جلسه 817
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:817 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1372
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين اخبارى بود كه اين اخبار تقسيم به دو طايفه شدند. طايفه اولى دلالت كردهاند وقتى كه مرئه ذات العاده ايام عادتش تمام شد، و ديد خون قطع نمىشود، اغستلت و صلّت اعمال استحاضه را به جا مىآورد. و طايفه ديگر وارد شده بود در آنها اگر ذات العاده ايامش گذشت و ديد مستمر است دم، استضحرت بيومٍ او يومين او ثلاثة ايام او الى العشره. استضحرت يعنى خودش را حايض اعتبار مىكند كه يك روزش متعين بود. مابقى...و تخييرى بود الى المرئه. صاحب الحدائق قدس الله نفسه الشّريف فرموده بود كه در اين عهد و طايفه كه با هم تنافى دارند مىشود يك از دو حرف را زد. يكى اين كه اخبار وارده در عمل به وظايف الاستحاضه آنها حمل بر تقيه بشود.
و امّا بما اين كه اخبار الاستضحار معمولٌ بها عند الاصحاب است امّا وجوباً او ندباً، اخذ به آنها بشود. اين را تكلّمنا در اين كه اين فرمايش لا يمكن الالتزام به. اين گذشت. كلام در امر ثانى است كه فرموده است امر دومى كه مىشود در اين اخبار ملتزم شد، جمع بين الطّايفتين است. اين را مىدانيد كه دو خبرى كه مابينشان تعارض تباينى بوده باشد و اين دو تا خبر كه متعارضين شدند اگر شاهد جمعى بوده باشد ما بينهما، كه تنافى را بردارد، آن شاهد الجمع تنافى را كه برداشت به همه آنها عمل مىكنيم. مثل چه؟ مثل اين كه روايتى وارد بشود الماء اذا لا...نجساً يتنجّس. روايت ديگرى وارد بشود كه الماء طاهرٌ لا ينجّسه شىء اينها با همديگر تنافى دارند. او مىگويد الماء يتنجّس، اين هم مىگويد الماء لا يتنجّس. ولكن اگر در بين خبرى بوده باشد كه الماء اذا بلغ قدر كرٍّ لا ينجّسه شىء قضيه شرطيه كما اين كه همين جور هم هست. الماء اذا بلغ قدر كرٍّ لا ينجّسه شىء. اين تنافى برداشته مىشود. آن كه مىگفت الماء اذا...يتنجّس حمل مىشود به غير الكر. چون كه مفهوم دارد كه الماء اذا لم يبلغ الكر يتنجّس. آنى كه مىگفت لا يتنجّس او هم حمل مىشود به صورتى كه آب كر باشد. الماء اذا بلغ قدر كرٍّ لا ينجّسه شىء.
مىدانيد بر اين كه براى شما عرض كردهايم فقيه در فقه اگر ما بين طايفتين شاهد جمع پيدا كرد كه شاهد جمع آنى است كه دو تا لسان دارد. ولو يك روايت باشد. مثل ما نحن فيه. دو تا زبان دارد. به يك زبان آن خطاب را قيد مىزند و بيان مىكند آن خطاب را، به يك زبان ديگر آن خطاب ديگر را. الماء اذا بلغ كرٍّ لا ينجّسه شىء، آن روايتى كه مىگفت الماء اذا...يتنجّس، او را به زمين مىزند اطلاقش را. الماء مطلق بود كه الماء يتنجّس. مىگويد الماء اذا كان كرّاً. اذا كان كرّاً لا يتنجّس. آن قيد مىزند. الماء ينتجّس الاّ اذا كان كرّاً. قيد مىزند به او. به مفهومش هم كه اذا لم يبلغ الكر يتنجّس، آن يكى را به زمين مىزند به لسان ديگرش كه آن كه مىگفت الماء لا ينفعل، مىگويد الاّ اذا كانت اقلّ من الكر. الاّ اذا لم يكن كرّاً فانّه ينتجّس قليل من الكر. شاهد جمع دو تا لسان دارد. ولو يك روايت بشود. پيش صاحب الحدائق اين طايفتين متباينين هستند. يك قسمش مىگويد ذات العاده بعد از انقضاء ايام عادتش به وظايف المستحاضه، يك روايت هم مىگويد كه بعد ايام عادتها تستضحر يعنى تعتبر نفسها حيضاً. متباينين است. وظيفه را متباين بيان مىكند. بدان جهت ايشان آن رواياتى را كه فرموده است مستحاضه به انقضا ايام عادت اعمال استحاضه را به جا مىآورد، آنها را حمل كرده است به آن زنى كه نسبت به طايفه ديگر از زنها كم است. براى اين كه مرئه ذات عادت عدديه و وقتيه دو
قسم است. يك وقت اين است كه در بعضى از ماهها خلاف عادتش را خون مىبيند كه غالب زنهاى ذوات العاده از اين قبيل است. مثلاً از اول ماه تا ششم ماه عادتش است. در ماهى مىبينيد كه يك روز به اول ماه مانده خون مىبيند فرض كنيد تا پنجم. از اول ماه تا ششم عادتش بود. از دوم مىبيند تا هفتم. ربّما هم زياد مىبيند. از اول ماه تا شش است. از دوم ديده است تا هشتم. يك روز هم زياد ديده است. يا كم مىبيند. ايشان فرموده است، عادت به هم نمىخورد. چون كه يك ماه اين جور شده است. ماه ديگر بر طبق عادت ديده است. بعد يك ماه ديگر هم بر خلاف عادت مىبيند كه ذوالعاده بودنش به هم نمىخورد. فرموده است اگر زنى كه اين جور نبوده باشد، يك زنى است مستقيم است حيضش. اول ماه تا پنجم ماه. هيچ تخلّف نمىشود كه كم است اين جور زنها كه عددش و وقتش معيّن بوده باشد و هيچ تخلّفى از او نكند. كه مستقيمة الحيض تعبير مىكنند. ايشان قدس الله نفسه الشّريف كه حيضش مستقيم است. فرموده است آن اخبارى كه مىگويد زن بعد از عادتش خون ببيند اعمال استحاضه به جا مىآورد تغتسل و تستضحر اين مال زنى است كه مستقيمة العادت است. آن زن استضحار ندارد. همين كه فرض بفرماييد از عادتش اتّفاقاً يك دفعه خون تجاوز كرد، نه اين وظيفهاش همان است كه اعمال استحاضه را به جا بياورد. يعنى كانّ استقامت حيضش اماره است بر اين كه اين دم به بعد العشره مىكشد. اين دم، دم استحاضه است. دم حيض نيست. بدان جهت شروع مىكند به اعمال استحاضه.
و امّا اگر آن ذات العادتى بوده باشد كه نوعاً اين تخلّف در او مىشود و او را از ذات العاده بودن هم ساقط نمىكند كما ذكرنا آن جور زنى باشد، وقتى كه ايام دمش عادتش دم ديد، بعد ايام تمام شد ديد هنوز خون قطع نمىشود، فاستضحر بيومٍ او يومين. آن مال زنى است كه مستقيمة الحيض نباشد. خوب مىبينيد كه در هر دو خطاب تصرّف كرد. تغتسل و تصلّى قيد زد اذا كان مستقيمتاً فى عادتها. تستضحر به او هم قيد زد الاّ ان تكون مستقيمتاً فى حيضها فلا تستضحر. در هر دو اين شاهد جمع مىخواهد. اين جور جمع ما بين الطّائفتين يا فقهاى آتيه كسى اگر به اين شاهد جمع پيدا نكند كه دو لسان داشته باشد، گفتهايم هم كه فرق ما بين انقلاب نسبت و شاهد جمع چيست. در موارد انقلاب نسبت يك لسان دارد آنى كه تنافى را برمىدارد. با آن يك لسان تنافى را برمىدارد. آن بحث انقلاب النّسبت است. اختلافى است. و امّا شاهد الجمع اتّفاقى است ما بين فقها. در موارد شاهد الجمع، شاهد الجمع دو تا لسان دارد. به يك لسان در او تصرّف مىكند، به يك لسان ديگر در آن يكى. اينها را آشتى مىدهد. خودش هم وارد گود مىشود به هر طوايف ثلاث هم به شاهد جمع به آنها عمل مىشود. در ما نحن فيه اين جور تنافى شاهد جمع مىخواهد يا صاحب الحدائق اين شاهد جمع را بيارو. فرموده است شاهد جمع موجود است. آن شاهد جمع را دو تا روايت ذكر كرده است.
يكى از آن روايات كه شاهد الجمع است، موثقه عبد الرّحمان ابن ابى عبد الله است در باب 1 از ابواب الاستحاضه روايت 8 است. محمد ابن الحسن كه شيخ قدس الله نفسه الشّريف است در تهذيب باسناده عن موسى ابن القاسم به سندش از موسى ابن قاسم. موسى ابن قاسم بجلى است كه روايات حج را كه شيخ در جلد پنجم نقل كرده است، از اين موسى ابن قاسم بجلى خيلى روايات حج را نقل كرده است كه شخصى است جليل و سند شيخ هم به كتاب موسى ابن قاسم چون كه مىگويد هر كس را كه بدع به اسمش مىكنند، روايت را از كتاب او نقل مىكنند. اين روايت از كتاب موسى ابن قاسم بجلى است و سندش به آن كتاب هم صحيح است، كما اين كه در مشيخه تهذيب و هكذا در فهرست فرموده است. موسى ابن قاسم نقل مىكند عن عباس ابن عامر. عباس ابن عامر با عباس ابن معروف همطبقه هستند و هر دو جليل القدر هستند. موسى ابن قاسم نقل مىكند عن عباس ابن عامر، عباس ابن عامر عن عبان ابن عثمان اين كه موثقه تعبير كرديم به واسطه اين عبان ابن عثمان است كه بعضىها يعنى اكثراً اين جور گفتهاند كه اين مذهبش فاسد است. ناموسى است. ولكن بعضىها منكر شدهاند. بدان جهت روايت صحيحه مىشود. لعلّ بعضىها كه تعبير به صحيحه كردهاند، به اعتبار اين كه نه قبول ندارند كه مذهب اين فاسد بوده است. ثقه است و فساد مذهبش هم ثابت نيست، روى اين حساب تعبير به صحيحه مىكند. اين عبان ابن عثمان هم نقل مىكند عن عبد الرّحمان ابن ابى عبد الله، عبد الرّحمان ابن ابى عبد الله كه از اصحاب امام صادق سلام الله عليه از اجلاّ اصحاب است. مىگويد سألت ابا الحسن ابا عبد الله (ع) ان المستحاضة...زوجها؟ زنى كه مستحاضه است، شوهرش مىتواند از او استفاده كند يا بايد همين جور مأيوس بماند؟ و هل...زن مستحاضه به بيت الحرام طواف مىكند يا مثل حايض است كه نمىتواند؟ نمىتواند داخل مسجد الحرام بشود تا طواف كند زنى كه حايض است. و هل تكوف بالبيت؟ قال تقعد قرح الّذى كانت تحيض فيه. زنى كه مستحاضه...شده است مىنشيند در قرحش. كدام قرح؟ الّذى كان تحيض فيه. قبلاً عادتش بود. در او مىنشيند. فان كان قرحا مستقيماً آن قرح اگر مستقيم بوده باشد، قضيه شرطيه ذات مفهوم اذا كان الماء كرّاً يادتان باشد. فان كان قرحها مستقيماً فالتأخذ به و ان كان فيه خلافٌ. اين همان مفهوم قضيه شرطيه است. و ان كان فيه خلافٌ فالتحت بيومٍ او يومين. يكى دو روز استضحار مىكند، ثمّ بعد از آن و التغستل بعد از او غسل مىكند و نماز مىخواند كه احكام استحاضه را بيان مىفرمايد. خوب اين شاهد جمع. اين يك روايت. روايت ديگرى هم مىفرمايد هست. اين روايت ديگر را تعبير كردهايم خود صاحب حدائق هم تعبير به روايت مىكند. مىگويد روايت مالك ابن اعين.
اين روايت مالك ابن اعين در جلد 3 از ابواب المستحاضه است. محمد ابن الحسن باسناده عن على ابن الحسن. على ابن حسن، على ابن حسن فضّال است كه گفتيم سند صحيح است. در آن مواردى كه روايات من حيث السّند تمام است، فقط شيخ از على ابن حسن فضال نقل مىكند، صاحب حدائق آنها را تعبير به موثّقه مىكند. اين روايت را تعبير كرده است به روايت. محمد ابن الحسن باسناده عن على ابن الحسن عن عمر ابن عثمان. اين عمر ابن عثمان خزّاز از اجلّا است كه على ابن حسن فضّال از او نقل مىكند. عمر ابن عثمان هم نقل مىكند از حسن ابن محبوب كه از اجلا است. عن على ابن رعاف كه دلالتش واضح است عن مالك ابن اعين. اين مالك ابن اعين فيه كلامٌ است. توثيقش ثابت نيست. اين مالك ابن اعين برادر زراره نيست. اين از اولاد...نيست. اين مالك ابن اعين جهمى است. مالك ابن اعين جهمى در كامل الزّياره است. ولكن در كامل الزّياره به مجرّد كامل الزّياره بودن روايت را معتبر نمىكند كما ذكرنا. در بحث قضا مفصّل بحث كردهايم. خودش هم از معاريف نيست.روايات قليلهاى دارد اين جور نيست كه كثير الرّوايه باشد. آدم خوش عقيدهاى است. شيعهاى است كه عقيدهاش خوب بوده است. آن عقيدهاش را كه در روايات بيان مىكند، عقيدهاش عقيده ممتازى است. رواياتى را هم كه نقل كردهاند در مدح خودش، درست توجه كنيد. اينها اساس است در باب علم رجال. رواياتى هم درباره مدحش نقل شده است. روايات درباره مدح شخصى اگر تمام بشود، آن روايت معتبر است. براى اين كه در سيره عقلا شخصى بوده باشد...مدحى بكنند مرد او را كه هميشه تعبير بكنند، عند سيرة العقلا به خبر او اعتنا مىشود. مادامى كه اطمينان به خلاف نيست. الاّ انّ اين رواياتى در...مالك جهمى دارد كه امام(ع) مدح كرده است. تصديق كرده است. گفته است چه خوب است اين. ولكن راوى اينها خودش است. خودش مىگويد امام (ع). اين نكته را متوجّه باشيد. خودش است كه مىگويد امام (ع) به من اين جور فرمود. خوب انسان اگر مجتهد اعلم هم باشد بگويد من اعلم هستم قولش مسموع نيست. كجا مانده كه اين جور نبوده باشد. آن مجتهد با آن جلالتش بگويد من اعلم هستم ثابت نمىشود. بايد به وجه معتبر ثابت بشود و كيف يك...مىآيد كه امام اين جور به من فرمود. كه شأن خودش را خودش اثبات بكند. بدان جهت اين روايت من حيث السّند تمام نيست، در او مالك ابن اعين جهمى است. كه توثيقى ثابت نشده است. مدحش را خودش نقل كرده است، چند روايتى است. و خودش هم از معاريفى نيست كه بگوييم و آن هم كه توثيقى به جعفر ابن محمد ابن قولويه در كامل الزّياره بودن آن هم فايدهاى ندارد. بدان جهت اين روايت من حيث السّند اشكال دارد. ولكن براى تأييد خوب است ديگر. نمىخواهيم كه. آن خود موثقّه عبد الرّحمان ابن ابى عبد الله كار را تمام كرد. يكسره كرد صاحب حدائق. اين هم مؤيّد. صاحب حدائق اينها را كه مىگويد روايت و روايت نه اين كه روايت در سند اشكال مىكند. اين را اثبات مىكند كه من خبير به رجال هستم. ولكن اينها را قبول ندارم. يك وقت خدشه مىكنند بر فقيه كه اين كه هى به روايات عمل مىكند سررشتهاى در روايات نداشته است. آن قدس الله سرّه صاحب الحدائق خيلى سندها را دقيق مىگويد كه موثّقه است. صحيحه است. روايت است. خيلى دقيق مىگويد.اين غرضش اين است كه نه اينها ضرر مىرساند. اينها اين روايت را معتبر مىداند. مذهب اخبارى را دارد قدس الله سرّه. اخبارى بصير.
ولكن مع ذالك اينها را ذكر مىكند كه جاى خدشه نماند كه خودش سررشتهاى نداشت...خودش هم در مقدمات حدائق اينها را همه را توضيح داده است. آن روايت اين جور است كه مالك ابن اعين مىگويد سألت ابا جعفرٍ(ع) عن المستحاضه كيف يخشاها زوجها؟ زوجش چه كار بكند؟ قال ينظر الايام الّتى كان تحيض فيها و حيضها مستقيماً. اين مثل آن روايت نيست كه قضيه شرطيه باشد. اين مفهوم قيد است. و حيضها مستقيماً يعنى در حالى كه حيضش مستقيم بشود. اگر مستقيم بشود، فلا يقربها فى عدّة تلك الايام. در آن ايام عادتش قرح پيدا نمىكند. يعنى بعدش عيبى ندارد. فلا يقربها فى عدّة تلك الايام من ذالك...و يقشاها فى ما سوا ذالك در غير آنها كارش را مىكند. و حيضها مستقيماً. يعنى اگر حيضش حيض مستقيم بود و فيها خلاف شد، اين حكم آن جا نيست. آن نتيجهاش چه مىشود؟ نتيجهاش همين مىشود كه خدمت شما عرض كردم. نتيجهاش اين مىشود كه بايد استضحار بكند. اين فرمايشى است كه شاهد جمع آورده است، ولكن اين فرمايش ايشان درست نيست. چرا؟ براى اين كه مستقيمة الحيض دو تا احتمال دارد. ما نمىگوييم ظهور ادّعا نمىكنيم. لااقل احتمالش است. يك وقت اين است كه زن ذات عادت عدديه و وقتيه است كه صاحب الحدائق فرض كرد. ولكن در بعضى ماهها در آن عدد و وقتش خلاف مىافتد كه اين جور بحث مىكرديم. يك وقت اين است كه زن ذات عادتٍ است. فقط ذات عادت وقتيه است، وقت حيضش معلوم است و امّا عددش معلوم نيست. نسبت به عدد ذات عاده نيست. اگر مراد در اين روايت از مستقيمة الحيض مستقيمتاً يعنى المستقيمة فى وقتها و عددها او مراد بود، حرف ايشان تمام بود. و محتمل است در اين روايت بلكه ظاهر است در اين روايت كه مراد از مستقيمه، مستقيمه فى الوقت است. بحث، بحث خيلى مفيدى است. نه اين كه در خود باب الحيض اهم است. در خود سنجيدن اخبار كه خبار بايد به نكاتش ملتفت شد، در آنها مدخليت دارد. اين اختصاص به اين مسأله ندارد. اگر مراد مستقيم فى من حيث الوقت فقط شد، او ربطى ندارد. از مورد كلام خارج مىشود. اين دو تا خبر از مورد بحث ما خارج مىشود. مورد بحث ما در آن زنى است كه من حيث العدد عادت دارد. چه من حيث الوقت عادت داشته باشد يا نداشته باشد. من حيث الوقت عادت داشته باشد، آن عدد را در آن وقت دم ديده است، تجاوز كرده است و بعد هم دم مستمر شده است. استضحار كند يا عمل به وظيفه مستحاضه كند. يا اگر فقط عادت عدديه دارد وقتيه ندارد، وقتش به واسطه وصف الحيض تعيين شده است. وصف الحيض يا به واسطه آن رؤيت اولى كه اول الدّم است چون كه به وصف الحيض است تعيين شده است. عدد گذشته است. باز همين جور خون مىبيند. كلام در ذات عادتى است كه عدديه باشد چه وقتيه هم باشد و چه نباشد. كلام ما آن جا است كه استضحار كند يا اين كه اين شخصى كه هست عمل مستحاضه را انجام بدهد. اگر مراد از مستقيمه آن زنى شد كه عادت عدديه و وقتيه دارد و مراد از غير مستقيمه آن است كه عادت عدديه ندارد و فقط عادت وقتيه دارد، تفصيل نمىشود در اخبار استضحار. چون كه اخبار استسحاب در ذوالعاده عديه است. بعد از گذشتن عدد بايد استضحار كند. اين خبر مىگويد اگر عادت عدديه ندارد، استضحار بكند. اين ربطى به ما نحن فيه ندارد. اين دو تا روايت خارج از محلّ كلام مىشود. اين اخبار مىگوييم دعوا اين است كه فقط عادت وقتيه را ذكر كردهاند اين اخبار. دو تا خبر. عادت عدديه در اينها فرض نشده است. اگر كسى اين را انكار كرد، اين قرينهاى را كه ذكر خواهيم كرد، لا اقل محتمل است. محتمل است كه مستقيمه من حيث العادت العدديه باشد، يا مستقيمه من حيث آن اختلافى كه بعضاً ذوالعادت عدديه و وقتيه پيدا مىكند در وقت عدد، مراد او بوده باشد. ببينيد روايات را. دو تا روايت را يك دفعه ديگر مىخوانم.
در آن روايت اولى اين جور بود، سألت ابا عبد الله (ع) عن المستحاضه ايطها زوجها و ه تطوف بالبيت؟ قال تقعد قرحه الّذى كانت تحيض فيه. فيه به معناى ظرفيت است. اگر مراد عدد بود، زمان نبود، مىفرمود كه تقعد قرحه الّذى كان تحيض به...فرمود تقعد قرح الّذى كانت تحيض فيه. فقط وقت فرض كرده است. بعد از او فرمود كه و ان كان قرحها مستقيماً در آن وقت اگر مستقيم بشود يعنى عدد داشته باشد، آن وقت...و الاّ فلا تأخذ. روايت دومى هم همين جور است. در روايت دومى كه، اصلش رفت از بين. به باد فنا رفت. گفتيم اگر اين ظهور را كسى گفت نه...اينها در آورده است. خود فيه به به معناى با است اين جا. كسى اين جور شلوغ كارى كرد، مىگوييم خيلى شلوغ كارى نكن. عرض كرديم كه حرف شما قبول. احتمالش كه هست. ظهور درست نمىشود در آنى كه صاحب حدائق گفته است. بدان جهت شاهد جمع نمىشود. روايت دومى هم همين جور است ينظر ايّام الّتى كانت تحيض فيها. آن وقت را ملاحضه مىكند. آن وقت فلا تقربها. بدان جهت اين كه صاحب حدائق فرموده است اين درست نمىشود. بعضىها در كلام مرحوم حكيم قدس الله سره است. فرموده است در اين موثّقه عبد الرّحمان ابن ابى عبد الله قرينه داريم بر اين كه مراد وقت تنها نيست. بلكه مراد از مستقيمه آن است كه صاحب حدائق گفته است. يعنى من حيث العدد و الوقت كه ذوالعاده است، كم و زياد هم نمىشود. جلو و عقب هم نمىافتد.مراد او است. چرا؟ چون كه خواهد آمد. زنى كه فقط عادت وقتيه دارد. عدديه ندارد. اين اگر خون ديد، يك نسق همهاش به وصف حيض و از ده روز گذشت. اين وظيفهاش چيست؟ كسى نگفته است آن جا كه استضحار بكند. همه گفتهاند بحثش خواهد آمد. خواهد آمد كه زنى كه مضطربه است چون كه عادت وقتيه نداشته باشد، داخل مضطربة العدد مىشود. زنى كه مضطربة العدد است و دمش لونين نيست كه تمييز داده بشود حيضش از غير حيضش، لون، لون واحد بود اين عمل به روايات مىكند. يعنى در يك ماهى هفت روزش را حيض قرار مىدهد، در ماه بعدى سه روز را او على العكس. هفت روز را ثانياً قرار مىدهد و سه روز را اول. اين تخييرى است، تعيينى است، مسألهاش خواهد آمد. غرض اين است كه مضطربة، زن مضطربه استضحار نمىكند. به روايات عمل مىكند. هفت روزش حيض و بقيهاش استحاضه. استضحار ندارد. يا سه روزش حيض، ماه دومى باشد بقيهاش استحاضه. اين كه فرموده است امام (ع) در اين جا اگر حيضش مستقيم نشد، استضحار بكند، اين قرينه اين است كه مضطربه نيست. عددش هم عادت دارد. مضطربه نيست. اين كه ايشان قدس الله نفسه الشّريف فرمودهاند، اين درست نيست. چرا؟ اين قرينه نمىشود. براى اين كه ما كه گفتيم مضطربه، ماه اول هفت روز، ماه دوم سه روز حيض قرار مىدهد بقيه استحاضه است، اين روى ادله و اخبار است. خب اين روايت يك قسم از مضطربه را خارج كرده است. آن مضطربهاى كه عادت وقتيه دارد نه. اين به روايت عمل نمىكند. اين دو روز خودش را زايداً بر آن وقت الحيض دو روز يا سه روز يا يك روز خودش را هم حيض قرار مىدهد. بقيه استحاضه است. اين كه مضطربه رجوع به روايات مىكند، اين مدلول اخبار است. اين خبر تفصيل مىدهد. مىگويد مضطربهاى كه عادت وقتيه تنها دارد، اين مستثنى است. اين استضحار مىكند. به روايات عمل نمىكند. بدان جهت بعضىها كه فرمودهاند و چه قشنگ فرمودهاند، فرمودهاند اين روايات مفصّل در غير مقام است. يعنى در باب مضطربه تفصيل مىدهد اين روايت عبد الرّحمان ابن ابى عبد الله. در مقام كه محلّ بحث ما است، نه در اين جا تفصيل نمىدهد. خوب آن جا ملتزم مىشويم. اگر ديديم تنافى ندارد، تمام است ملتزم به تفصيل مىشويم كه مسألهاش انشاء الله خواهد آمد. بدان جهت آن قيد علاوه بر اين كه در روايات ندارد كه اين را هم من از خودم زياد مىكنم. در كلام ديگران نيست و آن عبارت از اين است كه امام (ع) در موثّقه عبد الرّحمان نفرموده است...فرموده است...مثل سابق نيست. چون كه آن جا فرموده بود...ثمّ تغتسل. مىگفتيم آن احتياط به معناى استضحار است. اين جا ثمّ تغتسل ندارد يا فقها. به نكات روايت متوجه بشويد...بيومٍ و يومين و التغتسل. يعنى در همان زمان احتياط غسل بكند. محتمل است اين امر به احتياط باشد، اصل ربط به استضحار نداشته باشد. بدان جهت اين جمعى را كه صاحب الحدائق قدس الله نفسه الشّريف در مقام فرموده است اين تمام نيست. يك كلمهاى را هم علاوه بكنم چون كه جايش رسيده است.
سؤال؟ ما اضطراب داشتيم. ما به صاحب حدائق مىگوييم كه اين روايت مال مضطربه است.
سؤال؟ از اين كه در روايت قرينه ادّعا كرديم كه، سؤال؟ مىگويد فيه. فيه به معناى ظرف است. اين عادت وقيته فرض كرده است. گفتيم اگر فيه گفته است به معناى به است. خوب مىشود مجمل. ايشان مرحوم حكيم ادّعا مىكرد كه امر به استضحار قرينه است كه اين مضطربه نيست. اين مضطربة العدد نيست. ذوالعاده است وقتاً و عدداً. جواب داديم كه نه آن رواياتى كه ما علم كه نداريم به حكم واقعى ما كه گفتيم مضطربه رجوع به روايات مىكند، اين روى اخبار گفتهايم. اخبار هم مطلق است. آن كسى كه ذات العاده است من حيث العدد آن هم مضطربه است. خوب اين روايت اگر تمام بشود مىگوييم تفصيل دارد در مضطربه. مضطربه من حيث العدد تنها شد، نه او احتياط مىكند. يا استضحار مىكند. و الحمد الله ربّ العالمين.
|