جلسه 812

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:812 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1372
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در مقام اول است انشاء الله. يعنى اگر ما قطع نظر بكنيم از رواياتى كه وارد شده است زن بعد از انقضاء ايام عادتش خونش مستمر بشود، اعمال استحاضه را به جا مى‏آورد. معروف است كه اخبار بالاخبار النّافية للاستضحار. استضحار را اينها نفى مى‏كنند. از آن روايات اگر غمض عين بكنيم و نظر را فقط به رواياتى بيندازيم كه آنها امر به استضحار مى‏كند كه زن وقتى كه ايام عادتش تمام شد و خونش قطع نشد، كه احتمال مى‏دهد قبل العشره قطع بشود همه‏اش حيض بشود يا مستمر بشود بعد العشره كه استحاضه بشود در واقع بعد از عادت. استضحار عرض كرديم در صورت جهل المرئه بالاستحاضة و الحيض است. اخبار امر كردند كه استضحار بكند. اين اخبار را مختلف بودند. بعضى‏ها فرموده‏اند يك روز، در بعضى‏ها وارد شده است يك روز يا دو روز، در بعضى‏ها وارد شده بود دو روز، در بعضى‏ها وارد شده بود دو روز يا سه روز، در بعضى‏ها وارد شده بود تا سه روز، در بعضى‏ها وارد شده بود يك روز، دو روز، سه روز. در بعضى‏ها وارد شده بود تا تمام عشرة الحيض. مى‏دانيد مشهور ما بين الفقها اين است كه اين استضحار براى زن بعد از انقضاء ايام عادت ولو در روز اولش روز اول بعد العاده بعد انقضاء العاده استضحار مستحب است. مشهور ملتزم به استحباب هستند. و صاحب عروه هم يكى از آن مشهورها است. اين مشهور دو طايفه هستند. اين را مى‏گويند كه خود اخبار آمره بالاستضحار قرينه بر استحبابيت دارد. يعنى اگر اخبار نافيه استضحار هم نبود، مى‏گفتيم استضحار مستحب است. واجب نيست حتّى در يك روزش. روز اولش. و بعضى‏ها از اين مشهور گفته‏اند نه. آن اخبار نافيه را كه ملاحظه مى‏كنيد كه استضحار نيست، مقتضاى جمع ما بين آن طايفه نافيه و طايفه مثبته اين است كه استضحار در يوم اول هم مستحب است. مستحب است اين كار را بكند.
عرض مى‏كنم آنهايى كه فرموده‏اند اين اخبار آمره بالاستضحار فى انفسها قرينه بر استحباب دارد. اين استضحار حتّى در يوم اول حكم الزامى نيست. اينها سه وجه بيان كرده‏اند. كلامتشان را كه انسان...مى‏كند، مى‏بيند سه چيز گفته مى‏شود.
حرف اولى كه اينها مى‏گويند و شايد او عمده بوده باشد اين است كه اين امر به استضحار نمى‏تواند امر وجوبى بشود. چون كه ملتزم شده‏ايم براى حايض حرمت صلاة حرمتش تشريعى است. ذاتى نيست. يعنى زنى كه قسم مى‏خورد به خدا كه من حايض هستم يقيناً حايض است او نماز را بخواند به جهت اين كه نماز را به دخترش ياد بدهد، نه اين كه خدا از من نماز خوانده. داعى‏اش بر اتيان اين است كه دخترش را ياد بدهد كه ياد بگيرد نماز چه جور است. اين عيبى ندارد. حرمت ذاتى ندارد كه خود ذات العمل حرام بشود. مثل حرمت ذات الزّنا و ذات الكذب كه خودشان حرام است، اين جور نيست كه صلاة از خود حايض خود نفس الفعل حرام بشود. بلكه آن كه حرام است، عنوان افترا على الله است كه شارع از حايض نماز نخواسته است نه وجوباً، نه استحباباً. حايض اگر صلاة را اتيان كند كه خدا به من واجب كرده است يا مستحب كرده است تشريع است و حرام. افترا على الله است. مى‏گويند حرمت تشريعى. بدان جهت اگر زن نداند حايض است يا استحاضه. صلاة را اتيان بكند كه شايد مستحاضه هستم و خدا صلاة را از من‏
مى‏خواهد. اعمال استحاضه را رجاعاً اتيان بكند و صلاة را اتيان كند. گفتيم عيبى ندارد. اين اشكالى ندارد. افترا به خدا نبسته است كه. احتمال استحاضه مى‏دهد. مستحاضه باشد مكلّف به صلاة است. بدان جهت فرموده‏اند كه در اين روايات آمره به استضحار كه امر شده است صلاة را ترك كند، اين امر نمى‏تواند وجوبى بشود. چون كه صلاة بر حايض حرمت ذاتى ندارد. اين زن بعد العاده احتمال مى‏دهد كه مستحاضه باشد در واقع. دم تجاوز كند عشره را. بدان جهت اگر صلاة را اتيان بكند هيچ محصورى ندارد. پس امر به اين كه صلاة را ترك كن نمى‏تواند وجوبى بشود. بلكه فرموده‏اند بعضى‏ها امر استحبابى هم نمى‏تواند بشود. بلكه اين امر، امر ترخيصى است. يعنى مى‏توانى صلاة را ترك بكنى. خودت را حايض فرض كنى و صلاة را ترك كنى. اين وجه اول است كه اصل امر به ترك الصّلاة قبول بعد از فراغ بر اين كه صلاة حرمت ذاتيه ندارد بر حايض، نمى‏تواند امرش امر وجوبى باشد. اين حرف اولشان است. اين حرف اول درست نيست. چرا؟ چون كه اگر يادتان بوده باشد و روايات را ملاحظه كرده باشيد، در روايات امر به استضحار شده است نه به ترك الصّلاة. در بعضى روايات هم كه امر به ترك الصّلاة شده است، به ما انّه استضحار است. به عنوان استضحار امر شده است. مى‏دانيد امر به استضحار معنايش چيست؟ معنايش عبارت از اين است كه اين مكلّف است بر اين كه در آن روز خودش را حايض حساب كند. زن بايد در آن روز خودش را حايض حساب بكند. معنايش عبارت از اين است كه اگر نماز را نخواند و لو رجاعاً نماز را ترك كرد، نمى‏تواند به شوهرش بلى بگويد. نمى‏تواند به مسجد داخل بشود. مى‏تواند مأمور است به ترك الصّلاة مع تروك الحايض. ترك الصلاة را مأمور است كما اين كه حايض مأمور بود. و به آن ترك بايد منضم بكند تروك حايض را. فرق ما بين استضحار و ما بين اعمال حايض اين است كه اگر حايض واقعى بشود صلاة را به قصد قربت نمى‏تواند اتيان كند. بايد ترك كند. ذات صلاة حرام نيست. امّا تشريعش حرام است. و محرّمات حايض هر كدام حرمت مستقله دارد. ولكن در امر به استضحار مجموع متعلّق يك امر است. ترك الصّلاة با تروك حايض مجموعش يك امر دارد. امر ظاهرى است اين. اگر حايض باشد هر كدام آن صلاة امر ندارد. اينهاى ديگر هم نهى دارند هر كدام مستقلاً. ولكن امر به استضحار اين است كه اين خودش را حايض فرض كند. واجب است كه خودش را حايض فرض كند كه اين عبارت از اين است كه آن اعمال حايض را مراعات بكند تكاليف حايض را. مى‏دانيد اين معنايش چه مى‏شود؟
معنايش عبارت از اين مى‏شود كه اگر استضحار واجب بود بايد اين كار را بكند. نمى‏تواند بگويد ايام عادتم تمام شده است، من اعمال استحاضه را اتيان مى‏كنم. به شوهرم هم بلى مى‏گويم. نمازم را مى‏خوانم. نمى‏تواند اين كار را بكند. بايد تروك حايض را در آن روز اول ترك كند و صلاة را هم بايد مثل حايض رفتار كند ترك صلاة حايض. به قصد اين كه من امر دارم به صلاة نمى‏تواند اتيان بكند. خودش را بايد حايض فرض كند.
از اين جا معلوم شد كه ايجاب اين فعل ممكن است. از اين نكته‏اى كه مى‏گويم خيلى مطالب حل خواهد فى ما بعد انشاء الله. معناى استضحار عبارت از اين است كه خودش را حايض فرض كند. تخييرش هم ممكن است وجوب تخييرى. مخيّر هستى يك روز اين كار را بكنى در بقيه خودت را مستحاضه فرض كنى. اعمال استحاضه را اتيان كنى. به شوهرت هم بلى بگويى. و مى‏توانى در روز دوم هم اين جعل نفسك حايضاً را اختيار بكنى و مى‏توانى مستحاضه خودت را قرار بدهى. مى‏توانى سه روز بكنى. زن روز اول خودش را حايض قرار داد. امرش وجوبى است. روز دوم گفت بابا شوهرمان خيلى اصرار مى‏كند. ما اعمال مستحاضه را اتيان مى‏كنيم. چون كه يك روز يا دو روز معنايش اين است كه دو روز متعيّن نيست. روز دوم خودش را مستحاضه قرار داد. روز سوم گفت بابا حوصله ندارم نماز بخوانم. غسل كنم و اينها. دوباره حايض بشوم. نمى‏تواند. چرا؟ چون كه اقلّ طهر آن روز دوم را استحاضه قرار داد. استحاضه طهر است. اگر روز سوم خودش را بخواهد حايض قرار بدهد اقل طهر فاصله مى‏شود. طهر كمتر از ده روز نمى‏شود. چون كه روز دوم خودش را طاهر قرار داده است، روز سوم نمى‏تواند حايض قرار بدهد. بدان جهت اگر روز سوم خودش را مستحاضه قرار داد، ده روز تمام نشده نمى‏گويد كه من روز چهارمى هم حايض مى‏شوم. نمى‏تواند. ببينيد چه مى‏گويم. ممكن است و واقع هم هست شارع حيض قرار دادن را به اختيار زن قرار بدهد. كما اين كه انشاء الله خواهد آمد زنى كه مضطربه است خون مى‏بيند، عادتى ندارد. خونش هم يكسان است. مستمراً هم خون مى‏بيند، اين مخيّر است در ماه اول سه روز حيض قرار بدهد از اين خون‏ها از اول، ماه دوم شش روز يا هفت روز. ممكن است...كند كه خواهد آمد مسأله‏اش. در ماه اول شش روز، هفت روز، در ماه دوم سه روز. اين جعل حيض شارع اختيارش را به زن داده است. اين كه مى‏گوييم ملتزم خواهيم شد انشاء الله استضحار در يك روز واجب است ولكن در روز دوم و سوم و چهارم يعنى قبل العشره حكم، حكم تفيضى است. تخييرى است. يعنى حيض قرار دادن را يا مستحاضه قرار دادن را به حسب ظاهر، آن جا در مضطربه تخيير، تخيير واقعى است. ولكن در ما نحن فيه تخيير كه مى‏تواند خودش را يك روز حايض قرار بدهد، دو روز يا سه روز يا چهار روز اين تخيير، تخيير ظاهرى است. بعد دم از ده روز تجاوز كرد، معلوم مى‏شود هيچ كدام از اينها حيض واقعى نبود. فقط ايام عادتش حيض بود. و اگر تجاوز نكرد معلوم مى‏شود همه‏اش حيض واقعى بود. در ده روز قطع شد معلوم مى‏شود كه حيض واقعى بود. در تخيير واقعى در تحيّض ممكن است و واقع است. شارع تفيض كرده است به زن. بدان جهت ما در جمع بين الرّوايات اين جور مى‏گوييم. مى‏گوييم شارع كه گفته است يك روز را حايض قرار بده استضحار بكن، آن يك روز ظاهر امر وجوب است و گفتيم كه امر به استضحار مى‏تواند وجوبى باشد. مجرّد امر به ترك صلاة نيست. امر به استضحار اين است كه صلاة را به قصد التّشريع ترك كن و تروك حايض را هم ملتزم بشود. مجموع حمل كرده است. يك روزش متعين است. بايد اين كار را بكند. امّا در روز دوم و سوم تفيض امر به خود زن شده است. چون كه امر به يك روز خودش معنايش اين است كه اين امر در يك روز است. در روزهاى بعدى نيست.
سؤال؟ استضحار الان معلوم نمى‏شود. بعد از ده روز معلوم مى‏شود. حايض است احكام حيض را عمل كرد. وقتى كه اين جور شد، اين خودش اين است كه روز بعد مى‏توانى مستحاضه قرار بدهى. خود امر به يك روز. علاوه بر اين كه خود امر به يك روز اين را اقتضا مى‏كند، بقيه تعين ندارد، خود تخيير در روايات ذكر شده است. در صحيحه بزنتى بود يا يك روز، يا دو روز، يا سه روز. در آن صحيحه يونس ابن يعقوب هم بود تا ده روز مى‏تواند اين را. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست ملتزم مى‏شويم ظاهر امر در وجوب است. نسبت به يك روز اول قرينه بر خلاف نداريم، كه ترخيصى و تفيضى است و امّا نسبت به دوم و سوم و چهارم قرينه بر تفيض داريم. وجه اول رفت.
سؤال؟ آن كلام ما در زنى است كه مستمر است دم. حيض خيس مى‏شود. كلام ما در آن زن است. آن كسى كه احتمال بدهد پاك شده است آن تكليفش گذشت. استضحار واجب است. كلام ما در مسأله در زنى است كه ايام عادتش گذشته است. خون مى‏بيند. ولكن احتمال مى‏دهد قبل از ده روز قطع بشود. به بعد از ده روز نكشد. كلام ما در اين زن است يا شيخنا و يا عزيزنا. از اين جا معلوم شد بر اين كه آن دو تا وجه ديگر به هوا رفت. وجه ديگر اين است كه گفته‏اند بر اين كه در ما نحن فيه اين حكم نمى‏تواند حكم وجوبى بشود. اگر استبرا حكم وجوبى داشت اين قدر گل و گشاد نبود كه يك روز، دو روز، سه روز، چهار روز تا پنج روز. اين اختلاف اخبار آمره بالاستضحار اختلافشان در مقدار استضحار قرينه است كه اين حكم، حكم استحبابى است. نظير آن كه در منزوهات بعر گفته‏اند كه در يك نجس روايات مختلف است. يكى مى‏گويد هفت دلو بشود، يكى مى‏گويد سه تا، يكى مى‏گويد چهل تا، يكى مى‏گويد همه آب چاه را بكش. آن چه جور كه قرينه گرفته‏اند كه اين نزه امر استحبابى است، هر قدر بيشتر بكشى بهتر است و نظيف‏تر مى‏شود چاه،...احسن اين جا هم همين جور است. امام (ع) امر كرده است با اين اختلاف حكم استحبابى است. اين اختلاف خودش قرينه بر استحباب است. اين دعوا رفت به هوا. چرا؟ براى اين كه آن جا تخيير، تخيير واقعى است در منزوهات بعر. اين تخيير، تخيير حكم ظاهرى است. ملتزم شدن به تمام اعمال حايض يك امر دارد.
بدان جهت مى‏تواند در روز اول تعيّنى باشد، و در روز دوم و سوم و چهارم تخييرى به آن معنايى كه گفتم. اگر صلاة را ترك كرد، در روز دوم بايد تروك را هم ترك بكند. روز سوم اگر روز سوم بخواهد خودش را دوباره حايض قرار بدهد يعنى روز بعدى بخواهد خودش را حايض قرار بدهد، روز قبلى خودش را استحاضه قرار داده است ممكن نيست. به آن نحوى كه گفتيم هيچ محصورى ندارد. اختلاف اخبار هم شاهد است بر اين كه شارع تفيض به مرئه كرده است در تحيّض واقعى. فضلاً از استضحارى كه تحيّض ظاهرى است. آن عيبى ندارد. آن هم رفت به هوا. وجه سوم اين است كه اين امر به استضحار در يوم اصل ظهور در وجوب ندارد. چرا؟ يا در دو روز يا در سه روز، هيچ كدام ظهور در وجوب ندارد. چرا؟ چون كه اين امر در مقام توهّهم الحذف است. اين جور در اصول ذكر كرده‏اند. فعلى را كه انسان احتمال بدهد، توهم كند كه حرام است شارع امر در او بكند، آن امر ظهور در ايجاد ندارد. الامر الواقع عقيب الحذف او توهم الحذف ظاهر فى التّرخيص فيه. زن خيال مى‏كند كه ايام عادتش تمام شده است. بايد وظايف استحاضه را عمل كند. هى خون مى‏آيد وظايف استحاضه را. شارع مى‏گويد نه. مى‏توانى خودت را حايض فرض كنى. تا سه روز، تا دو روز، تا يك روز، اين جوابش هم پرواضح است كه آنى كه گفته‏اند در ما نحن فيه امر در مقام توهم الحذف بوده باشد اين جا صغرى ندارد. چرا؟ اولاً اين جا امر، امر طريقى است. نفسى نيست. در ما نحن فيه وظيفه زن مردد بين الامرين است. بدان جهت از ائمه سؤال كرده‏اند. اين خون مستمر است. وظيفه كلّى‏اش را مى‏داند كه خون ده روز را گذشت استحاضه است. اگر فرض بفرماييد ده روز را نگذشت حايض است. اينها را مى‏داند زن. زن مؤمنه ياد گرفته است اينها را. امّا اين كه اين خون كه من الان مى‏بينم اين حيض است يا استحاضه، علم غيب كه ندارد. شبهه موضوعى است كما ذكرنا. قبل از ده روز منقطع بشود حيض است. بعد از ده روز منقطع بشود استحاضه است. مستحاضه مكلّف به صلاة است. زن حايض مكلّف است به تكاليف الحايض و به تروك الحايض و ترك الصّلاة تشريعاً. خوب نمى‏داند حكمش چيست. چه توهم حذف مى‏كند. اين حكمش را اصلاً نمى‏داند. اگر اين روايات استضحار هم نبود، آن مسأله استسحباب هم نبود كه مى‏گفتيم مقتضاى استسحاب استحاضه بودن است، خوب ما هم نمى‏دانستيم. بدان جهت آن زن از كجا مى‏داند وظيفه‏اش چيست. شبهه، شبهه موضوعى است. زن اگر خيلى متديّنه و مؤمنه باشد، كبرى را مى‏داند كه ده روز را گذشت، استحاضه است اينها همه‏اش. نگذشت همه‏اش حيض استو اين كبرى را مى‏داند. صغرى را كه نمى‏داند. امرش مردد ما بين الوظيفتين است. امام (ع) كه فرمود بر اين كه تستضحر كه جمله خبريه در مقام انشاء است تستضحر يعنى واجب است استضحار. بدان جهت در ما نحن فيه دو تا فعل است، دو تا وظيفه است. شبهه موضوعى است. زن هم نمى‏داند وظيفه كدام يكى است. شبهه موضوعى است. امام (ع) تعيين مى‏كند كه تستضحر بيومٍ او يومين او ثلاثه ثمّ هى مستحاضةٌ. يعنى اول مستحاضه قرار ندهد. نسبت به يك روز حكم مى‏شود وجوبى، ثمّ تكون مستحاضةً كه در بعضى روايات است. بعد از اين كه ايام استضحارش تمام شد تعييناً در يك روز، تخييراً در زايد بر يك روز، آن وقت بنا مى‏گذارد بر مستحاضه. بدان جهت ما به نحو الجزم فقهى كه اتّفاق ظهور ادله است. به نحو جزم مى‏گوييم مقتضاى صناعت فقهى كه مقتضاى ظهور خطابات است، التزام است به وجوب الاستضحار فى يومٍ واحد و تفيض الامر و تخيير المرئة فى الازيد من اليوم الواحد به آن نحوى كه بيان كرديم. مقتضاى صناعت اين اخذ به ظهور روايات. آن وقت كلام واقع مى‏شود در مقام ثانى.
سؤال؟ چون كه ترخيض در خلاف ندارد اولى. گفتيم علاوه بر اين كه يك روز را واجب كردن معنايش اين است كه در غير آن روز قرينه مى‏خواهد. مى‏گفت يك روز.
سؤال؟ يعنى مى‏توانى سه روز را قرار ندهى. مى‏توانى دو روز را قرار ندهى. اين معنايش اين است. امّا يك روز را هم مى‏توانى قرار ندهى، كجا است اين؟
بدان جهت مقتضاى خود اين ادله فى انفسها مع قطع نظر از آن رواياتى كه نافيه استضحار هستند التزام به ظهور استضحار است فى يومٍ واحد كم التزمنا. انّما الكلام واقع مى‏شود در جهت ثانيه.
جهت ثانيه عبارت از اين است كه آيا آن اخبار نافيه بالاستضحار اينها با اين روايات آمره به استضحار چه مى‏شود. يك جمع ابتداعاً به ذهن خطور مى‏كند كه خيلى‏ها توى ذهنشان شايد آمده است.
سؤال؟ الى عشرة ايام. يعنى عشرة ايام را، سؤال؟ به عشرة ايام يعنى لا عشرة ايام عادت. نه اين كه عشرة ايام بعد از ايام عادت. خواهيم گفت. روايت را همه‏اش را متعرّض مى‏شويم.
سؤال؟ به عشرة ايام يعنى تحيّضش به عشرة ايام است. تحيّضش را عشرة ايام قرار بدهد. ايام عادتش حيض واقعى است يعنى بقيه‏اش را هم حيض قرار بدهد. معنايش اين است. آن هم عادتى مى‏شود كه با آن...از عشرة ايام تجاوز نكند. چون كه حيض لا يكون اكثر من عشرة ايام. عادتش پنج روز شد، چون كه روايات داريم. آن روز خواندم برايتان. بعد از ده روز استضحار نمى‏شود. رواياتش را خواندم. روايات را خواندم كه بعضى‏ها غمض عين كرده‏اند از اين روايات كه بعد از ده روز استضحار نمى‏شود. او قرينه مى‏شود كه در رواياتى كه مى‏گويد تستضحر به عشرة ايام، اين به جهت اين است كه احتمال حيض است. آن روايت گفته است حيض واقعى بعد از ده روز نمى‏شود. بدان جهت در ما نحن فيه اين معنايش اين است كه تا ده روز به ضميمه ايام عادت كه ده روز مى‏شود استضحار كند. يا آنى كه مى‏گويد نصف ايامش را استضحار كند، به نصف الايام حمل مى‏شود كه ايامش پنج روز يا كمتر بوده باشد به نصف او استضحار بكند. امّا كسى كه ايام عادتش نه روز است او را نمى‏گيرد. چون كه حيض لا يكون اكثر من عشرة ايام. بدان جهت كلام اين است كه يك روز وقتى كه استضحارش واجب شد ملاحظه كنيم به آن رواياتى كه مى‏گويد استضحار نيست. ايامش كه تمام شد در اين صورت غسلش را مى‏كند و نمازش را مى‏خواند. يك چيزى ابتداعاً به ذهن همه مى‏آيد. آن اين است كه آن روايات قرينه مى‏شود كه يك روز هم واجب نيست. يك روزى كه مى‏گفتيم واجب است، اين واجب نيست. مى‏تواند اين كار را بكند. بدان جهت جماعتى از مشهور ملتزم شده‏اند كه در روز اول هم استضحار مستحب است. چرا؟ چون كه اخبار نافيه بالاستضحار وجوب يك روز را هم نفى كرده است. در آن معتبره يونس الطّويله كه گفتيم صحيحه بود...غير واحدٍ آن جا داشت كه سن رسول الله...(ص) ايام عادتش حيض است و بعدش استحاضه است. نگفت يك روز بگذرد. نه. همين كه ايام عادت گذشت حيض است. استحاضه است. بدان جهت امام مى‏گويد كه در روز اول هم استضحار كردن واجب نيست. مى‏تواند اعمال استحاضه را بار بكند. اين جور جمع كرده‏اند. اين جمع درست نيست. چرا؟ براى اين كه خب به اينها گفته مى‏شود، عرض مى‏شود كه قبل از ما هم فرموده‏اند اين اشكال را. اين اشكال مختص به ما نيست. ديگران هم فرموده‏اند. خوب شما يا مشهور چرا استضحار در يك روز را يا ازيد را حمل بر استحباب كرديد به قرينه آن اخبار؟ به قرينه آن اخبار چرا گفتيد استضحار مستحب است؟ مى‏گوييد وجهش اين است كه اخبار استضحار مى‏گويد ظاهرش اين است كه استضحار متعين است. و امّا اين كه استضحار واجب است، در وجوب ظهور است. نص نيست. ولكن اخبارى كه مى‏گويد ايام عادت گذشت مستحاضه اعمال مستحاضه را به جا بياور، آن نصّ در اين است كه اعمال مستحاضه را به جا آوردن جايز است. آن نص در جواز است، اين هم نص در جواز استحاضه و ترك اعمال الحايض و اين روايت هم ظهور در وجوب داشت. به واسطه اين نصّ او از ظهور اين رفعيت مى‏شود، و مى‏شود مستحب. اين جور مى‏گوييد ديگر. خب چرا عكسش را نمى‏كنيم؟ بگوييد اخبارى كه مى‏گويد ايام عادت تمام شد تغستل و تصلّى، آن ظهور در وجوب دارد كه بايد اعمال استحاضه را مترتب كند. چون كه آن اخبار ظهور در تعين دارد. و اخبار استضحار نص است بر اين كه اعمال استحاضه را مى‏توانى ترك كنى. استضحار كنى. آن اخبار را حمل بر استحباب بكنيم. چرا اينها را حمل بر استحباب كرديم؟ اين ترجيح بلامرجّح مى‏شود. مشهور استضحار را حمل بر استحباب كرده‏اند. خب شما بگوييد اعمال استحاضه را ترتيب كردن مستحب است. از وجوب آنها رفعيت كنيد به قرينه اين اخبار. چرا اين را حمل بر استحباب كرديم و او را حمل بر استحباب نكرده‏ايم؟ اين اشكال وارد است بر...اين ترجيح بلامرجّح است. آن امر است. امرش وجوبى است. اين نص در ترك او است. حمل بر استحباب مى‏شود. كما اين كه امر به استضحار ظاهر در وجوب است. امر به استحاضه نصّ در ترك اين است جواز التّرك. خب چرا يكى مستحب بشود؟ بدان جهت بعضى‏ها گفته‏اند كه مقتضاى جمع حمل بر استحباب نيست. جواز الامرين است. آن هم جايز است، اين هم جايز است. من دون عن يكون فى بين استحباب. چون كه نمى‏شود استحباب را در يك طرف تخصيص داد، گفته‏اند يجوز الامرين. امر جايز است. اين امر، امر تخييرى مى‏شود. مخيّر است آن جور بكند و مخيّر است اين جور بكند. مى‏شود حكم ترخيصى مقتضاى جمع. در اين جور جمع كردن بالتّرخيص كه زن مرخّص است بين الامرين، اشكال كرده‏اند كه دو تا امر در يك خطابى يك امرى به فعلى بخورد كه روز جمعه صلاة جمعه را بياور، در خطاب ديگر امر بخورد بر اين كه روز جمعه صلاة الظّهر بياور، فقها جمع مى‏كنند ما بين اينها و حمل به وجوب تخييرى. مى‏گويند بر اين كه او ظهور دارد در تعيّن كه جمعه متعين است. اين مى‏گويد متعين نيست. اين هم ظهور دارد كه ظهر متعين است، اخبار وجوب جمعه مى‏گويد ظهر متعين نيست. مى‏شود وجوب تخييرى. گفته‏اند شما كه حمل بر تخيير بين الامرين مى‏كنيد، اين را مى‏خواهيد بگوييد. ولكن اين قاعده‏اى كه دو خطابى در هر كدام امر به فعلى بشود مقتضاى جمع بينهما التزام به تخيير است اين جا پياده نمى‏شود. اين جا سوراخ آن دعا نيست. چرا؟ آن حمل به تخيير دو قيد دارد. يك قيدش اين است كه تخيير واقعى محتمل باشد واقعاً. احتمال داده بشود كه اصلاً حكم واقعى تخييرى است. مثل صلاة الظّهر و الجمعه. و امّا يك روايتى برسد بر اين كه اين مسافر تمام مى‏خواند، يك روايتى بگويد قصر مى‏خواند كه مى‏دانيم كه اگر مسافر است قيد شروط تمام است قصر متعيّن است. مسافر شروطش تمام نيست، تمام متعين است كه تخيير در واقع نيست. آن جا ملتزم به تخيير نمى‏شويم. مى‏گوييم احتياط بكند. جمع بكند بين القصر و التّمام. چون كه حكم واقعى مى‏دانيم تخييرى نيست. پس حمل به تخيير در جايى مى‏شود كه تخيير واقعى محتمل باشد. اين يكى.
دومى اين است كه فعلينى بوده باشد كه لهما ثالثٌ. انسان مى‏تواند آن دو فعل را اتيان بكند، ترك بكند. مثل اين كه نه قصر بخواند و نه تمام. نه جمعه بخواند، نه ظهر بخواند. و امّا در جايى كه فعلينى است كه...ضدّينى است كه...يا امر داير ما بين فعل و ترك است. در يك روايتى امر به فعل، در يك روايتى امر به ترك شده است. آنجا جاى حمل به تخيير نيست. چرا؟ چون كه آن لغو مى‏شود تخيير. چون كه ضدّينى است كه لا ثالث لهما. اگر اين دو تا امر هم نبود انسان يا اين فعل را مى‏آورد و يا آن يكى را مى‏آورد. لا ثالث لهما. يا اگر اين امرين هم نبود يا فعل را اتيان مى‏كرد يا ترك مى‏كرد. بدان جهت حمل به تخيير در جايى مى‏شود در خطابين، تخيير محتمل بوده باشد شرعاً تخيير باشد و خودش هم آن فعلينى بشود كه لهما ثالثٌ. و در ما نحن فيه ولو محتمل است كه تخيير به حسب وظيفه الهى براى اين زن تخيير باشد مادامى كه جاهل است. ولكن فرموده‏اند بر اين كه يك وجوب اين است كه استحاضه يعنى نماز را اتيان كن، غسل كن و نماز را اتيان كن. اعمال استحاضه اين است. امر بكند به غسل و به صلاة، بعد امر بكند به ترك الغسل و ترك الصّلاة. غسل را يا بياور، نماز را بياور يا دو تا را ترك كن. اين امر مى‏شود به فعل شى‏ءٍ و ترك شى‏ءٍ. اين اشكال به نظر قاصر ما تمام نيست. چرا؟ چون كه گفتيم استضحار معنايش ترك صلاة نيست تنها. فقط ترك صلاة نيست كه بگويد نماز مى‏خوانم يعنى اخبار آمره به استحاضه كه وظايف استحاضه را اتيان كن. حايض صلاة را ترك كن. فقط او نيست. اين استضحار مجموع است كه مجموع را اتيان بكن. اين ضدّينى است كه لهما ثالثٌ. انسان مى‏تواند بر اين كه نماز نخواند، به شوهرش بلى بگويد. هم استحاضه را ترك كرده است و هم حيض را ترك كرده است. تكليف حيض را. اين ضدّينى است كه لهما ثالثٌ. و الوجه الصّحيح كه اين جا حمل به تخيير نمى‏شود چون كه اين حكم ظاهرى است. آنى كه بين الخطابين حمل مى‏شود، او در حكم واقعى است. ما نحن فيه حكم ظاهرى طريقى است. تفصيلش را انشاء الله فردا عرض مى‏كنم.