقت، چونكه تعجيل الوقت به يكى از دمها ساقط است. چونكه وقت شش روز است، يا پنج روز است، همه نمىتواند وقت بشود. تعجيل الوقت يا اينكه فرض كنيد به دم ثانى صادق است يا به اولى صادق است. دو تا كه تعجيل الوقت نمىشود. اگر بخواهيم بگوييم تعجيل الوقت دومى است، اين موقوف است بر اينكه بگوييم اولى تعجيل الوقت نيست. او را خارج بكنيم از آن موثقه سماعه كه ربما يعجل عليه الوقت اين دم اول فرد او نيست. بايد او را خارج بكنيم. و اما اگر ربما يعجل الوقت به اولى منطبق بشود فرد دومى خارج نمىشود. فرد دومى استحاضه مىشود. يعجل به الوقت نمىشود، استحاضه مىشود.د اينكه الان هم خواندم. در هر جايى كه امر داير بوده باشد شمول عام به فردى موقوف بشود كه فرد آخر از تحت عام تخصيصا خارج بشود شمول عام به فردى موقوف است بر اينكه فرد ديگرى از تحت عام خارج بشود. چونكه اگر او خارج شد تحت عام مىشود. والاّ... عام ندارد. هر وقتى كه... شيئى للعام موقوف شد كه فرد ديگرى خارج بشود از تحت عام تخصيصا آن فرد اگر خارج شد اين فرد عام مىشود. و اما اگر آن فرد ديگر كه فرض تخصيص در او مىكنيم كه اين موقوف است به خروج او، او اگر داخل در عام بشود تخصيص اين لازم نمىآيد. اين فرد نيست. او اگر داخل بشود اين فرد نيست. اينجا چه مىگويند در اصول؟ مىگويند عام آن فردى را كه توقف دارد فرديت او به خروج فردى به او شامل نمىشود. چونكه شمولش فورى مىشود. ولكن به خلاف شمولش به آن فردى كه شمول او به آن فرد و فرديت او موقوف به خروج اين نيست. موقوف به تخصيص اين نيست المثال، شما اگر ثوبى را كه نجس است با آب قليلى بشوييد. ولكن شك كنيد كه اين ثوب آبى كه با او اين ثوب نجس را شستم آب خودش پاك بود يا نجس شده بود؟ بچه دست زده بود، دستش نجس بود، نجس شده بود. در ما نحن فيه خطاب لا تنقض اليقين بالشك دو تا متيقن و مشكوك است. يكى اينكه يقين دارم اين ثوب نجس بود قبل از شستن. بعد از شستنش احتمال مىدهد كه نجاستش باقى باشد چونكه آب نجس بود. يك متيقن هم آن بود كه آب وقتى از آسمان مىآمد كه پاك بود. نمىدانم الان نجس شده است يا نشده است، استسحاب مىگويد نجس نشده است. ادله استسحاب دو تا را نمىتواند معا بگيرد، چه آب پاك است، ثوب هم نجس، اين ممكن نيست. چونكه اگر آب پاك بشود ثوب پاك است. كل متنجس غسل بماء طاهر يطهر. وقتى كه طهارت آب ثابت بشود كه آب الان هم حين الغسل پاك بود اين ثوب مىشود پاك. حكم به نجاست اين با حكم به طهارت آب جمع نمىشود. ولكن اگر استسحاب طهارت آب را بگيرد ديگر ثوب موضوع استسحاب را ندارد. چونكه اگر شارع گفت آبى كه شستى ثوب را پاك بود يعنى اين پاك شده است. يعنى شك در طهارتش ندارى، علم دارى به طهارتش. مىدانى كه اين آب موقع شستن پاك بود، معنايش اين است كه مىدانى اين ثوب پاك شده است. و اما اگر بخواهيم دليل استسحاب ثوب را بگيرد استسحاب بقاء ثوب را بگيرد بايد بگوييم كه طهارت آب را لا تنقض نمىگيرد. مخصص دارد. چونكه ندارد آخر مخصص. بدان جهت دخول او تحت العام موقوف به خروج اين نيست. او داخل كه شد اين فرد منتفى مىشود. به خلاف دخول اين تحت عام استسحاب. اين موقوف است كه او را خارج كنيم به تخصيص و بما اينكه تخصيص نداريم، مخصص نداريم، بدان جهت تخصيصش فورى مىشود كه مرحوم آخوند در كفايه فرموده است عام فقط آن فرد را مىگيرد كه فرديت او موقوف به تخصيص فرد آخر نيست. ولكن اين فردى كه در ما نحن فيه همين جور است، اين را نمىگيرد. ما يك موثقه ابى بصير داشتيم، خدا او را بگذارد براى ما، نگه بدارد و آن اين است كه ربما يعجل الوقت. اين يعجل الوقت به يكى از اينها بايد منطبق بشود به دو تا معا منطبق نمىشود. چونكه وقت حيض بيشتر از ده روز نمىشود. هر زنى باشد وقتش بيشتر از ده روز نيست.
وقتى كه اينجور شد اين ربما يعجل به اولى اگر منطبق بشود به دم اولى، دم اولى فرديت ندارد اصلا. به اين موثقه فرديت ندارد، چونكه استحاضة الان خواندم. دم وقتى كه او حيض شد، او را شامل شد اين ديگر استحاضه است. فرديت ندارد. اما اگر بخواهيم ربما يعجل الوقت را به دم دومى تمطبيق كنيم بايد اولى را كه زود آمده است از تعجيل الوقت خارج كنيم. دليل داشته باشيم كه انّه ليس به تعجيل الوقت. مخصص كه نداريم يا داريم؟ اگر داشتيم كه اين محل كلام نبود. اين عين آن مسئله مىشود. عين صغرى مىشود به آن كبرايى كه خدمت شما عرض كردم. در ما نحن فيه دو تا فرد است كه در بانى النظر ديده مىشود كه هر دو فرد تعجيل الدم است. تعجيل الوقت است. در بادى النظر وقتى كه به موثقه سماعه نگاه كرديد و ديد موثقه سماعه اولى را شامل شد، دومى فرديت ندارد. ولكن اگر بخواهد دومى را شامل بشود بايد اولى را تخصيصا خارج كنيم از موثقه سماعه و مخصص هم نداريم. اين مىشود آن قاعده. اينى كه در ما نحن فيه عرض كردم تقريب صحيحى است از دو وجهى كه به نظر قاصر ما رسيده است و اين دم اول حيض مىشود. مىدانيد چه لازم دارد اين حرف؟ و بايد ملتزم بشويم؟ و آن لازمهاش اين است كه اگر اين زن ذات العادة الوقتيه، ذات عادت وقتيهاى كه هست ذات عادت وقتيه اين دو تا دم را قبل از حيض ديد. قبل اوقات حيض. ولكن دم اولى اصفر است، دم دومى احمر. سه روز دم اصفر ديد يا چهار روز دم اصفر ديد خشك شد بعد از چهار روز، پنج روز دم احمر ديد، شش روز دم احمر ديد. لازمه اين دو تا تقريبى كه ما گفتيم، لازمهاش اين است كه كدام يكى از دمين حيض باشد؟ بايد اولى باشد ديگر. چونكه تعجيل الدم به او صدق مىكند. او را كه صدق كرد، احمر خارج مىشود. با وجود اينكه گفتيم مرحوم سيد فتوا داد، اگر اين دو تا دم يكى در عادت بشود ديگرى در خارج از عادت آنى كه در خارج از عادت است حيض نيست، آنى كه در عادت است حيض است و كذا اگر يكى در وصف داشته باشد و ديگرى وصف نداشته باشد، آنى كه وصف ندارد حيض نيست آنى كه وصف دارد حيض است. اماريت صفات اماريت عادت است. منتهى اماريت صفات در طول عادت است با بود عادت و رؤيت الدم فى العاده صفات لا ينظر عليها. ملاك آن ايام عادت است و اما آن وقتى كه ايام عادت نشد آن وقت نظر به صفات مىشود. وقتى كه نظر به صفات شد ما حكومت درست كردهايم. گفتيم كه اين تعجيل الوقت است. تعجيل الوقت است يعنى كانّ دم در عادت است. دم وقت عادت است. پس به صفات نگاه نمىشود. وقتى كه صفات نمىشود اولى بايد حيض بشود. اينجور است ديگر. بدان جهت نه، مىگوييم بعدى ندارد ملتزم مىشويم دم اصفرى كه هست اولى حيض است. چرا؟ براى اينكه مقتضاى ادله است. مقتضاى ادله اين است كه اگر يكى ذات وصف بوده باشد، ديگرى، اگر در عادت ببيند دم را، آن ديگرى را در غير العاده تعجيل الوقت نيست. چونكه در عادت ديده است. اما در عادت نديده است در غير العاده ديده است. اولى صفرة دومى حمرة دو تا را نمىشود حيض قرار داد. اين مىگوييم بر اينكه در ما نحن فيه مقتضى الادله اين است كه اولى حيض بوده باشد. اولى كه دم اصفر است حيض بوده باشد چونكه تعجيل الوقت مىشود. وقت جلو افتاده است.
آيا مىشود اين را ملتزم بشويم و فتوا بدهيم بر اينكه دم اولى، ولو صفرة باشد حيض است، يا اينكه در نفس يك اشكالى هست؟ مىدانيد آن اشكال معنايش چيست؟ آن اشكال روايت يونس ابن عبد الرحمان طويل است. مرسله طويله. آنجا داشت كه ذى العاده اگر بعد مستحاضه بشود آنى كه وظيفه او هست، او همان عدد ايام است. عدد ايامش را حيض قرار مىدهد. در صورتى كه ذى العاده ايام داشته باشد، عادتش را قرار مىدهد. و اگر عادت نداشته باشد و عادتى نداشته باشد يا عادت را نتواند حيض قرار بدهد، چونكه در عادت خون نديده است كه. فرض كنيد مستحاضه زن ذات عادت وقتيه بود در عدد هم عادت نداشت. اين عادت را نمىتواند حيض قرار بدهد. كلام ما در آن مستحاضهاى است كه ذات عادت وقتيه است و عادت عاديه ندارد. او را بعد بحث خواهيم كرد. اين كه نمىتواند رجوع به عادت بكند. اين بايد به چه رجوع بكند؟ بايد به صفات رجوع بكند. به مقتضاى او اين است كه رجوع به صفات در آن صورتى است كه رجوع به عادت ممكن نباشد يا عادت ندارد يا لزوم عادت ممكن نيست. چونكه عادت عدديه ندارد. عادت وقتيه است بدل را در غير وقت ديده است. بدان جهت در آنجايى كه دم اول اصفر است و دم ثانى نه حمرة دارد اين ربما يعجل با آن مستفاد از مرسله يونس با او تنافى پيدا مىكند. بدان جهت مقتضاى احتياط رعايت وظايف حيض است فى كل الدمين، هم در آن دمى كه اصفر است ابتداعا هم در آن دمى است كه فى ما بعد وصف را دارد. اين كه رما يعجل الدم صدق مىكند ولكن چونكه در موثقه، در آن معتبره يونس ابن عبد الرحمان داشت زن ذات العاده وقتى كه نتوانست چونكه تمام حيض مشكلات از او استفاده مىشود. نتوانست اخذ به عادتش بكند، چونكه در غير الوقت است در ما نحن فيه رجوع به صفات مىكند. صفات مقتضايش اين است كه دومى حيض بوده باشد. بدان جهت در آن دمينى كه هست در دم اول و در دم دومى احتياط مىشود. اين تقريب ما، آنى كه به نظر قاصر ما در مسئله هست اين است.
بعضىها، صاحب قول ثالث كه اگر هر دو صفرة باشد فرمودهاند هيچ كدام حيض نيست. چرا؟ چونكه مقتضايش اين است كه صفرة فى غير ايام الحيض ليس بحيض. صفرة در غير ايام حيض، حيض نيست. زن ذات العاده است، صفرة ديده است درغير ايام الحيض صفرة حيض نيست در غير ايام العاده. خوب بدان جهت برود همان اعمال استحاضه را اعمال استحاضه را عمل كند. اما اگر احمر بوده باشد اولى حيض است. چرا؟ ايشان تقريب فرمودهاند باز به همان نحوى كه وجه ثانى ما بود كه امر داير است فردى تحت عام بماند يا از تحت عام خارج بشود ولكن به بيان ديگر نه آن بيانى كه ما در تعجيل گفتيم. ايشان بيان ديگرى فرمودهاند و آن اين است، كه ترتب استحاضه بر دمى كه سابقا محكوم به حيض بود، ترتبش شرعى است. يعنى شارع گفته است دم وقتى كه حيض شد، دم حيض موجود شد و آن دم بر زن مستمر شد تا ده روز را گذشت آن دم مستمر ليس بحيض، استحاضة. اين را شارع گفته است كه الان هم صحيحه را خواندم كه در صحيحه رواياتى كه در استحاضه خواهد آمد. زنى كه استمر به الدم الى ان تجاوز العشر آن دم مستمر استحاضة. ولكن دم وقتى كه دم اول گفتيم اوصاف حيض را دارد و شارع اوصاف حيض را اماريت داده است. اين ادلهاى كه مىگويد اوصاف اماريت دارد اين اگر دم اول را بگيرد هيچ محصورى ندارد. دم اول شارع اماريت را اعتبار مىدهد، اوصاف را اعتبار مىدهد مىشود حيض، اثبات مىكند كه دم ثانى استحاضه است. و اما اگر بخواهيد اوصاف در دم الحيض را اماره قرار بدهيد اين اثبات نمىكند كه اول استحاضه است. دم اولى استحاضه است، اين را اثبات نمىكند. چرا؟ چونكه استحاضه بودن دم اول به ترتب شرعى نيست به ملازمه عقليه است. چونكه شارع گفته است ما بين دم حيض و دم سابقى كه حيض است بايد ده روز اقل طهر فاصله بشود عقل مىگويد دم ثانى اگر حيض بوده باشد، پس آن دمى كه قبل الاول ديده است او حيض نيست استحاضه است. چرا؟ چونكه اقل الهطر است ما بين دم ثانى و دم اول. بدان جهت در ما نحن فيه اقل طهر فاصله نيست، مىگويد دم اول حيض نيست عقل مىگويد اين ملازمه را، عقل درك مىكند. چونكه اقل طهر فاصله نشده است، پس حيض كه نشد دم اول مىشود استحاضه. ترتب آنجا شرعى است و اينجا عقلى است.
اين فرمايشى است كه ايشان دارد ما هر چه تأمل كرديم به جايى نرسانديم شما تأمل بفرماييد ببينيم انشاء الله چه مىشود.
|