جلسه 818

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:818 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1372
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
(اول نوار نا مفهوم است) استحاضه بعد الاستضحار است. جمع عرفى اين است كه آن اخبار عامره بالاعمال المستحاضه را تقييد كنيم به بعد الاستضحار كه بعد از ايام استضحار اعمال استحاضه را به جا مى‏آورد. اين مثل اين است كه در خطابى وارد بشود اذا غسّل الميت يصلّى عليه و...وقتى كه ميّت را شستند، يصلّى عليه و...اسمى از تكفين نياورده است در اين خطاب. بدان جهت مقتضاى اطلاقش اين است به مجرّد تماميت الغسل يصلّى عليه ولو قبل التّكفين. ولكن در خطاب ديگر اذا غسّل الميت و...يصلّى عليه و...تقيد كرده است صلاة را به بعد الكفن. اطلاق روايت اول تقييد مى‏شود كه اذا غسّل الميت يصلّى عليه و...يصلّى عليه بعد التّكفين. ما نحن فيه هم از اين قبيل است. ادّعا شده است عين اين جا است. در يك خطاب اين است كه اذا تجاوز الدّم ايّام العادة تغتسل و تصلّى. صحبت استضحار نيست. ولكن در خطاب ديگر اين است كه اذا تجاوز الدّم ايام العاده تستضحر ثمّ تصلّى. بدان جهت از اطلاق رفعيّت مى‏شود، جماعتى ملتزم به اين جمع شده‏اند كه جمع ما بين الاطلاق و التّقييد است. روايت امر به اعمال مستحاضه مطلق است. ايّام الاستحضار و ما بعد را بالاطلاق مى‏گيرد و اخبار استضحار مى‏گويد استضحار ثمّ استحاضه. مثل آن التّكفين ثمّ تصلّى مثل او مى‏شود. اين را جماعتى اختيار كرده‏اند و فرموده‏اند جمع صحيح همين است. ولكن به نظر قاصر ما اين جمع، جمع فاسد است. چرا؟ دو تا وجه دارد. عرض كردم سابقاً اين مسأله، مسأله مهمّه‏اى است. درست توجّه كنيد.نه فقط در باب حيض مهم است. در اين مسأله قواعدى بحث مى‏شود كه آن قواعد انسان فقيه را آشنا مى‏كند. عرض مى‏كنم بر اين كه به دو وجه فاسد است اين جمع.
يك وجهش اين است كه آن اخبارى كه وارد شده است در اعمال استحاضه، آنها همه‏شان مطلق نيستند. همه‏شان اين جور نيست كه بعد از ايام عادت عمل استحاضه را به جا مى‏آورد. به اطلاق دلالت كند قبل از...يوم و يومين كه ايام استضحار است او بعدها. همه‏اش اطلاق نيست. در بعضى روايات دارد به مجرّد مزى قبل از اين كه يك روز هم بگذرد تجاوز كند در آن يك روز هم اعمال مستحاضه را به جا مى‏آورد. او مرسله طويله يونس است. در مرسله طويله يونس امام (ع) اين جور فرمود، فرمود امّا آن زنى كه ذوالعاده است سنّتى را كه رسول الله بر او بيان فرموده است، سنّتش اين است...تعرف ايّام اقرائها مرسله طويله يونس است. در باب پنجم از ابواب الحيض روايت اولى است. در آن مرسله است. سنّت رسول الله (ص)...تعرف ايّام قرحها لم يختلط عليها مخلوط هم نشده است يعنى مضطربه بعد نشده است، اين سنّتش اين است كه در ما نحن فيه سنّتش اين است كه اين به مجرّد اين كه بعد از ايام عادت دم ديد، اين زن اگر فى ما بعد بعد از ايام عادت دم ديد و مستحاضه بود قبل از ايام عادتش هم مستحاضه بود على تَرى انّه لم يسئلها كم...هى عادتت چه قدر است و لم يقل اذا زادت على كذا يوماً فانت مستحاضةٌ. نفرمود كه روز اول كه يوم استضحار است ديگر. مستحاضه بود. ايام عادتش رسيد. بعد از ايام عادت دوباره خون مى‏بيند. نفرمود كه اگر يك روز گذشت مستحاضه هستى. بلكه به مجرّد مزى مستحاضه هستى. بدان جهت اين اخبارى كه دلالت مى‏كرد بر اين كه زن به تجاوز ايام عادت عمل استحاضه را به جا مى‏آورد، اين اخبار نمى‏شود حمل كرد به ما بعد الاستضحار. چون كه در
بعضى از اين اخبار بعضش كه همان مرسله طويله است. ذكر شده است كه يك روز هم بعد از ايام عادت ملحق به حيض نيست.
سؤال؟ بلكه مستحاضه است. نفرمود يك روز زايد شد مستحاضه هستى. آن يك روزش هم يك روزش از ايام عادت گذشت مستحاضه هستى. فرمود نه به مجرّد ايام عادت مستحاضه هستى. روايت جايش را گفتم. نگاه بكنيد. وجه اول تمام است. اگر از او غمض عين كرديم وجه دومى مى‏گويند. اين وجه دوم را ملتفت باشيد.
اين جمع عرفى را كه مثل اذا غسّل الميّت يصلّى عليه و...در خطاب ديگر اذا غسّل...عن الميّت ثمّ يصلّى و...اين جمع عرفى را كه گفتيم اين در جايى است كه موضوع در دو تا خطاب يكى بوده باشد. اين يعنى اين جمع از قبيل جمع حكمى است. در حكم جمع مى‏كنيم. بعد از اين كه موضوع در هر دو خطاب يكى است و ميّت است، مى‏گوييم يك خطاب گفته است كه آن ميّت وقتى كه تغسيل داده شد يصلّى عليه و...آ ن ديگرى در همان موضوع گفته است بر اين كه اذا غسّل و كفّن ثمّ يصلّى عليه و يدفن. اين جمع، جمع حكمى مى‏شود. موضوع يكى است. بصير مى‏كنم شما را. نگوييد كه كفّن فرض تمكّن از تكفين است. ولكن در آن خطابات فرض تمكّن از تكفين نشده است. موضوع ميّتى است كه ما متمكّن بر تكفين او هستيم. كفن دارد. و امّا موضوع ميّتى باشد كه قادر نيستيم، اين نمى‏شود اين جمع موضوعى را كرد. چرا؟ چون كه حمل ميّت به آن جايى كه تكفينش را عاجز بشويم، اين جمع حمل مطلق بر فرد نادر است. نمى‏شود آن الميت اذا غسّل يصلّى عليه و دفن آن جا حمل بكنيم به آن جايى كه كفن ممكن نيست. اين حمل مطلق بر فرد نادر است. جمع حكمى مى‏كنيم. امّا اين اطلاق را هم حفظ مى‏كنيم كه آن جايى كه متمكّن از تكفين هستيم كفّن ثمّ يصلّى عليه. و امّا آن جايى كه متمكّن بر تكفين نيستيم نه اذا غسّل يصلّى عليه و يدفن. همان صلاة تدفين بقيه تجهيز هست. به اطلاق تمسّك مى‏كنيم. حمل بر فرد نادر نمى‏شود كرد. امّا فرد نادر را مطلق بگيرد اشكال ندارد و در آن صورت چون كه حملش بر فرد نادر ممكن نيست، اين جور جمع مى‏كنيم. جمع حكمى مى‏كنيم كه اگر تمكّن از تكفين است كفّن ثمّ يصلّى عليه و يدفن اگر تمكّن نيست كه آن بله همين جور است. و در ما نحن فيه اين جمع حكمى موضوع ندارد. چون كه موضوع‏ها مختلف است. آن رواياتى كه وارد شده بود زن اگر مستحاضه بود ايام عادتش رسيد و بعد از ايام عادت خون ديد، آن روايات من حيث الموضوع مطلق بود. چه خونى را ببيند كه مى‏داند ده روز را تجاوز مى‏كند، چه خونى را ببيند كه مى‏داند صفرت است، چه ده روز را تجاوز بكند يا نكند. آن تغتسل و تصلّى. موضوع او شد. و اين رواياتى كه مى‏گفت تستضحر مال مرئه‏اى بود كه احتمال انقطاع دم مى‏داد قبل العشره از كلمه استضحار و خودش هم خونش صفرت نبود. چون كه صفرت بعد ايام العاده ليس بحيضٍ. زنى بود كه احتمال بود كه خونش كه مع وصف الحيض است، قبل از ده روز قطع بشود. همه حيض بشود يا بگذرد، فقط ايام عادتش حيض بشود كما سنذكر. اين مرئه خاصّه بود. اين مرئه‏اى كه نمى‏داند حالش و دمش هم به وصف الحيض است مال اين بود. وقتى كه ما بين دو خطاب حمل بر فرد نادر لازم نمى‏آيد كما ذكرنا. وقتى كه دو تا خطاب من حيث الموضوع دو تا شدند، آن جا نوبت به جمع عرفى نمى‏رسد. ما بعضاً مى‏گفتيم. در بحث گفته‏ايم كه اين اصول ناقص است. بعضى مسائلى است كه فقيه آنها را در فقه اعمال مى‏كند. ولكن در اصول اسم و رسمى از آنها نيست. اين جمع ما بين موضوعى رتبه‏اش مقدم است بر جمع ما بين حكمى.
يعنى اهل العرف وقتى كه دو تا خطاب در موضوع مختلف شدند، مى‏گويد آن، آن موضوع را مى‏گويد و اين هم اين موضوع را مى‏گويد. اين جور جمع مى‏كند. نوبت به جمع حكمى نمى‏رسد و اين كه در ما نحن فيه گفته‏اند از قبيل جمع حكمى است. نوبت به او نمى‏رسد. يكى مرسله طويله و يكى هم اين. ولكن بعضى‏ها وجه آخرى فرموده‏اند در ابطال اين وجه كه آن وجه آخر به نظر قاصر ما درست نيست. مبطل اين وجه الجمع اين وجهينى بود كه ما گفتيم. و امّا آن وجه آخرى كه فرموده‏اند، فرموده‏اند نمى‏شود به آن اخبارى كه گفته است بعد ايام العاده اعمال استحاضه را به جا بياورد، آنها را نمى‏شود به بعد الايام الاستضحار حمل كرد. يعنى تقييد كرد كه آنى كه مى‏گويد عمل مستحاضه را اتيان بكند بعد ان تستضحر. بعد از ايام استضحار عمل استحاضه را اتيان كند. آنها را نمى‏شود اين جور تقييد كرد. چرا نمى‏شود تقييد كرد آقا رضوان الله عليك؟ فرموده است يك لازمه فاسدى دارد كه ايام استضحار مخيّر بود زن. دو روز، سه روز، تا ده روز مخيّر بود. خوب اگر فرض كرديم زنى است كه عادتش نه روز است يا هشت روز است. عادتش هشت روز است، بعد از نه روز، هشت روز خون ديد. اگر اين را حمل بكنيم كه بعد از ايام استضحار تو مستحاضه هستى، اين سه روز هم ايام استضحار مى‏گيرد. خوب نه روز دم حيض ديده است. ايام عادتش است. يا هشت روز هم خون ديده است. ايام عادتش هشت روز بود. سه روز هم استضحار مى‏كند. يعنى خودش را حايض قرار مى‏دهد. اين مى‏شود يازده روز. روز دوازدهم بايد نماز بخواند و اعمال استحاضه را اتيان كند. اين را نمى‏شود ملتزم شد. نمى‏شود آن اخبار را بعد ايام الاستضحار حمل كرد. چون كه اين محصور دارد. كه آن وقت اعمال استحاضه به روز دوازدهم مى‏افتد. اين حرف درست نيست. چرا؟ چون كه اخبار استضحار مقيّد دارد. اخبار استضحار جايى است كه ده روز اكثر حيض نگذرد. اگر اكثر حيض بگذرد، فلا استضحار. استضحار نيست. بدان جهت كسى كه عادتش هشت روز است، آن دو روز مى‏تواند استضحار كند. آن زنى كه عادتش نه روز است، يك روز مى‏تواند استضحار بكند. آن زنى كه عادتش مثلاً شش روز است او مى‏تواند تا عشره استضحار بكند. بعد العشره استضحار نيست. اين را از كجا مى‏گوييم كه تقييد خورده است ايام الاستضحار تقييد خورده است كه بعد العشره جاى استضحار نيست.
موثّقه اسحاق ابن جرير در باب سوم از ابواب الحيض سابقاً هم يك دفعه خوانده‏ايم. روايت سومى است. عن عدّة من اصحابنا عن احمد ابن محمد عن على ابن الحكم عن اسحاق ابن جرير موثقه گفتيم به اعتبار اسحاق ابن جرير. قال سألتنى امرئة منّا عن ادخلنا على ابى عبد الله (ع)...لها. فاذن الامام (ع) به زن فدخلت...فقالت لها به امام عرض كرد ما تقول فى المرئة تحيض فتجوز ايام حيضها. كه همان از ايام عادت تجاوز كرده است. قال ان كان ايام حيضها دون عشرة ايام استضحرت بيومٍ. بيومٍ كه واجب است. اگر ايام دمش از ده روز كمتر بود استضحار مى‏كند. اين روايت به قرينه مقروصيّت اين كه حيض بيشتر از ده روز نمى‏شود، دليل بر اين است كه اگر ده روز شد فلا استضحار. استضحار نيست. در آن مرسله هم تصريح شده است كه لا استضحار. استضحار در دون العشره است. در عشره بعد العشره استضحار نمى‏شود. مرسله‏اى كه سابقاً خوانديم. دوباره هم نمى‏خواهم بخوانم. اين روايت دلالت مى‏كند كه اذا كان ايّامها دون عشرة ايامٍ استضحرت بيومٍ. اين معنايش اين نيست كه اگر ايامش كمتر از ده روز نيست فلا...نه اين كه يك روز استضحار نكند، سه روز استضحار بكند. يعنى فلا تستضحر. استضحار نمى‏كند. اخبار استضحار مقيّد شده است كه استضحار بايد ده روز حيض را نگذرد. بدان جهت زنى كه نه روز عادت دارد، هشت روز عادت دارد، اين سه روز نمى‏تواند استضحار كند. دو روز مى‏تواند استضحار بكند. بدان جهت است كه فقها بعضى‏هايشان اين اخبار استضحارى كه يكى يك روز است، يكى دو روز است، يكى سه روز است، يكى دو روز، سه روز، يكى تا ده روز، حمل كرده‏اند بعضى از فقها به اختلاف عادت زن‏ها. يعنى زنى كه نه روز است يك روز، زنى كه هشت روز است دو روز، زنى كه هفت روز است سه روز، زنى كه شش روز است او مخيّر است تا ده روز. اين درست نيست. اين جمع تبرّعى است. قرينه ندارد به اين. اين اخبار استضحار فقط يك قيد به او وارد شده است. و آن قيد اين است كه بعد عشرة لا استضحار. بعد از اين كه عشره حيض گذشت، استضحار نمى‏شود. بدان جهت در ما نحن فيه آن زنى كه هشت روز عادت دارد مى‏گوييم سه روز نمى‏تواند اين استضحار كند. چون كه گفتيم اذا كان عادت دون عشرة ايامٍ استضحرت بيومٍ. اين به جهت اين است كه عشره حيض را مى‏گذرد اگر استضحار بكند. عشرة ايام بشود. اين متفاهم عرفى از اين روايات اين است. بدان جهت حمل اخبار استضحار به اختلاف عادات زن‏ها درست نيست جمع تبرّعى است و هم اين روايات استضحار را روايات امر به اعمال استحاضه را گفتند بر اين كه تقييد به ايام استضحار نمى‏شود موجب فساد است لازماً محصور دارد درست نيست. ايام استضحارى كه قيد وارد شده است بيشتر از ده روز نمى‏تواند اكثر الحيض بشود، اين اخبار مطلقات عمل به اعمال استحاضه را به اين اخبار استضحار مقيد كردن هيچ محصورى ندارد. و آن لازمه لازم نمى‏آيد. چون كه استضحار بعد از ده ورز نمى‏شود. عمده در ردّ اين جمعى كه جماعتى از فقها گفته‏اند جمع حكمى بين الطّائفتين عمده وجه فساد دو تا امر است. يكى مرسله طويله، يكى هم اين كه اين جمع، جمع حكمى است. مى‏دانيد چه گفتم؟ رسيديم به آن جايى كه متعيّن آن است كه شيخ انصارى در ما نحن فيه فرموده است. منتهى نه به آن تقريب. آن رواياتى كه مستحاضه بعد از اين كه ايام عادتش رسيد، ايام عادت گذشت، اعمال مستحاضه به جا مى‏آورد، اين در صورتى است كه احراز كند دم مستمر مى‏شود بو ده روز را مى‏گذرد يا دمش صفرت باشد. كه مى‏داند حيض است. ده روز را بگذرد يا نه. حمل بر فرد نادر هم لازم نيامد. چون كه در آنها جهل فرض نشده است. گفتيم حكم واقعى است. منتهى مثل ساير احكام واقعيه احراز موضوع مى‏خواهد. وقتى كه زن فهميد اين دم مستمر مى‏شود يا اصفر است اعمال استحاضه را شروع مى‏كند و امّا اخبار استضحار مال زنى است كه نمى‏داند حالتش را. حالت دم را نمى‏داند. كه آيا ده روز را مى‏گذرد يا قبل از ده روز قطع مى‏شود كه اگر قطع بشود حيض است. بگذرد استحاضه است كما سيعتى.
بدان جهت اين شبهه هم شبهه موضوعى است. حكمش را مى‏داند. اين زن استضحر، اين زنى است كه جهل به حال دم دارد موضوعاً كه آيا مستمر مى‏شود ده روز را مى‏گذرد يا نه، متعيّن آن جمع است و اين كه صاحب مدارك قدس الله نفسه الشّريف فرموده است اخبارى كه مى‏گويد ايام عادت گذشت اعمال استحاضه را شروع مى‏كند آن اخبار را حمل مى‏كنيم به صورتى كه دم اصفر بوده باشد، اين درست نيست. چرا به خصوص اصفر؟ ولو احمر باشد. ولكن مى‏داند تجاوز مى‏كند ده روز را. عام است آن اخبار. هم آن صورتى را مى‏گيرد كه دم مرئه صفرت داشته باشد، و هم آن صورتى را مى‏گيرد كه حمرت دارد ولكن از خود خصوصيت دم مى‏داند كه مثل فوّاره مى‏آيد روز هشتم مى‏گذرد. هشت روز هم عادتش است. مى‏داند اين ده روز را خواهد گذشت. بدان جهت در ما نحن فيه اخبار استضحار موضوعش زنى است و موضوع اخبار مستحاضه زنى است كه در او جهل فرض نشده است به حال الدّم، بدان جهت آن اخبار مال حكم واقعى مى‏شود كه گفتيم اگر حكم واقعى شد، اصلاً حكم ظاهرى را شامل نمى‏شود. خطاب حكم واقعى به حكم ظاهرى شامل نمى‏شود. از اين جا هم معلوم مى‏شود آن مسأله‏اى كه ايشان مى‏فرمايد. مسأله 24 بعد از اين مسأله 23 كه مدّت‏ها چند روز در او بوديم، مى‏گويد اگر زن بعد از ايام عادتش دم ببيند، زن ذوالعاده ولكن مى‏داند ده روز را مى‏گذرد. مى‏داند كه به خون ريزى افتاده است. اين دم خواهد گذاشت ده روز را. مى‏گويد فلا استضحار. معلوم شد وجهش ديگر. اخبار استضحار به جهت اين است كه قبل از ده روز قطع بشود همه حيض است. نمى‏داند. تجاوز كند فقط ايام عادتش حيض است. آن ايامى كه استضحار كرده است و خودش را حايض قرار داده است حيض نبوده است. فقط ايام عادتش بوده است. حكم ظاهرى است. بدان جهت در صورتى كه واقع را مى‏داند اين ده روز را خواهد گذشت، حكم ظاهرى موضوع ندارد. فلا...اين استضحار موضوع ندارد. اين هم مسأله 24. مى‏رسد به مسأله 25. مسأله 25 اين است متفرّع بر مسأله سابقه است. زنى حايض بود در ايام عادت يا غير ايام العادت. فرقى نمى‏كند. و بعد احتمال داد كه پاك شده است. اصلاً احتمال داد كه خون ندارد،
سؤال؟ عرض مى‏كنم بر اين استضحار لازم است در صورتى كه دمش بعد از ايام عادت مستمر بشود و احتمال بدهد كه قبل از ده روز قطع مى‏شود، و احتمال هم مى‏دهد كه ده روز را مى‏گذرد. استضحار در حقّ اين زن است. اين زن را گفتيم استضحار كند. آن زنى كه مى‏داند ده روز را مى‏گذرد، مسأله 24 اين است كه آن استضحار ندارد.
على هذا الاساس مسأله 25. مسأله 25 عبارت از اين است كه زن در ظاهر خون ندارد. ديگر قطع شده است. ولكن احتمال مى‏دهد كه در باطن خون داشته باشد. باطن را هم ملاحظه كرد و ديد كه در باطن هم خون نيست. پاك پاك شده است مثل آينه. ولكن احتمال مى‏دهد كه هنوز ده روز نگذشته است. ده روز اكثر الحيض نگذشته است. احتمال مى‏دهد كه خوب قطع شد دوباره باز بيايد قبل از ده روز. احتمال مى‏دهد الان پاك پاك است. وظيفه‏اش اين است كه اغتسلت و صلّت. ولو احتمال بدهد بر اين كه اين قبل از تمام شدن ده روز دم دوباره عودت مى‏كند، و قبل از ده روز قطع مى‏شود ولو احتمال حيضيت مى‏دهد. احتمال مى‏دهد كه دم دوباره عود كند و قبل از ده روز چون كه هر دمى كه قبل از ده روز آمد و در ده روز قطع شد همه‏اش حيض است. خواهد آمد. اين زن ولو احتمال مى‏دهد كه الان قطع شده است دوباره دمش بيايد و قبل از ده روز قطع بكند، مع ذالك اغتسلت و صلّت. غسل حيض مى‏كند و وظيفه طاهر را اتيان مى‏كند. نماز برايش واجب است. شوهرش هر چه گفت بلى بگويد مانعى ندارد. اين زن وقتى كه طاهر شد و فعلاً نگاه پيدا كرد، ولو احتمال عود مى‏دهد كه دمش عود كند حتّى ظن هم دارد. احتمال قوى مى‏دهد كه دم عود كند. اعتبارى به او نيست. اغتسلت و صلّت مادامى كه اين جور است حكم طاهر را دارد. چرا؟ اگر احتمال مى‏دهد كه اين دمش عود مى‏كند چرا؟ به جهت اين كه استسحاب مى‏كند عدم العود را. مى‏گويد الان كه دم ندارم. نه در ظاهر، نه در باطن. فرض ما اين است. احتمال مى‏دهم كه اين نگاه از دم و دم نبودن در ظاهر و باطن تا ده روز مستمر بشود. استسحاب كما اين كه جارى است در جايى كه حالت سابقه ماضى باشد زمان شك حال باشد، كذالك جارى است در جايى كه زمان متيقّن حال باشد، و زمان شك مستقبل باشد. لا تنقض اليقين بالشّك. شارع به اين زن مى‏گويد كه اين دمت رفت عود نمى‏كند. يقين دارى كه اين دم عود نمى‏كند قبل العشره. خب دمى كه قبل العشره عود نكرد تا ده روز، تمام ده روز دم عود نكرد، انسان فعلاً طاهر واقعى است. مقتضاى استسحاب اين است كه زن طاهر واقعى است و بدان جهت اعمال طاهر را استسحاب عدم العود. آن كه شارع القاء كرده بود استسحاب بقاء حيض را القا كرده بود. عند الشّك بر اين كه نگاه در باطن هست يا نيست. دم در باطن است يا نه. امّا استسحاب عدم نگاه را و عدم عود دم را القا نكرده است و منهنا معلوم شد كه اگر ظن به عود هم داشته باشد اثرى ندارد. چون كه ظن كه مانع از استسحاب نمى‏شود ظنّى كه معتبر نيست. آن زن اماره بايد معتبر باشد. مانع از استسحاب بشود ظن هم داشته باشد استسحاب جارى است. چون كه ظنّ به غير معتبر ملحق به شك است. خدا رحمت كند...كه همين جور گفته است ديگر. ظنّ غير معتبر ملحق به شك است. مانع از اصول نيست. ايشان يك عبارتى دارد در عروه و ان كان...عادتاً ولو اعتقاد دارد كه زن دمش قطع مى‏گردد و دوباره برمى‏گردد. آن جا يك اسثنايى مى‏زند و آن اسثنا اين است كه الاّ اذا علمت بالعود. اگر علم داشته باشد كه قبل از ده روز عود پيدا مى‏كند، آن جا نه الان حايض است. مى‏بيند الان حايض است. چون كه نگاه متخلل ما بين الدّمين حيض است ولو ايشان در عروه دارد كه احتياط بكند. چون كه در نگاه متخلل مرحوم صاحب العروه قائل به احتياط بود. اين جا هم همين را مى‏گويد. ولكن ما كه ملحق به حيض دانستيم نه حايض است. علم داشته باشد.
ما يك كلمه‏اى اين جا زياد مى‏كنيم و آن اين است كه علم معتبر نيست. اطمينان هم داشته باشد. عادت طورى است كه اطمينان دارد دم خواهد آمد اطمينان حجّت است در موضوعات. در غير مقام...كه مثل المقام است در اثبات موضوعات، اطمينان حجّت است. علم نمى‏خواهد. اين اصل المسأله. ولكن در مسأله يك شبهه‏اى هست. اين شبهه اين است كه اين استسحاب عدم العود فايده‏اى ندارد. چرا؟ چون كه معارض است. استسحاب عدم عود دم معارض است به استسحاب بقاء الحيض. چون كه زن مى‏گويد من يك آنى كه قبل از اين انقطاع بود يقيناً حايض بودم. يقيناً حايض بود ديگر. احتمال مى‏دهم همان حيض باقى بماند. ولو دم نيست. چون كه اگر عود بكند حيض باقى است. احتمال مى‏دهم حيضم باقى بماند. چون كه اعتبار مى‏دهم دم عود كند. خوب استسحاب مى‏گويد لا تنقض اليقين بالشّك. حايض هستى الان هم. اين استسحاب عدم عود دم معارض است با اين استسحاب بقاء الحيض. ولكن مى‏دانيد كه اين توهّم فاسد است. چرا؟ چون كه استسحاب عدم عود دم، استسحاب سببى است. موضوعى است. استسحاب بقاء الحيض، استسحاب حكمى است. با جريان استسحاب موضوعى نوبت به استسحاب حكمى نمى‏رسد. شارع حكم كرده است بر زنى كه حايض بود و دم حيضش منقطع شده است، حكم كرده است كه اگر اين دمش كه قطع شده است تا ده روز برنگردد اين زن طاهر است. موضوع طهارت احراز شد. زن حايض بود بالوجدان. دمش قطع شده است بالوجدان. استسحاب هم گفت عود نمى‏كند. پس فانت طاهرٌ. ديگر استسحاب حيض معنا ندارد. مثل اين كه قاعده طهارت در طهارت آب جارى شد. شخص محدث بالحدث الاصغر با آن آب يا محدث به حدث اكبر با آن آب غسل كرد، وضو گرفت آن محدث بالاصغر اين جا بعد از اين شك مى‏كند كه من جنابتم رفت يا نه. چون كه احتمال مى‏دهد آب نجس باشد آخر.
سؤال؟ نه اين جايش نيست. حكم مى‏شود كه طاهر است. نماز بخواند. دست به قرآن بزند. چرا؟ چون كه اصالة الطّهارت در ماء موضوع طهارت اين شخص را اثبات كرد. شارع حكم كرده است هر محدثى كه توضّ‏ء بماءٍ طاهرٍ يطهر اغتسل هر جنبى اغتسل بماءٍ طاهرٍ يطهر. اين اغسل بماءٍ كه شارع مى‏گويد پاك است. يطهر. ديگر شكّ در بقاء حدث ندارد كه يطهر. بله طهارت از حدث دارد. ما نحن فيه هم از اين قبيل است. يادتان داشته باشيد اين...مسائل اصوليه به مواردش در فقه فقيه بايد به اين دقّت كند كه در ما نحن فيه چه قاعده‏اى است اين اصلى كه جارى مى‏كنيم اصل سببى است، مسببى است، با جريان اصل سببى نوبت به اصل مسببى نمى‏رسد. نوبت به استسحاب بقاء حيض نمى‏رسد، حيض...است. بدان جهت در ما نحن فيه آنى كه فرموده است در عروه تمام است. فقط يك قيدى كه دارد آن يك قيد را خدمت شما عرض كرديم. بعد مسأله ديگرى را كه ايشان در عروه بيان مى‏فرمايند مثل اين كه نوبت ديگر نيست.