جلسه 832

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:832 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1372
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در مرئه ناسيه بود. كه عرض كرديم مرئه ناسيه غير از مضطربه است. مضطربه‏اى كه لم تستقر لها عادتٌ او زالت بعد استقرارها. اين دو قسم را داخل مضطربه كرديم. ولكن آن زنى كه عادتش يادش رفته است من غير زوالٍ ناسيه را مختص به اين زن كرديم و عرض كرديم اين زن تارتاً ناسية العدد مى‏شود فقد تقدم الكلام فيه. و اخرى ناسية الوقت مى‏شود. در ما نحن فيه عددش را مى‏داند كه عادتش پنج روز است. ولكن كدام پنج روز او را نمى‏داند. عرض كرديم اين دو صورت دارد. الصّورت الاولى اين است اين زن ناسيه كه فعلاً مستحاضه است بيست روز خون ديده است، مى‏داند كه بعضى از اين پنج روزها كه چهار تا پنج روز است. بعضى از اين پنج روزها ايام عادتش است. علم اجمالى دارد كه اين عادتش پنج روز است و يكى از آن پنج روزها است. از اول ماه تا بيست و يكم ماه خون ديده است. نمى‏داند آن پنج روز اولى عادتش بود، پنج روز دومى است، پنج روز سومى است، پنج روز چهارمى است، نمى‏داند اين را. يادش نمانده است. عرض كرديم در اين صورت دو فرض مى‏شود.
فرض اول اين است كه خون همه يكسان است. همه‏اش در بيست روز حمرت است. يا فرض كنيد اسود است. به صفات الحيض است. در اين صورت بايد در تمام خون احتياط كند. همه بيست روز را بايد احتياط كند. چون كه علم اجمالى دارد. يكى از اينها حيض و بقيه استحاضه است. چون كه نمى‏داند جمع مى‏كند ما بين تروك الحايض و اعمال المستحاضه.
فرض دومى‏اش اين است كه نه يكى از خون‏ها صفرت است كه اين جا مانده بوديم. از اول ماه تا پانزدهم ماه كه تمام بشود خون حمرت ديد. پنج روز بعدى را صفرت ديد. عرض كرديم فرقى نمى‏كند. همه خون يكسان بشود كه ده روز را تجاوز كرده است. همه‏اش حمرت بشود به صفات الحيض. يا بعضش به اوصاف حيض بشود. بعضش به اوصاف استحاضه بشود ناسية الوقت است. همه‏اش را بايد احتياط كند. چرا؟ براى اين كه ناسية الوقت ذوالعاده است. ذات العادت است. و ذات العاده اگر دم را در ايام عادتش صفرت ببيند حيض است. روى على هذا الاساس اين زن احتمال مى‏دهد آن پنج روزى را كه صفرت ديده است، او ايام حيضش بشود. بدان جهت بايد بر او هم احتياط كند. اين جا رسيديم به سر يك اشكالى كه كسى بگويد امام (ع) در آن صحيحه در آن موثقه و صحيحه فرمود الصّفرت اذا رأت الصّفره فى غير ايامها فليس بحيضٍ به زن ذات العاده فرمود. اگر صفرت را در غير ايام عادتش ببيند اين ليس بحيضٍ. ممكن است كسى ادعا كند وقتى كه زن بعض خونش به وصف الحيض شد، ناسية الوقت و بعض خونش به وصف الاستحاضه شد، صفرت شد امارات اوصاف حجّيتى ندارد. چون كه ذات العاده اوصاف در حقّش ساقط است. وقتى كه خون را در ايام عادت مى‏بيند. صفرت باشد، حمرت حيض است. به سياه و سفيدى نگاه نمى‏شود. اوصاف ساقط است از اماريت. ذات العاده است اين زن. ذات العاده به وقتيه است و عدديه. يا مثلاً وقتيه تنها. فرقى نمى‏كند. روى اين حسابى كه هست در روايت دارد كه اذا رأت الصّفره فى غير ايامها. صفرت را در غير ايّامش ديد. اذا رأت الصّفره فى غير ايامها. اين علم اجمالى كسى ادعا بكند كه منحل است. چرا؟ چون كه امارات از اعتبار افتاده است. امّا
استسحاب زنده است. استسحاب مى‏گويد زمانى كه اين زن صفرت ديده است، يك زمانى اين ايّام، ايام عادتش نبود. چون كه ايام عادت بعد پيدا مى‏شود ديگر. زن كه از اول ايام عادت ندارد. حادث است. اين پنج روزى كه صفرت ديده است، اين ايام عادتش نبود و اين صفرت آن وقتى كه نيامده بود صفرت در ايام عادت نبود. الان هم احتمال مى‏دهد اين صفرت در ايام عادت نباشد. چون كه اينها ايام عادت نيستند. استسحاب مى‏كند عدم كون هذه الصّفرة ايام حيضها. اين در ايام حيضش نيست. در صحيحه فرمود كه اذا رأت الصّفرة فى غير ايامها فليس بحيضٍ. آن صفرت حيض نيست.
ولكن اين استسحاب اين جور دعواى انحلال كند در علم اجمالى كه اين استسحاب در ناحيه پنج تا دمى كه حمرت دارد در آنها جارى نيست. چرا؟ چون كه ما دليلى نداريم كه حمرت در غير ايّام حيض حيض نيست. حمرت در غير ايام حيض هم حيض مى‏شود. اين فقط در صفرت است. كسى اگر اين را مناقشه بكند، مناقشه ولو فرض بفرماييد ضعيف است، ولكن جوابش دقّت دارد كما ذكرنا و آن اين است كه در ما نحن فيه اين زن يك تكليفى دارد. كه ناسية الوقت است. و آن اين است كه در ايام عادتش آن ايام عادت را حيض قرار بدهد و بقيه استحاضه است. آن ايام عادت كه داشت و يادش رفته است، تكليف دارد بر اين كه آن ايام عادت را حيض قرار بدهد. چون كه مى‏داند اين دم اجمالاً مى‏داند در ايام عادت است. استسحاب عدم رؤيت الصفره فى ايامها و عدم كون تلك الايام ايامها معارض است به استسحابى كه پنج روز اول ايام عادتش نيست. پنج روز دوم ايام عادتش نيست. پنج روز سوم يعنى مكلّف نيست حيضش را در اين قرار بدهد پنج روز اولى. نه اين كه اين استسحاب اين است كه يعنى آن حيض نيست. نه. مكلّف نيست اين زن حيضش را در او قرار بدهد. چون كه زنى كه ذات العاده است اذا استحاضة ذات عادت وقتيه بوده باشد، مكلّف است همان عادت وقتيه‏اش را حيض قرار بدهد. استسحاب مى‏گويد بر اين كه آن پنج روز اولى، پنج روز دومى و پنج روز سومى ايام عادت نيستند. اين معارض است با آن استسحاب. با آن استسحابى كه ايام عادت نيست يا صفرتش در اين ايام حيض نيست، اين معارض است با استسحابى كه آن سه تا پنج تاى اولى، اولى فرض كرديم اخيرى هم باشد همين جور است. آنها ايام عادتش نيستند. يعنى حيضش متعين در آنها نيست. بدان جهت چون كه در ما نحن فيه اين استسحاب‏ها معارضه دارند، ولو استسحاب عدم كون صفرة ايام الحيض يك استسحاب است. استسحاب عدم كون تلك الايام يعنى ايام صفرة ايام حيض استسحاب دومى است. يك استسحاب با آنها مى‏جنگد. يك استسحاب كه اين ايام خمسه اولى ايام عادتش نيست، با هر دو تا مى‏جنگد. استسحاب اين كه خمسه دومى ايام عادتش نيست يك استسحاب است. اين يك استسحاب با تمام آن دو تا استسحاب معارضه مى‏كنند. فرقى نمى‏كند در اطراف علم اجمالى در يك طرف يك استسحاب باشد، در ديگرى دو استسحاب، يا اين كه فرض كنيد هر دو يك استسحاب، يك اصل داشته باشند. تعارض مى‏كنند، تساقط مى‏كنند.
بدان جهت آن كسى كه ناسيه است آن زن، به رنگ خونش نگاه نمى‏شود. حمرت باشد يا صفرت بوده باشد، حتّى اگر فرض بكنيد شخص ذات العاده ناسية الوقت نه روز خون با وصف ديد. فرض بفرماييد يازده روز يا نه روز هم خون بدون وصف صفرت ديد. اين نمى‏تواند به اوصاف رجوع كند. چون كه ذات عادت وقتيه است. اوصاف در حقّ اين اعتبار ندارد و مى‏داند كه اين خون كه ديده است در ايام عادتش واقع شده است يكى. جاى رجوع به تمييز نيست در ذات عادت وقتيه. ولو خون ببيند نه روزش به وصف الحيض ده روزش يا نه روزش به وصف استحاضه، مى‏داند كه از اين صفرت و حمرت بعضش در ايام حيضش است. مى‏داند. از صفرت و حمرت. اين را كه مى‏داند اين اوصاف از اعتبار مى‏افتند. ذات العاده وصف درباره‏اش اعتبارى ندارد. چون كه انّ السّنه در ذات عادت اين است كه انّ الكبرة و غير كبرة ايام الحيض حيضٌ. نگاه به اوصاف نمى‏شود. بدان جهت ذات العاده اگر بوده باشد ذات عادت وقتيه كه نسية
وقتها لازمه‏اش اين است كه احتياط بكند. اين يك صورت. صورت اولى اين بود كه ناسيه مى‏دانست ناسية الوقت اين بعد دمى كه ديده است در ايام عادتش است. و امّا صورت ثانيه اين است كه نمى‏داند. احتمال مى‏دهد اصلاً ايام عادتش آن ايام عادتش اصلاً خون نديده است. ايام عادتش خون نديده است. اين خونى را كه بيست روز ديده است، همه‏اش در غير ايام عادت بشود. اين جا مى‏دانيد كه حكم عوض مى‏شود. اگر خونش تفاوت دارد، نه روز خون حمرت است، نه روز خون صفرت، آنى كه حمرت است حيض است و آنى كه صفرت است استحاضه است. چرا؟ چون كه ذات العاده خونى كه در وقتش ببيند صفات معتبر نيست. و امّا اگر در غير عادتش ببيند، صفرتش حيض نيست و حمرتش هم شرايط حيض را دارد. چون كه اقلّ طهر فاصله شده است. قبلاً خون نديده است كه. سه روز هم بيشتر است. از ده روز هم كمتر است. اين مى‏شود حيض. و امّا اگر دم را يكسان ديد. هجده روز خون ديد همه‏اش به اوصاف الحيض، اين عمل مى‏كند عمل چه چيز را؟ عمل مضطربه‏اى كه ملحق به مبتدعه شد. چه چيز است؟ عمل به روايات مى‏كند. در صورتى كه عادت عدديه نداشته باشد. فقط عادت وقتيه داشته باشد. عادت وقتيه كه فرض كلام ما او است. چرا؟ چون كه آنى كه وقت حيضش است در او نمى‏داند دم ديده است يا نه. اصل اين است كه در ايام عادت حيض نديده است. هيچ كدام از اين بيست روز در ايام عادتش نيست. اصل جارى است بلامعارضٍ. چون كه نمى‏داند. علم اجمالى ندارد. احتمال مى‏دهد. استسحاب مى‏گويد هيچ كدام از اينها در ايام عادت نيست. ذات العاده در غير ايام عادتش خونى ببيند اصفر حيض نيست. امّا اگر خونى ببيند كه اوصاف حيض دارد. از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر است حيض است. اگر اين جور نيست و خون همه‏اش يكسان است، اين ذات العادتى است در غير ايام عادتش خون ديده است و مستحاضه شده است و ايام عادت عدديه ندارد. اوصاف هم كه ندارد رجوع به اوصاف بكند. خون همه‏اش يكسان است. همه‏اش به وصف الحيض است. رجوع به عدد مى‏كند. حكم مبتدعه را دارد.
اگر يادتان بوده باشد، گفتيم مضطربه كه من حيث الوقت و العدد مضطربه بود، زنى اگر مضطربه من حيث الوقت بشود آن حكم را دارد كه به اوصاف دم وقت حيضش را تعيين مى‏كند و امّا اگر من حيث العدد مضطربه بوده باشد، عددش را به اوصاف تعيين مى‏كند. وقتى كه عدد را هم به اوصاف نتوانست تعيين بكند، وظيفه‏اش ستّه و سبعه مى‏شود. بدان جهت خونى كه به وصف الحيض است شش روز يا هفت روز از او حيض است، بقيه‏اش استحاضه است. و من ما ذكرنا علم كه اگر زن ناسية الوقت و العدد بوده باشد. حكمش معلوم شد. اگر خون را ببيند كه زايد بر عشره است، ناسية الوقت و العدد است. علم اجمالى داشته باشد كه بعضى از اين خون در ايام عادتش است، بايد احتياط بكند در تمام...همان حرف علم اجمالى كه گفتيم. چون كه ذات عادت وقتيه و عدديه است و هر دو را يادش برده است. بايد در تمام دم احتياط بكند. وقتى كه در تمام دم احتياط كرد، وظيفه‏اش اين مى‏شود كه...ولو بعضش اصفر يا بعضش احمر بشود. فرقى نمى‏كند. در همه‏اش بايد احتياط كند. وقتى كه احتياط كرد ديگر عدد خصوصيتى ندارد. همه عاداتش را تكاليف حايض را مراعات كرده است مراعات حايض را و مراعات زن مستحاضه را هم كه مراعات كرده است. عدد ديگر معنا پيدا نمى‏كند. و امّا زنى است كه نه، ذات عادت وقتيه و عدديه است. هر دو را يادش برده است. ولكن اجمالاً نمى‏داند اين خونى كه ديده است در ايام عادت است. اين را نمى‏داند. وقتى كه اين نشد، آن وقت اين نمى‏داند اصل اين است اين خون را در عادت نديده است. جارى مى‏شود بلامعارضٍ. مى‏شود خونى كه در عادت نديده است. تمييز دارد، از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر است خون آن احمر، همه‏اش حيض است. آن ما بقى كه صفرت است استحاضه است. همه‏اش يكسان است. وظيفه‏اش وظيفه مبتدعه است. يعنى مضطربه‏اى كه لاحق به مبتدعه كرديم. وظيفه‏اش اين است كه در تعيين عدد حيضش كه يادش رفته است، به استسحاب عدد را تعيين مى‏كند كه من چهار روز يقيناً حيض بودم. نمى‏دانم پنج روز هم بودم يا نبودم استسحاب مى‏كند عادت در پنج روز به‏
استسحاب محرز مى‏شود. از خونى كه يكسان است پنج روز را حيض قرار مى‏دهد. ولكن بما اين كه مشهور فقها مى‏گويند به عدد مضطربه بايد رجوع كند ناسيه هم، احتياطاً به فتواى آنها كه با آنها خيلى مخالفت نكنيم، در آن دو روز بعدى تا پنج روز از اول دمش مثلاً حيض قرار داد، آن دو روز بعدى يا يك روز بعدى كه شش مى‏شود جمع كند ما بين اعمال مستحاضه و حايض، بقيه استحاضه است على بركت الله. اين هذا كلّه. لمّ مطلب اگر دستان آمده باشد، معلوم مى‏شود كه جواب اين شبهه‏اى كه كرده است گفته‏اند خوب شما گفتيد كه ناسيه احتياط بكند همه را جمع كند ما بين اعمال مستحاضه وظايف تروك حايض اين كه در مرسله ذكر نشده بود اين جور چيزى. امام (ع) در مرسله فرمود جميع حالات المستحاضه تدور على هذه السّنن. اين احتياط كجا آن سنن است؟ خوب جواب مى‏گوييم اين با مرسله منافات ندارد. اين احتياط كه مى‏گوييم حكم ظاهرى است. مقتضاى علم اجمالى است اين. مرسله حكم واقعى مستحاضه را بيان مى‏كند. و اين هم زن ناسيه داخل ذات العادت است كه در سنّت اولى است. داخل او است. منتهى اگر بخواهد به سنّت اولى عمل بكند كه تكليف واقعى‏اش است، چون كه يادش رفته است بايد جمع كند. در تمام ايام دم جمع كند ما بين الاستحاضة و تروك الحايض. اين منافات با مرسله ندارد. اگر يادتان باشد ما هم اقسام زن را چهار قسم كرديم.
ذات العاده، بعد مبتدعه، بعد مضطربه، بعد ناسيه.
مشهور هم كه و منهم صاحب العروه است اقسام زن را ذات عاده، مبتدعه، مضطربه، ناسيه گرفت. ولكن فرقش اين است كه ما ناسيه را زيّق كرديم، فقط گفتيم شامل مى‏شود به آن زنى كه عادت داشته باشد به عادتش زايل نشود ولكن نسية عادتها. ولكن آن زنى كه عادت داشته است و زالت آن را داخل مضطربه كرديم. مشهور و صاحب العروه آن مضطربه را كوچك گرفته‏اند. مضطربه من لم تسقرّ لها عادتٌ اصلاً. بعد اين مضطربه دومى كه زالت عادتها داخل ناسيه گرفته‏اند و بدان جهت گفته‏اند ناسيه هم حكم همان مضطربه را دارد. و ما گفتيم كه نه اين ناسيه كه ما مى‏گوييم ملحق به آن مضطربه نمى‏شود. ملحق به آن سنّت اولى مى‏شود و چون كه سنّت اولى حكم واقعى است و اين بايد به وظيفه واقعى عمل كند، لازمه‏اش احتياط است كما ذكرنا. هذا كلّ الكلام در مسأله اولى. و الظّاهر و الله العالم. يك چيزى هم بگويم ولو نمى‏خواستم. مى‏خواستم بگذرم ولكن بگويم.
در ناسيه دومى، صورت دومى كه اصلاً نمى‏داند در عادتش خون ديده است. احتمال مى‏دهد كه همه اينها در غير ايام عادتش باشد. ولكن خون همه‏اش زرد است. در اين صورت استسحاب مى‏گويد كه اين خون در ايام عادتش نيست، صفرت در غير ايام عادتش است و همه‏اش استحاضه است و حيض ندارد. ولكن ما مى‏گوييم چون كه صدق مى‏كند، اگر در ايام عادت است بعضى...كه ايام عادتش است. اگر در ايام عادتش نيست، صدق تقدّمت و تأخّرت صدق مى‏كند. و اولّ الدّم. چون كه به اول الدم ولو صفرت است. چون كه ذوالعاده گفتيم عادتش مقدم شد يا مؤخّر شد، قد يتقدم و يتأخّر. صفرت باشد حكم به حيض مى‏شود. بما انّه در ما نحن فيه چون كه استسحاب اين كه اين دم در ايام عادت نيست، اثبات نمى‏كند كه تقدمت او تأخّرت نيست. مثبت است نسبت به اين. استسحاب مى‏گويد در ايام عادت نيست. ولكن تقدّمت او تأخّرت اين را نفى نمى‏كند. چون كه نمى‏كند نهى اين را نمى‏كند، و احتمال تقدمت و تأخّرت هست، بدان جهت اگر ناسيه همه را صفرت ببيند، ما ملتزم نيستيم كه همه استحاضه است كما التزم بعضٌ رضوان الله عليه كه قيد كرده است كه دم به وصف الحيض بشود. نه اگر صفرت هم بوده باشد، باز همان مقدار را كه مقدار عادتش است اگر عادتش را مى‏داند و به استسحاب احراز كرده است، همان مقدار را حيض قرار مى‏دهد و اگر عادتى نداشته باشد ستّه و سبعه را از اين صفرت حيض قرار مى‏دهد و ما بقى استحاضه است. لعلّ والله العالم و هو العالم كه چيزى در مسأله اولى از آن تفريعاتى كه مترتّب مى‏شود، در زمين باقى نماند. الاّ اين كه حكمش را بيان كرديم.
بعد ايشان مى‏رسد به مسأله دومى. اين مسائلى كه مى‏فرمايد اين مسائل ولو اساسش حل شده است، ولكن بايد تذكّر داده بشود. مى‏فرمايد اين مستحاضه كه گفتيم در ماه اول شش روز و هفت روز يا سه روز ايشان فرمود، در ماه دوم هم همين جور سه روز، شش روز، هفت روز يا كسى جور ديگر گفت. گفت ماه اول ده روز، ماه بعدى سه روز و در مبتدعه سه روز و ده روز ولكن در ماه دومى سه روز و شش روز و هفت روز هر كس هر چه گفت مراد از ماه چيست هر ماه؟ مى‏فرمايد و خوب مى‏فرمايد و اصحابنا همه فرموده‏اند و صحيح هم فرموده‏اند. مراد از شهر سى روز است از اول آن زمانى كه خون ديده است. از آن زمانى كه شروع شد اين خون استحاضه را ببيند، خون حيضى كه در او استحاضه است از آن آنى كه اين خون را شروع ديد از آن روز وقتى كه اين جور خون را شروع كرد، تا سى روز يك ماه حساب مى‏شود. بدان جهت اگر سى روز تمام شد، آن سى روز اول تمام شد، سى روز بعدى اگر مستحاضه هست، ماه دومش است. سى روز بعدى. مراد از شهر ثلاثون يوماً است من ابتدا رؤيت دمها ولو كان فى اثنا الشّهر الهلالى او فى اواخره او فى اوايله. فرقى نمى‏كند. ملاك شهرش اين است. اين كه رسول الله (ص) به همنه فرمود تحيّضى فى علم الله فى كلّ شهرٍ ستّاً و سبعاً مراد از آن شهر سى روز است كه از دم سى روز بگذرد. آن يك شهر مى‏شود. سى روز دومى كه شروع مى‏شود آن شهر ثانى است. چرا؟ چرا مراد انحساب دم شد اين جور شد پس حساب دم؟ براى اين كه روايات اين جور تعيين كرده‏اند بر ما. در آن روايت مرسله اين جور بود مرسله طويله كه گفتيم و مى‏بينيد اكثر احكام الحيض از اين مرسله استفاده مى‏شود. آن جا فرمود بر اين كه و امّا السّنت الثّالثه و فى الّتى ليست ايام تقدم كه قضيه همنه بود. آن جا رسول الله فرمود بر او...و تحيّضى فى كلّ شهرٍ فى علم الله ستّة ايام او سبعة ايام ثمّ اغتسلى غسلاً و صومى ثلاثً و عشرين او اربع و عشرين يوماً. بيست و چهار روز يا بيست و سه روز اعمال مستحاضه را به جا مى‏آورى، يك دفعه ديگر مى‏خوانم. سى روز مى‏شود. فرمود بر اين كه ثمّ...و تحيّضى فى كلّ شهرٍ فى علم الله ستّة ايام او سبعة ايام ثمّ اغتسلى غسلاً و صومى ثلاثً و عشرين او اربع و عشرين يوماً. سبعه باشد ثلاث عشرين. ستّه باشد اربع عشرين. چون كه دم مستمر است و اغتسلى...غسل اول الظهر و العصر اول غسل و اول مغرب و العشاء غسلاً. اين وظيفه شما است. مى‏بينيد كه اين سى روز را يك ماه قرار داده است. بدان جهت در ما نحن فيه، اگر شهر هلالى بود از حين رؤيت بيست و نه روز گذشته بود شهر تمام شد. بعد كه در شهر ثانى خون مى‏بيند هنوز شهرش تمام نشده است. شهر ثلاثين يوماً است در اين. اخذاً به ظاهر مرسله و هكذا در آن موثقه عبد الله ابن بكير هم شهر را همين جور بيان فرموده است امام(ع). در آن موثقه عبد الله ابن بكير كه دليل در مبتدعه بود، آن جا همين جور دارد كه در باب هشتم، روايت ششمى بود. سند را نمى‏خوانم. چون كه قبلاً خوانديم. موثّقه است. المرئه اذا رأت الدم فى اول حيضها فاستمرّ بها الدّم ترك الصّلاة عشرة ايام. ثمّ تصلّى عشرين يوماً. فان استمرّ بها الدّم بعد ذالك ولو مستمر در ده ماه بشود، تركة الصّلاة ثلاثة ايام و صلّت سبع عشرين يوماً. ماه كم بشود يا زياد بشود. مراد از شهر اين است، و ما هم مكلّف هستيم به اخذ به ظواهر و اصحاب هم فتوا داده‏اند و ظاهر اصحاب هم همين است و ما هم ملتزم به او مى‏شويم. اين مسأله اولى.
امّا المسألة الثّانيه. ايشان مى‏فرمايد بر اين كه در مسأله ثانيه احوط اين است كه احوط، احوط وجوبى است. چون كه مسبوق به فتوا نيست. احوط اين است كه اين حيضش را در اول ثلاثين قرار مى‏دهد. بعد از اين كه ماهش سى روز شد اولش حيضش است. حيضش را در اول قرار مى‏دهد. بعد هم در آخر مى‏گويد الاّ اذا كان لثّانى ترجيحٌ مگر اين كه براى ثانى يك ترجيحى بوده باشد. يعنى آن وقت حيضش را اخير قرار مى‏دهد. عرض مى‏كنم و امّا جمله اولى كه حيضش را اول قرار مى‏دهد، اين بعيد است ولو جماعتى از اصحاب تصريح هم كرده‏اند كه اين زن مخيّر است آن ستّه و سبعه را در اول دم قرار بدهد، در وسط قرار بدهد، در آخر قرار بدهد. حتّى يادم است كه منصوب الى المشهور است. مشهور هم اين جور است كه مخيّر است اول قرار بدهد، آخر قرار بدهد، يا وسط قرار بدهد. يادم هست كه در...همين جور
است. همين مطلب چون كه در...فتاواى مشهور را مى‏گويد. آن جا هم همين جور است. اول و آخر. تصريح كرده‏اند بعضى‏ها مثل علاّمه و صاحب الحدائق مخيّر است. ولكن ايشان اين جرأت را ندارد كه بگويد مى‏تواند و احتياط مى‏كند كه در اول قرار بدهد به احتياط وجوبى. شايد ايشان كه تعبير به احتياط كرده‏اند، رعايتاً لفتوى المشهور است. و الاّ به مقتضاى ادلّه حيض را بايد در اول قرار بدهد...داده بشود كه حيض بايد در اول قرار داده بشود. چرا؟ چون كه الان برايتان خواندم. در اين مرسله طويله امام (ع) فرمود بر اين كه، امام (ع) به آن همنه اين جور فرمود...و تحيّضى فى كلّ شهرٍ فى علم الله ستّة ايام او سبعة ايام ثمّ اغتسلى غسلاً غسل بكن و صومى ثلاثً و عشرين بعد از او اين روزه را بگير. او اربع و عشرين و اغتسل الى الفرج. اعمال مستحاضه كه اغسال مستحاضه را اتيان بكن. رسول الله (ص) كه مشرّح سنّت است، اين جور فرموده است كه اول حيضت است از ابتداى دمت، ثمّ اين روز را روزهاى بعدى استحاضه است. ما چه جور رفعيّت بكنيم؟ اين فى كلّ شهرٍ است. فتحيّضى فى كلّ شهرٍ فى علم الله ستّة ايام او سبعة ايام ثمّ اغتسل... ثمّ فرموده است. ثمّ معنايش ترتيب است. ظاهرش اين است كه تخيير است. ترتيب مع التّأخير. بدان جهت در ما نحن فيه اين معنا در موثّقه عبد الله ابن بكير اين است. منتهى موثقّه عبد الله ابن بكير آنى كه مضمره نيست، ماه‏هاى دومى يا سومى را آنها را هم مى‏گيرد. فرض كرده است كما ذكرنا. قال الامرئه اذا...اذا فاستمرّ به الدّم ترك الصّلاة عشرين عشرة ايام ثمّ تصّلى اين تأخير كه اول حيض، ثمّ استحاضه. فان استمرّ بها الدّم بعد ذالك يك ماه، دو ماه، سه ماه ترك الصّلاة ثلاثة ايام و سبعة عشرين يوماً. مى‏شود كسى بگويد كه نه اين ثلاثة ايام عشرين يوماً مطلق است. سه روز را حيض قرار بدهد عشرين يوماً را،...استحاضه قرار بدهد. ولكن وقتى كه مرسله تقييد كرد كه ثمّ، بعد بكند اين را ديگر اين اطلاق به درد نمى‏خورد. ولو اين موثّقه نسبت به ماه دوم و ماه‏هاى بعدى اطلاق دارد كه از اول دم سه روز يا از آخر دم سه روز...تحيض بكنى و بقيه را وظايف طاهر را اتيان بكنى مستحاضه را. اين شخص ولو در ما نحن فيه تعيين نكرده است اين موثقه به ثمّ و اينها، ولكن چون كه گفتيم جمع كرديم با آن و گفتيم اين همان وظيفه مبتدعه و مضطربه است منتهى آن مضطربه اين سه تا را ندارد. ولكن بقيه‏اش آن سه تا، شش تا، هفت تا را كه مال مبتدعه است دارد، در آن مبتدعه رسول الله فرمود به آن مبتدعه فرمود اول او و بعد استحاضه. در آخر مرسله هم امام فرمود مضطربه حكمش حكم همنه‏اى است كه اين جا ذكر شده است. كه گفتيم قدر متيقّن اين حكمى است كه در اين جا...شده است. مى‏شود اول حيض، ثمّ استحاضه.
بدان جهت در ما نحن فيه اين جاى كلام و خدشه نيست. ولو مخالفت با مشهور مى‏شود لعلّ مشهور هم نباشد جماعت معتدٌّ بهى باشد مشهور هم محرز نيست اين جور باشد. بعد آن وقت مى‏ماند اين تقليدى كه در عبارت عروه دارد. الاّ اذا كان لثّانى ترجيحٌ. مگر اين كه بر ثانى ترجيح بوده باشد. نظر قاصر ما اين است كه صاحب العروه نظرش به آن مضطربه‏اى است كه اول خون زرد ديده است و بعد خون به اوصاف ديده است. مثلاً فرض كنيد شش روز، هفت روز خون زرد ديد، بعد شروع كرد اين مضطربه بيست روز خون مع الاوصاف ديد. يا دوازده روز مع الاوصاف ديد، يا يازده روز مع الاوصاف ديد. كه نمى‏شود اوصاف را حيض قرار داد. زايد بر عشره است. نظرش اين است كه خون اول اگر زرد بوده باشد از آن اسود قرار بدهد از آن خون اسود قرار بدهد. آن وقت كلام واقع مى‏شود بر اين كه اين وصف اماره استحاضه است در اولى. چون كه ذو العاده كه نيست مضطربه است، مبتدعه است. آن صفرت در اولى اماره استحاضه است. اين جا در ما نحن فيه در حقيقت از ابتدا دم قرار داده است. چون كه دم دومى او در او حيض است. او مخلوط به استحاضه است. ولكن صفرت مخلوط به استحاضه نيست، و منهنا ذكرنا فى التّعبير بالتّرجيح تسامحٌ. اين ترجيح نيست. در حقيقت تعيين است. چون كه اوصاف تعيين مى‏كند كه آن صفرت حيض نيست، مى‏ماند ما بقى مخلوط به استحاضه چون كه بيشتر از ده روز است خون مع الوصف. اين را هم از اول قرار مى‏دهد ديگر. از اول قرار
مى‏دهد. بله، شما نفرماييد كه اينها ديگر در اين مرسله اين جور چيز اولى را مى‏گوييم نه. مرسله نسبت به استحاضه اماره دارد. در سنّت ثانيه در استحاضه اماره فرمود. اين در سنّت ثالثه اماره استحاضه را دارد. چون كه به مناسبت حكم موضوع در آن جهتى كه اماره دارد، داخل سنّت ثانيه است و در آن قسمتى كه حيضش مخلوط به استحاضه است، در اين حيض مخلوط به مبتدعه است و مضطربه است كما اين كه تفصيلش را عرض خواهيم كرد.و الحمد الله ربّ العالمين.