جلسه 809

* متن
*

موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:809
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1372
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه قدس الله سره، مسئله ديگرى را ذكر مى‏فرمايد. و مفروض در اين مسئله اين است كه مرئه ذات عادت وقتيه است. ولكن در ماهى از ماهها دو دفعه دم ديد. مى‏فرمايد اين صورى دارد، صورت اولى اين است كه يكى از دمها در وقت عادتش است. و آن ديگرى در غير وقت عادتش است. و اقل الطهر بين الدمين فاصله شده است كه تعارضى ندارند. در اين صورت مى‏فرمايد: اگر آن دمى كه در وقتش ديده است آن دم محكوم به حيضيت است، چه اولى باشد، چه دومى. حتى در صورتى كه آن دم در وقت العاده وصف حيض را نداشته باشد. اصفرة فى ايام العادت حيض. فرقى نمى‏كند. اعتبارى به اوصاف نيست با وجود وقت. مى‏فرمايد آنى كه در وقت است، او حيض است. ولكن اگر آن ديگرى او فاقد الوصف بوده باشد، دمى را كه در غير وقتش ديده است فاقد الوصف باشد، مى‏فرمايد تحتاط فيه. زن در آن دم بايد احتياط كند. يعنى جمع كند ما بين وظايف الحائض و وظايف المستحاضه. آنى كه در عادتش است حيض است. آنى كه در غير العادت است كه وصف هم ندارد، در او احتياط مى‏كند. اين را مى‏دانيد كه اين فرمايش ايشان مبتنى بر مسلك مشهور است كه اگر زن يك دمى ببيند سه روز مستمر بشود و در ده روز منقطع بشود قبل از ده روز يا در ده روز، او حيض است ولو صفرة داشته باشد. اين مسلك مشهور است و ايشان بما اينكه در اين مسلك مشهور جازم نيست حكم به فتوا مى‏كند در اين موارد. يك دم در ايام عادت است آن حيض است، ولو صفرة باشد. آن ديگرى چونكه در غير ايام عادت است و ده روز هم فاصله شد، چونكه سه روز مستمر است و قبل از ده روز قطع شده است، صفرة است در او احتياط بكند. اين مبتنى بر او است.
اما بناء على ما ذكرنا كه در ذات عادت مرئه‏اى كه ذات عادت است صفرتش در غير ايام الحيض ليس بحيض، امام عليه السلام در صحيحه محمد ابن مسلم و غير صحيحه محمد ابن مسلم بيان كرد و منهنها قاعده‏اى را كه مشهور گفته بودند گفتيم آن درست اطلاقش. در ذات العاده درست نيست. ذات العاده صفرتش محكوم به عدم الحيضيت است اگر در غير ايام عادت شد. بناء على ما ذكرنا جاى احتياط نيست. آنى كه در ايام عادت ديده است ولو صفرة بوده باشد حيض است و آن ديگرى نه، حيض نيست. الصفرة فى غير ايام الحيض ليس بحيض. صحيحه محمد ابن مسلم بود. كه بحثش گذشت سابقا. اين يك صورت.
صورت ديگر اين است كه اين دمهايى كه ديده است هيچ كدام در اينها ايام عادت نيست. هم دمى را كه اول ديد، بعد ده روز پاك شد، بعد دم دوم ديد، هيچ كدام از اينها در عادت واقع نشده است. در اين صورت مى‏فرمايد اين دمها يكى واجب وصف الحيض مى‏شود. اوصاف الحيض را دارد يكى و آن ديگرى اوصاف الحيض را ندارد. آنى كه اوصاف الحيض را دارد، حيض است. اگر هر دو اوصاف الحيض را داشته باشند، هر دو حيض است و در آن صفرة ديگرى باز احتياط مى‏ماند. اما اگر آمديم هر دو فاقد وصف است. اصل در عادتش خون نديد. دو تا دم ديد، هر دو زرد هستند. پنج روز دم زرد ديد، ده روز منقطع شد دم بعد هم پنج روز ديگر يا شش روز ديگر باز صفرة ديد، منقطع شد. ايشان مى‏فرمايد هر دو اگر فاقد وصف بشود تجعل احدهما حيضا. يكى از اينها را حيض قرار مى‏دهند. و الاحوط ان يكون هو الاولى، دم اول را حيض قرار بدهد، احوط اين است. و در دومى كه يكى را حيض قرار داد در دومى احتياط كند. در
اين صورت اخيره كه دو تا دم ديده است، هيچ كدام از اينها وصف حيض را ندارد. در اين صورت سه قول در اين مسئله است. يك قول اين است كه هر دو تا حيض مستقل است. مثل اين رضوان الله عليه آقاى بروجردى رضوان الله عليه ملتزم شده است كه هر دو حيض است. چونكه تنافى ندارند. ايشان مسلك مشهورى بود.
زن دمى را ديده است كه سه روز مستمر است و قبل از ده روز منقطع است كه مفاد قاعده امكان است عند المشهور و گفته‏اند كه حيض است. ايشان مى‏فرمايد هم دم اول حيض است هم دم دوم. چرا؟ چونكه هر دو داخل قاعده امكان هستند، با هم، هم تنافى ندارند. قول دومى قولى است كه هيچ كدام از اينها حيض نيست. نه دم اول حيض است نه صفرة دومى حيض است. هيچ كدام از اينها حيض نيست. چرا؟ چونكه اصفرة فى غير ايام الحيض ليس بحيض. صفرة در غير ايام الحيض، حيض نيست. دم اول هم در غير ايام الحيض است، دم دوم هم در غير ايام الحيض است، فرض اين است. هيچ كدام حيض نيست. هر دو استحاضه هستند. اين هم يك قول. قول ديگر، قول صاحب العروه است كه يكى را حيض قرار مى‏دهد، قول سومى است و آن ديگرى در آن ديگرى احتياط مى‏كند. يكى را حيض قرار مى‏دهند به نظر قاصر ما اين است كه دم اول بايد حيض قرار داده بشود. در وقتى كه در عادت نديد، دو تا دم ديد. هر دو صفرة بودند دم اولش حيض است. سيد كه احتياط مى‏كند، احتياطا، نه متعين است دم اولى در حيضيت. چرا؟ چونكه زن ذات العادت است و در وقتش نديده است، دم اولى تقدم العاده و تأخر العاده مى‏شود. چونكه دو تا دم را اگر بعد العادت ببيند اولى تأخر العادت است. صدق مى‏كند. و اگر يكى را جلوتر از ايام عادتش ببيند بر او تقدم العاده صدق مى‏كند. چون تقدم الوقت، چونكه صفرة در ايام العاده صفرة در ايام العاده چونكه حيض است امام عليه السلام هم در آن صحيحه محمد ابن مسلم فرمود بر اينكه ربما يعجل الوقت بها. ربما بر وقت زن، وقتش عجله مى‏كند. يعنى وقتش جلو مى‏افتد. آنجا گفتيم صفرة هم باشد حيض است. بدان جهت بنا به نظر قاصر ما دم اولى حيض است ولكن در دم دومى نه، حيض نيست، احتياطى كه مرحوم سيد فرموده است پيش ما نيست. چونكه آن صفرة در غير ايام الحيض است. آن اولى لاحق به ايام الحيض شد. ايام عادتش شد كه يعجل به الوقت و اما دومى نه در وقت است حقيقتا، نه در وقت است حكما. اولى هم در وقت نبود. ولكن در وقت بود حكما. ولكن دومى نه در وقت است حقيقتا، نه در وقت است حكما بدان جهت در دومى جاى احتياط نيست و حيض نيست هذا ما عند و الله العالم.
سؤال؟ نه لازم نيست. زن وقتى كه در ايام عادتش خون نديد قبلا ديد، ولو بيشتر آنجايى كه در ايام عادت پر ديده است آنجا گفتيم يومينش هم صفرة باشد قبلش آن هم حيض است. او يك تخصيص بود. تخصيص ديگر اين است كه ربما يعجل به الوقت. در ايام عادتش نبيند، زودتر ببيند. اين داخل در دومى است. سؤال؟ فرقى نمى‏كند، وقتى كه در ايام عادت نديد، در نزديكى ديد يعجل به الوقت مى‏شود. سؤال؟ عيب ندارد، چونكه وقتش گذشت. ربما به يعجل الوقت مى‏گويد وقتش گذشت. جلو افتاده بود. آن دومى مى‏شود در غير ايام العاده. حقيقتا در ايام العاده نيست، حكما هم نيست. سؤال؟ ديده است جلوتر. سؤال؟ شارع وقتى كه فرمود در مقابل نص نمى‏شود اجتهاد كرد. در ايام وقت آثار حيض لازم نيست. در ايام الحيض اوصاف معتبر نيست. شارع تعبد مى‏كند ربما يعجل به الوقت. اين ربما يعجل به الوقت يعنى آن وقت جلو افتاده است. يعنى اگر صفرة هم بايد حيض است. اين وقت را تعبد مى‏كند، لسانش، لسان حكومتى است. ربما يعجل به الوقت نمى‏گويد ربما يعجل به الدم. ربما يعجل به الوقت. زنى كه عادت وقتيه دارد، ربما آن وقت جلو مى‏زند. معنايش اين است كه اگر صفرة هم بوده باشد محكوم به حيض است. اين اصل الكلام.
بعد ايشان در عروه اين مسئله را عنوان مى‏كند، سؤال؟ گفتيم آن روايت مى‏گويد كه دم صفرتى كه در غير ايام عادت شد، آن حيض نيست. شارع تعبد مى‏كند كه اين در ايام عادت است. ربما يعجل به الوقت يعنى وقت جلو افتاده است. يعنى اين عادت است. بدان جهت سابقا هم گفتيم اين حكومت دارد بر اخبارى كه مى‏گويد الصفرة قبل الفى غير ايام الحيض ليس بحيض. حكومت دارد. مى‏گويد وقت جلو افتاده است. يعنى احكام وقت الحيض بر اين بار مى‏شود. در وقت الحيض صفرة هم باشد حيض است اين هم همين جور مى‏شود.
عرض مى‏كنم بعد ايشان مسئله ديگرى را عنوان مى‏كند و آن مسئله ديگر عبارت از اين است كه زن وقتى كه خونش ده روز تمام نشده است. چونكه اكثر الحيض عشرة ايام است. ده روز تمام نشده است. ولكن زن احتمال مى‏دهد كه خون ديگر تمام شده باشد. دمش حيضش تمام شده باشد. هنوز ده روز تمام نشده است. آنجايى كه زن احتمال داد نقاع حاصل شده است و حيضش تمام شده است قبل از انقضاء ده روز، ايشان مى‏فرمايد كما اينكه مشهور فتوا داده‏اند، يجب عليه الاستبراء. بر زن كه قبل از ده روز احتمال مى‏دهد كه خونش قطع شده باشد بايد استبراء بكند. مى‏دانيد كه سابقا گفتيم يك حدوث الحيض است، يك بقاء الحيض. آن وقتى زن حائض مى‏شود كه خون به خارج فرجش بيايد. وقتى كه خون به خارج فرجش آمد از فضاء رحمش آن وقت مى‏گويند كه مرئه حائض شد. و اما اگر چيزى بيرون نيايد حيض حادث نمى‏شود. اين در حدوث الحيض است. و اما در بقاء الحيض خارج شدن دم لازم نيست. روز اول دم درمى‏آمد بيرون ولكن بعدها ديگر دم نمى‏آيد. دم فقط ضعيف است، در فضاء فرج است. پنبه‏اى، چيزى داخل فضاء فرجش بكند مى‏بيند كه خون آلود است. خون هست، گفتيم كافى است در بقاء الحيض. گذشت مسئله‏اش. بدان جهت الان قبل از ده روز زن مى‏بيند كه خونى نيست. خونى درنمى‏آيد. احتمال مى‏دهد كه اصلا در آن فضاء رحمش هم خون نباشد. پاك شده است. خون قطع شده است اصلا. احتمال مى‏دهد كه آنجا باشد. اگر باشد حيضش باقى است. چونكه ده روز نگذشته است. نباشد، حيضش مرتفع است. مشهور فتوا داده‏اند كه يجب عليه الاستبراء. يعنى استسحاب اعتبارى ندارد. هى كه مى‏گويند استسحاب حجت است در شبهات موضوعيه كه مسلم اعتبار دارد، اينجا استسحاب بكند كه من ديروز كه حيض داشتم در آن فضاء رحم دم بود. احتمال مى‏دهند همان دم در فضاء رحم باقى باشد. دم الان باشد. استسحاب است ديگر، مورد استسحاب است. مشهور ملتزم هستند كه اين استسحاب اعتبارى ندارد. يجب عليه الاستبراء. بايد استبراء كند. استبراء معنايش اين است كه كيفيتش را بحث خواهيم كرد انشاء الله. خلاصه‏اش كه اختيار خواهيم كرد اين است كه قطنه‏اى را وارد مى‏كند به آن چيزى كه هست، فضاء مجراى رحم مكث مى‏كند بعد از مكث زمانى درمى آورد اگر ديد خون دارد حيض است، خون دارد حيض است هنوز پاك نشده است. و اما ديد كه نه در اين فضاء مجرا چيزى باقى نمانده است. خشك، خشك است. در اين صورت اغتسلت و صلت. غسل مى‏كند و نمازش را مى‏خواند. مشهور ملتزم هستند كه اين استبراء واجب است و اين زن بايد اين كار را بكند. و استسحاب اعتبارى ندارد. بلكه مى‏شود گفت بر اينكه، كانّ تسالم عند الاصحاب است كه استسحاب اعتبارى ندارد و اين شخص نمى‏تواند استسحاب بكند. اين تسالم اصحاب به اين معنا را مى‏شود ادعا كرد كه استسحاب اعتبارى ندارد. ثم اگر قائل شديم اين استبراء واجب است و بايد اين استبراء را بكند اين استبراء وجوب نفسى ندارد. يعنى چه جورى كه بر شخص حائض، وقتى كه حيضش تمام شد واجب است نماز بخواند و واجب است براى نمازش غسل كند، واجب باشد كه استبراء هم بكند. اين را كسى احتمال نداده است و محتمل هم نيست. چرا؟ چونكه در آن روايتى كه امام عليه السلام اين استبراء را فرموده است، در آن روايت دلالتى بر وجوب نفسى نيست. عمده روايت در ما نحن فيه دو تا است. در باب هفده از ابواب الحيض يكى از آنها صحيحه محمد ابن مسلم است كه روايت اولى است. محمد ابن يعقوب، عن محمد ابن يحيى، عن احمد ابن محمد عن ابن محبوب، حسن المحبوب عن ابى ايوب كه ابراهيم ابن عثمان است، رضوان الله عليه عن محمد ابن مسلم. عن ابى جعفر عليه السلام، قال اذا ارادة الحائض عن تغتسل. اگر حائض اراده كرد غسل حيض را بكند فالتستدخل قطنة. يك قطنه‏اى را بر خودش داخل كند فان خرج شى‏ء من الدم فلا تغتسل. شيئى از دم خارج شد غسل نكند و ان لم ترَ شيئا فالتغتسل. اگر شيئى نديد آن وقت شروع كند به غسل كردن. و ان رأة بعد ذالك، اگر بعد از اينكه شيئى را نديد، بعد از خون ديد در آن صورت فالتوض‏ء و تصلى. استحاضه است. امام عليه السلام در اين روايت نفرمود بر اينكه الحائض اذا الاحتمال نقاعها فالتستبرء. كه گفتيم وجوب نفسى داشته باشد مثلا. فرمود اذا اراد الاغتسال فالتستدخل. اينجور ادعا كرده‏اند بعضى‏ها. فرموده‏اند كه اين روايت ظهور در وجوب شرطى دارد. گفته‏اند چه جور خداوند متعال مى‏فرمايد اذا قمت من الصلاة فغسلوا وجوهكم، وقتى كه قيام به صلاة كرديد، امر به غسل وجه مى‏كند. گفته‏اند كه اگر شارع امر به فعلى بكند عند الاتيان به فعل آخر ظاهرش شرطيت است. اذا قمت من الصلاة فاغسلوا وجوهكم، امر مى‏كند به غسل الوجه و اليدين عند الاتيان باصلاة. آن وقت ظاهر اين شرطيت است. اينجا هم جماعتى گفته‏اند، امام مى‏فرمايد اذا اراد ان يغتسل فالتستدخل قطنة. اگر بخواهد غسل بكند ادخال قطنه بكند. زنى گفت من ادخال قطنه نمى‏كنم. انشاء الله پاك هستم. غسلش را كرد. اين غسل باطل است ولو نقاع داشته باشد. اينها ملتزم هستند. چرا؟ چونكه مثل اينكه بدون وضو نماز بخواند. شرط است در غسل الحيض در صورتى كه زن احتمال مى‏دهد كه آيا پاك شده است يا نه؟ شرط است كه استبراء بايد بكند. اذا قمت من الصلاة فاغسلوا، اذا ارادة ان تغتسل فالتستدل قطنة اين شرط است و اين را جماعتى قبول كرده‏اند كه ظهور اين روايت در شرطيت است. مثل ظهور آيه مباركه.
اين اشتباه است اين حرف كسى بگويد اين روايت ظهور در شرطيت دارد. اين كه ما گفته‏ايم و ديگران گفته‏اند قبل از ما و ما هم قبول كرده‏ايم كه اگر شارع امر بكند به فعلى عند الاتيان به فعل آخر ظاهرش شرطيت است نه وصف الكمال است، اذا... آنها قرينه دارند. اگر قرينه بر خلاف نبود، ما بوديم و امر شارع به فعلى عند الاتيان به فعل آخر ظاهرش شرطيت است اين يك شرطى دارد. آن شرطش اين است كه آن فعل آخر مشروعيت و تكليف به او محرز بشود. چه تكليف وجوبى، چه استحبابى، فرقى نمى‏كند. مثل آيه مباركه كه اقيم الصلاة، تكليف به صلاة محرز است. آنجا مى‏گويد اذا قمت من الصلاة كه تكليف محرز است و مى‏خواهيد صلاة را انتصال بكند تكليفش را فغسلوا وجوهكم و ايديهم. اينجاها ظهور در شرطيت داريم. ما هم قبول داريم روى عينمان گذاشته‏ايم و اما در جاهايى كه امر بكند به فعلى كه تكليف به فعل آخر محرز نيست و آن فعل هم جنبه اماريت دارد، مثل ما نحن فيه. اذا ارد الحائض عن تغتسل. چونكه احتمال مى‏دهد حيضش باقى باشد. غسل لغو بشود. تكليف به غسل محرز نيست. در اين موردى كه تكليف به غسل محرز نيست، امر مى‏كند به استدخال قطنه كه اين هم خودش اماريت دارد، اين ظهورش امر طريقى است. اين صحيحه مفادش اين است كه، اذا اردة الحائض ان تغتسل فالتغتسل قطنة فان خرج فيها شى‏ء من الدم فلا تغتسل. ظاهر اين روايت اين است كه زحمت بيخود نكشد. زن هم هى آب بزند به خودش و اينها، يك جهت عيبى هم دارد. در خانه‏اى كه مردم است هى برود. بدان جهت مى‏گويد اين كار را نكند. هر وقت كه مى‏خواهد غسل بكند يقين كند كه دمش قطع شده است، محرز بشود، بعد برود غسل بكند. اين صحيحه معنايش اين است. بدان جهت زنى گفت كه نه، خلوت است كسى نيست، احتمال قطع خودم مى‏دهم من استدخال نمى‏كنم. غسل كرد بعد معلوم شد كه پاك بود. غسلش صحيح است. اشتراط نيست. در اين روايت مباركه اشتراط نيست. آن اشتراطى كه در آيه مباركه است. او ملاكش چيز ديگر است و در ما نحن فيه ملاك ديگر است. لا يشتبه احدهما بالاخر. اين روايت اصلا به چيزى كه هست، اين معنا، حائض نمى‏تواند استسحاب بقاء حيضش بكند به القاء استسحاب هم دلالت ندارد. اين روايت اين است كه وقتى كه غسل مى‏كند زحمت بيخود نكشد. يقين كند كه پاك شده است غسل كند. اما استسحاب حجيتى ندارد، استسحاب حيض نكند و غسل بكند اين روايت القاء استسحاب نمى‏كند. علاوه بر اينكه وجوب شرطى استفاده نمى‏شود علاوه بر او دلالت بر القاء استسحاب نمى‏كند. بعله، موثقه سماعه كه روايتى است چهارمى در اين باب، در اين باب هفده. او دلالت مى‏كند كه استسحاب ملغى است. آن روايت اين است كه و عن المفيد شيخ قدس الله نفسه الشريف اين روايت را نقل مى‏كند به تمام السند. چونكه شيخ در جلد اول تهذيب رواياتى را به تمام السند نقل كرده است. يكى هم از آنها اين روايت است و عن المفيد يعنى شيخ الطايفه از مفيد نقل مى‏كند كه استادش است. آن هم نقل مى‏كند عن احمد ابن محمد، عن محمد ابن يحيى. اين احمد ابن محمد پسر محمد ابن يحيى العطار است. عن محمد ابن يحيى از پدرش نقل مى‏كند و محتمل هم هست كه احمد ابن محمد، احمد ابن محمد ابن حسن وليد باشد. پسر حسن ابن محمد وليد باشد. چونكه اينها هر دو از مشايخ مفيد بودند. عن المفيد عن احمد ابن محمد عن محمد ابن يحيى العطار عن محمد ابن على ابن محبوب. محمد ابن يحيى العطار هم نقل مى‏كند عن محمد ابن على ابن محبوب عن العباس. اين عباس، عباس ابن عامر يا عباس ابن معروف، هر كدام بوده باشد صحيح است، معتبر است، عن سماعه. سماعة ابن مهران، روايت من حيث السند موثق مى‏شود. عن ابى عبد الله عليه السلام. قال قلت له، المرء ترَ الطهر. زن مى‏بيند خونش قطع شده است. و ترَ الصفرة او الشى‏ء. يا خون صفرة ؤ شى را مى‏بيند. اين قبل از ده روز است لا محال. فلا تدرى طهرة ام لا؟ نمى‏داند كه پاك شده است يا نشده است. قالت فاذا كان كذالك، وقتيكه حال زن اينجور شد كه نفهميد پاك شده است يا نه؟ اذا كان كذالك فاليستبرء. معنايش اين است كه وظيفه‏اش استبراء است، استسحاب ملغى است. نمى‏تواند استسحاب حيض بكند. فرمود اذا كان كذالك فالتقم فالتلسق بطنها اذا حائض. شكمش را به ديوار بچسباند و ترفع رجلها على حائط. رجلش را هم يكى را بلند بكند. كما كلب...آنجور كه سگ بول مى‏كند يك پايش را بلند مى‏كند. اين هم همان كار را بكند. ثم تستدخل الكرسف. پنبه را به خودش داخل مى‏كند فاذا كانت سنة من الدم. يك مقدار دمى در آن پنبه آمد مثل رأس الزباب، رأس مگس هم بوده باشد فان خرج لم يطهر. پاك نشده است. و ان لم يخرج فقد طهر. كه اذا كان كذالك فالتقم. ظاهرش اين است كه امر است. بايد اين كار را بكند. اين معناى استسحاب است. اين كه مى‏گويد بر اينكه اذا كان كذالك وظيفه‏اش اين است يعنى استسحاب ملغى است. مدلول التزامى‏اش اين است كه استسحاب ملغى است. و وظيفه‏اش استبراء است و قد ذكرنا كه در ما نحن فيه چونكه امر شده است به چيزى كه قابل طريقيت دارد، يعنى طريق است. تكوينا طريق است به آن بيانى كه گفتيم بقاء الحيض به بقاء دم در باطل فرج است، بدان جهت اين امر، امر طريقى مى‏شود. امر طريقى معنايش اين است كه تكليف واقعى‏اش منجز است. اگر در واقع پاك شده است وجوب الصلاة منجز است استسحاب الحيض به درد نمى‏خورد و اما اگر در واقع پاك نشده است، تكليف به حيض منجز است. محرمات حيض منجز است. چونكه اين امر، امر طريقى است زن مى‏تواند اين كار را نكند. ترك كند. چونكه وجوبش، وجوب طريقى شد. مى‏تواند ترك كند، احتياط كند. وقتى كه شك شد كه آيا حيضش قطع شده است يا نه؟ به احتمال اينكه حيضش قطع شده است غسل كند نمازش را بخواند. محرمات حائض را هم ترك بكند. در ما نحن فيه جمع كرد تكليف واقعى‏اش را انتصال كرده است. چونكه امر طريقى اينجور است. مثل تعلم احكام، امر به تأمل الاحكام كه امر شده است به تعلم الاحكام كه يوم القيامه سؤال مى‏شود، عبدى كه عمل نكرده است الله عن بگويد ما تعلم ياد نگرفته‏ام. مى‏گويم هل لا تعلم وجوب علم كه طلب علم فريضة علم فريضه علم دين است. فريضه‏اش فريضه است براى مسلمان، مسلمان هم جنس است، زن و مرد فرقى نمى‏كند، آن وجوب طلب العلم وجوبش طريقى است. بدان جهت گفتيم كه مى‏تواند در احكام شرعيه اصلا نه مجتهد باشد، نه مقلد، احتياط كند. احتياط كند، چونكه وجوبش طريقى است. لانتصال واقع الاحراز انتصال است. اگر احتياط كرد عيبى ندارد. بدان جهت اين زن هم حوصله ندارد پايش را اينجور، آنجور كند، يك كسى هم بخندد كه اين چه جور شده است، احتياط مى‏كند. اين عيبى ندارد. وجوب، وجوب طريقى است. بعضى‏ها فرموده‏اند كه نه، اين امر به استبراء، امرش ارشاد بلا حكم العقل است. يعنى عقل به ما مى‏گفت اين استبراء را بكن. يعنى عقل به آن مى‏گفت استبراء بكند ادخال قطنه را بكن و شارع ارشاد به او مى‏كند. چه جور عقل مى‏گفت؟! مى‏فرمودند بعله، چونكه زن امرش دوران بين المحصورين است. اگر پاك شده باشد، شوهرش كه صدا مى‏كند بيا پيش من واجب است اطاعت كند. و اگر حائض است حرام است اطاعت كند. بايد فرار كند كه تو را به خدا دست بردار از من. توجه كرديد، اين امر بين المحصورين است و مى‏تواند تكليف واقعى‏اش را تشخيص بدهد. عقل مى‏گويد بر اينكه استبراء بكن، ادخال قطنه بكن، چونكه بقاء حيض با او است. اين هم معلوم مى‏شود. يا اگر حائض باشد، صلاة بر او حرمت دارد، بنا بر اينكه حرمتش ذاتى باشد. اگر مثلا طاهر باشد واجب است، جمع بين المحصورين است، عقل مى‏گفت استبراء بكن، شارع هم به ارشاد مى‏كند. اين فرمايش به نظر قاصر ما درست نيست. چرا؟ چونكه در روايت فرض نكرده است كه زن شوهر دار باشد اين كار را بكند. اين زن شوهر دار فرض نشده است در روايت. حالا دختر است پانزده سال، شانزده است، مدرسه مى‏رود. اين شروع شده است، نمى‏داند پاك شده است يا نه؟ اين ربطى به دوران الامر بين المحصورين ندارد.
اين امر در اينجا امر طريقى است مثل وجوب التعلم لوازمش همين جور است، چه جور كه به اخبار وجوب تعلم در موارد علم اجمالى ارشاد است در موارد غير علم اجمالى حكم مولوى است و القا مى‏كند براعت را از اعتبار و رفعا امت ما لا يعلمون را از اعتبار اين هم همين جور است. در مواردى كه علم اجمالى دارد، زن شوهر دارد و صدا مى‏كند نسبت به او ارشادى است نسبت به آنجاهاى ديگر حكم مولوى طريقى است و القا مى‏كند استسحاب را از اعتبار، و الحمد الله رب العالمين.