جلسه 831

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:831 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1372
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
قيل بر اين كه اين ناسيه‏اى كه در مقام بحث مى‏كنيم. و مراد از ناسيه مرئه‏اى است كه ذات العادت العددية و الوقتيه است. و در شهور...در وقت معيّن به عدد معين دم مى‏ديده است. ولكن فى ما بعد عادت زايل نشده است. خونى را بر خلاف عادت ببيند. مكرراً كه آن عادت سابقه از بين برود، اين جور چيزى نيست. فرض اين است كه آن عادت به همان قوّت خودش باقى است. ولكن نسيتها يادش برده است. يك عارضه‏اى شد فرض كنيد. بعد كه مستحاضه شد يادش رفت كه ماه‏هاى قبلى چه جور بود. كلام در ناسيه بهذا المعنا است. گفته بودند كه اين ناسيه به هذا المعنا داخل سنن ثلاث كه در آن مرسله طويله است نيست. سنّت اولى مال ذات عادتى است كه عند استحاضتها مى‏داند عادتش را و وقتش را، و سنّت ثانيه مال مضطربه است. مضطربه هم بمعنا الثّانى كه عادتش زايل شده است. گفتيم آنى كه عادت پيدا نكرده است، آن هم ملحق به او است و سنّت ثالثه هم مال مبتدعه است.
بدان جهت گفته‏اند بر اين كه در ما نحن فيه ولو بر اين كه اين زن داخل سنن نيست، ولكن چون در روايت دارد كه تمام مستحاضه تدور مدار اين سنن ثلاث، اين را لاحق كرده‏اند ناسيه را به مضطربه و بعضى‏ها گفته‏اند نه اين ناسيه حكماً لاحق به مضطربه نيست. اصل آن مضطربه‏اى كه در مرسله است، اين ناسيه حقيقتاً داخل او است. چون كه مضطربه در روايت مرسله، معتبره به معنا اغفلت عددها و وقتها. اين بود. ولو اين بود كه اين خون را سابقاً مختلف ديده است. و اين اختلاف ديدن باعث شده است كه غافل شده است از عادت سابقى. ولكن آنها يك موجب غفلت است. نسيان خودش هم غفلت است. ولو آنها نشده است، ولكن اغفلت عددها و وقتها است. اين حرف دومى درست نيست. لما ذكرنا ظاهر مرسله اين است كه زوال العاده موضوع الحكم است كه آن عادتى كه داشت آن عادت به هم بخورد. تقدّمت او تأخّرت زادت او نقصت. حتّى اين كه نحو واحدى باقى نماند برايش عادت باقى نماند، اين اختلاط، اختلاط خارجى است. دم مختلط بشود خارجاً. در شهور سابقه كه اين زن مختلطه يعنى اختلط دمها. دم حيضها در شهور سابقه. اين...معنايش اين است كه ترك عادتها، زالت عادتها. معنايش همين است كه گفتيم به طور كنايه است. بدان جهت اين ناسيه در محل كلام كه ما بحث مى‏كنيم، داخل سنّت ثانيه نيست. مضطربه نيست. ولكن مع ذالك خارج از مرسله هم نيست. قسم اول از ناسيه كه ناسية العدد بود. وقتش را مى‏داند. وقتش يادش است كه اول ماه هر وقت حيض مى‏شد. ولكن عددش يادش رفته است كه مى‏گويد حواسم پرت شده است. يادم رفته است كه پنج روز بود يا شش روز بود. اين عدد يادش رفته است. وقتى كه اين جور شد در ما نحن فيه، مى‏گوييم اين داخل سنّت اولى است كه ذوالعاده بايد به عادتش رجوع كند عند استحاضتها كه سنّت اولى بود، اين داخل او است. به چه بيان داخل سنّت اولى است؟ براى اين كه يك چيزى مسلّم است ما بين فقها و آن اين است كه زن ذوالعاده مى‏شود به استواء الشّهرين و ما ذات كه اقل الاقرا است، دو و بيشتر است تساوى الشّهرين آن وقتى ذوالعاده مى‏شود كه تساوى الشّهرين فى العدد و الوقت بشود. آن وقت وقتى كه دو ماه پشت سر هم اين جور مساوى ديد، مى‏شود ذات العاده. اگر در وقت و عدد مساوى شد، مى‏شود ذات عادت وقتيه و عدديه. در عدد مساوى شد دو ماه مى‏شود ذات عادت عدديه. در
وقت مساوى شد دون العدد، اين مى‏شود ذات عادت وقتيه دون العدديه. اين دو ماه مساوى شدن دم در عدد، زن را ذوالعاده عدديه مى‏كند. مساوى شدن دو شهر يا بيشتر در عدد، زن را ذوالعاده مى‏كند.
كه به اين معنا موثّقه سماعه دلالت داشت در باب 14 محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد روايت 1 است. عن عثمان ابن عيسى عن سماعة ابن مهران قال سألته عن جارية البكر اوّل ما تحيض فتبعد بالشّهر يومين بالشّهر ثلاثة ايام يختلف عليها لا يكون التّمسها فى الشّهر عددة ايامٍ سوا. در شهرها عدد حيض يكى نمى‏شود. اين مى‏شود مضطربه ديگر. وقتى كه خون ديد و خونش هم به همين جور منوال پيدا كرد، مختلف شد مى‏شود مضطربه. آن مضطربه بمعنا الاول كه لم تستقرّ لها عادتٍ. امام مى‏فرمايد بر اين كه فلها ان تجلس و تدع الصّلاة مادام تَرى الدم ما لم يجزء العشره. مادامى كه خون از ده روز تجاوز نكند. خون منقطع على العشره حيض است. بعد فرمود فاذا التّفقت شهران عدّة ايامٍ سوا و تلك ايامها. اگر بعد از اين اختلاط دو ماه مساوى در عدد خون ديد، اين مى‏شود عادتش. يعنى در عدد مساوى شدن عادت عدديه مى‏شود. هم در وقت مساوى شدند مى‏شود عادت عدديه و وقتيه. پس خود عادت حاصل مى‏شود به استواء الشّهرين در عدد. در خود مرسله هم دارد. او را منضم كنيد به اين حرف. ايشان مى‏فرمايد در اين مرسله در همان مرسله طويله يونس در آخرش اين جور دارد و ان كانت لها ايّامٌ معلومه من قليلٍ او كثيرٍ فهى على ايّامها. اين مال سنّت اولى است. و خلقه الّتى جرت عليها ليس فيه عددٌ موقّتٌ غير ايامها. پشت سر اين جور مى‏فرمايد. اين كسى كه ذات العاده شد، فان اختلط الايام عليها. ايامش بعد از اين مختلط شد.و تقدم و خلقه الّتى جرت عليها فان اختلط الايام عليها و تقدمت و تغيرت و تأخرت و تغير عليه الدم الواناً فسنّتها اقبال الدم و ادباره و تغير حالاته كه داخل سنّت ثانيه مى‏شود. بله در اين صورت بر اين كه سنّتش اقبال الدم و تغير حالات الدّم است كه بايد رجوع به تمييز بكند و ان لم يكن لها ايامٌ قبل ذالك. شروع به مبتدعه سنّت ثالثه. فان لم يكن لها ايّامٌ قبل ذالك و استحاضة ايام ما رأت و وقتها سبعٌ و طهرها ثلاث عشرون. محل استشهاد مى‏آيد. و ان استمرّ به الدم اشهراً فعلت كلّ شهرٍ كما قال لها رسول الله (ص). ولكن بعد از اين استحاضه كه مبتدعه مستحاضه شد، فان انقطعت الدّم فى اقلّ من سبعٍ چون كه وظيفه‏اش شش روز و هفت روز بود. در ماه‏هاى بعدى كه خون كه ديد در آن هفت روز قطع شد در كمتر از هفت روز او اكثر من سبعٍ يا در نه روز قطع شد. فانّها تغتسل ساعتاً تَرى الطّهر و تصلّى فلا تزال كذالك حتّى تنظر ما يكون فى الشّهر الثّانى فان انقطعت الدّم در شهر ثانى هم مثل شهر گذشته در همان وقت قطع شد. در همان عدد قطع شد. فان انقطعت الدّم لوقته فى الشّهر الاول السّوا حتّى توالت عليها حيضتان او ثلاث فقد علم الآن. يعنى موقعى كه دو شهر يا سه شهر مساوى شد، علم آن وقت يعنى وقت تسويه وقتى كه دمين مساوى شدند، علم الآن انّ ذالك قد صار لها وقتاً و خلقاً معروفاً. ذوالعاده شد. فتعمل عليه. به اين عمل مى‏كند و تدع ما سوا. ما سوا اين عادت را ول مى‏كند. محلّ شاهد اين جمله است و تكون سنّتها فى ما يستقبل ان استحاضة فقد صارت له سنّه الى ان تجلس اقرائها. اين زن اگر در ماه‏هاى بعدى استحاضه شد، سنّتش وظيفه‏اش اين است كه اين اقرائش را حيض قرار بدهد. اين ظاهر بلكه صريح در اين معنا است كه وظيفه مستحاضه‏اى كه عادت پيدا كرده است، و آن عادت اختلاط پيدا نكرده است، وظيفه‏اش عند استحاضتها اين است كه اقرائش را قرار بدهد.
روى اين حساب در آن سنّت اولاى در اوّل مرسله كه گفته شده بود كه فالحايض الّتى لها ايّامٌ معلومه قد...ثمّ استحاضة فاستمرّ به الدّم و هى فى ذالك تعرف ايّامها و مبلغ عددها. در حالى كه اين ذات العاده موقع مستحاضه شدن جمله حاليه است. تعرف مقدار عددها و وقتها اين اگر باشد رجوع به عادتش مى‏كند. اشكال اين بود كه ناسيه خارج شد. چون كه ناسيه نمى‏داند. موقع مستحاضه شدن عرفان ندارد ناسيه و ظاهر جمله اولى در سنّت اين است كه عند استحاضتها ذات العاده بداند مبلغ عددش را و وقتش را. عرض مى‏كنم به قرينه ذيل اين عرفان حمل بر طريقيّت مى‏شود. چون كه اولاً علم و عرفان در خطابى ذكر شد، ظاهر اولى‏اش طريقيت است. احتياج به قرينه خارجى ندارد. اين كه علم را اخذ كرده است در خطاب چون كه غالباً يعنى بلكه دائماً حقيقتاً همين جور است كه علم به متعلقّش طريق است ذاتاً اين علم را كه ذكر كرده‏اند بما هو طريقٌ الى متعلّقه ذكر كرده‏اند. وقتى كه در يك خطابى چون كه صدر همان نتيجه اين سنن را بيان مى‏كند كه خواندم برايتان. چون كه در آن نتيجه ذكر كرده است كه وظيفه اين زن تحيّض در مقدار عادتش است، ذوالعاده است، اگر آن عرفان هم گفتيم فى نفسه ظهور در طريقيّت ندارد حمل مى‏شود به طريقيّت كه او طريقاً ذكر شده است. به جهت اين كه موقعى كه انسان مى‏خواهد عادتش را اخذ كند مقدار عادتش را، بايد احراز كند. آن احرازش چه مى‏شود؟ احراز اولى، احراز حقيقى علم است. اين علم موضوع حكم نيست. موضوع حكم در تحيّض ذات العادت العدديه موضوع ثبوت النفس العادت است. نفس عادت موجب است بر اين كه مقدار دمش از استحاضه به مقدار عادتش حيض بشود. حكم شده است بر آن ذات العادت العدديه ان استحاضة مقدار عدد عادتش از آن دم حيض است. در آن وقتى كه وقتش را هم مى‏داند. ذاكر وقت است. در آن وقت به مقدار عادتش حيض است. خوب مقدار عادتش محرز حقيقى‏اش علم است. خوب وقتى كه علم پيدا نكرد و ناسيه شد، راه ديگرى دارد احراز كند زن عادتش را. راه ديگر چيست؟ استسحاب.
استسحاب هم يكى از آن محرزها است ديگر. چه جور استسحاب مى‏كنيم خمريت اين مايع را احراز مى‏شود خمريّت، زن مقدار عادتش را به استسحاب مى‏تواند احراز كند. چون كه مى‏گويد در ماه گذشته و ماه قبل و آن ماه قبل كه سه ماه مساوى ديده‏ام، يقيناً اول ماه من حيض شدم. سه روزش هم كه حيض است. الان عادتش را يادش برده است. چهار روز بود يا پنج روز بود. الان استسحاب مى‏كند كه در ماه‏هاى گذشته آن حيض من در روز چهارم و پنجم هم بود. خوب شك بود. علم به حدوث حيض دارد در ماه‏هاى گذشته شك دارد در بقائش تا روز پنجم. مى‏داند روز ششم نبود. مى‏داند اين را. نمى‏داند چهار روز بود يا پنج روز. استسحاب مى‏كند دم را در دو ماه قبل كه آن حيض من تا پنج روز بود و در ماه بعد از او هم آن دم من تا پنج روز بود و شش روزش قطع دارد كه نيست. ديگر جاى استسحاب نيست. خوب موضوع عادت احراز كرد. عادت اين نبود كه دو شهر دم ببيند على سوا، استسحاب گفت تو دو تا دم ديدى على سوا در ماه‏هاى قبل. خوب خود استسحاب احراز است. خود استسحاب تعبّد به علم است كما ذكرنا در بحث استسحاب شارع آن علم سابقى را علم به بقا فرض كرده است. علم داشتى كه روز چهارم و پنجم هم حيض بود و وجداناً علم دارد كه روز ششم حيض نبود. پس مقدار عادتش را مى‏داند. اين بيان اغماض بود از اين كه گفتيم كه علم در موضوع حكم نيست عرفان المرئه عند استحاضتها عادتش را. گفتيم چون كه در موضوع اخذ نشده است طريقى است، استسحاب درست مى‏كند. اگر گفتيم طريقى است باز هم همين جور است. براى اين كه اگر عرفان در موضوع اخذ بشود، على نحو وصفيّت نيست كه يقيناً. و الاّ بيّنه قائم شد بيّنه شوهرش عادل است. و هكذا برادرش هم عادل است. شهادت دادند كه تو روز ششم شستى ماه‏هاى قبل را. در اين صورت بيّنه قائم شده است بر مقدار عددش. بلااشكال ديگر تمام مى‏شود رجوع به عدد مى‏كند ديگر. بيّنه حجّت است. عرفان هم اگر در موضوع اخذ بشود على نحو الصّفتيت نيست. على نحو طريقيت است كه همين جور در علم اصول گفته‏اند كه علم وقتى كه موضوع حكم شد يك وقت على نحو صفتيّت مى‏شود كه خود صفت يقين بما هو يقين موضوع حكم است. آن جا ساير امارات اصول جايش نمى‏نشيند. و امّا در جايى كه در موضوع اخذ بشود، در موضوع اخذ شده است ولو به نحو طريقيت قد ذكرنا فى بحث الاصول كه ادله استسحاب جاى اين علم مى‏نشيند كما اين كه اماره مى‏نشيند. بحثش را در اصول بايد بكند. منتهى بعضى‏ها گفتند نمى‏نشيند مثل صاحب الكفايه. ولكن گفتيم كه نه مختص نيست قيام اماره و استسحاب مقام علم طريقى كه علم طريقى محض باشد. اگر علم در موضوع هم طريقاً اخذ بشود، جاى او را مى‏نشيند. بعد از اين كه استسحاب در آن حيض شهرهاى سابقى جارى شد، محرز مى‏شود. شارع مى‏گويد تو مى‏دانى كه در ماه‏هاى قبلى پنج روز خون ديده‏اى. تعبّد به علم است. وقتى كه تعبّد به علم است، مى‏دانى كه حيض در ماه‏هاى قبلى تا پنج روز باقى مانده است يعنى علم دارم. علم در موضوع به نحو طريقيّت اخذ شده است نه به نحو صفتيت اخذ بر او مى‏شود.
سؤال؟ در بحث استسحاب، اينها ديگر بحثهايش در اصول است. عرض مى‏كنم بر اين كه استسحاب جارى مى‏شود در جايى كه شيئى موضوع حكم بشود. اگر بقاء شيئى در زمان سابق موضوع حكم فعلى شد، استسحاب در او جارى مى‏شود. چون كه اثر دارد. تعبّد به موضوع است. يعنى تعبّد به وجود شى‏ء است در ماضى. تعبّد به وجود شى‏ء در ماضى موضوع حكم فعلى است. استسحاب بايد اثر عملى داشته باشد فعلاً. عرض مى‏كنم وقتى كه بقاء شيئى در سابق موضوع حكم فعلى شد، آن استسحاب در بقاء اين شى‏ء در سابق جارى مى‏شود. مفروض اين است كه شارع گفته است اگر كه زنى در سابق پنج روز حيضش باقى است عند استحاضتها بايد به مقدار پنج روز حيض قرار بدهد. پنج روزش حيض است. آن بود دم در پنج روز موضوع حكم فعلى است. كه اگر دم در آن سه ماه و در دو ماه در پنج روز باقى بود، اين مى‏شود عادت. عدّة ايّام سوا كه همان اذا استوى الشّهرين. اذا كان الشّهرين به يك عددى وقتى كه استسحاب گفت در ماه اول هم در ماه بعدى هم در ماه بعد از او هم تا پنج روز تو حيض داشتى. اين موضوع عادت احراز مى‏شود. مقدار عادت احراز مى‏شود.
سؤال؟ چون كه ماه اول كه يقيناً حيض بود. ماه اول كه يقين دارد اول ماه حيض بود. سه روزش كه يقيناً حيض است. چون كه حيض كمتر از سه روز نمى‏شود. احتمال مى‏دهد آن دم حيض كه در سه روز بود، تا روز پنجمى باقى مانده باشد. اين احتمال را مى‏دهد يا نمى‏دهد؟ الان احتمال مى‏دهد. الان هم موضوع استسحاب يقين و شكّ فعلى است. الان يقين دارد كه سه روز در سه ماه قبل حيض بود. شك دارد كه آن حيضش دو روز بعدش باقى مانده بود يا نه. يقين فعلى، شكّ فعلى. استسحاب مى‏گويد كه بله باقى مانده بود. و اين استسحاب مى‏گويد در ماه ثانى هم همين جور باقى مانده بود در پنج روز. اين موضوع عادت محرز مى‏شود. اين موضوع است بر اين كه از اين دم فعلى به آن مقدار حيض است. در همان وقت به همان مقدار حيض است. چون كه خواندم ديگر. اين موضوع را درست كرديم. فرمود بر اين كه كان ابى يقول اين جور فرمود بر اين كه فان انقطعت الدّم بوقته من الشّهر الاول. استسحاب گفت در همان روز پنجمى باقى مانده بود و هكذا در ماه دومى هم تا آخر پنج روز باقى مانده بود. در اين صورت وقتى كه همين جور شد حتّى توالت عليه حيضتان او ثلاث...استسحاب گفت اين سه حيض هر سه يك جور بودند. تا آخر روز پنجمى بودند. وقتى كه اين جور گفت، فقط علم الآن آن وقت انّه قد صار لها وقتاً و خلقاً معروفاً فتعمل عليها فتدع ما سوا و تكون سنّتها. آن موضوع، اين هم حكمش. و تكون سنّتها فى ما يستقبل ان استحاضة فقد صارت سنّتاً الى ان تجلس اقرائها. آن عادت وقتى موضوع حكم مقدار حيض است فعلاً. استسحاب آن مقدار را احراز كرد. عادت محرز شد. موضوع محرز شد بالاستسحاب كه اركانش هم تمام است، اين داخل سنّت شد. و به عبارتٌ اخرى ما نحن فيه يك ميضى ندارد در ساير جاها كه مى‏گويد الخمر نجسٌ...حرامٌ چه جور اين حكم واقعى است اين خطاب. ولكن ربّما موضوعش به اصل احراز مى‏شود، در ناسيه‏اى كه ما نحن فيه ما فرض مى‏كنيم ناسية العدد كه علم به وقتش دارد ناسية العدد يعنى عدد آن وقتى را فراموش كرده است. الان شك دارد كه آن چهار روز بود يا پنج روز بود. وقتى كه اين جور شد اركان استسحاب تمام است. وقتى كه اركان استسحاب تمام شد، استسحاب مى‏كند بقاء دمش را تا روز پنجم موضوع محرز مى‏شود مثل احرازيت خمر اين مايع، حكمش اين است كه اين استسحاضة وقتى كه مستحاضه شد، آن مقدارش حيض است. حكمش هم مترتّب مى‏شود و اين هيچ شبهه‏اى ندارد. اين ولو پنج روز شد. اين پنج روز حايض شدن در اين ذات العاده چون كه عادتش پنج روز است تعبداً. شارع تعبّد كرد كه تو پنج روز عادت داشتى. اين حكم ظاهرى است. مى‏دانيد كه نتيجه تابع اخصّ المقدمتين است. اگر شارع گفت اين خمر حرام است و نجس و ما صغرى را به اصل احراز كرديم، نتيجه حكم ظاهرى مى‏شود كه اين نجس است و شربش حرام. اگر در واقع خمر است، حكم ظاهرى منجّز او است...اگر در واقع خمر نيست مى‏شود حكم ظاهرى. اين جا هم كه مى‏گوييم اين زن بايد پنج روز روزه بگيرد، پنج روز حيض قرار بدهد، بقيه استحاضه است، اين حكم ظاهرى مى‏شود. چون كه صغرايش به اصل احراز شد. نتيجه هم حكم ظاهرى مى‏شود. يك وقت مصادف با واقع مى‏شود. در واقع هم عادتش پنج روز بود، خوب حكم واقعى‏اش را عمل كرده است. اگر مصادف با واقع نبود بعد كشف خلاف بشود كه خواهيم گفت آن وظيفه واقعيه را تدارك مى‏كند. اگر نماز نخوانده است در آن وقتى كه واقعاً حيض نبود بايد قضا كند. روزه را نگرفته روزه‏اش را بايد قضا كند. چون كه حايض نبود اين شخص. باز مسأله‏اش خواهد آمد. بدان جهت در قسم اول از اين ناسيه كه ذاكرت الوقت و ناسية العدد است، هيچ جاى شبهه‏اى نيست. خود آن موثّقه سماعه به ضميمه اين اثبات مى‏كند كه اصلاً در موضوع حكم نشده است. عرفان طريق محض است عند استحاضتها. اگر دو چشم را بستيم و گفتيم نه آن اولى گفته بود قرينه است كه اين دومى هم مبتنى بر اين است، عرفان در مورد حكم است، مى‏گوييم ديگر سنّى و شيعه قبول دارند كه عرفان به وصفيّت اخذ نشده است. على نحو الطّريقيت است. چه جور اماره قائم مقام آن علم طريقى، علم مأخوذ فى الموضوع به نحو طريقيت مى‏شود، استسحاب مى‏شود على ما هو المقرّب. اين بحثش بحث اصولى است كه اين جا ديگر وارد نمى‏شويم. بدان جهت در ما نحن فيه هيچ شبه‏اى در اين حكم نيست در اين قسم اول.
و امّا القسم الثّانى عكسش است كه ناسيه عددش را مى‏داند. كه شش روز عادتش بود. چون كه ماه‏هاى قبلى حيض مى‏ديد ديگر. ولكن حواسش پرت شده است. وقتش يادش رفته است. اين كه مى‏گويم حواسش پرت شده است ملتفت باشيد. اگر ما ملتزم شديم كه ملتزم نخواهيم شد، اين جور ناسيه داخل حكم مرسله نيست اگر اين را هم قبول كرديم امر عجيبى نيست. چون كه اين فرد نادر است. كه زن قبلاً عادتش زايل نشده است. ماه قبل با ماه‏هاى قبلى يكسان بود. اين ماه بعدى كه مستحاضه شد، يادش رفت. اين يك امر نادرى است. بدان جهت مى‏گوييم اتّفاق افتاد ديگر. مثلاً فرض كنيد لا سمع الله مبتلا شد به يك مرض كذايى يادش رفت. ماه بعدى كه استحاضه پيدا كرد يادش رفت وقتش. عدد را مى‏داند كه عدد شش روز است يا پنج روز است. مى‏داند اين را. وقتش را نمى‏داند. اين شخصى كه ذاكرة العدد است و ناسية الوقت است يا ناسية العدد و الوقت هر دو تا است كه قسم سوم است. اين ناسية الوقت حكمش دقّت مى‏خواهد. صعب است. چرا؟ براى اين كه اين ناسية الوقت دو صورت دارد.
يك صورتش عبارت از اين است كه الان كه خون استحاضه ديده است، مى‏داند كه بعضى از اين دم كه خون استحاضه ديده است و مستمر شده است بيشتر از ده روز، بعضش در ايّام عادتش است. مثال عرض مى‏كنم. زنى است بيست روز خون ديد. بيست روز خون يكنواخت. علم پيدا كرد. خودش هم ذات عادت است وقتاً و عدداً، ولكن وقتش يادش رفته است كه ماه قبلى اول ماه بود، وسط ماه بود يا جور ديگر بود. يعنى امرش مردد است كه اين عادتم پنج روز بود. اين را مى‏داند. بيست روز خون ديده است. بيست چهار تا پنج است. نمى‏داند پنج روز اول وقت عادتش است، پنج روز دوم وقت عادتش است، پنج روز سوم عادتش است يا پنج روز چهارم. ولكن مى‏داند يكى از اينها در عادتش است. در وقت عادتش است. اگر اين جور علم اجمالى داشته باشد بايد در تمام دم يكنواخت احتياط كند. چرا؟ چون كه علم دارد يكى از اينها حيض است، بقيه استحاضه است. تعيينش را نمى‏داند كدام يكى حيض است، كدام پنج روز حيض است. بايد جمع كند ما بين وظايف استحاضه و ما بين وظايف حايض، جمع كند. حايض كه وظيفه‏اش اين است كه محرّمات را ترك كند. چون كه صلاة خواندن حرمت ذاتى ندارد بر حايض. مستحاضه اين است كه نماز بخواند. ولكن چيزى بر او حرام نيست. بدان جهت در عرض اين بيست روز هم بايد نماز بخواند به وظيفه مستحاضه و هم تروك حايض را ترك بكند. چرا؟ چون كه علم اجمالى منجّز دارد. اين بنا بر اين است كه صلاة حرمتش ذاتى نيست. و امّا اگر صلاة حرمتش ذاتى بوده باشد، كسى بگويد، بايد تروك حايض را در اين بيست روز ترك كند. چون كه در تروك حايض علم اجمالى است كه يا محرّمات حايض در پنج روز اول حرام است يا در سوم يا در چهارم. اين علم اجمالى منجّز است و بايد تروك را ترك كند.
سؤال؟ نه مفروض اين است كه مى‏داند فعلاً. اگر نداند هم بعد كشف مى‏شود حكمش همين است. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست اين وظيفه‏اش اين است كه بايد جمع بكند. اگر فرض كرديم بر اين كه صلاة حرمتش ذاتى شد بر شخص حايض. صلاة امرش دوران الامر بين المحصورين بشود. چون كه اگر مستحاضه باشد واجب، حايض باشد ذات الصّلاة حرام است. بدان جهت اين مى‏شود دوران الامر بين المحصورين. ولكن در علم اصول گفته شده است در دوران امر بين المحصورين واقع اگر مكرر بشود، بايد جورى مخيّر است ما بين احتمال حرمت و وجوب جورى مخيّر است كه منجر به مخالفت قطعيه نشود. اين زن در پنج روز اول امر نمازش مردد ما بين حرمت و وجوب است. فرض كنيد در پنج روز اول نماز را ترك كرد. گفت دوران الامر بين المحصورين است نماز نمى‏خوانيم. در پنج روز دوم هم نمى‏تواند نماز را ترك كند. چرا؟ چون كه اگر در پنج روز دوم ترك كند، علم به مخالفت قطعيه پيدا مى‏كند كه يا آن پنج روز اول من حايض نبودم نماز را ترك كردم، يا الان حايض نيستم و مستحاضه هستم. چون كه عادتش پنج روز است. نماز را الان ترك كردم اين حرام است. بدان جهت بايد يك پنج روز را نماز را ترك كند. بقيه پانزده روز بايد نماز را اتيان كند، تا علم اجمالى به مخالفت قطعيه پيدا نكند. در باب دوران الامر بين المحصورين گفته‏اند كه انسان جورى موافقت كند تكليف را كه مسلتزم مخالفت قطعيه تكليف آخر بشود، مخالفت قطعيه تكليف آخر بشود اين جايز نيست. بدان جهت در ما نحن فيه احتمال حرمت را موافت كردن در تمام اين بيست روز اين جارى نيست. چون كه قطع پيدا مى‏كند به موافقت قطعيه. هذا كلّه در جايى است كه دم يكنواخت و همه‏شان وصف حيض را داشته باشد. امّا آن مشكل اين جا است فهمش. اين كه مى‏گفتم مشكل است اين صورت است. امّا دمش يكنواخت نيست. پنج روز اول به اوصاف الحيض بود. پنج روز دوم به اوصاف الحيض بود. پنج روز بعدى اوصاف استحاضه را داشت.
سؤال؟ بله فرض دوم است. نه اين فرض دوم در فرض اول است كه علم دارد زن بعض ايامش در ايام عادت است از اين دم. اين فرض اول كه علم دارد. دمش يكنواخت بشود يك صورتش بود. ولكن دمش يكنواخت نيست. علم دارد كه بعضى دمش در ايام حيضش است. ولكن دم يكنواخت نيست. پانزده روز خون به اوصاف حيض ديد. پنج روز اخيرى به وصف استحاضه ديد. در اين صورت هم مثل صورت اولى بايد در بيست روز احتياط بكند. جمع كند ما بين اعمال الحايض، و ما بين استحاضه. حتّى در آن پنج روزى كه اصفر است و اوصاف استحاضه را دارد. در او هم واجب است احتياط بكند. چرا؟ چون كه اين را مى‏دانيد كه ذوالعاده وقتى كه عادت وقتيه پيدا كرد، دمى كه در آن وقت مى‏بيند حيض است. صفرت باشد يا حمرت باشد. اين جور است ديگر. اين زن مى‏داند كه يكى از اين پنج روزها زمان عادتش است. احتمال مى‏دهد آن پنج روز همان زمان صفرت بشود. بدان جهت بايد آن هم احتياط بكند. داخل احتياط مى‏شود. اين جا جاى اين كه دم صفرت است پس استحاضه است نيست. چون كه عادت اماره معتبره است دمى را كه در آن وقت مى‏بيند، به عادت وقتيه آن حيض است ولو صفرت باشد. بدان جهت اين شخصى كه هست اين زنى كه هست در ما نحن فيه در مجموع الدم بايد احتياط بكند. چه دمش به وصف الحيض باشد، چه نباشد. اين جا يك اشكالى هست. آن مشكل را حل كردن رسيديم به او. و آن اشكال اين است كه كسى بگويد اين علم اجمالى راست است هست. يكى از اينها عادتش است. ولكن اين علم اجمالى وقتى كه دم مختلط شد آن اخيرى را فرض كرديم. فرقى نمى‏كند اخيرى يا غير اخيرى. اخيرى را ما فرض كرديم براى واجب. علم اجمالى منحل است. چرا؟ چون كه استسحاب حل مى‏كند اين علم اجمالى را. استسحاب چيست؟ آن استسحاب اين است كه اين پنج روز اخيرى زمان عادتش نيست. و صفرت در او در زمان عادت نيست. اين استسحاب جارى مى‏شود در آن دم اصفر كه اين صفرت اخيرى كه بود، اين صفرت در ايام عادت نيست. چون كه شارع گفته است صفرت فى ايّام الحيض حيضٌ. اين استسحاب مى‏گويد كه اين صفرت در ايام حيض نيست. چرا؟ چون كه آن از روز پانزده تا بيست آن روز يك وقتى عادت اين زن نبود. چون كه عادت امر حادث است از استوا شهرين و ما زاد حاصل مى‏شود. يك وقتى اين زن از پانزدهم تا بيستم ماه عادتش نبود. الان نمى‏دانيم عادتش شده است يا نه، استسحاب مى‏گويد عادت نشده است و آن صفرتى كه ديده است در ايام عادت نيست. چون كه گفت اين ايام عادت نيست استسحاب.
پس اين محكوم به استسحاضه مى‏شود. و اين معارضه نمى‏كند اشكال اين است. اين معارضه نمى‏كند به استسحاب عدم كونه اين پنج روزهايى كه سه تا قبلاً از پانزدهم سه تا پنج روز است آخر. اصل اين است كه اينها ايّام عادت نيست. چرا؟ چون كه اين اثر ندارد. چون كه خون به وصف الحيض است در آن پانزده روز. خونى كه زن مى‏بيند به وصف الحيض در غير ايام عادتش هم بشود، حكم استحاضه نمى‏شود. آن وصف دارد. اين جور نيست كه استحاضه بشود، حيض نشود. پس آن استسحاب كه از پانزدهم تا بيستم ايام عادتش نيست مى‏گويد آن صفرت استحاضه است. ولكن اين پانزده روزى كه هست استسحاب عدم كون اين يكى از اين پنج روزها تا زمان عادتش نيست اثرى ندارد. بدان جهت جارى نمى‏شود. بدان جهت بايد در اين سه دم احتياط كند. نه در آن دم چهارمى هم كه صفرت است. اشكال اين است. آيا اين اشكال جواب دارد كه جواب دارد ماند ديگر. مع الاسف وقت تمام شد.