جلسه 806

* متن
*

موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:805
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1372
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در مسئله اين بود كه زنى قبل العاده دو تا دم ديده است. كه ما بين دو تا دم نقاع متخلل شده است. ولكن اين دو تا دم، دو تا نمى‏تواند حيض بشود. چونكه با آن نقاع اكثر من عشرة ايام هستند. يا اين دو تا دم را بعد از ايام عادت ديده است. كلام اين بود كه اين دو تا دم كدام يكى از اينها حيض است؟! دمى را كه اول ديده است، پنج روز دم ديد و بعد پنج روز پاك شد. يا چهار روز پاك شد. بعد دوباره پنج روز دم ديد زن كه مجموعش مى‏شود چهارده روز. دو تا نمى‏تواند حيض بشود. كلام در اين بود كه كدام يكى از اينها حيض هستند؟ بعضى‏ها فرموده‏اند اگر اين دو تا دم اصفر بشود، صفات حيض را نداشته باشند كه مساوى هستند در صفت، ولكن صفاتشان اگر صفات استحاضه بشود، هيچ كدام حيض نيست. چرا؟ چونكه لان دم الاستحاضه ليس به خفاء، اصفر بارد. دو تا دم وقتى كه هر دو صفات استحاضه را دارند هيچ كدام حيض نيست. هر دو استحاضه هستند و اما اگر هر دو تا وصف حيض را داشته باشند كه هر دو احمر هستند، در اين صورت فرموده‏اند كه دم اولى حيض است. چرا؟ يك نقطه‏اى را از خارج مقدمتا ذكر مى‏كنم و آن اين است كه دم در دو مورد محكوم به استحاضه مى‏شود. يك مورد آنجايى است كه دم بعد الحيض استدامه پيدا كند و ده روز را بگذرد. دم وقتى كه بعد الحيض استدامه پيدا كرد و ده روز را گذشت اين استحاضه بودن دم در اين مورد را شارع در خطاب مترتب كرده است كه فرموده است اذا استمر مرئه براى مرئه دم حتى تجاوز العشره الدم بعد الحيض اذا استمر و تجاوز العشر فادم استحاضة. اين را خود شارع ترتب داده است كه موضوع استحاضه به بعد از حيض افتاده است كه بعد از حيض بيافتد دم تا ده روز را بگذرد. اين بعد از حيض بيافتد و ده روز را بگذرد دو صورت دارد. يك صورتش اين است كه بعد از حيضش همين جور مستمرا دم ديده است و ده روز را گذشته است. اين معنا قدر مطلقا از آن اخبارى است كه وارد شده است اذا رأة المرئه بعد حيضها الدم و تجاوز العشر فهو استحاضة. و اما در جايى كه بعد از حيض ديدن بعد الانقطاع شد. يك روز، دو روز بعد از حيض منقطع شد، دوباره دم را ديد. آن هم بانسوس است. كه علاوه بر اينكه در روايات استحاضه بعضى اطلاقاتى هست صحيحه صفوانى كه ديروز خواندم، زنى خون ديده بود ترك صلاة كرده بود بعد العشرَ سه روز پاك شد دوباره خون ديد. فرمود فهو استحاضة. آن دمى كه مى‏بيند استحاضه است. خود شارع مترتب كرده است اذا استمر الدم بعد الحيض و تجاوز العشرَ فهو استحاضة. آن دم، دم استحاضه است. اين يك مورد كه خود شارع مترتب كرده است، استحاضه بودن دم را به اينكه بعد الحيض بشود و تجاوز العشره. عشره را بگذرد. يا فرض كنيد بر اينكه يك مورد ديگر هم كه شارع مترتب كرده بود و آن اين است كه بعد الحيض ببيند ولكن خون زرد بشود. ولو قبل العشر منقطع بشود كه پيش مشهور قبول نداشتند اين را، ما مى‏گفتيم نه، چرا بايد قبول كنيم. تجاوز الدم نمى‏خواهد. دم اگر اصفر بشود، بعد كه قبل العشره قطع شد چونكه اصفر است، استحاضه است.
اين مورد را كه دم بعد الحيض استحاضه است اذا تجاوز العشر يا اينكه صفرتى باشد كه قبل العشره هم تجاوز نكند باز استحاضه است. اين را شارع مترتب كرده است. و يك مورد ديگر هم دارد، استحاضه بودن آن آنجايى كه نشود به دم حكم كنى كه دم حيض است. دم ولو اوصاف حيض را دارد، چونكه نمى‏شود به او حكم بكنى كه حيض است، آن دم‏
استحاضه مى‏شود. مثل چه؟ مثل اينكه زنى دو روز خون ديد، قطع شد، بعد ديگر نديد. چه حب خورد، چه جب نخورد. دو روز دم ديد. سه روز نبود. اين را شارعى كه هست در خطابى مترتب نكرده است كه دم اگر كمتر از سه روز شد استحاضه است. اين را ما از ادله فهميده‏ايم كه شارع ما بين الحيض و عدم الاستحاضه و ما بين عدم الاستحاضة و الحيض ملازمه انداخته است. چونكه اقل الطهر عشرة ايام است. اقل الحيض ثلاثة ايام است. در آنجاهايى كه شارع اين شروط متخلط بشود، فهميده‏ايم كه حكم به استحاضه كرده است به دم. مثل چه؟ مثل آن دو روزى كه حامل مى‏بيند. دم را حامل مى‏بيند كه سه روز نمى‏شود. يا آنى كه دو روز ديده است و روز سومى را نديده است. در آن موارد فرموده است بر اينكه حكم استحاضه بر او جارى مى‏شود. كل دمى كه لم يكن حيض فهو استحاضة و كل دم لم يكن استحاضة فهو حيضٌ اين ملازمه است ما بين اينها. يعنى دمى كه از قروح و جروح نباشد. دمى كه از مرئه خارج مى‏شود، استحاضه بوده باشد حيض نيست، حيض اگر نشد دم، چونكه شرايطش مختل است استحاضه مى‏شود. اين دو تا مورد است. روى اين فرض چونكه استحاضه در دو مورد است و در يك مورد خود شارع استحاضه بودن را مترتب كرده است بعد الحيض كه بيافتد استحاضه مى‏شود روى اين اساس فرموده‏اند وقتى كه دو تا دم احمر ديد، پنج روز دم احمر ديد، پنج روز خشك شد، دم نديد. پنج روز دوباره احمر ديد در غير ايام عادت، اينجور ديد، اين دم اولى حيض مى‏شود. چرا؟ به اماريت الصفات. چونكه دم اول صفات حيض را دارد اعتبار مى‏دانيد اماره در صورت شك است. ما شك داريم دم اول حيض است يا نه؟ صفات حيض را دارد فهو حيضٌ. حيض مى‏شود. آن دم دومى حكمش اين است كه استحاضه مى‏شود. ديگر دم دومى وقتى كه بعد الحيض افتاد استحاضه مى‏شود، چونكه شارع گفته است بعد الحيض استحاضه است. چه دم احمر باشد، چه اصفر باشد فرقى نمى‏كند. وقتى كه احمر شد، ده روز را تجاوز كرد استحاضه است. دم ده روز را تجاوز كرده است. وقتيكه اماريت صفات دم اول را گرفت دم ثانى از موضوع خارج مى‏شود. شك نداريم. ثابت مى‏شود كه استحاضه است. چونكه استمر بعد الحيض و تجاوز العشر. داخل او مى‏شود استحاضه مى‏شود. مثل ساير اصول مسببى و سببى كه اصل وقتى كه در سبب جارى شد ديگر نوبت به اصل در مسبب نمى‏ماند. وقتى كه در ما نحن فيه به اماريت صفات گفته شد دم اول حيض است دومى قهرا حكمش اين است كه، چونكه ادامه پيدا كرده است، تجاوز العشر دومى استحاضه ثابت مى‏شود. معارضه نيست، آنى كه گفته است در ما نحن فيه اعتبار صفات در اولى و دومى معارضه مى‏كند، نه معارضه نيست. به خلاف اين كه ادله صفات دم دومى را بگيرد. دم دومى را بگيرد استحاضه بودن اول بالملازمه ثابت مى‏شود نه به موضوع حكم. شارع مترتب نكرده است. فهميده‏ايم شارع دمى را كه فرض كنيد حيض نشد، او را استحاضه قرار داده است. دمى كه استحاضه نشد حيض قرار داده است. اين ملازمه است. بدان جهت آن استحاضه بودن دم ثانى به موضوع حكم است. چونكه موضوع استحاضه ثابت مى‏شود. وقتى كه ادله امارات گفتند اول حيض است، موضوع استحاضه در دم ثانى ثابت مى‏شود. دم ثانى دمى مى‏شود مستمر بعد الحيض، مى‏شود استحاضه. و اما اگر بخواهيم بگوييم كه دم دومى حيض است، حكمش اين نيست كه دم اولى استحاضه مى‏شود. او ملازمه دارد. چونكه ملازمه دارد در ما نحن فيه شمول ادله اعتبار الوصف به دم اولى محصورى ندارد، چونكه مورد نمى‏ماند. موضوع نمى‏ماند به آن اماريت صفات در دم ثانى.
ولكن در ما نحن فيه به خلاف دم ثانى دم ثانى را كه گرفت استحاضه بودم دم اول بالحكم نيست، بالملازمه است. و اين را مى‏دانيد در متعارضين وقتى كه يكى معين دارد، محصورى ندارد او معتبر شد، ديگرى موضوع ندارد. در ما نحن فيه اين متعارض حساب نمى‏شوند. اصل حاكم با اصل محكوم متعارض نمى‏شوند. در ما نحن فيه اثبات مى‏شود كه دم، دم اولى حيض است دومى داخل استحاضه مى‏شود. اين فرمايش را فرموده‏اند. منتهى در دمى كه هر دو ذات صفت است. و اما آن دمى كه فاقد صفت است در هر دو تا آنجا در هر دو تا استحاضه است. ما چه عرض مى‏كرديم؟ عرض مى‏كرديم كه ما يك دليل ديگرى داريم غير از اماريت صفات. دليل ديگر داريم كه اذا تعجل على المرئة وقتها. آن دمى كه در تعجل وقت ديده است، او حيض است. يعنى حكم وقت حيض را دارد. چه جور ايام حيض، چه حكمى دارد و در ايام حيض صفرة ببيند حيض مى‏شود، آن اذا تعجل به الوقت، وقت جلو زد، همان حكم را دارد. صفرة در ايام تعجل الوقت حيض مى‏شود. روى اين اساس است كه ما عرض كرديم دو تا دم اگر هر دو اصفر بوده باشند اولى ذات عجل به الدم است. او را بگيرد، دومى خارج مى‏شود. دومى داخل استمرار دم بعد الحيض مى‏شود. وقتى كه اولى حيض شد، تعجل به الوقت شد، تعجل به الوقت اين است كه وقت را دم را ببيند كه حدوث دم را قبل از وقت ببيند و در وقت نبيند كه تعجل معنايش اين است كه در وقت نديده است، چونكه مفروض اين است كه زن در وقتش، در ايام حيضش چيزى نديده است. وقتى كه اول دم مى‏بيند كه بعد در ايام عادت نخواهد ديد آن كسى كه مى‏داند اگر خودش هم بداند اين دمى كه ديده است، آن صدق مى‏كند كه دم عادت است كه وقتش جلو زده است. بدان جهت صفرة مى‏شود حيض. وقتى كه اولى را گرفت دومى استمر به الدم مى‏شود. صفرة دومى استمر به الدم مى‏شود و تجاوز العشر مى‏شود كه موضوع چه چيز است؟ موضوع همان استحاضه است. و هكذا اول هم احمر باشد، تعجل به الدم است چونكه در آن موثقه سماعه سألت عن امرئة رأة الدم قبل وقتها. دم مطلق بود. صفرة بشود يا حمرة. امام فرمود تدع الصلاة صلاة را ترك مى‏كند. فانه ربما يعجل به الوقت. بسا اوقات وقتش جلو مى‏افتد. نه دم، وقت جلو مى‏افتد. وقتى كه وقت جلو افتاد صفرتش مى‏شود حيض. دومى ديگر، دومى را نمى‏گيرد. چرا؟ چونكه دومى داخل استحاضه مى‏شود. دومى مى‏شود دم بعد الحيض، اين موضوع استحاضه اين است كه دم را بعد الحيض ببيند. بعد دم اول وقتى كه حيض شد اين تعجل به الدم به او صدق كرد، به او شد، دومى مى‏شود بعد حيض. ولكن به خلاف دومى اگر بگوييد دومى تعجل به الدم است، بايد دليلى داشته باشيم كه اولى تعجل به الدم نيست. آن دليل را نداريم ما. دليل بر تخصيص بايد داشته باشيم. چونكه در ما نحن فيه دومى داخل در مستمرة الدم مى‏شود محصورى ندارد.
پس ما در ما نحن فيه اماريت التعجيل فى الوقت را مقدم كرديم ايشان اماريت صفات را مقدم كرده است. چونكه ايشان به آن تعجيل وقت مرئه اعتنا نمى‏فرمود. سابقا گذشت. ما گفتيم اين در مقابل او است. اين تعجل به الوقت آن امرئة رأة الصفرة فى غير ايامها گفتيم روايت من تعجل حكومت دارد بر او. چونكه وقتش جلو زده است. بدان جهت ملتزم شديم دم اول اصفر باشد يا احمر بوده باشد او حيض است ولكن دومى حيض نيست. اين حاصل كلام ما بود. و اينى كه عرض مى‏كنم در ما نحن فيه فرق ما بين حرف ما و فرمايش ايشان اين است، بنا بر حرف ما، در اين حكوم هيچ مناقشه‏اى نيست. چونكه اگر اولى تعجل به الدم شد دومى از موضوع خارج مى‏شود. تعجل به الدم اين است كه دم حدوثش به اول بيافتد. دومى حدوث نيست، مى‏شود بقاء. دومى استمرار مى‏شود، حدوث نمى‏شود. از موضوع خارج مى‏شود. بنا به فرمايش ايشان كه اماريت صفات است اين بايد اينجور گفت كه نه ترتب استحاضه، ترتب استحاضه ترتب موضوع حكم است ولكن در آن دم بعدى. دم بعدى استحاضه است، ترتبش بر حيض بودن دم اول ترتب حكم على الموضوع است ولكن به خلاف استحاضه بودن دم اول اگر دم ثانى حيض بشود، او بواسطه ملازمه است. آن حكم شرعى نيست. بدان جهت مى‏تواند آنجا كسى اشكال بكند كه اين بواسطه ملازمه است، ملازمه را شارع درست كرده است.
از ادله شرعيه فهميديم شارع گفته است آن دمى كه حيض نيست استحاضه است. اين را از ادله فهميده‏ايم. اين حكم عقل نيست عقل فهميده است از خطاب شارع. از خطاب شارع كه اقل الطهر عشرة ايام است از او فهميده است. اين هم حكم موضوع مى‏شود. ملازمه شرعيه همان حكم شرع است، چيز ديگرى نيست. بدان جهت اين مناقشه در كلام ايشان هست كه اين هر دو حكم شرعى هستند، نه اينكه يكى حكم عقلى بشود يكى حكم شرعى بشود. اما اين مناقشه به عرض ما وارد نيست. چرا؟ به جهت اينكه ما حكم نمى‏گوييم. مى‏گوييم تعجل به الدم، به اولى منطبق شد دومى تعجل نيست. استمرار دم است. تعجل به الوقت نيست آن دومى. آن اولى تعجل به الوقت شد اين استمرار الدم است. وقتى كه استمرار الدم شد آن اولى مى‏شود حيض به آن نحوى كه عرض كرديم بلا فرق اصفر بوده باشد يا غير اصفر. ديروز عرض كرديم لازمه عرض ما اين است اگر دم اولى اصفر بود، بعد نقاع حاصل شد. بعد دومى را ديد كه صفات حيض را دارد. در عبارت عروه گذشت كه دومى حيض است، آنى كه صفت حيض را دارد. بعد رفتيم تطبع كرديم، گفتيم لازمه حرف ما اين است كه تعجل به اولى وقتى كه منطبق شد، دومى ولو اينكه صفت حيض را دارد استحاضه بايد بشود. آنجا ملتزم بايد بشويم كه اولى حيض است. بعد رفتيم تطبع كرديم ديده‏ايم كه عده‏اى از فقها ملتزم شده‏اند به اين مطلب، ما تنها نيستيم در اين راه. صاحب الجواهر، صاحب نجات العباد و غير ذالك، عده‏اى از فقها ملتزم شده‏اند كه ولو دم ثانى احمر بوده باشد، دم اول اصفر دم اولى حتى صاحب الجواهر تسريع كرده است كه دم اول كه اصفر است او حيض است. دون الثانى. ولو در بعضى كلمات فقها مناقشه شده است كه كدام يكى حيض است، ولكن در كلام عده‏اى از فقها كه صاحب الجواهر، صاحب نجات العباد و بعضى ديگر كه ديديم اينها دارند راحت شديم، فحص نكرديم، ملتزم مى‏شويم كه همين جور است. دم اولى حيض است. چه اصفر بوده باشد دم دومى هم، چه دم دومى احمر باشد. چه دمين احمرين باشند، چه اصفرين باشند، چه مختلفين بوده باشند. دم اولى حيض است به آن بيانى كه عرض كردم چونكه در ايام عادت نديده است خون را. در ايام العاده خون را نديده است، بدان جهت در ما نحن فيه حكم مى‏شود بر اينكه اولى حيض است. اين را داشته باشيد. بعد مرحوم صاحب العروه فرض ديگر را مى‏گويد.
مى‏گويد بر اينكه اگر زن، اين دمين را كه ديده است در فرع سابقى اين بود كه هر دو دم قبل از عادت است. و اما اگر فرض كرديم بر اينكه بعضى از اين دمها يكى از اين دمها كه ديده است بعضى‏اش در عادت است. اگر يكى از دمها، تمامى‏اش در عادت باشد، او حيض است، اولى باشد يا دومى باشد، چونكه كل دم فراح المرئه فى ايام حيضها حيض. ولكن اين دو تا دمى كه ديده است يكى از اينها بعضى‏اش در ايام حيض است. مثل چه چيز؟ مثل اينكه زنى عادتش اينجور بود كه هميشه از پنجم ماه تا دهم ماه خون حيض مى‏ديد. اين ماه نمى‏دانم چه بلائى به سرش آمده است كه از دوم ماه خون ديده است تا ششم ماه. تا دهم ماه هم هيچ چيز نديد. بعد از اينكه دهم ماه تمام شد يازدهم هم تمام شد دوازدهم ماه شروع كرد دوباره خون ديدن كه خون دومى بتمامه خارج از زمان عادت است ولكن خون اولى بعضى‏اش در زمان عادت است. يك روزش در زمان عادت است. چونكه از روز دوم خون را ديد تا روز ششم. روز پنجم و ششم دم حيضش بود، ديگر همين جور است. ولكن بعضى دم اول در ايام حيض واقع شده است. اين بعضى ايامش، دم در بعضى ايام حيض بوده باشد اين دو فرض دارد. يك وقت اين است كه آن بعضى كه در ايام العادت است اقل الحيض است. مثل اينكه زنى كه عادتش اين بود كه از پنجم ماه تا دهم ماه خون ببيند اين ماه تصادفا خون ديد، اتفاقا اين ماه از روز هشتم يا از روز نهم شروع كرد خون ديدن. روز هشتم ديد، روز چهارم ماه ديد، از پنجم تا دهم خون مى‏ديد. نه اين ماه شروع كرد از سوم ماه خون ديدن. روز سوم را ديد، چهارم را ديد، پنجم را ديد، ششم را هم ديد، هفتم را هم ديد. مى‏بينيد كه سه روز از اين دمى كه ديده است، دم اول سه روزش در ايام حيض است. روز سومى، چهارمى، پنجمى دمش در ايام الحيض است. آن دو روز اول خارج از زمان الحيض است. يك وقت اينجور مى‏شود، يك وقت اينجور مى‏شود كه نه، آن بعضى كه در ايام حيض ديده است اقل حيض است. از اقل الحيض كمتر است. مثل اينكه عادتش اين بود كه از پنجم تا دهم ببيند اين ماه از سوم ماه ديد تا ششم ماه. در ششم ماه كه خون ديده است، پنجم و ششم، دو روز از عادتش را خون ديده است. يا يك روز از عادتش را خون ديده است كه از اقل الحيض كمتر استم ايشان در عبارت عروه فتوا مى‏دهد اگر دو تا دم ديد يكى از آنها بعضش در بعض ايام الحيض شد فهو الحيض. دم اولى باشد، مثل اين مثالى كه عرض كردم يا دم دومى بوده باشد. مثل اينكه اول كه عادتش پنج روز است تا دهم ماه از اول ماه تا پنجم ماه خون ديد. يعنى تا آخر روز چهارم خون ديد. قطع شد. روز پنجم، ششم، هفتم، هشتم، نهم، دهم هم بعد از اين خون است. در روز ششم، هفتم، هشتم، نهم، خون نديد ولكن روز دهم خون ديد. روز دهم كه بعضى ايام عادتش هست قبلا كه خون دومى است. ايشان مى‏فرمايد هر دمى كه بعضى ايام عادت در او ديده است، بعضى ايام عادت را فهو الحيض. اولى باشد يا دم دومى باشد. خوب اين را مى‏دانيد كه اگر در دم اولى سه روز در ايام عادت ببيند فهو الحيض. او حيض است، بلا شبهة. چونكه دو روز بعدى كه روز چهارم و پنجم عادتش است نديده است جلوتر ديده است، مى‏شود تقدم العاده. عادتش جلو زده است. آن دمى كه در ايام عادت ديده است، يقينا حيض است. چونكه سه روز است. در آن فرض كه سه روز است. او يقينا حيض است. آن مى‏ماند روز چهارم و پنجم نديده است از عادتش. عوضش جلوتر ديده است، يا بيشتر از دو روز. و تقدم العاده، همه‏اش حيض مى‏شود. و كذالك العكس. اگر دم اول هيچ در حيض واقع نشده است. دم دوم سه روزش در ايام حيض واقع شده است. آن سه روز حيض است، چونكه در ايام الحيض است. خوب سه روز ايامش پنج روز بود، دو روزش را نديده است، از روز سوم، چهارم، پنجم ديده است. خوب تأخير افتاده است. بعد كه مى‏بيند آن بعد كه ديده است آن هم حيض است. چه دو روز باشد، چه بيشتر از دو روز باشد. تأخير العادت است. عيبى ندارد. همه‏اش حيض مى‏شود. بدان جهت آنى كه در ما نحن فيه بعضش واقع در حيض است، بعض به مدت ثلاثة ايام كه اقل الحيض است باشد هيچ شبهه‏اى نيست و انما الكلام در آن صورتى است كه كمتر از اقل الحيض باشد. مثل اينكه زنى كه هميشه از پنجم ماه تا دهم خون مى‏ديد اين ماه از دوم ماه ديد تا ششم ماه. ششم ماه يك روز را از ايام عادت ديده است كه اقل الحيض نيست، يك روز است فقط. يا دو روز است. يك روز و دو روز را ديده است. اينجا چه بگوييم؟ الدم، ايام الحيض بايد سه روز بشود. مى‏گويند نه، و راست هم مى‏گويند براى اينكه، كما اينكه الدم ايام الحيض، حيضٌ دمى كه ممكن باشد در ايام الحيض، حيض بشود. اين دم چونكه سابقه دمى دارد، قبلا مستمر شده است، متصل است به دم سابقى، اين يك روز مى‏تواند حيض بشود. امكان دارد حيض بشود. دليل بر تخصيص نداريم. اين يك روز مى‏تواند حيض بشود. لازمه حيض بودن اين يك روز اين است كه دو روز قبلى هم حيض بشود. چونكه حيض كمتر از سه روز نمى‏تواند بشود. آن سه روز كه حيض شد، آن سه روز با آن دو روز همه‏اش حيض مى‏شود. چونكه مى‏شود تعجيل العاده. يا از اول بگويى كه تعجيل العادت است. يك روزش در ايام عادت واقع شده است، بقيه ايام حيض را نديده است، اين تعجيل العادت است. از اول دم حيض است. اگر دم اول در ايام الحيض هيچ واقع نشد ولو يك نصف روز هم در ايام عادت اگر واقع بشود اولى حيض است. اگر نصف روز هم در ايام عادت واقع نشد، دم دومى ايجور در ايام عادت واقع شد، ولو يك روز. حتى ولو يك نصف روز در ايام عادت واقع شد صدق مى‏كند كه آن دم حيض است. دم در ايام عادت است در حيض است. وقتى كه او حيض مى‏شود آن يكى مى‏شود تأخر العاده. روى اين اساس است كه صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف در جايى كه بعض الدمين در بعضى ايام عادت واقع بشود تفسير نداده است كه آن بعض سه روز بشود يا كمتر بشود. اين را تفسير نداده است مطلقا فرموده است آن دمى كه از دمين بعضش در ايام عادت واقع شده است او توجه كرديد محكوم به حيض است. چرا؟ صدق تقدم العاده. چونكه آنى كه در ايام عادت ديده است او حيض است. قبلش را هم كه تقدم العاده مى‏گويد حيض است. همه‏اش مى‏شود حيض. شرطش هم موجود است. چونكه آن دم اول سه روز بيشتر است. بدان جهت آن دم اول محكوم به حيض مى‏شود. دومى هم باشد آن هم همين جور است.
سؤال؟ همه‏اش فرض تجاوز است. والاّ تجاوز العشره نباشد همه‏اش حيض است. دم اول و دم دوم و نقاع در وسط كلام اين است كه دمين از عشر گذشته‏اند. مجموع الدمين با نقاع از عشر گذشته است. ولكن آنى كه در ايام عادت ديده است او از عشر نگذشته است. او ما بعدش يا او و ما قبلش. مى‏گوييم او و ما قبلش يا او و ما بعدش حيض مى‏شود. آن يكى مى‏شود استحاضه لقاعده‏اى كه، يعنى دو وجهى كه گفتيم يا بعد الحيض مى‏افتد آن دم دومى باشد يا به قاعده ملازمه كه اگر حيض نشد دم اولى استحاضه است.
بعد ايشان در عبارت عروه فرض مى‏فرمايد كه بعضى كل الدمين در ايام العادت است. مثل چه؟ مثل اينكه زن عادتش همين جور بود كه هميشه از پنجم ماهى كه هست، از پنجم ماه خون مى‏ديد شش روز. شش روز خون مى‏ديد. عادتش همين جور بود كه شش روز خون مى‏ديد از پنجم ماه. در ماه نحن فيه اين دفعه كه اين زن خون ديد، از اول ماه دم نديد از سوم ماه شروع كرد به خون ديدن تا ششم ماه. هميشه شش روز را از پنجم ماه مى‏ديد. اين دفعه شش روز را از سوم ماه ديد تا ششم ماه. بعد خون قطع شد. چهار روز خون قطع شد. بعد يك روز قطع شد، روز دومى شروع كرد دوباره خون آمدن. خون آمدن، آمد شش روز خون ديد. شش روز اول ديده بود، يك روز در وسط پاك شده است، شش روز هم بعد خون ديده است. مى‏بينيد از خون اول سه روز در ايام حيض واقع شده است. اينجور است ديگر. از پنجم ماه خون مى‏ديد تا شش روز. يعنى تا يازدهم ماه خون مى‏ديد. بعد مفروض اين است كه اين شخص اين زن، روز ششم خون ديده است. روز هفتم خشك شده است، روز هشتم دوباره خون ديده است. مستمر شده است. طرف الدم هر دو در ايام العادت است. در وسط هم نقاع است. اين حكمش پر واضح است در يك صورت. دم اول مى‏بينيد كه سه روز فرض كرديم، دم اول سه روز است. او خوب معلوم است كه دم اول با دم دوم آنها در ايام عادت هستند، حيض هستند. آن سه روز از شش روزى كه دم ديده است در ايام عادت است، آن حيض است. دو روزى كه از دم اخيرى در ايام عادت ديده است آن هم حيض است. نقاع متوسط بين الحيضين كه حيض است. مى‏شود شش روز. بدان جهت مى‏گويد در عروه اگر طرف الدمين در ايام عادت بشود و نقاع متخلل بين الدمين بشود، در اين صورت چونكه هر دو در ايام عادت است، عادت هم كه از ده روز بيشتر نمى‏شود. هر دو تا را طرفين را كه در ايام عادت است حيض قرار مى‏دهد و فى النقاع المتخلل يحتاط. اين بنا بر مسلك خودش است كه فرمود نقاع متخلل حيض نيست. اشكال دارد حيض بودنش. آن بنا بر مسلك خودش است. بنا بر مسلك ما كه نقاع متخلل ملحق به حيض است، همه‏اش حيض مى‏شود ايام العاده. اما آنى كه خارج از طرفين است چه مى‏شود؟ خارج از طرفين است استحاضه است. چرا؟ چونكه اين زن مستحاضه است. دم ديده است، اكثر از ايام عادش و ده روز را گذشته است، تأخذ بعادتها و به مقدار عددها و به خلقها و به عادتها، عادتش همان است كه شش روز است. سه روز از دم اولى، سه روز از دم دومى، در اين صورت همين جور است كه حكمش اين است كه اين مى‏شود پاك.
اما اگر آمديم دم اولى كمتر از سه روز است. در اين صورت مى‏گويد چه مى‏گويد؟ مى‏گويد بر اينكه فرض كرديم بر اينكه زن عادتش اين بود كه هميشه فرض بفرماييد هر ماه ده روز خون مى‏ديد. از دهم ماه شروع مى‏شد روز بيستم قطع مى‏شد. فرض مى‏كنيم اينجور. اين زن الان از دوم ماه خون ديد تا روز يازدهمى. يك روزش در ايام الحيض شد. بعد هم از روز هيجدهمى شروع كرد دوباره خون ديدن، مستمر شد. يعنى بيشتر از ده روز كه كمتر از ده روز يا ده روز خون ديد. كه نقاع بين الدمين كه در ايام عادت واقع شده است دو تا دم است. يكى در اول، يكى در آخر در ايام العاده. نقاع خيلى است. مى‏بينيد ديگر، هفت، هشت روز نقاع است. ولكن دم اول هم كمتر از يك روز است. ايشان چه مى‏گويد؟ مى‏گويد يحتاط يجمع بين الوظيفتين فى الدمين و فى النقاع المتخلل. در اين صورت كه دم اولى كمتر از سه روز است شرايط حيض در اين صورت يجمع بين الوظيفتين در دمين و فى النقاع متخلل فى البين. چرا اين يجمع؟ سرّش اين است كه دم اولى يك روزش در ايام حيض است. روز يازدهم در ايام حيض است. بدان جهت آن ديگرى‏ها خارج از ايام حيض است. يك روز كه حيض نمى‏شود. وقتى كه يك روز حيض نمى‏شود به دلالت التزاميه بگوييم كه روز دهمى، نهمى، اينها همه حيض است. وقتى كه آن سه روز حيض شد، بعد هفت روز پاك شده است. هفت روز را به او ملزم كرديم، مى‏شود ده روز. اينجور است ديگر. دم دومى خارج از عادت مى‏افتد. دم دومى روز يازدهم مى‏افتد. روز يازدهم بشود حيض نيست او. چونكه در ما نحن فيه اقل من ثلاثة ايام است و اگر خودش كه نمى‏تواند به تنهايى حيض بشود. چونكه نمى‏تواند به تنهايى حيض بشود بايد منضم كنيم، روز دهمى و نهمى را به او، مى‏شود سه روز. هفت روز هم كه نقاع پيدا كرده است، دم دومى بيرون افتاد. بدان جهت شارع اينجا نمى‏تواند بگويد طرفين حيض است مثل ثلاثة ايام كه مستمر بود ثلاثة ايام در ايام حيض. در اين فرع نمى‏تواند بگويد آنى كه طرفين در حيض است، حيض است. طرفين دو روز است كه در ايام الحيض است. يكى در اول، يكى در آخر. يا يكى در اول، دو تا در آخر.
سؤال؟ نمى‏شود، چونكه در ايام دمش خون ديده است. هم در اولش، هم در آخرش. يعجل به الدم صدق نمى‏كند اينجا. اينجا هم در اول عادت خون ديده است هم در آخرش. بدان جهت در ما نحن فيه در بسته است روى ما. در ما نحن فيه ايشان مى‏گويد كه يا بايد دم اولى حيض بشود، دومى حيض نشود. يا اولى را القا كنيم دومى حيض بشود. دومى را اگر حيض گرفتيم، چونكه دومى هم يك روز در ايام عادت، دو روز در ايام عادت است. دومى را حيض گرفتيم و ما بعدش را اولى حيض نمى‏شود. چونكه در ما نحن فيه حيض مردد مى‏شود ما بين دم اولى و دم دومى هيچ كدام مرجح ندارد. صفات مى‏گوييد، يكسان است تعجيل مى‏گويد، تعجيل در مقابل تأخير. چونكه همين جور است، هم در اول ديده است، هم در آخر ديده است. نسبت به آخر ديده است تأخير است، نسبت به اول ديده است تعجيل است. هيچ راهى ندارد. بايد احتياط بين الدمين بكند. اين نقاع متخلل چرا احتياط بكند، يا صاحب العروه، انصاف داشته باشد. هفت روز پاك شده است. اين چرا احتياط بكند؟ مى‏گويد به جهت اينكه ما در استمرار ثلاثه در شرطيتش اشكال كرديم كه استمرار ثلاثه بايد متصل بشود. ايشان اشكال كرده است. احتمال اين است كه دمين هر دو حيض بشود هم اول و هم آخر. يك روزش را اول ديده است، يك روزش را در آخر ديده است. مى‏شود سه روز. نقاع متخلل بين الحيض مى‏شود در نقاع متخلل بين الحيض بايد احتياط كرد. چونكه سه احتمال مى‏شود. بنا بر حرف ايشان، چونكه استمرار را گفت اشكال دارد اعتبارش. كسى كه استمرار ثلاثة ايام را شرط بكند پيش او حيض مردد است بين الاول و بين الثانى، در نقاع متخلل احتياط لازم نيست، طاهر است. و اما كسى كه مثل صاحب العروه، ملتزم است كه ثلاثة ايام لازم نيست پشت سر هم باشد مردد بين سه تا احتمال مى‏شود. دم اولى حيض. تمامش، دم دومى حيض، اين دو تا احتمال. نه، آنى كه در عادت ديده است، آنها با آن نقاع متخلل حيض. او فقط حيض بشود. چونكه سه تا احتمال است هيچ كدام بر ديگرى مرجحى ندارند الاحوط الجمع بين الوظيفتين بين الدمين و فى ايام النقاع. اين مراد ايشان است، اين كلام صحيح است يا غير صحيح انشاء الله بماند.