جلسه 824

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:824 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1372
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در فرمايش صاحب العروه بود. ايشان فرمود زنى كه مضطربه است و المبتدعه است اگر دمى ببيند كه دم از ده روز تجاوز كند و دمش على الوان بوده باشد، على لونين او اكثر آن دمى كه به وصف الحيض است، او را حيض قرار مى‏دهد و آنى كه به وصف الاستحاضه است و از وصف الحيض نيست، استحاضه قرار مى‏دهد. ايشان قدس الله سرّه دو تا شرط فرمود در رجوع به اوصاف.
يكى اين است كه دم اقل از ثلاث اقّل الحيض نباشد. اين يك شرطش بود.
شرط دومى اين بود كه اين معارضه نكند اين جور دمى با حيضيت دم اخرايى. مى‏دانيد فرض كلام اين است كه دم ده روز را گذشته است. اين كه ايشان قدس الله نفسه الشّريف مى‏گويد از سه روز كمتر نباشد، يعنى دمى كه اوصاف الحيض را دارد كمتر از سه روز نباشد. دم خودش خيلى است. بيست روز است. در اين دمى كه تجاوز العشره، دمى كه به وصف الحيض است اقلّ از ثلاثه نباشد. و آن دمى موصوف به وصف الحيض هم اكثر از عشره نباشد. اين جا است كه مى‏فرمايد رجوع به وصف مى‏شود و آن دمى كه وصف دارد، او را حيض قرار مى‏دهد. اين يك شرطش.
شرط دوم اين است كه اگر اين جور دم، در مستحاضه سه تا شد. مثل اين كه فرض بفرماييد پنج روز دم احمر ديد، بعد پنج روز پاك شد. بعد دوباره پنج روز دم احمر ديد به وصف الحيض. مجموع اين پانزده روز مى‏شود كه پانزده روز نمى‏تواند حيض بشود. اكثر من العشره است. ولكن اين دمين هر كدام اكثر من ثلاثه و اقل من عشره است. هر دو پنج روز است. اين جا حيضيت هر كدام معارضه دارد با حيضيت ديگرى. هر كدام از دمين وصف حيض را دارد. و شرايط را دارند. ولكن دو تا نمى‏شود يك حيض قرار داد. دو تا حيض هم نمى‏شود قرار داد. دو تا حيض نمى‏شود قرار داد چون كه اقلّ النّگاه ده روز است. پنج روز پاك شده است. نمى‏شود يك حيض قرار داد چون كه اكثر يك حيض با نگاه متخلل ده روز است. اين حيضين دمين با نگاه متخلل پانزده روز مى‏شود. اين معارضه مى‏شود. فعلاً كلام ما در شرط اول است. اين را مى‏دانيد سابقاً كه گفتيم حيض كمتر از سه روز نمى‏شود، و زيادتر از ده روز نمى‏شود، ما به آن شرايط دست نمى‏زنيم. آن شرطها را شارع در حيض اعتبار كرده است. و ذكرنا سابقاً و لعلّه بما لا مزيد عليه شارع اين جور نيست كه دم حيض تكوينى را فقط موضوع حكم قرار بدهد و استحاضه تكوينى را موضوع حكم قرار بدهد. نه در بعضى موارد الحاق فرموده است شارع. الحاق واقعى. آنى كه تكويناً از همان مجرايى كه دم حيض خارج مى‏شود از همان مجرا خارج شده است، ولكن دم حيض نيست. مثل اين كه دو روز ديد دم به اوصاف را يا از سه روز فرض كنيد دو روز و نصفى ديد. اين دم احمر به حرقت، تازگى همه اوصاف حيض را دارد و شايد هم آن وقتى كه زن قرص را نخورده بود، اين ادامه پيدا مى‏كرد. امّا قرص را خورد و در دو روز قطع شد. شارع گفته است اين استحاضه است. الحاق كرده است اين دم اقل را بالاستحاضه. خوب با وجود اين مى‏دانيم، قسم هم مى‏خوريم كه اين حب اين جور كرد. اين همان دمى است كه اگر اين كار را نمى‏كرد، ده روز، هفت روز عادتش را مى‏آمد. يا عكسش هم اين جور است. زن قبل از اين كه ايام عادتش برسد، سه روز خون ديد. هر سه روزش هم اصفر بود. بعد ايام عادت هم خون ديد همان‏
عادتش را. شارع آن دو روز را كه قبل از ايام عادت است لاحق به حيض كرده است. الصّفرت قبل الحيض. يومين فهو حيضٌ. امّا روز قبلى كه روز اول مى‏شود، آن را استحاضه قرار داده است. اين معلوم است كه تكويناً اين جور نيست. خوب ما به حساب علمى كشف كرديم كه اين خون همان خونى است كه از حيض است ولكن كمتر از دو روز است يا بيشتر از ده روز است، همان خون است. اينها را شارع القاء كرده است. ولو علمياً و تكوينياً هم همين جور بوده باشد، شارع تحديد كرده است به آن دمى احكام حيض را قرار داده است كه از سه روز كمتر و از ده روز بيشتر نباشد. اين را سابقاً گفتيم و اين همين جور است. به اين شرطها دست نمى‏زنيم. اينها شرط حيض است. حيض واقعى. نه تكوينى.
سؤال؟ شارع گفته است سه روز بايد مستمر بشود لا يكون الحيض الاّ ثلاثة ايام. بايد سه روز باشد. مثل اين است كه لا يكون الصّلاة الاّ بطهارتٍ. شخص وضو گرفت امّا حدث صادر كرد. خوب مانع صادر نمى‏كرد طهارت باقى بود. اين چه ربط دارد. شارع گفته است لا تكون بطهارتٍ بايد طهارت باشد حين الصّلاة. حيض بايد سه روز باشد مستمر. دوايى بخورد، نخورد اينها مدخليتى ندارد. و بيشتر از ده روز هم نمى‏شود. بدان جهت اين اطبّا كه ربّما مى‏گويند كه زن كه حيض پيدا كرده است استدامه پيدا كرده است بعد از ده روز اين همان خون است ما هم مى‏گوييم عيبى ندارد. همان خون باشد. ولكن شارع القاء كرده است. شارع حيض را تحديد كرده است و اين حيض حكمش است و اين هم كه در بعضى روايات دارد كه عرق آخر است از او خارج مى‏شود، اين استحاضه تكوينى است كه شارع در مواردى دم را ملحق به آن استحاضه كرده است. اينها با همديگر تنافى ندارند. بصير بشويد در روايات. على هذا الاساسى كه عرض كردم مفروض اين است كه دم بيشتر از ده روز است. بيست روز دم ديده است زن. ولكن آن وقتى رجوع به اوصاف مى‏شود كه دم به وصف الحيض كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد. در اين شرط اول اشكال كرده‏اند كه نه اين شرط را از كجا آورديد شما؟ فرموده‏اند كه اگر فرض كنيم زنى بيست روز خون ديده است. دو روز اولش اول فرض مى‏كنيم. در وسط هم باشد همين جور است. در آخر هم باشد همين جور است. دو روز اول را فرض كنيد اوصاف حيض دارد. ولكن بقيه دم همه‏اش صفرت دارد. صاحب العروه مى‏گويد اين جا رجوع به تمييز نيست كما اين كه عبارتش را معنا كردم. اين جا مضطربه يا مبتدعه رجوع بايد به اقارب يا عدد بكند. چون كه دمى كه به او رجوع مى‏كند و او را حيض قرار مى‏دهد، بايد ذى الوصف كمتر از سه روز و بيشتر از هشت روز نباشد. اين جا صاحب العروه است به دو روز است. بدان جهت در ما نحن فيه رجوع به اوصاف نمى‏شود.بعضى‏ها فرموده‏اند چرا نشود؟ دو روز كه وصف ديده است، وصف در اين دو روز علامت اين است كه اين دم، دم حيض است. مثل آن زنى كه ابتداعاً شروع كرده است به دم ديدن، دمش هم وصف حيض را دارد. اين اعتبر علامتاً كه دم، دم حيض است. بدان جهت صلاة را ترك مى‏كند. در صورتى كه احتمال مى‏دهد سه روز مستمر مى‏شود، صلاة را ترك مى‏كند. وصف علامت است. گفته‏اند در اين دو روز اين وصف علامت حيض است. و لازمه حيض بودن لازمه شرعى‏اش اين است كه سه روز است. روز سومى ولو دم اصفر است لاحق به آن دو روز مى‏شود. دم موجود است. بيست روز ديده است. اين يك روز را هم لاحق به او مى‏كنيم. بگوييد مثالش را مثلش را نظيرش را. گفته‏اند مثل زنى كه ذات العادت است. زنى است كه هر ماه هفت روز عادتش است. دم مى‏بيند. اين ماه از اول ماه تا هفتم دم مى‏بيند. اين ماه اول، دوم، سوم، چهارم، پنجم اصلاً خون خبرى نشد. نيامد. روز ششم، روز هفتم خون ديد. چه سياه ديگر به رنگش نگاه نمى‏شود در ايام الحيض. الدّم فى ايام الحيض حيضٌ. كدر بوده باشد، اصفر باشد. روز سومى هم ديد. ولكن بعدالعاده بود روز سومى. به اصفر بود. روز چهارمى هم ديد اصفر بود. فرض كنيد بعد قطع شد. خوب اين را چه مى‏گوييد؟ خوب همه مى‏گويند كه اين حيض است ديگر. چون كه آن دو روز در عادت حيض است و لازمه‏اش اين است كه چون كه حيض لا يكون الاّ اقلّ من ثلاثةٍ لازمه‏اش اين است كه يك روز بعدش هم حيض است. پس چه جور شما در موارد ذات العاده نقضى كه انسان يك خورده مى‏بيند كه نقض صحيح است اين است. دو روز در آخر ايام عادتش دم ديد و بعد دم اصفر ديد يك روز، دو روز يا سه روز. اين حكم مى‏شود بر اين كه دم اصفر روز سومى هم حيض است. چرا؟ چون كه دم در ايام العادت حيض است آن دو روز را مى‏گيرد و روز سومى هم به او لاحق مى‏شود. لازمه‏اش چون كه حيض لا يكون اقلّ من ثلاثه حيض است. اوصاف جاى اين عادت مى‏نشيند در صورتى كه عادت نباشد. خوب دو روز به وصف الحيض ديده است، و اين حكم مى‏شود كه حيض است. لازمه‏اش عبارت از اين است كه روز سومى هم حيض بوده باشد.
سؤال؟ ذوالعاده نيست كه. كلام ما در مضطربه و مبتدعه است. گفتم چه جور آن جا عادت طريق است كه دو روز حيض است، و روز سومى به دلالت الاتزاميه منطبق مى‏شود كه الحيض لا يكون اقلّ من ثلاثه زنى كه مضطربه است و مبتدعه است اوصاف جاى عادت مى‏نشيند. اين دو روز را مبتدعه يا مضطربه به وصف الحيض ديد، خوب آن وصف معتبر است و جاى عادت مى‏نشيند و حكم مى‏شود بر اين كه روز سومى هم كه صفرت است آن هم حيض است. چرا؟ لانّ الحيض لا يكون اقلّ من ثلاثتين. حيض اقل از سه روز نمى‏شود. ساير مواردى كه چون كه امارات است اوصاف. ساير مواردى كه ما از اين اوصاف كه از امارات است ما لوازم را اثبات مى‏كرديم يكى هم يادتان اين است اگر دخترى هست اول دم را مى‏بيند دمى ديده است به اوصاف الحيض. سه روز. ولكن نمى‏دانيم كه نه سالش را تمام كرده است كه حيض بشود. يا تمام نكرده است كه استحاضه بشود. يا استحاضه هم نشود على كلامٍ دخترى مى‏دانيم كه هشت سالش است. هنوز هشت سال را تازه تمام كرده است. نه سال تاريخش هم...است. دمى ديد پنج روز به وصف الحيض همان اوصاف حيض را هم دارد او حيض نيست. چون كه شارع القاء كرده است. ولو تكويناً هم حيض بوده باشد، شارع دم را قبل از بلوغش القاء كرده است. بلوغش هم به اكمال تسع مى‏شود كما ذكرنا. دخترى است كه نمى‏دانيم نه سالش تاريخش درست مبضوط نيست خودش هم نمى‏داند كه خودش على القاعده بايد نداند. ديگران هم نمى‏دانند پدر و مادرش كه نه سالش را تمام كرده است يا نه. دمى ديد. آمد پيش مادرم كه مادر ببين چه كار شده است بر من. مادر هم شك دارد كه بالغه شده است يا نه، حكمش را پرسيد. گفتند كه حيض است. بلوغ ثابت مى‏شود و ثابت مى‏شود مكلّف است. وقتى كه اماره در دم شد و اثبات كرد كه دم حيض است لوازم شرعيه‏اش را هم اثبات مى‏كند كه بالغ شده است. حتّى لوازم عقليه‏اى كه آثار شرعيه به آنها مترتّب است، آنها را هم اثبات مى‏كند. اماره است. بدان جهت در ما نحن فيه گفته شده است كه ما نحن فيه از صغريات اين بحث است. دم را ديده است. دو روزش به وصف الحيض است. ولكن اين حرف على الظّاهر صحيح نيست. همان شرطى را كه صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف كرده است كه از سه روز كمتر نباشد دم موصوف يعنى اگر كمتر شد رجوع به اقارب يا به عدد بايد بكند. آن حرف صحيح است. و الوجه فى ذالك اين است براى اين كه روز سوم وقتى كه دم را ديد به وصف الصفره خوب صفرت او هم مى‏گويد استحاضه هستى. آن قبلى حيض نيست. كما اين كه آن حمرت يك لازمه‏اى دارد كه صفرت حيض است، صفرت اين دم هم اماره است كه آن يكى حيض نيست. فرقى نمى‏كند كه شارع چه جورى كه فرض كنيد زن از اول يك صفرتى ديد. نمازش را ترك نمى‏كند مگر ذوالعاده باشد. و الاّ دم صفرت را ديد نمازش را ترك نمى‏كند. چون كه صفرت علامت استحاضه است و بايد احكام استحاضه را بار كند. خوب وقتى كه روز سوم اين استحاضه ديد، اين علامت استحاضه است. وقتى كه اماره استحاضه شد لازمه‏اش اين است كه آن يكى حيض نيست. لازمه‏اش اين است. بدان جهت اين نمى‏تواند رجوع به صفت بكند. چون كه صفتش معارض است. يكى اثبات حيض مى‏كند، ديگرى نهى حيض مى‏كند. اين رجوع بايد به آن بكند. چه شد مسأله ذات العاده؟ مسأله ذات العاده اشكالش وارد نيست. چرا؟
چون كه لما تقدّم العادة و تأخّر العاده در آن صحيحه امام (ع) فرمود بر اين كه زن ذوالعاده قبل از ايامش دم مى‏بيند. امام (ع) فرمود بر اين كه تترك الصّلاة فانّه...يعجّل به الوقت. وقت كه گفتيم عادت جلو زده است. احكام عادت را بار مى‏كند. گفتيم يك وقت كما اين كه ربّما يعجّل متفاهم عرفى اين است كه ربّما يتأخّر. در تأخّرش هم همين جور است. وقتى كه روز اول هفت روز از اول ماه عادتش است. روز اول، دوم، سوم، چهارم، پنجم نديد، ششم و هفتم و هشتم و نهم ديد، مى‏گويند يتأخّر. ضعف داشته است. اين ماه متأخّر شده است زن و روى ضعفش هم صفرت است. عيبى ندارد. چون كه صفرت در ايام العاده حيض است. اين هم ايام عادت است كه عقب مانده است. صفرت در آنها حيض است. بدان جهت با عادت بودن كه ربّما يجعّل و ربّما يتأخّر اوصاف اعتبارى ندارد. بدان جهت اگر اين چهار روز را اين زن كه از روز ششم ديد، همه‏اش را صفرت ديد. همه‏اش حيض است. براى اين كه اين در وقتش ديده است. وقتش عقب زده است و تأخّر پيدا كرده است. اين قياس به ما نحن فيه نمى‏شود. يعنى به عبارت مختصره مفيده با عادت اين اوصاف ملغى است. با عادت زن دم را در ايام عادتش ببيند يا تعجّل به الوقت يا تأخّر به الوقت باشد اوصاف ملغى است. ولكن به خلاف ما نحن فيه. بدون فرمايش ايشان كلام ما در زنى است كه ذوالعاده نيست. مضطربه و مبتدعه است. اين دو روز دم ديده است به وصف الحيض و بعد شروع كرده است به وصف استحاضه ديدن. اين كما اين كه دمش اولى به اوصاف الحيض است، مى‏گويد سومى هم حيض است، سومى به وصف الاستحاضه است مى‏گويد آن اولى هم حيض نيست. و هكذا ما نحن فيه به مسأله بلوغ دختر قياس نمى‏شود. قبول كرديم آن را. اگر زن دختر به اوصاف الحيض دمى ديد، سه روز كمتر نيست از ده روز بيشتر نيست، اوصاف حيض را دارد آن حيض است و اثبات مى‏شود بلوغش. چرا؟ چون كه در ما نحن فيه اماره متعارضه نبود در مسأله بلوغ. اصل است. اصل مى‏گويد كه دختر هنوز تمام نكرده است نه سالش را. با اماره كه اصل جارى نمى‏شود. اوصاف اماره است. و آن اوصاف مى‏گفت بر اين كه اين دختر دم حيض ديده است، اين دمش حيض است و اثبات مى‏شود لازمه‏اش كه اين بالغ شده است. اماره بر خلاف نبود آن جا. اصل بر خلاف بود.
و باز معلوم شد اين قياسى كه در بعضى كلمات ذكر شده است، اين درست نيست. فرض كنيد كه انسان راه مى‏رود. ديد كه دو نفر مى‏آيند. ولكن هر كدام در دستشان يك شقّه‏اى از گوسفند است. نصفش در دست اين و نصفش در دست اين. يكى مسلمان است، يكى كافر. آن شخص نمى‏داند كه اين را ذبح شرعى كرده‏اند يا ذبح شرعى نكرده‏اند. اين را مى‏داند كه يك گوسفند است. خوب يد مسلم اماره است بر اين كه تذكيه است از مسلمان مى‏شود گرفت. گفته‏اند بر اين كه وقتى كه از يد مسلمان مى‏شود گرفت، از يد كافر هم مى‏شود گرفت. اين جور است ديگر. چون كه يك گوسفند بيشتر نيست. اين مسأله قياس به آن جا نمى‏شود. بله اگر معلوم بشود يك شقّه گوسفند، دو شقّه يك گوسفند است، و احتمال ذبح داده بشود چون كه اين يد مسلم اماره است. ياد داشته باشيد. اماره در صورتى اعتبار دارد كه احتمال مطابقت به واقع داشته باشد. احتمال باشد كه اين گوسفند مذكّى است. آنى كه در يد كافر است آن هم مذكّى است. چرا؟ معارضه نمى‏كنند. چون كه يد كافر علامت عدم تذكيه نيست. از يد كافر كه لحم گرفته شد حكم مى‏شود كه مذكّى نيست، به استسحاب عدم تذكيه. اصل است. يد كافر اماره عدم تذكيه نيست. يد مسلم اماره تذكيه است. اينها را فقيه بايد از خطابات شرعى در بياورد كه يد كافر را شارع علامت اماره قرار نداده است. يد مسلمان را اماره تذكيه قرار داده است و اين ملغاى به يد كافر نيست. مورد اصل استسحاب عدم تذكيه است. وقتى كه فرض كرديم اماره قائم شد يد مسلم، لازمه‏اش را هم اثبات كرد. چون كه احتمال نداد كه او جدا بشود از او. در حكم. لازمه مذكّى بودن اين مذكّى بودن او است. ثابت مى‏شود و اصل منقطع مى‏شود. به خلاف ما نحن فيه. در ما نحن فيه اماريت الاوصاف بر استسحاضه معارض است با اماريت الاوصاف بر حيض. بله كسى پيدا بشود بگويد كه نه فقط اوصاف حيض را شارع اماره حيض قرار داده است. اگر اماره حيض نبود دم استحاضه است. اوصاف حيض نبود دم محكوم به استحاضه است. اماره نيست در باب دم الاستحاضه. اوصاف فقط اماره حيض است. بود، بود. نبود هم نبود. اگر كسى اين را بگويد، مى‏گوييم اين خلاف ظاهر ادلّه است. چون كه در ظاهر ادلّه، امام (ع) كه بيان مى‏كند حكم اوصاف دم الحيض به اوصاف دم استحاضه را كه سابقاً ذكر كرديم، عرض كرديم ظاهرش اين است كه امام از تكوين خبر نمى‏دهد. مجرّد از تكوين خبر دادن نيست. خبر كه مى‏دهد داعى‏اش اين است كه دم مشتبه شد، بايد به آن اوصاف رجوع بشود.
در آن صحيحه معاوية ابن عمّار كه در باب 3 از ابواب الحيض بود، محمد ابن يعقوب عن محمد ابن اسماعيل عن الفضل ابن شازان عن حمّاد ابن عيسى و ابن ابى عمير جميعاً كه آن روز كه مى‏گفتم ابن ابى عمير با سفوّان روايات مشتركه دارند، اين عبد عمير با حمّاد ابن عيسى هم روايات مشتركه دارند. يكى هم از آنها اين است. عن حمّاد ابن عيسى و ابن ابى عمير جميعاً لعلّ اينها كتاب مشترك داشتند كما ذكرنا. عن معاوية ابن عمّار. محتمل است كه دو سند مستقل بشود. قال، قال ابو عبد الله (ع) انّ دم الاستحاضة و الحيض ليس يخرجان من مكان واحد انّ دم الاستحاضة باردٌ انّ دم الحيض حارٌّ. اين به جهت كما اين كه از حيض خبر مى‏دهد، از استحاضه هم خبر مى‏دهد. اگر مجرّد اخبار از تكوين است، كه اين جور نيست فرضاً. هر دو. اگر نه غرضش از اين نقل اين است كه اينها رجوع به اين اوصاف بشود، هم در ناحيه استحاضه وصف معتبر است اماره استحاضيت است و هم در ناحيه حيض اماره، اماره حيضيت است. بدان جهت اين حرف صاف است. يك اشكالى دارد كه اين اشكال را فى ما بعد يعنى بعد از اين كه شرط دومى رسيديم كه معارضه نداشته باشد، اشكال دومى را آن جا حل خواهيم كرد. آن اشكال دومى هم خودتان فكر كنيد كه چه مى‏تواند بشود. اشكال دومى اين است كه شبهه اين است. اين شبهه را من وعده مى‏دهم آن جا حل خواهيم كرد. آن اين است كه اگر ادله امارات دو روز را شامل شد، ادله اوصاف استحاضه روز سوم را نمى‏گيرد. چون كه ادله امارات وصف الحيض دو روز را شامل شد علم پيدا مى‏كنيم. علم، علم تعبّدى است. علم پيدا مى‏كنيم كه دم روز سوم استحاضه است. و اوصاف ديگر ملغى مى‏شود در ناحيه استحاضه. چرا؟ چون كه دم اصفر روز سوم آمده است. روز سوم معلوم است كه دم حيض است. قبلاً معلوم شده است. معلوم است كه حيض است. اوصاف در صورتى اماره مى‏شود كه احتمال اصابت داده بشود. احتمال اصابت نه...شارع اگر بگويد احتمال استحاضه نيست مى‏دانى كه حيض است، جاى اعتبار اماره نيست. بدان جهت است كه اماره‏اى بر اماره ديگر حكومت مى‏كند. اصلى بر اصل ديگر حكومت مى‏كند كه موضوع بر او نمى‏ماند. موضوع اماره اين است كه احتمال بدهد اين استحاضه بوده باشد. شارع وقتى كه به تعبّد به حيضيّت دم اول گفت اين دم دومى حيض است استحاضه نيست، روز سوم ديگر جايى بر اعتبار اماره نمى‏ماند. اين شبهه طلب شما. شبهه را گفتم كه خاطر جمع باشيد آنهايى كه توى ذهنشان اين شبهه پريده است، جوابش را در آن شرط ثانى خواهيم گفت. امّا نسبت به اكثر ايام كه فرمود بر اين كه دم موصوف بايد زايد بر اكثر ايام نباشد. بعضى‏ها گفته‏اند چه اشكال دارد. زايد بر عشرت ايام بشود. مثل چه؟ مثل اين كه زنى بيست روز خون ديد. از اول كه ديد تا دوازده روز همه‏اش به وصف الحيض. سياه و تازه. مى‏سوزاند. وقتى كه روز سيزدهم رسيد ورق برگشت...اصفر شد. ديگر سوزشى، حارّى، حرارت همين جور ندارد. بارد است. خوب گفته‏اند در اين صورت اين دوازده روز همه‏اش اوصاف حيض را دارد. خوب همه‏اش را نمى‏شود حيض قرار داد. چون كه گفتيم حيض بيشتر از ده روز نمى‏شود. ولو تكويناً هم گفتيم حيض بشود، شارع القا كرده است. خوب وقتى كه نمى‏شود، خوب در اين حيض را قرار بدهيم، بايد از اين دوازده روز قرار بدهيم حيض را. چون كه آن دم بعدى هشت روز اوصاف استحاضه را دارد او قطعاً استحاضه است. اوصاف در او معتبر است. اين دوازده روز احمر را نمى‏شود همه‏اش را حيض قرار داد. خوب رجوع به اصل مى‏كنيم. وقتى كه روز اولى شد، خون را ديد نمى‏داند اين حايض شده است يا نشده است، حيض هست يا نيست. استسحاب مى‏كند عدم الحيض را. يا فرض كنيد...زن را هم نگوييم كه بگوييد او بلد نيست. فقيه مى‏گويد كه خوب دليل نداريم كه اين زنى كه دوازده روز اول خون احمر ديده است در سه روز اول حايض است. شايد حيضش اخيرى بوده باشد. خوب استسحاب مى‏كند عدم الحيض را. سه روز دومى رسيد كه روز سوم، چهارم، پنجم و ششم استسحاب مى‏كند عدم الحيض را. شايد اين هم حيض نباشد. سه روز هفتم و هشتم و نهم رسيد شايد اين هم حيض نباشد. وقتى كه به روز دهم رسيد، دهم، يازدهم، دوازدهم اين استسحاب قطع مى‏شود. چرا؟ چون كه ديگر اين استسحاب مجرا ندارد. زن مى‏داند فى علم الله كه اين زن حايض شده است روز دهمى يا قبلاً حايض بود يا الان حايض است. يكى از اين دو تا است. يا قبلاً حايض بود حيضش تمام شده است، يا الان حايض است كه حيضش باقى است. اين جور است ديگر. تا آخر روز دوازدهمى استسحاب حيض دارد.
بدان جهت مقتضاى استسحاب اين است كه روز دهمى، يازدهمى و دوازدهمى استسحاب حيض مى‏كند و...اين مثل چه مى‏ماند؟ مثل آن اشكالى كه كرده‏اند كه معلوم نيست كه رمضان تمام شده است. يا ماه ديده شده است كه امروز اول شوّال است، مردم مى‏دوند اين ور و آن ور. همه جا خبر يأس مى‏رسد كه معلوم نيست. يوم، يوم الشّك است. خوب روزه بايد بگيرند ديگر. استسحاب مى‏كنند بقاء رمضان را. استسحاب هم نمى‏خواهد. خودش منصوص است...رؤيه است. اين روز گذشت و فردا رسيد. خوب شب رسيد ديگر. يقيناً رمضان تمام شد ديگر. يوم الشّك تمام شد. از كجا معلوم امشب اول عيد فطر است كه زكات فطره واجب بشود. از كجا معلوم؟ بلكه ديروز عيد فطر بود. استسحاب بقاء رمضان كه اثبات نمى‏كند كه امروز اول عيد فطر است. اصل مثبتاتش حجّت نيست. استسحاب بقاء رمضان كه كرديم يوم الشّك اين اثبات نمى‏كند كه فردا عيد فطر است. فردا كه مى‏گوييم رمضان تمام شده است چون كه علم اجمالى داريم. رمضان سى روز بود تمام شد، بيست و نه روز بود هم تمام شد. امّا اين اول عيد فطر است كه زكات واجب است. يك مهمان بر ما وارد شد. گفت يا الله يا الله من سه روز اين جا خواهم ماند. زكاتش بر ما واجب بشود قبل الغروب آمده است عند الغروب، اين از كجا اثبات بشود؟ آن جا چه گفتيم؟ گفتيم بله آن اول عيد فطر است. چرا؟ براى اين كه وقتيى كه آن روز يوم الشّك وقتى كه غروب كرد، مكلّف علم دارد كه ليلة الفطر داخل شد. يا ديشب داخل شده است يا امشب. اين جور است ديگر. ليلة الفطر داخل شده است. احتمال مى‏دهد كه آن ليلة الفطرى كه داخل شده است باقى بماند. مثل استسحاب قسم ثانى كلّى. احتمال مى‏دهد آن ليلة الفطرى كه داخل شده است باقى بماند. يعنى همين شب باشد. خوب استسحاب مى‏گويد باقى است. بدان جهت در استسحاب يوم الفطر هم همين جور است. طلوع آفتاب شد استسحاب بار مى‏شود. بدان جهت احكام رؤيت الفطر بار مى‏شود، و فردا هم نماز عيد خوانده مى‏شود. اشكالى ندارد. اين جا هم نظير آن جا است. زن وقتى كه فرض كرديم روز دهم رسيد يقين دارد اين زن بر اين كه حايض شده است يا قبلاً حايض بود يا الان حايض است. پس احتمال مى‏دهد آن حيضى كه يقيناً حاصل شده است باقى بماند. الان حايض باشد. خوب احتمالش هست ديگر. مثل قسم ثانى كلّى. بدان جهت استسحاب بقاء حيض مى‏كند و تا آن روز آخر حيض مى‏گيرد. اين كه شما شرط كرده‏ايد كه بايد اكثر الحيض دم موصوف زايد نباشد، اين درست نيست. مرحوم شيخ اين را هم دارد در رسائل هم متعرّض است اين استسحاب را. عرض مى‏كنم بر اين كه يعنى در آن رسائل كلامى دارد كه در استقبالى تدريجى كه از او فهميده مى‏شود. در طهارتش هم دارد. خوب على هذا الاساسى كه هست در ما نحن فيه، چه اشكالى دارد؟ مى‏گوييم يك اشكال بيشتر ندارد اين حرف. اين است كه اگر در ذيل روايتى نبود، دليل اجتهادى نبود، نوبت به اصل رسيده بود، خوب اين استسحاب درست بود. و امّا در ما نحن فيه مرسله طويله يونس كه امام (ع) فرمود جميع احكام مستحاضه از اين سه سنّتى كه رسول الله جدّ ما تأسيس كرده است (ص) معلوم مى‏شود، آن مرسله نفى مى‏كند اين استسحاب را. با وجود اين مرسله دلالتش نوبت به استسحاب نمى‏رسد.
چون كه مرسله اين جور دلالت كرد. گفت بر اين كه زنى كه ذات العاده نيست مضطربه است به آن بيانى كه گفتيم. مضطربه متيقّن. مبتدعه است آن هم كه ما از ذيلش استفاده كرديم. زنى كه مضطربه است، او حيض را از استحاضه‏اش به وصف تعيين مى‏كند. شما يعنى آن زنى كه ذات العاده نيست، حيضش را از استحاضه‏اش به وصف تعيين مى‏كند. و اگر نتوانست به وصف تعيين كند، رجوع به روايات بايد بكند سبعه او ستّه. خوب در ما نحن فيه اين زن دم را كه على لونين ديده است حيضش را به چه چيز تعيين كرد؟ حيضش را به اصل تعيين كرد نه به وصف. خود حيضش كه ثلاثة ايام اخيره است، او را به اصل تعيين كرد. امام(ع) فرمود اگر زنى كه ذات العاده نيست و مضطربه است به وصف توانست تعيين بكند فهو. نتوانست به عدد بايد رجوع كند. اين زن بما اين كه به وصف نتوانست حيضش را تعيين كند، وظيفه‏اش رجوع به عدد است. اگر اين مرسله و نظير اين مرسله نبود كما اين كه آن روز برايتان خواندم كه احتياجى هم بر اعاده نمى‏بينم، دلالت مى‏كند كه اگر زن نتواند به وصفش تعيين بكند وظيفه‏اش رجوع به عدد است. بدان جهت اين استسحاب ملغى است. يبقى الكلام فى الشّرط الثّانى انشاء الله تعالى.