جلسه 833

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:833 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1372
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه قدس الله سره مى‏فرمايد اگر اين زنى كه وظيفه‏اش عمل به روايات بود يعنى براى حيضش عدد قرار مى‏داد و گفتيم كه آن عدد را در ابتدا دم قرار بدهد الاّ اذا كان لدّم الاخير ترجيحٌ به آن نحوى كه بيان كرديم. ايشان مى‏فرمايد در اين مسأله اگر در شهر اول براى حيضش موضعى را اختيار كرد، كه اول الدم و حيضش را در اول دم قرار داد چون كه دم در اولش ولو متجاوز از عشره است، ولكن تمام اين دم متجاوز عن العشره وصف حيض را داشت. دم را در اول قرار داد. مى‏فرمايد در شهر ثانى كه باز مستحاضه است و استحاضه‏اش ادامه دارد، بايد به همان نحو اول قرار بدهد كه مطابقت داشته باشد رجوع به عدد در شهر ثانى با آن جعلى كه در شهر اول و آن رجوعى كه در شهر اول بود. اينها با هم مطابقت كنند. اين كلام ايشان است در اول مسأله.
عرض مى‏كنم بر اين كه اين مطابقت به دو معنا اطلاق مى‏تواند بشود و به دو معنا مى‏شود محلّ بحث قرار بگيرد.
يكى آن معنايى است كه ظاهراً مراد صاحب العروه خصوص او است. آن اين است كه زنى كه مستمر است دم بر او شهراً او شهرين او ثلاثه اشهر مثل قضيه همنه كه در مرسله طويله يونس ذكر شده بود، اين زن اگر حيضش را در ابتدا قرار داد عددش را، در شهر ثانى هم كه دم به او مستمر است، بايد در همان عدد قرار بدهد، در همان وقت قرار بدهد. اين ظاهر مراد صاحب العروه است و اين حرف، حرف صحيحى است لا...از اين كه ملتزم بشويم در شهر ثانى بايد آن حيضش وقت حيضش مطابقت داشته باشد با وقت حيضى كه در شهر اول قرار داد. چرا بايد اين را فقيه ملتزم بشود؟ چون كه در مرسله يونس كه گفتيم نوع اين احكام و جلّ اين احكام از آن مرسله استفاده مى‏شود، در آن مرسله اين جور فرمود نبى (ص) به آن زنى كه مبتدعه بود و لاحق شد به اين مبتدعه آن مضطربه‏اى كه فاقدة التمييز بود لانّ قصّتها قصّة همنه. آن جا فرمود يعنى اين دو حكم هم مال مبتدعه است و هم مال مضطربه است. مضطربه به كل المعنيين كه گفتيم دو قسم دارد مضطربه. آن جا فرمود و تحيّضى فى كلّ شهرٍ فى علم الله، ستّه ايام او سبعة ايام ثمّ‏
اغتسل غسلاً و و...ثلاثً و عشرين او اربعاً و عشرين. امام (ع) از رسول الله حكايت فرمود كه جدّم رسول الله خطاب به همنه اين جور گفت كه در هر شهرى حيضت اول شش يا هفت روز است، و بعد از او بيست و سه يا بيست و چهار روز طهرت است كه بايد وظايف مستحاضه را عمل بكنى. خوب اگر زن اين جور بوده باشد، بخواهد در شهر ثانى كه دم مستمر است برايش، بگويد ابتداء دم را در شهر اول قرار داده‏ام ظاهر اين خبر، در شهر دوم نه حيضم را در آخر قرار بدهم. اول بيست و سه روز در شهر ثانى يا بيست و چهار روز در شهر ثانى غير آن بيست و چهار روز شهر اول، اول استحاضه قرار بدهم، ثمّ هفت روز يا شش روز را حيض قرار بدهم. اين منافات دارد و تحيّضى فى كلّ شهرٍ يعنى اين وظيفه در كلّ شهر است و قد ذكرنا شهر مستحاضه ثلاثين يوم است من حين رؤيت الدم. تحيّضى فى كلّ شهرٍ فى علم الله ستة ايام و سبعة ايام ثمّ اغتسل...در كلّ شهر وظيفه اين است كه اگر بخواهد در شهر ثانى در آخر شهر ثانى حيضش را قرار بدهد يعنى سى روز تمام شد آن شهر اول. سى روز بعدى بيست و سه روزش اعمال استحاضه اتيان كند. حيضش را در آخر قرار بدهد. اين مخالفت كرده است با اين مرسله كه فرمود فى كلّ شهرٍ اول حيض ثمّ اغتسل بعد از آن و فرمود اين استحاضه است بيست و سه روز يا بيست و چهار روز است. يعنى بعد از بيست و سه روز يا بيست و چهار روز حيضش دوباره شروع مى‏شود. بعد از اين كه از حيضت بيست و سه روز يا بيست و چهار روز از حيض اولى گذشت، حيض دومى تحيّض دومى شروع مى‏شود. اگر در آخر سى روز در شهر ثانى قرار بدهد يا در وسط قرار بدهد، اين خلاف اين ظاهر مرسله است. مرسله اين است كه در هر شهر ما بين تحيّضين بيست و سه روز يا بيست و هفت روز فاصله بشود. غايت الامر در مبتدعه يك حكم ديگر هم ثابت شد و آن اين است كه او سه روز هم مى‏تواند حيض قرار بدهد. تحيّضش را سه روز قرار بدهد. آن هم الكلام الكلام مى‏شود. فى كلّ شهرٍ كه ظاهر موثّقه عبد الله ابن بكير همين جور بود كما اين كه ديروز خواندم. بعد از اين سه روز حيضت است و بقيه طهرت است. بدان جهت وقتى كه شهر اول گذشت كه ده روز مبتدعه حيض قرار مى‏دهد. در شهر ثانى سه روز قرار داد، فرمود بعد از شهر اول استحاضه است مستمر شد سه روز حيضت است. بقيه طهرت است.
بدان جهت در ما نحن فيه سه روز را بايد قرار بدهد و بقيه را بايد استحاضه قرار بدهد. مطابقت به اين معنا در اين فرض صاف است. مورد مرسله و فرض مرسله است. و امّا اگر فرض كرديم زنى در شهر اول سيزده روز خون ديد كه ذوالعاده نيست. اوصاف هم ندارد. مضطربه‏اى است كه فاقد تمييز
است. مبتدعه‏اى است كه فاقد تمييز است. فرض كنيد در شهرى اين مضطربه دوازده روز يا سيزده روز خون ديد به وصف الحيض كه تمييز نداشت. به مقتضاى اين كه سيزده روز خون ديد، بعد از سيزده روز خونش قطع شد. ديگر هيچ خون نديد. بعد از اين كه فرض بفرماييد نگاه حاصل شد يعنى دمش منقطع شد، صفرتاً او حمرتاً دمى نديد، ولكن بعد از مدتى دم عود كرد. دوباره شروع كرد دم ديدن. كه دمى كه تجاوز العشره مى‏كند. از عشره تجاوز كرد. اين زن هم كه در وسط دمش منقطع شده است، ولو ظاهر مرسله اين فرض را شامل نمى‏شود همنه بود كه مستمرة الدم بود. دمش در شهور متّصل بود الاّ انّه به قرينه آنى كه امام (ع) در اين مرسله فرمود، جميع احكام مستحاضه داخل اين سنن ثلاث است، اين زنى كه سيزده روز خون ديده است به وصف الحيض ذات العاده نيست. مضطربه يا مبتدعه‏اى كه تمييز داشته باشد نيست. همه خونش يكسان است، اين داخل سنّت ثالثه مى‏شود كه فاقدة التمييز است و بايد رجوع به عدد بكند. بدان جهت اين شخص يعنى اين زن اگر دم دومى را ديد، به نحوى كه از حين رؤيت دم اول كه در سيزده روز بعد از او قطع شده بود، از او سى روز را حساب مى‏كند. شهرش سى روز است. از آن رؤيت دمى سى روز را حساب مى‏كند. وقتى كه سى روز گذشت، تحيّضش است. وقت تحيّض در دم دومى است. در صورتى كه آن سى روز از دم اولى كه مى‏گذرد دم عود كرده است. در اين دمى كه عود كرده است بعد از سى روز تحيّضش است.
و امّا نه، چهل روز از او گذشت، دم عود كرد. بعد از اين كه چهل روز از او گذشت تمام اقسام را ذكر مى‏كند. اگر سى و پنج روز از او گذشت، چهل روز گذشت دم عود كرد. قطع شده بود در وسط دم. عود كرد چه عود كردنى. اگر عود بكند كه ادامه پيدا كند از سه روز بيشتر از ده روز كمتر باشد همه‏اش حيض است. نه ادامه كردنى كه گذشت ده روز را. تجاوز. دم دومى هم استحاضه است. اين اگر بوده باشد از ابتدا رؤيت دم ثانى اين جا ديگر حساب، حساب دم است. از ابتداى رؤيت دم ثانى عددش را قرار مى‏دهد كه شش است يا هفت است. قرار مى‏دهد. نگوييد فاصله ما بين اين حيض ثانى و ما بين تحيّض اول بيشتر از بيست و سه روز شد، بيشتر از بيست و چهار روز شد. سى روز بيشتر شد. مى‏گوييم عيبى ندارد. امام (ع) فرمود اقصى الطّهر، اقصاى طهرش بيست و سه روز يا بيست و چهار روز است. يعنى اقلّش. يعنى طهر بيشتر از اين هم مى‏شود. اقصى به معنا اقل بود آن جا كما اين كه گفتيم. يعنى طهر بيشتر از اين هم مى‏شود. در آن صورتى كه دم مستمر بشود بيست و سه روز طهر يا بيست و چهار روز طهرش است. فرض دم شده بود. ولكن در زنى كه دم فرض نشده است، دمش قطع شده است،
طهرش بيشتر از بيست و سه روز و بيست و چهار روز مى‏شود. با مرسله هم منافات ندارد. به دو جهت منافات ندارد. يكى اين كه در مرسله فرض شده بود زن مستمرة الدّم است فى الشّهور، دومى اين است كه در مرسله به آن زن گفته بود اقصى طهرت بيست و سه روز يا بيست و چهار روز است از ايام دم و مفروض اين است كه در ما نحن فيه بعد از اين بيست و سه روز و بعد از بيست و چهار روز اين زن دم ندارد. دمش هنوز عود نكرده است دم دومى. چون كه از ايام دم بايد هفت روز يا هشت روز حيض قرار داده بشوند، بدان جهت اين بعد از اين كه دم عود كرد قرار مى‏دهد. و به عبارت مختصره مفيده‏اى كه در ياد بمان دم اول اگر قطع شد و ثانى عود كرد، سى روز نگذشته عود كرد، بايد منتظر بشود سى روز بگذرد حيض قرار بدهد آن وقت. تا مطابقت كند با شهر اول كه و تحيّضى فى كلّ شهرٍ فى علم الله ستةً او سبعاً يعنى فى كلّ ثلاثين.
و امّا اگر بيست و سه روز، بيست و چهار روز بيشتر گذشته بود كه دم عود كرد، چون كه تحيّض از ايام رؤيت الدم است، و اين ايام رؤيت الدّمش تأخير افتاده است، تحيّضش را از رؤيت دمش قرار مى‏دهد و منافاتى هم با مرسله ندارد، به دو جهت. مرسله دم فرض كرده بود. و فرموده بود اقصى الطّهر. اقصى يعنى اقلّ طهر او است. اين جا نه بيشتر هم مى‏شود كما اين كه اين جا بيشتر شد. با هم منافاتى ندارند. اين نسبت به يك معناى مطابقت است كه ظاهراً هم صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف مرادش اين است.
و امّا المطابقه بالمعنا الثّانى كه ظاهراً صاحب عروه متعرّض نشده است و منظور نظرش نيست، آن است كه اين زن مضطربه در ماه اول حيضش را هفت روز قرار داد. يا شش روز قرار داد. در ماه دوم مى‏خواهد خلاف او را قرار بدهد. ماه اول شش روز قرار داده است و مى‏خواهد در ماه دوم هفت روز قرار بدهد. يا ماه اول هفت روز بود، ماه دوم مى‏خواهد شش روز قرار بدهد. اين از بى نمازى خوشش نمى‏آيد. يا مبتدعه در ماه اول شش روز قرار داده بود. در ماه اول يعنى غير از آن ماه اولى كه ده روز است. شش روز قرار داده بود. در ماه دوم مى‏خواهد سه روز قرار بدهد. از بى نمازى خوشش نمى‏آيد. يا آن ماه سه روز قرار داده بود. بعد از اولى مى‏خواهد شش روز قرار بدهد كه عدول از لنگه تخيير است به آن عدد ديگر. عدول از عددى به عدد ديگر. آن مطابقت بمعنا الاول عدول از موضعى به موضع ديگر بود. گفتيم او جايز نيست. اين دومى عدول از عددى بود به عدد ديگر. ظاهراً اين مانعى ندارد به نظر قاصر ما. اين مطابقت بمعنا الثّانى شرط نيست. چون كه رسول الله اين جور فرمود تحيّضى فى كلّ شهرٍ فى علم الله ستّةً او سبعاً. يعنى كما اين كه در شهر اول اين تخيير بود، درست توجه كنيد چه جور استدلال‏
مى‏كنم. ظاهر كل حكم استقراقى است. يعنى كما اين كه در شهر اول مكلّف هستى، مخير هستى كه شش روز و هفت روز قرار بدهى، فى كلّ شهرٍ اين تخيير را دارى يا ارباب الاستنباط. اين تخيير فى كلّ شهرٍ است. بدان جهت در شهر اول ستّه را اختيار كرد، در شهر ثانى مى‏تواند سبعه را اختيار كند. مانعى ندارد و اين معنا اشكالى ندارد و مطابق با ادلّه است. گذشتيم اين مسأله را.
بعد صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف مسأله ديگرى را عنوان مى‏كند. مى‏گويد اين مضطربه فرض كرديم اين مضطربه يا آن زنى كه تكليفش رجوع به عدد است، او يك موضعى را اختيار كرد كه اين حيضش بشود. يعنى اول رؤيت دم را مثلاً اختيار كرد كه حيضش اين شش روز بشود. بعد از اين كه تمام شد و اينها، علم پيدا كرد كه آن ايامى كه حيض قرار داده بود، آن ايام حيضش نبود. علم پيدا كرد كه آن ايامى كه حيض قرار داده است، آن ايام حيضش نبود. يا علم پيدا كرد كه آن ايامى كه حيض قرار داده است ايام حيضش نبود اين را علم پيدا نكرده است. امّا علم پيدا كرده است كه آن شش روز و هفت روز مقدار حيضش نبود. آن عددى كه اختيار كرد سه را اختيار كرد يا شش را يا عدد را آن مقدار، مقدار حيضش نبود. حيض بيشتر از او بود. يا حيضش كمتر از او هست اگر شش و هفت را اختيار كرده است حيضش كمتر بود. خوب آن وقت اين فرض مسأله كجا است؟ براى اين كه در مضطربه كه عادت ندارد. و فرض كنيد فاقدة التمييز هم هست. دمش هم از ده روز گذشته است. اين چه جور مى‏فهمد؟ از كجا مى‏فهمد؟ جبرئيل به او نازل مى‏شود كه حيض تو آن نبود؟ اين تحيّضش كشف خلاف ندارد. چون كه ذوالعاده نيست. فاقدة التمييز است. از كجا كشف خلاف مى‏شود؟ خودش هم مفروض اين است كه دمى كه فاقدة التمييز است ده روز را گذشته است. بدان جهت به بعضى‏ها اسباب مناقشه شده است كه اين كجا تصوير دارد. علم درست است اگر حاصل بشود بر خلاف او، آن اعتبارى ندارد. چون كه علم پيدا كرده است به حيض تكوينى واقعى. ولكن از كجا مى‏تواند؟
عرض مى‏كنم و الظّاهر و الله العالم، فرض مسأله بنا بر مسلك خود صاحب العروه است. صاحب العروه كما ذكرنا ناسيه را داخل مضطربه قرار داد و فرمود مضطربه را مختص كرد به آنى كه لم تستقرّ لها عاده و امّا آنى كه استقرّ لها عادتٍ و زال او نسية عادتها بدون ان زالت اينها را داخل ناسيه گرفت اگر يادتان بوده باشد. و در ناسيه بمعنا الّذى ذكرنا و در مضطربه بمعنا الثّانى به قسم ثانى كه هر دو تا را ناسيه قرار داد، حكم كرديم مخيّر است رجوع كند به 3، به 6، به هفت مخير است. مثل آن مضطربه بمعنا الاول. الاّ اين كه آن فرقى كه اين ناسيه دارد با آن مضطربه‏اى كه لم تستقرّ لها عاده، فرقش اين است كه‏
انّها يعنى ناسيه به اين معنايى كه گفتيم لا ترجع الى الاقارب. و امّا مضطربه‏اى كه لم تستقرّ لها عاده هى ترجع الى اقاربها كاالمبتدعه. ايشان اين جور فرمود. روى اين مسلك اين مسأله را عنوان كرده است. فرض كنيد زن ناسيه بود. عادتش زايل نشده است. ولكن يادش رفته است كى حايض مى‏شده است. كدام وقت است. خونى ديد به يك رنگ و به يك سان و تجاوز از عشره كرد، فرض مى‏كنيم همه‏اش هم به اوصاف الحيض است. صاحب عروه گفت سه يا شش يا هفت قرار بدهد. اين هم قرار داد و بقيه‏اش هم احكام استحاضه. كه يك ماه خون ديده بود و بقيه احكام استحاضه. بعد وقتى كه ماه تمام شد، رفيقش آمد. مثلاً همسايه آمد يا خواهرش آمد. قضيه را نقل كرد اين جور بود، اين جور بود. گفت بابا تو كه هر ماه 5 روز عادتت بود. خودش هم پنجم ماه بود يا از دهم ماه شروع مى‏شد. چرا يادت رفته است؟ يادت نيست با هم رفتيم حمام و فلان روز غسل كرديم. يادش افتاد. ذكرت انّها وضعت تحيّضها فى وقت حيضها. خوب بنا بر اين آن هفت روز اولى كه حيض قرار داده است يا شش روز ذكرت انّها لم تكن بحيضاً. عادتش ده روز بعدى بود. بدان جهت آن‏ها را بايد قضا كند ديگر. فرض مسأله اين است. اين بنا بر ما ذكرنا كه گفتيم ناسية الوقت اينجور زن بايد در تمام دمش احتياط بكند، كشف خلاف اثرى ندارد. چون كه احتياط كرده است ديگر. ولو بعد معلوم شده است كه آن شش روز اول، ده روز اول حيض نبوده است يادش افتاده است. ولكن وظيفه‏اش را اتيان كرده است و نماز خوانده است. نمازش، نماز استحاضه‏اى بود كه طهارت استحاضه‏اى هم جمع كرده است ما بين تروك حايض بنا بر ما ذكرنا كه گفتيم ناسية الوقت در تمام اوقات الدّم بايد احتياط كند.
و امّا قسم ثانى كه عدد كشف خلاف بشود. او بنا بر مسلكنا...چون كه ما گفتيم بر اين كه اگر يادتان باشد آن كسى كه ناسية العدد است، او عادتش را به استسحاب درست مى‏كند. يادتان هست يا نه كه هر ماه مى‏داند يقيناً كه اول ماه حايض مى‏شده است. نمى‏دانست بر اين كه چه قدر حايض مى‏شده است. مى‏گفتيم تا آن زمانى كه احتمال مى‏دهد در ماه اول حايض شده است، الان استسحاب مى‏كند كه در ماه اول تا آن وقت دم مى‏ديدم. حيضم باقى بود. در ماه ثانى هم تا آن وقت استسحاب مى‏كند حيضم باقى بود، تا وقتى كه يقين دارد كه ديگر حيض نداشت. شهرين متساويين عادت استسحابيه محرز مى‏شود و بدان جهت گفتيم اين ناسية العدد، رجوع به آن عادت استسحابى مى‏شود. آن به عادت استسحابى رجوع كرده بود تا هفتم ماه يا تا هشتم ماه را براى خودش عادت درست كرده بود. وقتى كه خواهرش آمد و اينها گفت بابا مى‏گويد تو چه كار كردى. ما پنج روز بيشتر نبود كه روز
ششمى حمام مى‏رفتيم. خوب معلوم مى‏شود كه دو روز كشف خلاف اين هم يادش افتاد. وقتى كه او متذكر شد تذكّرت به آن ايام عدد عادتش، معلوم مى‏شود كه بيشتر نماز را ترك كرده است. هفت روز ترك كرده است نماز را. به عادت عدديه‏اش وقتى كه هشت روز بود يه هفت روز بود، هفت روز نماز را ترك كرده است ديگر. بدان جهت بايد آنها را قضا كند آن مقدار زايد را. پس اين مسأله اخيرى دو تا فرع دارد.
فرع اول اين است كه علمت بانّ وقت تحيض، وقت حيضش نبود. اين بنا بر مسلك صاحب العروه تمام است در ناسيه. ولكن بر مسلكنا كه ناسية الوقت بايد در تمام وقت احتياط كند، اين اثرى ندارد.
و امّا فرع ثانى كه تذكرّ بعددها اين فرقى نمى‏كند. چه بنا بر مسلك صاحب العروه كه مى‏گفت هفت روز يا شش روز قرار مى‏دهد حيضش را، چه بنا بر ما ذكرنا كه مى‏گفتيم مقدار حيضش را مقدار استسحاب در شهرين قرار مى‏دهد، استسحاب حكم ظاهرى بود. عرض كردم هم هر جايى كه يكى از مقدمات حكم جارى بشود، نتيجه حكم ظاهرى مى‏شود. بعد كه كشف خلاف شد و يادش افتاد كه عادتش پنج روز بود، بايد آن نمازها را تدارك بكند. هذا هم در اين مسأله‏اى كه بايد گفته بشود.
و امّا مسأله فى ما بعد كه در ما نحن فيه صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف ذكر مى‏كند، درست توجه كنيد. روح مطلب را سابقاً گفته‏ام و ذكر كرده‏ام براى شما. و آن اين است كه اصل اين احكامى كه ما اينها را ذكر كرديم، به ضميمه موثّقه عبد الله ابن بكير و موثّقه سماعه به ضمّ اينها به اين مرسله طويله اين احكام را ذكر كرديم و بيان كرديم بر اين كه مستفاد مى‏شود اين احكام از مرسله ولكن مرسله سه سنّت بيشتر نداشت.
يك سنت اولى داشت فرض بر او مستحاضه‏اى بود كه هم عادت وقتيه دارد و هم عادت عدديه. وقتٌ معلوم و عددٌ معلوم فرض شده بود.
و در سنّت ثانيه مضطربه‏اى فرض شده بود كه ليس لها وقتٌ و لا عددٍ معلوم ولكن ذات تمييز است كه مبتدعه‏اى هم كه ذات تمييز است لاحق به اين مضطربه سنّت ثانيه شد.
و يك سنت ثالثه دارد. سنّت ثالثه هم آن مبتدعه و آن مضطربه‏اى بود، مبتدعه است چون كه عادت ندارد. مضطربه است عادت ندارد عدداً و وقتاً و ذات تمييز هم نيست. دمش هم هيچ تمييزى ندارد كه قصّتها قصّة همنه مى‏شود. اين سه تا سنّت بود. خوب اين را مى‏دانيد كه فروض ديگرى دارد استحاضه. زن ذات عادت است وقتاً ولكن عدداً ذات عادت نيست. هميشه اول ماه از اول ماه حايض مى‏شود ولكن وقتاً عادتى ندارد. يك وقت سه روز مى‏شود. يك وقت چهار روز مى‏شود. يك وقت شش روز مختلف. اين ماه‏
اتّفاقاً شده است شانزده روز. يكسان دم ديده است. به همان رنگ كه مى‏ديد. به همان نحو ديده است ولكن شانزده روز متّصلاً. اين ذات عادتٍ وقتيه و ليس...عادتٍ عدديه. اين يك صورت. صورت ديگرى هم عكسش است و آن عكس عبارت از اين است كه نه من حيث العدد عادت دارد. هميشه كه خون مى‏بيند از شش روز تجاوز نمى‏كرد. دو ماه پشت سر هم، سه ماه پشت سر هم كه حايض شده است همه‏اش شش روز بود. روز هفتمى ديگر خونى نداشت. حتّى شب هفتمى هم خون نداشت. تمام مى‏شد روز ششمى. ولكن الان خون ديده است و رفته است به شانزده روز يا به بيست روز. اين عادت عدديه دارد ولكن وقتيه ندارد. اينها را كه در مرسله ذكر نكرده بود. امام (ع) فرض نكرده بود. ولكن روحى له الفداه كلامى فرموده بود كه جميع احكام مستحاضه فدور على هذه السّنن. و مناسبت حكم موضوع كما اين كه گفتيم عادت وقتيه اماره است براى وقت الحيض. بر عدد الحيض علامت نمى‏شود. مناسبت حكم موضوع اين است. زنى كه در اول هر ماه شش روز خون ديده است ذات عادت وقتيه و عدديه است، به مناسبت حكم موضوع اول هر ماه اماره است كه اين ماه هم كه اول ماه خون ديده است حيض است. وقت حيضش است. كما اين كه آن اماره كه شش روز است، او اماره عدد الحيض است. حيضش در هر جايى شد، آن حيض شش روز است. مناسبت حكم موضوع هم اين است و خود امام (ع) كه فرموده است جميع احكام مستحاضه تجوز اين معنايش اين مى‏شود.
بدان جهت آن ذات عادت وقتيه من حيث العدد مضطربه مى‏شود. من حيث العدد داخل سنّت ثانيه و ثالثه مى‏شود. و آن ذات عادت عدديه من حيث الوقت داخل مضطربه مى‏شود. يا داخل آن سنّت ثالثه مى‏شود. اين مقتضايش همين است ديگر. بدان جهت به اين وظايف بايد عمل كند. در عروه هم همين را مى‏گويد. مى‏فرمايد بر اين كه اگر ذات عادت وقتيه فقط دمى را ببيند كه آن دم تجاوز كرده است عن العشره چون كه قبل از عشره قطع بشود همه‏اش حيض است. و امّا الدّم قبل العشرة فهو من الحيض و امّا دمى كه ديد و در عشره قطع نشد به نحوى كه دم واحد حساب مى‏شود و اين به بعد العشره افتاد اين دم واحد، در اين صورت ايشان مى‏فرمايد رجوع به عدد مى‏كند. البتّه بايد فرض بشود كه تمييز نداشته باشد. دم را يكسان ببيند. اگر دم را يكسان ببيند و تمييزى نداشته باشد، داخل سنّت ثالثه است. بايد عدد را اختيار كند. اين معلوم است ديگر. اگر دمش تمييز داشت، مثل اين كه ذات عادت وقتيه تنها پانزده روز خون ديد. هشت روزش از آن وقت اول ماه كه وقت عادتش است، به اوصاف حيض است. و بعد از هشت روز به اوصاف استحاضه است. هشت روزش حيض و بقيه استحاضه است. چون كه سنت‏
ثالثه در مقدار حيض رجوع به تمييز بايد بكند. وقتش را كه به عادت تشخيص داده است كه اول ماه است. هشت روز هم به تمييز تشخيص مى‏دهد كه حيض است و بقيه استحاضه است. اگر فرض كنيد كه سه روز صفرت بود در ايام حيضش، بعد پنج روز به اوصاف حيض بود. بعد صفرت بود. ايّها العلما. همه هشت روز حيضش است. چون كه آن صفرت كه در وقتش است او حيض است. الصّفرت فى ايام الحيض حيضٌ. پنج روز هم كه به اوصاف ديده است، آن هم كه به حيض است. قبل العشره است. و امّا آن دم بعدى كه صفرت است و تجاوز كرده است عشره را، آن مقتضايش اين است كه صفرت بعد الحيض ليس بحيضٌ. مقتضاى ادله امارات وصف اين است كه آن حيض نيست. و بدان جهت است كه سنّت ثانيه رجوع به تمييز است. حيضش را به استحاضه‏اش به اوصاف تمييز مى‏دهد. اين هم ذات عادت وقتيه چون كه من حيث العدد مضطربه است، همين جور قرار مى‏دهد. ولو در عروه اين را نفرموده است. اعتماداً بر سابق است. چون كه در سابق اگر مضطربه وصف داشته باشد، به اوصاف تشخيص مى‏دهد. و امّا اگر دمش يكسان بشود و هيچ تمييزى ندارد، اين رجوع مى‏كند به عدد. عدد شش است و هفت است بنا بر ما ذكرنا در مضطربه. آن سه مال مبتدعه تنها است. رجوع به هفت يا شش تا كرد.
ايشان در آخر عبارتش يك كلامى دارد. آن كلام گيج كرده است مردم را. مى‏گويد اين ذات عادت وقتيه وقتى كه فاقد تمييز شد، رجوع به شش و هفت مى‏كند، مگر اين كه بداند حيضش اين عدد نيست، مثل اين كه مى‏داند شش روز حيضش نيست. هفت روز حيضش نيست. هيچ وقت اين جور حيض ندارد. يا حيضش بيشتر از سه روز است. اگر مبتدعه بود سه روز را اختيار كرد، مى‏داند كه حيضش بيشتر از سه روز است. اگر بداند حيضش بيشتر از سه روز است يا كمتر از هفت روز است، نمى‏تواند به اين عدد رجوع كند. يعنى به سه و هفت رجوع كند. بايد به شش رجوع كند مثلاً. يا اگر نه مى‏داند شش هم نيست به كمتر از او كه پنج است رجوع كند. كانّ اين عبارت را اين جور مى‏فرمايد. خوب آن وقت كلام اين مى‏شود كه اين زن كدام زن است كه اين جور شده است كه بداند حيضش كمتر است يا بيشتر است. بيشتر از سه روز يا كمتر از هفت روز است. جبرئيل كه نازل نمى‏شود به اين زن. خونش هم كه يكسان است. اين چه جور علم پيدا مى‏كند؟ باز فرموده‏اند مثل سيد حكيم قدس الله سرّه فرموده است كه اين ناظر به ناسيه است. ناسيه بوده باشد. يعنى شب وقتش را مى‏دانست. عددش يادش رفته بود. ناسية العدد بود. نه اين كه عادت عدديه نداشت. ناسية العدد بود. بعد از اين كه ناسية العدد شد و شش و هفت را اختيار كرد، يا اختيار نكرده است‏
مى‏داند كه اجمالاً حيضش سه و شش و هفت نيست. اين قدر اجمالاً مى‏داند كه عادتش اين جور نيست. چون كه اجمالاً عادتش را مى‏داند، در آن مرسله داخل آن مرسله مى‏شود كه امام (ع) در سنّت ثالثه فرمود على تراك ايّام حيضٍ كمتر از هفت يا بيشتر از هفت بود، كمتر از هفت بود پنج بود، چهار بود يا بيشتر بود هشت بود يا ده بود، نمى‏گفت بر اين كه شش روز تحيّضى. ناسيه مى‏داند ديگر. عادتش كمتر از هفت روز است. نمى‏گويد شارع به اين كه هفت روز ترك كن. ايشان حمل كرده است اين عبارت صاحب العروه را به ناسية العددى كه علم اجمالى دارد به حيضش، به عدد حيضش. علم تفصيلى ندارد. مى‏داند اجمالاً از هفت روز كمتر است يا از سه روز بيشتر است. اين هم به نظر قاصر ما درست نيست. چرا؟ چون كه اگر يادتان بوده باشد آن جا دارد صاحب العروه كه ناسيه كه مضطربه ثانيه و ناسيه است ترجع الى العدد و لا ترجع الى الاقارب. دارد بر اين كه به اقارب رجوع نمى‏كند. در اين مسأله دارد آن كسى كه عادت وقتيه دارد ولكن من حيث العدد مضطربه است و عادت وقتيه ندارد، دارد كه حكمها حكم المبتدعه. بايد اول به اقارب رجوع كند وقتى كه تمييز نداشت. بعد از اين كه اقارب نداشت رجوع به عدد مى‏كند و بعد از او مى‏فرمايد كه اگر بداند عددش كمتر از اين عدد هفت يا بيشتر از سه است كه سه هم مى‏تواند رجوع كند به فرمايش ايشان نمى‏تواند به آن عدد رجوع كند.
پس نمى‏شود اين عبارت صاحب العروه را در اين مسأله حمل كرد به ناسيه. چون كه ناسيه لا ترجع الى اقاربها. ايشان اين جا فرمود كه رجوع به اقارب مى‏كند اولاً و اگر اقارب نشد، رجوع به عدد مى‏كند. مگر اين كه بداند عددش كمتر يا بيشتر از اين است. پس اين ناسيه نيست. رجوع به اقارب را ولو ما قبول نكرديم، گفتيم اين رجوع به اقارب فقط در مبتدعه است. در مضطربه نيست. حتّى بمعنا الاول كه لم تستقرّ لها عاده. ولكن ايشان حكم كرده است كه آن جا رجوع به مبتدعه بكند. مضطربه ثانيه و ناسيه رجوع به اقارب نمى‏كند. فقط و لا ترجع ولكن لا ترجع الى اقاربها. اين جا مى‏گويد كه رجوع بكند به اقارب، اقارب نشد به عدد. الاّ اذا علمت به خلاف ذالك. اين را نمى‏شود به ناسيه حمل كرد. به چه چيز حمل بكنيم؟ بماند انشاء الله.