جلسه 815

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:815 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1372
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين موثّقه فضيل و زراره بود كه عرض كرديم اين موثقه دلالت مى‏كند زنى كه قبل از رسيدن ايام عادت مستحاضه بود. همين كه ايام عادتش رسيد، دم در ايام عادتش محكوم به حيض است. و بعد از انقضاء ايام العاده خون اگر مستمر بشود، تستضحر يوماً او يومين كه آنى كه مستحاضه است قبل از ايام حيض. بدان جهت آن رواياتى كه وارد شده است كه زن مستحاضه بعد از انقضاء ايام عادتش نمازش را مى‏خواند، غسل مى‏كند، و نمازش را مى‏خواند كه از آنها تعبير مى‏شود به اخبار نافى للاستضحار نمى‏شود آنها را حمل كرد به مستحاضه‏اى كه به آن كسى كه رؤيت دم ديده است بعد از ايام عادت، و قبل از عادت مستحاضه بود و رواياتى را كه مى‏گويد استضحار بكند، به آن زنى كه قبل از ايام عادتش مستحاضه نبود. او استضحار مى‏كند. اين را نمى‏شود. چون كه در اخبار استضحار پيدا كرديم روايتى را كه فرض شده بود بلكه سه روايت كه قبل از ايام عادت مستحاضه بود. امام فرمود بعد انقضاء ايام كه دم براى او مستمر است، يكى دو روز استضحار كند. منتهى مناقشه‏اى در سند اين روايت كرده بودند. اين روايت منافى با اين جمع است. يكى اين كه سند شيخ به كتب على ابن حسن فضّال درست نيست. بيان كرديم كه درست است.
دومين مناقشه‏اى كه شده است، گفته‏اند راوى كه على ابن حسن فضال است، مروىٌّ عنه‏اش محمد ابن عبد الله ابن زراره است در اين روايت. و محمد ابن عبد الله ابن زراره توثيقى ندارد. جواب داده‏اند بر اين معنا. درست توجه كنيد كه نه محمد ابن عبد الله ابن زراره موثّق است. چون كه محمد ابن احمد ابن داوود قمّى رضوان الله عليه كه از اجلاّ بود، مقدّم بر اصل مفيد بود. اين محمد ابن احمد ابن داوود كه معروف به ابن داوود است توثيق كرده است اين را. در كجا توثيق كرده است؟ در آن قضيه‏اى كه ديروز نقل كردم كه محمد ابن عبد الله ابن زراره در تشييع جنازه حسن ابن على ابن فضال خبر داد به على ابن ريّام و محمد ابن هيثم...اگر نگاه كرده باشيد، به آنها خبر داد كه على ابشّركما بشارتى بدهم به شما. آنها گفتند و ما ذاك؟ چييست بشارت؟ گفت موضع استضحار كه حسن ابن على ابن فضال در آن...بود، من پيشش بودم و پيشش هم محمد ابن حسن جهم بود. محمد ابن حسن جهم به حسن گفت تشهّد. آخر نفست است. شهادت را بگو. حسن ابن فضّال شهادت را شروع كرد...عبد الله الى اب الحسن. عبد الله ابن جعفر را گذاشت. اب الحسن موسى ابن جعفر سلام الله عليه را ذكر كرد. معلوم مى‏شود محمد ابن حسن ابن جهم هم خودش هم از آن فتحى‏ها بود. سؤال كرد بر اين كه، تكرار كرد بر اين كه عبد الله را گذشتى. شهادت را تكرار بكن. تكرار كرد حسن باز گذشت عبد الله ابن جعفر را. اب الحسن را ذكر كرد موسى ابن جعفر را. دفعه سوم تكرار كرد، و اين را گفت كه عبد الله ابن جعفر را نمى‏گوييم. حسن گفت بر اين كه نظرنا فى الكتب و ما رأينا لعبد الله ابن جعفر شيئاً. بدان جهت اين معنا كه حسن ابن على ابن فضّال به آن جلالتى كه گفتم، از فتحى بودن عدول كرده است. كشّى اين را به سند صحيح هم ذكر كرده است. اين قضيه را نجاشى قدس الله نفسه الشّريف در حسن ابن على ابن فضّال نقل كرده است. ولكن به اين سند. مى‏گويند اخبرنا محمد ابن محمد. بر ما خبر داد مفيد كه شيخ نجاشى است. مثل شيخ شيخ كه مفيد شيخ هر دو تا است. اخبرنا محمد ابن محمد. محمد ابن محمد ابن نعمان مفيد است. اخبرنا اين شخص عن اب الحسن ابن‏
داوود. عن ابيه. مفيد از اب الحسن ابن داوود عن ابيه آن هم از پدرش روايت كرد عن محمد ابن جعفر المعدّب. اين همان محمد بن جعفر المعدّب است كه ديروز مى‏گفتم ابن...است و نجاشى به دو واسطه از او نقل مى‏كند. اين محمد ابن جعفر معدّب هم روا عن محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى است. صاحب كتاب نوادر الحكمت است. آن هم نقل كرده است عن على ابن ريّان محمد ابن احمد ابن يحيى از على ابن ريّان نقل كرده است ريّان اين قضيه را مى‏گويد كه كنت أنا و محمد ابن حيثم الحينى فى جنازة الحسن فالتفت علىّ و اليه محمد ابن عبد الله ابن زراره فقال على ابشّركما. قضيه را نقل كرده است كه اين جور شد.
بعد نجاشى مى‏گويد بر اين كه در خبر اين ابن داوود كه به مفيد نقل كرده است، آن جا يك دنباله‏اى دارد. آن دنباله عبارت از اين است كه بعد على ابن اصوات آمد پيش محمد ابن حسن ابن جهم كه تلقين شهادت مى‏داد محمد ابن حسن جهم به او گفت كه على ابن اصوات مى‏دانى چه شد؟ اين جور شد. چون كه هر دو هم اوقات تلخ بايد بشوند ديگر. او ملامت كرد. گفت كه نه بابا اين جور نمى‏شود. اشتباه شده است و اينها. گفت بر اين كه به احمد ابن حسن ابن على ابن فضّال رسانيد كه اين قضيه اين جور است. پدرت اين جور نقل كرده‏اند. او گفت كه نه اين قضيه را محمد ابن عبد الله ابن زراره درست كرده است. اين...او است. اصل ندارد. در ذيل اين كه نجاشى اين را نقل مى‏كند، دارد و قال انّ محمد ابن عبد الله ابن زراره و الله اصدق لهجتاً عندى من احمد ابن الحسن. يعنى پسر حسن ابن على فضّال فانّه رجلٌ فاضلٌ...گفته‏اند اين كلامى كه اصدق لهجتاً قول ابن داوود است كه ابن داوود قمّى رضوان الله عليه، اين جور توثيق كرده است محمد ابن عبد الله ابن زراره را. خوب توثيق او هم از نجاشى مقدّم است. چون كه سابق بر نجاشى است. ولكن و الظّاهر و الله العالم اين اشتباه است. اين قولى كه نجاشى نقل مى‏كند محمد ابن احمد ابن داوود در دنباله خبرش اين جور گفت، يعنى على ابن ريّان وقتى كه تكذيب احمد ابن حسن فضّال را رسيد، به او رسيد تكذيبش و تكذيب كرد، گفت نه محمد ابن عبد الله ابن زراره والله اصدق لهجتاً هست. اصل اين كلام مال آن كسى است كه معاشر با شخص است. انّ محمد ابن عبد الله ابن زراره اصدق لهجتث‏اً عندى. اين مال كلام على ابن ريّان است. كلام محمد ابن احمد ابن داوود نيست. وقتى كه كلام على ابن ريّان شد، اشكال پيدا مى‏كند. اشكالش اين است كه اين روايتى را كه به اين سند نجاشى نقل مى‏كند، ضعف دارد سندش. على ابن ريّان جليل است. ثقه است. ولكن احدّثنا محمد ابن محمد كه او هم قال حدّثنا اب الحسن ابن داوود عن ابيه عن محمد ابن جعفر معدّب قال عن محمد ابن اخمد ابن يحيى عن على ابن ريّان در سند محمد ابن جعفر معدّب است كه ابن بطّع است ديروز گفتم. اين امرش مختلط است. چون كه سند توثيق به على ابن ريّان سندش ضعف دارد، بدان جهت اين توثيقى كه هست اين توثيق ثابت نمى‏شود. قول محمد ابن احمد ابن داوود بود كه راوى بر مفيد است. او توثيق كرده باشد توثيق او بر نجاشى هم مقدّم است. ولكن اين توثيق مال على ابن ريّان است و به اين سند رسيده است و چون كه بر سند روايت ضعف است، بدان جهت اين توثيق به كار نمى‏آيد.
ولكن نگاه كنيد كلامى را كه نجاشى در حسن ابن على ابن فضّال نقل مى‏كند، واضح است كه اين كلام، كلام على ابن ريّان است. والله كان محمد ابن عبد الله ابن زراره عندى اصدق لهجتاً من احمد ابن الحسن. فانّه رجلٌ فاضلٌ ديّن اين معنايش عبارت از اين است كه آن معاصر خودش را مى‏گويد على ابن ريّان. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست، در ما نحن فيه مناسبت ندارد كه محمد ابن احمد ابن داوود كه روايت نقل مى‏كند اين را بگويد. اين در روايت محمد ابن احمد ابن داوود اين ذيل است. كلام على ابن ريّان. كه ديروز گفتم در كلامى كه كشّى نقل مى‏كند، اين ذيل نيست. در سندى كه او به آن سند نقل مى‏كند از على ابن ريّان در آن سند، اين ذيل نيست. و آن سند هم سند صحيحى است. ولكن اين اشكالى ندارد. اين محمد ابن عبد الله ابن زراره روايتش معتبر است. چون كه از معاريف است كه ديروز گفتم كه قدحى درباره‏اش نرسيده است، بلكه مدحى رسيده است كه الان نقل كردم. بدان جهت در ما نحن فيه روايت من حيث السّند معتبر است. اين روايت در حقيقت من حيث السّند صحيحه است. نه موثّقه است، نه معتبره. بلكه صحيحه است. چرا؟ چون كه اين روايتى كه در ما نحن فيه نقل مى‏كند، سند اين جور است. و باسناد الشّيخ عن على ابن حسن ابن فضال عن محمد ابن عبد الله ابن زراره عن محمد ابن ابى عمير عن عمر ابن ازينه عن فضيل و زراره. اين محمد ابن ابى عمير عمر ابن ازينه و فضيل و زراره كه جلالتشان واضح است. روايتشان صحيح است. شيخ در فهرستش در سند اين روايت محمد ابن ابى عمير است. سند دوقلى مى‏شود. شيخ در فهرست وقتى كه به محمد ابن ابى عمير رسيده است، كتبش را ذكر كرده است، گفته است و اخبرنا به جميع كتبه و رواياته سند ذكر كرده است كه آن سند صحيح است. اين روايت از روايات محمد ابن ابى عمير است. چون كه شيخ خودش نقل كرده است. شيخ كه نقل مى‏كند از روايات محمد ابن ابى عمير است كه از على ابن فضّال نقل مى‏كند. خودش نقل كرده است. اگر مى‏دانست كه اين روايت، روايت او نيست و جعلى است، نقل نمى‏كرد. اين را از روايات محمد ابن ابى عمير نقل كرده است. اين كه شيخ مى‏گويد اخبرنا بجميع رواياته نه روايات واقعيه. آن روايات واقعيه فى علم الله روايات ابن ابى عمير او را غير از خدا كس ديگر نمى‏داند. يعنى رواياتى كه از ابن عمير به ما رسيده است كه به حسب آن رسيدن روايت ابن عمير حساب مى‏شود، به جميع كتبش و رواياتش سند صحيح ذكر كرده است. آن سند صحيح منضم مى‏شود به اين روايت. مى‏شود آن سند صحيح عن ابن ابى عمير آن وقت عن عمر ابن ازينه عن فضيل و عن زراره. اين را تبديل سند مى‏گفتيم كرّات و مرّات كه سند دوقلى مى‏شود. به واسطه آن اشخاص خاصّه‏اى كه همه مى‏دانستند. يك اشخاص معدودى است كه شيخ وقتى كه در فهرست رسيده است در حق آنها گفته است كه اخبرنا بجميع كتبه و رواياته. يعنى هر چه روايت دارد به حسب روايت نقل كه به ما رسيده است، به اين سند آنها را نقل مى‏كند. چون كه سندها متعدد بود. شيخ خودش تصريح كرده است. به آن سندها نقل مى‏كنند. آن سندها صحيح است به كتب و روايات ابن ابى عمير. روايت من حيث السّند صحيحه مى‏شود. در ما نحن فيه ما سه مطلب گفتيم.
مطلب اول تصحيح كتب على ابن حسن فضال سندش را. ولو آن جا ابن عمير در سند واقع نشود.
مطلب ديگر اعتبار رواتى كه آنها معاريف هستند و قدحى به آنهانرسيده است.
و ديگرى مسأله تبديل سند. امر تبديل السّند. روايتى را كه شخص ضعيفى از ابن عمير نقل مى‏كند ولكن علم به كذب نداريم. شيخ هم نقل كرد...شخص ضعيف است. آنها تصحيح مى‏شود. آن جور روايات تصريح مى‏شود. وقتى كه بعد از ابن ابى عمير كه به طرف ما مى‏آيد ضعيف شد، نه آن روايات قوى مى‏شود به آنى كه شيخ در فهرست فرموده است اسمش را تبديل السّند مى‏گويند. اويسه رجال را اكثرش را ما به اين سه قاعده حل كرديم. سه قاعده‏اى كه خدمت شما عرض كردم اكثر اويسه چون كه روايات ما در ابواب متعدد است همه رواتش توثيق ندارد، بدان جهت فتح بابى كه شده است و از انسداد در رجال رفعيت كرده‏ايم، به واسطه اين است كه اين سه تا امر پيش ما هست و اين سه تا امر حلّال مشكلات است. و امّا نمى‏دانم ثقات قولويه كه در كامل الزّياره و اينها واقع است در بحث قضا بحث كرده‏ايم كه آنها هيچ دردى را دوا نمى‏كنند و آن اصل مطلب صحيح نيست، ديگر آن كسى كه مى‏خواهد چه جور گفتيم، به آن جا رجوع بكند در بحث قضا اين را بحث كرده‏ايم. اين سه تا امر، امر مهمى است كه در باب رجال ما او را مى‏كنيم. و كيف ما كان بگذريم. پس روايت على ابن حسن فضال به مرتبه صحيحه بودن رسيد علاوه بر اين كه من حيث السّند معتبر است، در حقيقت صحيحه است و آن وقت روايت ديگرى كه در ما نحن فيه بود، آن هم دلالت مى‏كرد مستحاضه بعد از ايام عادتش استضحار مى‏كند، معتبره اسماعيل ابن جابر جوفى بود كه شيخ نقل مى‏كند عن الحسين ابن سعيد عن القاسم عن عبان عن اسماعيل ابن جوفى. اين را هم اشكال كرده‏اند كه اين قاسم توثيق ندارد. چون كه قاسم دو تا است. يك قاسم ابن محمد جوهرى است يعنى در اين قاسم كه حسين ابن سعيد از او نقل مى‏كند در اين طبقه. راوى حسين ابن سعيد است. قاسم ابن عروه است، و قاسم ابن محمد جوهرى. عرض مى‏كنم اين قاسم ابن محمد جوهرى است كما اين كه ديروز هم اشاره كردم. چون كه ما تمام سندهاى تهذيب را تتبّع كرديم. در تهذيب پيدا نكرديم روايتى را كه حسين ابن سعيد نقل كند از قاسم ابن عروه و قاسم ابن عروه هم از عبان ابن عثمان نقل كند. حسين ابن سعيد از قاسم...روايت كرده است. ولكن قاسم ابن عروه از عبان ابن عثمان روايت كند، در تهذيب پيدا نكرده‏ايم.
ولكن رواياتى را كه حسين ابن سعيد از قاسم ابن محمد جوهرى عن عبان ابن عثمان نقل كرده است روايات كثيره است. روى اين اساس اين قاسم، قاسم محمد جوهرى است. چون كه يك جا پيدا نشده است كه قاسم ابن عروه عن عبان كه بگوييم اين هم دومى‏اش است...مهم نيست. قاسم ابن محمد جوهرى بلكه قاسم ابن عروه اينها هر دو از معاريف است. ولو توثيق خاصّى ندارند. ولكن از معاريف هستند. روايت اينها هم معتبر است. بدان جهت معتبره تعبير كرديم. بدان جهت اين...كه در ما نحن فيه گفته شد مستحاضه قبل از رؤيت ايام الدّم اين جمع به نظر قاصر ما درست نيست. اگر جمع درستى بوده باشد، آن جمعى كه سابق بر اين جمع گفتيم، اين عيبى ندارد. كه شيخ قدس الله نفسه الشّريف رواياتى كه استضحار بكند حمل كرده بود اين روايات را به آن كسى كه بعد از ايام عادتش دم مى‏بيند، ولكن احتمال مى‏دهد كه منقطع بشود قبل العشره يك حيض بشود كه دم حيض بشود و احتمال مى‏دهد كه مستمر بشود. اين يكى به آن استضحار كند. و رواياتى را كه مى‏گويند مستحاضه به مجرّد انقضا ايام عادت عمل مستحاضه را اتيان مى‏كند، آن مال آن زنى است كه مى‏داند دمش استحاضه است. يعنى ده روز را تجاوز مى‏كند دمش يا صفرت دارد. چون كه ربّما زن مى‏داند كه دم از ده روز مى‏گذرد و اشكال به فرد نادر را هم حمل كرديم كه نه اگر صفرت هم باشد كه فرد نادر نيست. زن ربّما مى‏داند كه دم مستمر نمى‏شود، اگر نداند هم دم صفرت باشد مى‏داند استحاضه است ديگر. اين حرف در ما نحن فيه عيبى ندارد. آن مستحاضه آن زنى است كه استحاضه بودنش را مى‏داند، ولكن اين كسى كه احتمال مى‏دهد حايض بوده باشد. اين جمع اگر ممكن بوده باشد، اين جمع اگر اشكال نداشته باشد بر آن جمعى كه سابقاً كرده بودند اخبار ناحيه للاستضحار قرينه مى‏شود كه اصل استضحار را حمل به استحباب مى‏كنيم حتّى در روز اول. مى‏گوييم مى‏تواند ترك كند. اعمال استحاضه اتيان بكند و مى‏تواند مخيّر است يا مستحب است كه استضحار كند. اين جمع اگر تمام شد، به او نوبت نمى‏رسد. چرا؟ چون كه آن جمع، جمع حكمى است. جمع حكمى آن وقتى مى‏شود كه موضوع يكى بوده باشد. مثل اين كه كسى كه فرض بفرماييد رفته است به كربلا مشرّف شده است يا به مكّه يا به مدينه يك روايت مى‏گويد نمازش را قصر بخواند. يك روايتى مى‏گويد تمام بخواند. به همان شخص. به همان موضوع كه مسافر است مى‏گويد تمام بخوان. جمعش اين است كه در مكّه و مدينه و در حرم سيد الشّهدا سلام الله عليه اين حكم، حكم تخييرى است. چون كه موضوع يكى است. در حكم جمع مى‏كنيم. از ظهور آن كه قصد بكن...ظهورش اين است كه قصر متعين است. امّا صريح در اين است كه قصد مجزى است. از آن ظهور اين رفعيت مى‏كنيم به صراحت اين روايت كه مى‏گويد اتمم يعنى صريح است كه تمام كافى است. بدان جهت ظهور وجوب مى‏رود، به واسطه صراحت او هم از ظهور اين كه...واجب است رفعيّت مى‏شود. اين را مى‏گويند جمع عرفى. يعنى در دالّ بر حكم جمع مى‏شود. ولكن اين اگر جمع موضوعى داشته باشد، بگويد آن كسى كه وارد شده است به مكّه قصر بخواند. ديگرى بگويد آنى كه وارد شده است و قصد اقامه دارد تمام بخواند. اين ديگر در حكم جمع نمى‏شود. موضوع جمع است. يكى موضوع است كه مسافرى است كه قصد اقامه نكرده است، اطلاق او تقييد مى‏خورد. اين مسافرى است كه قصد قامه كرده است. اين را مى‏گويند جمع موضوعى. فقها در فقه بايد رعايت كنيد. با بود جمع موضوعى ما بين خطابات، نوبت به جمع حكمى نمى‏رسد. اين حرف اگر تمام بشود كه او مستحاضه‏اى است كه مى‏داند استمرار دمش را و استحاضه‏اش را و اين مال زنى است كه نه ايام عادتش تمام شده است و امام فرموده است استضحار بكن. اين مال زنى است كه نمى‏داند. اين دو تا موضوع شد. موضوع جمع شد. آن موضوع غايت الامر مطلق بود كه هر زنى كه در ايام عادت گذشت، دم ديد، اعمال استحاضه به جا بياورد. اطلاق داشت بداند استمرارش را يا نداند. امّا اخبار استضحار مقيّد به جهل است. اين جمع موضوعى است. و با تمكّن به اين نوبت به جمع حكمى نمى‏رسد.
ولكن اين جمع دو تا شبهه دارد. آن دو تا شبهه را اگر حل كرديم و گذشتيم اين جمع متعيّن مى‏شود.
شبهه اول اين است كه شما مطلب را به جايى رسانديد كه اخبارى كه مى‏گويد بعد از ايام عادت اعمال استحاضه را اتيان بكند، اين اخبار را القا كرديم. اصل لغو كرديم. اين اخبار از قيمت افتاد. چرا؟ براى اين كه خوب گفتيم حمل مى‏شود به آن مستحاضه‏اى كه مى‏داند استمرار دم را يا مى‏داند كه دمش استحاضه است. خوب اگر زن مى‏داند دمش استحاضه است ديگر خودش احتياج به گفتن ندارد كه. به طبيعت الحال به اعمال استحاضه عمل مى‏آورد. اين گفتن نمى‏خواهد كه. مثل كرامات شيخ ما كه برف را ديد گفت مى‏بارد مثل او مى‏شود ديگر. اين يك شبهه است. اين شبهه جواب دارد.
جوابش عبارت از اين است كه اين زن مى‏داند دمش مستمر است، به روز يازدهمى مى‏رسد. و امّا مى‏داند هم كه صفرت است. دم حيض نيست. دم حيض صفرت ندارد. حمرت مى‏شود. ولكن احتمال الحاق مى‏دهد. احتمال الحاق است كه شارع الحاق كرده باشد در جايى كه زن مستحاضه بشود قبلاً. زن قبلاً مستحاضه بشود بعد ايام عادتش برسد در دم بعدى بعضش را الحاق به ايام عادت كرده باشد.
بدان جهت امام (ع) در آن مرسله طويله يونس كه معتبره بود فرمود اگر زن مستحاضه شد زنى كه عادت پيدا كرد بعد از اين كه استحاضه پيدا كرد، بعد از ايام عادتش صلاتش را مى‏خواند. فقط ايام عادتش را حيض قرار مى‏دهد. حتّى بعد از يك روز هم نفرمود كه تو استحاضه هستى. تمام آن ايام العاده نه كمش و نه زيادش آنها حيض هستند. احتمال اين است كه شارع الحاق كرده باشد. چون كه سابقاً گفتيم بعضى دمهايى كه يقيناً دم استحاضه آن جورى نيست، الحاق به استحاضه كرده است. مثل دمى كه زن حب خورد و دمش قطع شد و سه روز مستمر نشد. آن دم يقيناً استحاضه واقعيه نيست. ولكن استحاضه حكميه است. حيض حكمى و استحاضه حكمى اين يك مبنايى بود در باب استحاضه كه ذكر كرديم. احتمال الحاق دارد شارع فرموده است نه. اين نسبت به بعضى از روايات نافيه. بعضى از آن روايات اصلاً مثل آن معتبره يونس. مدلولش اين است. بعضى از آن روايات اصلاً كارى به اينها ندارد. حكم مستحاضه را بيان مى‏كند. مثل صحيحه عبد الله ابن سنان. در باب استحاضه، باب اول، روايت چهارمى و عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن عبد الله ابن مقيره عن عبد الله ابن سنان عن ابى عبد الله (ع) سمعته يقول المرئة المستحاضه تغتسل الّتى لا تطهر آن مستحاضه‏اى كه پاك نمى‏شود. او غسل مى‏كند. عند صلاة الظّهر و تصلّى صلاة الظّهر و العصر ثمّ تغتسل عند المغرب و تصلّى المغرب و العشاء. ثمّ تغتسل عند الصّبح و تصلّى الفجر و لا بعث بان يعطيها بعلها اذا شاء الاّ ايّام حيضها فيعتزلها. يكى از آن روايت اين است كه استضحار نگفته است. اين حكم مستحاضه را مى‏گويد. زن مستحاضه حكمش اين است. قبل العاده، بعد العاده مستحاضه بشود حكمش اين است. منتهى اين موضوع مستحاضه مثل ساير موضوعات است. در صورتى انسان آن احكام را عمل مى‏كند كه احراز كند موضوع را. وقتى كه احراز نكرده است موضوع را حكم مترتّب نمى‏شود. اين زن هر وقت احراز كرد اين جور مى‏شود. اگر احراز كرد كه اين ايام حيضش است در اين ايام ديگر نمى‏تواند شوهر با او..ما بقى عيبى ندارد. بدان جهت اين شبهه را رد كرديم.
مى‏ماند شبهه ديگر و آن شبهه ديگر كه اين جمعى كه ما گفتيم و يواش يواش به قبول او نزديك مى‏شويم اين در صورتى است كه در روايات ديگر منافى اين جمع نباشد. چه جورى كه منافى آن جمع سابق گفتيم در روايت على ابن حسن فضال محمد ابن عبد الله ابن زراره، اين جمع هم بايد در ساير روايات منافى نداشته باشد. آيا در ساير روايات اين جمع منافى دارد يا نه، عرض مى‏كنيم متعرّض مى‏شويم به ساير روايات. يكى از آن روايات اصل منشأئش را هم بگويم...قدس الله سرّه و بعضى ديگر حتّى صاحب الجواهر قدس الله نفسه الشّريف ميل به اين فرموده‏اند كه در مقام جمع ما بين طايفه‏اى كه نافى استضحار است و ما بين طايفه‏اى كه آمر بالاستضحار است، آن طايفه آمره بالاستضحار را به دور اول استحاضه حمل كرده‏اند. گفته‏اند زن وقتى كه قبلاً مستحاضه نبود قبل از ايام عادت. ايام عادتش خون ديد، بعد از ايام عادت مستحاضه شد. ولكن چون كه مستحاضه بودنش را نمى‏داند، و احتمال مى‏دهد كه خون قطع بشود، اين استضحار بكند. و امّا اين زن ماه دوم هم اين جور شد. ايام عادتش خون ديد خون آمد باز مستمر شد. به مجرّد انقضاء ايام عادت بايد اعمال استحاضه را اتيان كند. اخبار استضحار را حمل كردند به دور اول يعنى به آن استحاضه‏اى كه بعد ايام عادت پيدا مى‏شود و زن احتمال مى‏دهد كه قطع بشود چون كه علم ندارد. آن جا استضحار مى‏كند. و امّا در ماه‏هاى بعدى هم همين جور شد. ماه دوم، سوم، چهارم هر چه قدر دور بعدى شد به مجرّد اين كه ايام عادتش منقضى شد، شروع مى‏كند به چه چيز؟ به نماز خواندنش. استضحار، لا استضحار. آن جاها صحبت استضحار نيست. اين را وحيد فرموده است و صاحب جواهر هم...كرده است. خوب اين شاهد جمع مى‏خواهد. اين را گفتند...نمى‏شود. ايشان شاهد جمع نقل كرده است كه شاهد جمع داريم كه اگر اين شاهد جمع تمام بشود، آن جمع سابقى ما كه نزديك مى‏شديم مى‏خورد به زمين ديگر. آن شاهد جمع چيست؟ اين موثّقه اسحاق ابن جرير است. در باب سوم از ابواب الحيض روايت سومى است. عن عدّة من اصحابنا عن احمد ابن محمد عن على ابن الحكم عن اسحاق ابن جرير قال سألنى امرئةٌ منّا از عشيره ما، از اهل ما زنى از من خواست كه مرا پيش امام صادق سلام الله عليه ببر. مسأله دارم. سألنى امرئةٌ منّا عن ادخلها على ابى عبد الله (ع)...لها از امام صادق وقت گرفتم، اذن گرفتم و طلب اجازه كردم، فاذن لها كه بيا. فدخلت. تا مطلب را مى‏گويد اين جور است كه فقالت له. به امام (ع) آن زن عرض كرد ما تقول فى المرئه؟ چه مى‏فرماييد در زنى كه تحيض حايض مى‏شود فتجوز ايّام حيضها. دم از ايام حيضش مى‏گذرد. يعنى بعد از ايام حيض هم دم مى‏بيند. قال ان كان ايّام حيضها دون عشرة ايامٍ اگر ايام حيضش كمتر از ده روز است استضحرت بيومٍ واحد. يك روز استضحار مى‏كند. يك روزش واجب است ديگر. استضحار كند. ثمّ هى مستحاضةٌ. اين دور اول است ديگر. زن حايض بود. مستحاضه شد اين جور شد. دم ديد بعد از ايام عادت اين جور شد. قال انّ الدّم يستمرّ بها الشّهر و الشّهرين و الثّلاثه. اين زنى كه اين جور شد، بعد از اين هم دو ماه، سه ماه، همين جور مستمراً دم ديد. كيف تصنع؟ چه كار بكند؟ امام (ع) فرمود كيف تصنع بالصّلاة؟ قال تجلس ايّام حيضها. ايام حيضش را مى‏نشيند ثمّ تغتسل لكلّ صلاتين. اعمال مستحاضه كثيره را اتيان مى‏كند. صحبت استضحار نيست. اين جا استضحار رفت.
ايشان فرموه است وحيد...قدس الله سرّه فرموده است كه اين موثقه شاهد است بر اين كه استضحار در دور اول است. در دور ثانى و ثالث استضحار نيست. اين حرف درست نيست. چرا؟ چون كه اين جور معنا كردن زوركى كه نمى‏شود. اين دارد بر اين كه قلت بر اين كه قالت له ما تقول فى امرئةٍ تحيض و تجوز ايام حيضها ان كان ايام حيضها امام فرمود ان كان ايام حيضها دون عشرة ايامٍ استضحرت بيومٍ ثمّ هى مستحاضه قالت فانّ الدّم يستمرّ بها. معنايش اين نيست كه بعد از اين كه اين جور شده است ماه دوم جور ديگر شده است كه اين جور يستمرّ بها در پشت آن مسبوق است به آن حرف اولى، فرض اولى. اين روايت به اين دلالت ندارد. دو تا فرض مى‏كند. زن را فرض كرد كه خون ديده است ايام عادتش را، بعد از ايام عادت هم خون مى‏بيند. قطع نشده است. اين حكمش استضحار است. بعد فرض آخر مى‏كند كه زنى است كه يك ماه، دو ماه، سه ماه، پشت سر هم خون مى‏بيند. حكم اين چيست؟ امام فرمود بر اين كه حكم اين عبارت از اين است كه ايام حيضش را ترك كند و بقيه را استحاضه اتيان بكند. اين نه اين كه زن اول اين جور بود همان زن اين جور شد. اين روايت اين را دلالت ندارد. افرض به قول ايشان،
سؤال؟ حرف ما دلالت دارد كه در مرئه ذات العاده فرض مى‏كند دو تا فرض را آن زن. دو تا سؤال داشت، دو تا مسأله داشت.يكى اين كه زنى اين جور مى‏شود، يك وقت هم زنى...مى‏افتد. دو ماه، سه ماه. اگر كسى گفت نه اين هم به حرف شما دلالت ندارد تصديق ايشان كرد. گفتيم عيبى ندارد. اين پشت سر او شده است. بالاتر از اين كه نيست. پشت سر او شده است استمرّ بها شهراً او شهرين او ثلاثه فرض استحاضه هستى. ذيل فرض استحاضه محرزه است. در استحاضه محرزه كى ما گفتيم استضحار بكند. آن فرض اولى فرض غير محرز بود، فقط مى‏گفت...ايام عادتش چند روز است خون مى‏بيند. او فرض نكرده بود. امام هم فرمود...فرض اين است كه نمى‏داند. قطع مى‏شود يا نه. امّا ذيل مى‏گويد اين يك ماه، دو ماه، سه ماه پشت سر هم اين جور خون مى‏بيند. خوب اين مى‏شود مستحاضه. مستحاضه...استحاضه‏اش معلوم مى‏شود. محرز مى‏شود به زن خون افتاده است. خود زن‏ها هم مى‏گويند. آنها كه مبتلا شدند. سابقاً هم كه درمان و اينها از روايات معلوم مى‏شود نبود. تا خدا كى اين دم را قطع كند از زن اين جور بود. بدان جهت در روايات دارد كه عمل مستحاضه خودش اين را قطع مى‏كند. اين حالت را. خود اين دو تا غسل كردن بر هر نمازى دو نمازى يك غسل كردن، سه غسل كردن و اينها قطع مى‏كند اين را. از روايات اين جور معلوم مى‏شود، دوا و درمانى هم نداشت. خوب اين زن به خون افتاده است. هى مى‏آيد. يك ماه است كه همين جور شده است. باز مى‏آيد. بدان جهت اين مستحاضه است و وظيفه‏اش اين است.
سؤال؟ ذوالعاده است آخر. سؤال؟ در آن ايام عادت مستحاضه است. ايام عادتش را حيض قرار مى‏دهد و بقيه استحاضه است. آن فتجوز فتستضحر فرض شده است نمى‏داند قبل از ده روز قطع مى‏شود يا نه. استضحار هم اين است. اين فرض كرده است، يك ماه، دو ماه، سه ماه مستمر است. وقتى كه اين جور مستمر شد، اين مى‏شود مستحاضه. مثل آن رواياتى مى‏شود كه آن روايات حكم مستحاضه را بيان مى‏كرد كه در اين مستحاضه چيزى بعد از گذشتن ايام عادت لاحق به ايام عادت نمى‏شود. همه‏اش حيض است و بقيه همه‏اش استحاضه است. اين روايت او مى‏شود. پس اگر اين بوده باشد، اگر وجه اين جمع اين بوده باشد، اين جمع درست نيست. و اين روايت به اين دور اول و دور ثانى دلالتى ندارد. اين روايت يك صدرى دارد و يك ذيلى. صدرش از اخبار استسحاب است، ذيلش هم از آن اخبارى است كه مى‏گفت مستحاضه بايد ايام حيضش را ترك كند و بقيه را صلاتش را اتيان بكند. او مى‏شود. تا اين جا در اخبار منافى پيدا نكرديم با آن جمع. ببينيم آيا منافى ديگرى هست. انشاء الله.