جلسه 836
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:836 ب
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1372
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم در مستحاضهاى كه ذات العادت است عدداً و مضطربه است من حيث الوقت. وقت حيضش را به وصف تعيين مىكند و عدد حيضش را هم به عادت تعيين مىكند على ما تقدم. و امّا اگر نتوانست با وصف الحيض، حيضش را تعيين كند چون كه فاقد التّمييز است. صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف فرمود اين مخيّر است عددش را در اول دمش قرار بدهد. يا در وسط يا در آخر دم. ولكن احتياط مستحبى اين است كه دم را در اول قرار بدهد. عرض كرديم بر اين كه اين فرمايش ايشان با آن حرفى كه در مضطربه فرمود، آن زنى كه مضطربة الوقت و من حيث العدد بود، آن جا احتياط وجوبى فرمود كه دم را اين مضطربه وقت حيضش را در ابتدا دم قرار مىدهد. مضطربه من حيث الوقت و العدد وقتش را در ابتدا قرار مىدهد. و در عددش رجوع به روايات مىكند على سعه او ستّه او سبعه. بما اين كه اين زن ذات العاده فى العدديه من حيث الوقت مضطربه است، روى همان مسلك كه مضطربه در اول بايد قرار بدهد وقت حيضش را اين هم بايد در اول قرار بدهد. منتهى آن مضطربه من حيث العدد به عدد روايات رجوع مىكرد. چون كه اماره بر مقدار حيضش نبود. و در ما نحن فيه هم تمييز نداشت و عادت نداشت. ولكن بما اين كه در ما نحن فيه اين زن اماره دارد بر عدد حيضش، آن مقدار را بايد از اول حيض قرار بدهد. عرض كرديم گفته شده است كه نظر ايشان تمسّك به بعض اطلاقات تخيير است كه مستحاضه رجوع مىكند فرض كنيد به عادتش او را حيض قرار مىدهند. عادتش شش روز است من حيث العدد. او را حيض قرار مىدهد. از ابتداى حيض تا آخر يا وسط. اين جور مطلقاتى را ما پيدا نكرديم. اگر كسى سراغ دارد به ما هم بگويد.
مقتضاى روايات اين است كه مستحاضه هم همين جور است. آن مستحاضهاى كه ولو من حيث العدد عادت دارد، از حين رؤيت عددش را حيض قرار مىدهد، مابقى استحاضه است. اين هم زنى است مستحاضه از حين رؤيت دمش را فاقد التّمييز است كلام ما اين است. مستحاضهاى كه فاقد التّمييز است از حين رؤيت حيض قرار مىدهد و مابقى را استحاضه قرار مىدهد. يكى از آن روايات موثّقه فضيل و زراره عن احدهما (ع) است كه در باب 1 از ابواب الاستحاضه ذكر شده است. روايت 12 است در آن باب كه سابقاً هم گفته بوديم و بالسناد الشّيخ عن على ابن الحسن الفضّال عن محمد ابن عبد الله ابن زراره عن محمد ابن ابى عمير عن عمر ابن ازينه عن فضيل عن زراره عن احدهما (ع). قال المستحاضه تكفّ عن الصّلاة ايام اقرائها. ايام اقرائها فقط اين نيست كه عادت وقتيه نداشته باشد. نه اين نيست. الان ذكر مىكنم كه ايام يعنى عدد الايام. او را هم مىگيرد. الان بيان مىكنم شاهدش را. المستحاضه تكفّ عن الصّلاة ايّام اقرائها و تحتاط بيومٍ او يومين كه مستحاضه است، ثمّ تغستل كلّ يومين و ليل ثلاث مرّات. ثمّ اين استحاضه فى ما بعد است. نگوييد اين ايام عادت وقتيه دارد. اين جور نيست. براى اين كه درست توجه كنيد بخوانم براى شما. در باب ابواب النّسا است. روايت، اولى است. باب دوم. محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد عن ابن ابى عمير عن عمر ابن ازينه عن فضيل ابن يسار عن زراره عن احدهما (ع) قال النّفساء تكفّ عن الصّلاة ايامها. خوب مىدانيد كه زنى كه نفاس دارد به قدر ايّام كف مىكند. چون كه نفاسش در ايام حيضش كه نمىشود. ولد را در ايام
حيض كه نمىزايد. ممكن است امر اتفاقى باشد در ايام عادتش ولدش را زاييده باشد. ولكن زاييدن ولد تابع ايام حيض نيست. ايام حيض اين جور نيست كه ذو العاده در ايام حيضش بزايد. اين كه مىگويند النّفسا تكفّ عن الصّلاة ايام...كانت تنفس فيها يعنى قدر ايام...تنفس فيها. عددش مراد است. بالاتفاق هم همين جور است كه نفسا اگر دم نفاسش مضطمر شد، به مقدار حيضش، به عدد حيضش نفاس است، بقيه استحاضه است كه مسألهاش انشاء الله خواهد آمد. اين ايام غرض اين است كه در ذات عادت عدديه و در موارد ارادة العدد استعمال شده است. اين هم همين جور است. اين كه مىفرمايد المستحاضه تكفّ عن الصّلاة ايام اقرائها يعنى آن عددى كه حيض مىشد. آن عدد را كف مىكند ولو در صورتى كه عادت وقتيه ندارد. فقط عادت عدديه دارد. آن ايامش را كف مىكند. ثمّ بعد الاضطرار بيومٍ او يومين مستحاضه است. اعمال استحاضه در شبانه روز سه غسل مىكند و هكذا باز همين جور است. دلالت مىكند كه حيض بايد اول بشود.
اين صحيحه زراره كه در باب 1 از ابواب الاستحاضه است. روايت 5 است. دارد بر اين كه عن عدّة من اصحابنا عن احمد ابن محمد اين يك سند. عن على ابن ابراهيم عن ابيه اين دو سند. و عن محمد ابن اسماعيل عن الفضل ابن شازان سه سند. كلينى قدس الله نفسه الشّريف به سند نقل مىكند جميعاً عن حماد ابن عيسى عن حريض، عن زراره كه روايت صحيحه زراره ناميده مىشود، آن جا دارد كه قال قلت له النّفسا متى تصلّى. زنى كه مىزايد كى نماز بايد بخواند؟ قال تقعد بقدر حيضها. به مقدار عدد حيضش مىنشيند. ترك صلاة مىكند. تقعد بقدر حيضها و...بيومين فان انقعطت الدّم كه الحمدالله كه مطلب تمام مىشود. و الاّ اغتسلت...و صلّت فاذا جاز الدّم...فاغتسلت كه مستحاضه كثيره باشد غسل مىكند. اين استحاضه كه به قدر حيضها ثمّ صلّت اينها را كه فرمود، قلت و الحايض قال مثل ذالك سوا. حايض هم مثل اين است. وقتى كه دم ديد به اوصاف الحيض كه خواهيم گفت حكم به حيض مىشود، به اوصاف الحيض كه سه روز مستمر است، اين حايض هم قدر عادتها مىنشيند. ثمّ هى مستحاضةٌ. مقتضاى تصويه اين است. مقتضاى روايات اين است كه كسى ذات العاده بشود من حيث العدد، مضطربه بشود من حيث وقت، آن وقتى كه فرض كنيد دم ديد محكوم مىشود كه به وصف الحيض است، محكوم مىشود به حيض. وقتى كه عددش تمام شد مستحاضه است. اين مقتضاى روايات است. بدان جهت اين كه صاحب العروه در مقام فرموده است لا يمكننا المساعدة عليه بوجهٍ الاقواء...وجه قوّت بر ما معلوم نشده است. بلكه خلافش معلوم شده است كما ذكرنا. بعد ايشان قدس الله نفسه الشّريف در عروه يك مسأله ديگرى را بيان مىفرمايند و آن مسأله ديگر عبارت از اين است كه به صورت مسأله قاعده كلّيه است. زنى مستحاضه شده است. ولكن اول سه روز خون سياه ديد. بعد سه روز خون احمر ديد. بعد از اين كه اين شش روز خون را اين جور ديد، شروع كرد به دم اصفر ديدن تا تجاوز العشره. ده روز را گذشت مجموع دم. خوب اين زن بلااشكالٍ مستحاضه است و اين مستحاضه ذات العادت الوقته و عدديه او ذات العادت العدديه هيچ كدام از اينها نيست. مضطربه است زن مستحاضه. اين وظيفهاش رجوع به تمييز است كه دمش تمييز دارد ديگر. رجوع به عدد نيست. تمييز دارد به دمش. كلام اين است كه اين به كدام تمييز رجوع مىكند. سه روز خون سياه ديده است. سه روز خون احمر ديده است، بقيه را به وصف استحاضه ديده است، تا ده روز را گذشته است. آيا اين حيضش را فقط آن سه روزى كه سياه است قرار مىدهد، يا هم آن سياه و هم آن احمر فى ما بعد كه هست، اين دو تا مجموعش حيض هستند شش روز. وقتى كه شش روز شد بقيه استحاضه مىشود. تمييزش به شش روز است. مىدانيد اين مسأله به كجا برمىگردد؟ و آن اين است كه آيا خون...كه وصف است و سواد كه وصف حيض است، اين حمرت داخل سواد است، يعنى در ما نحن فيه حمرت سواد كه گفته مىشود دم الحيض اسودٌ يعنى دم الحيض اصفر نيست. اصفر نيست كه احمر هم داخل آن سواد است. اسود به معناى اين است كه احمر نيست. آيا اين اينجور است؟ اگر اين جور بوده باشد شش روزش حيض است ديگر. چون كه شش روز را اسود ديده است. احمر داخل اسود است. يا اين كه نه السّواد يك اماره است. حمرت اماره ديگر است. وقتى كه اماره ديگر شد، در طول سواد است. آن وقتى كه دم سواد دارد، حمرت اعتبارى ندارد. احمر داخل استحاضه مىشود. احمر بيچاره پا در هوا است. قبلش اسود شد. داخل استحاضه بعدى مىشود. چون كه زن تجاوز كرده است. و اگر قبلش سواد نشد نه. علامت حيض مىشود. اين جور است؟
ايشان كه فتوا مىدهد اذا رأت ثلاثة اسود، ثلاثة ايام ثمّ ثلاث احمر، ثمّ رأت الصّفره و تجاوز العشره جعلت حيضها الستّه كه هم اسود و هم احمر حيضش مىشود، اين معنايش عبارت از اين است كه حمرت داخل سواد است. اينها يك وصف هستند. يك تمييز حساب مىشوند. بدان جهت همه آنها حيض مىشوند. چرا اين حمرت داخل سواد است؟براى اين كه در ما نحن فيه ما رواياتى داريم كه در آن روايات حمرت قليل ذكر شده است. فقط يك دو روايتى توى ذهن من است كه حمرت ذكر شده است. يكى در مرسله ابن ابى عمير است در اين كه زن تا كى حيض مىشود. آن جا دارد كه المرئة تَرى الحمره الى خمسين سنه. تَرى الحمره الى خمسين سنه يعنى تا شش سال، خمسين و پنجاه سالگى حايض مىشود. يكى هم در مرسله يونس ابن عبد الرّحمان است كه اگر حمرت بوده باشد دم حيض است، در اين دو تا ذكر شده است. در اكثر روايات سواد ذكر شده است. وصف مميز بر آن حيض، دم الحيض عنوان سواد ذكر شده است. در مرسله طويله يونس ابن عبد الرّحمان و در صحيحه حبس ابن بخترى در باب 3 از ابواب الحيض دخلت على ابى عبد الله (ع) امرئةٌ فسألته عن المرئه يستمرّ بها الدّم فلا تدرى حيضٌ او هو او غيره، فقال لها امام (ع) انّ دم الحيض حارٌّ ابيتٌ اسود له دفعٌ و حراره و دم الاستحاضة اصفرٌ بارد. اين جا يك كلامى اول اين جا ختم كنم كه ديگر بعد از اين به دردتان خواهد خورد و آن جا مطلب تمام بشود، اينهايى كه مىفرمايد دم الاستحاضه اصفرٌ بارد، اين بارد لازمه اصفر است. وقتى كه دم، دم استحاضه شد، لازمه غالبىاش صفرت است و بارد بودن است. يا دم اصفرٌ فاسد وقتى كه اصفر شد دم فاسد مىشود ديگر. كانّ خون آبه است. خون خالص نيست. يعنى دم محض نيست. دم فاسد است. نه اين كه امام (ع) آن اصفر را تقسيم به دو قسم مىكند. يك افصر بارد است، آن استحاضه است. يك اصفر غير بارد است، آن حيض است. اين جور نيست. اين وصف، وصف ملازم است و در حيض هم كه مىفرمايد ابيتٌ اسود اين ابيت تازه بودن آن لازمه اسود است. ابيت بودن له دفعٌ و حراره اينها لازمه آن حيض است. وقتى كه سواد داشت، حمرت داشت آن وقت اين جور مىشود. نه اين كه سواد را تقسيم مىكند يك سوادى هست كه در او ابيت است، او حيض است يعنى تازه است. يك سوادى است كه ابيت نيست آن حيض نيست. اين جور نيست. اين سواد لازمه گرفته است ابيت بودن را. ابيت بودن لازم گرفته است فرض كنيد حرارت را. بدان جهت در رجوع به تمييز به تمام اجتماع اين اوصاف اعتبار نمىديد. يك وصفى در دم بوده باشد وصف ظاهرى كه آن عبارت از آن حمرت، سواد يا صفرت بوده باشد، مىگوييم اين حيض، آن استحاضه. اين به اوصاف، اوصافى است كه همين جور است. مىبينيد در اين روايت امام (ع) نفرمود كه سواد. سواد فرمود. حمرت ذكرش نبود. در مقابل فرمود كه دم الاستحاضهاى كه است، آن دم الاستحاضه اصفر بارد مىشود. دم مستحاضه اصفرٌ بارد. دم الحيض حارٌّ ابيتٌ اصفر.
و هكذا در روايات ديگر حتّى در مرسله طويله الان خواهيم گفت كه مرسلهاى كه معتمد ما بود در اين مدت در احكام مستحاضه آن جا هم دارد لقول رسول الله (ص) دم الحيض اسودٌ يعرف وقتى كه اين جور شد گفتيم اينها صفات اگر يادتان بوده باشد، گفتيم صفات، صفات الدّائمى حيض نيست. يعنى شارع هر دمى را حكم به حيض بكند بايد اين جور بوده باشد. هر دمى را حكم به استحاضه بكند بايد همين جور بكند. گفتيم اينها اوصاف تكوينى حيض است. دم الحيض است. اوصاف تكوينى دم الاستحاضه است. ولكن شارع لاحق كرده است بعض دم اسود را. استحاضه و بعض اصفر را به حيض لاحق كرده است. اينها اوصاف غالبى است. ولكن به اينها شارع اعتبار داده است آن وقتى كه دم تجاوز كند عن العشره. يعنى مشتبه بشود دم بين كونه استحاضه است يا حيض است. اين اوصاف آن وقت معتبر مىشود. روى على هذا الاساس اينها اوصاف غالبى دم حيض است كه شما از زنها بپرسيد دم حيض سياهى ندارد. غالباً سياه نمىشود. اصلاً نادراً شايد يك زنى پيدا بشود كه خونش سياه بشود. خون حيض حمرت مىشود. اين قرينه و شاهد قطعى است چون كه امام در بيان صفات تكوينى دم حيض يا صفات غالبىاش فرمود. يكى از دو مقام است ديگر. يا فقط صفات تكوينى را مىفرمايد يا صفات غالبى را مىفرمايد كه غالباً اين جور است كه ما گفتيم. خوب غالباً دم حيض سواد پيدا نمىكند. اصلاً دم حيض سياه بشود مثل يك چيز سياهى، اين جور نمىشود. اين سواد در مقابل صفرت است. كما اين كه گفتهاند در لغت عرب هم استعمال مىشود، اين در مقابل صفرت است. يعنى صفرت ندارد. اين معنايش اين است. اگر صلاة معنايش كسى خيلى اصرار بكند كه سواد معناى سياهى است، مىگوييم اين جا كه قطعاً سياهى مراد نيست. در حمرت ولو مجازاً استعمال شده است. در يك معنايى استعمال شده است كه حمرت را هم مىگيرد ولو مجازاً. چرا به اين سواد گفتهاند؟ به دو اعتبار. يا به جهت اين كه غالباً خيلى تند مىشود. حمرتش خيلى شديد مىشود، به سياهى مىزند يا اين جور است يا اين دم بماند در خارج سياه مىشود. اين همين جور است. دم در خارج بماند سياه مىشود. صفرت اين جور نيست دم استحاضه....سياه نمىشود. به عنوان همان لكّه مىماند ولكن اين سياه مىشود. دم حمرت بماند در خارج سياه مىشود و شايد زن هم كه هميشه آمدن دم را كه نمىبيند. آن پارچهاى را كه با خودش دارد آن را مىبيند كه سياه است. اين به اين اعتبار اطلاق شده است. پس بدان جهت در ما نحن فيه كه هست اين حمرت داخل اسود است. يا فقط حمرت مراد است از اصفر، يا معناى عامى مراد است كه هم فرض نادر را مىگيرد كه مثل زغال سياه مىشود كه ندارد اين جور كه اگر بشود در خارج فرض كرد. هم غير را مىگيرد. بدان جهت در ما نحن فيه در مسئلتنا حيضش شش روز مىشود. بعضىها مناقشه كردند بر اين كه نه آن سه روز اول حيض است. آن حمرت بعدى حيض نيست. چرا؟
براى اين كه دم مرسله طويله وارد است كه اذا اقبلة الدّم تترك الصّلاة فاذا ادبرت تصلّى. گفتهاند وقتى كه اول سياه شد ولو قرمزىاش خيلى تند است به آن جهت سياه گفته مىشود. وقتى كه آن تندى رفت و كمرنگ شد. حمرت دارد. ولكن مثل سابق نيست. ادبره صدق مىكند. اذا اقبلة الدّم تترك الصّلاة و اذا ادبرت و صلّى. بدان جهت اين جماعت تعدّى كردهاند. گفتهاند اگر اول حمرت بود اصلاً اسود نبود، حمرت بود، بعد اين حمرت يك خورده رنگ باخت كه از او تعبير به اشقر مىكند. صفرت نشده است. اشقر شده است. گفتند حيضش هم تمام شد. همين كه حمرت رنگ باخت، حيض هم از بين رفت. ادبر صدق مىكند. كما اين كه اول حمرت بود بعد صفرت بود به او ادبرت صدق مىكند، در جاهايى كه از مرتبهاى به مرتبه ديگر تنزّل كند ادبرت صدق مىكند. اين جور گفتهاند و گفتهاند خيلى خوب حمرت داخل سواد است. هر وقت كه دم احمر شد، بعد صفرت آمد مىگوييم احمرش حيض است. ولكن قبلاً اگر سواد بود، بعد حمرت آمد، نه مىگوييم ادبرت صدق مىكند و آنى كه حيض است فقط سه روز اولى است. اين هم لا يمكن المساعد على ذالك. اين حرف، حرف درستى نيست. چرا؟ براى اين كه در مرسله طويله كه اذا اقبلت تترك الصّلاة فاذا ادبرت، ادبرت يعنى صفرت بشود. ادبار و اقبال به اعتبار همان وصف است. وقتى كه وصف باخت آن وصفى را كه داشت، در آن مرسله امام (ع) كه فرموده است ادبرت مراد همان است كه وصف حيض كه در دم هست او از بين برود. وقتى كه رفت، مراد او مىشود. چرا مىگوييم..؟ اين با وجود اين كه قرينه خارجيه گفتيم كه دم الحيض علامتش و وصفش حمرت است. و اسوداد مراد نيست، كه مراد از اقبلت و ادبرت اين است كه لون حيض برود و لون مستحاضه بيايد. در آخر مرسله طويله از تهذيب نقل مىكند. در آخر مرسله طويله امام (ع) به آن كسى كه ذو العاده شده بود مبتدعه، بعد فاناختلطت عليها ايامها و نقصت حتّى لا تقف منها الى حدٍّ عادتش زايل بشود. و لا من الدّم على لونٍ، عادت بالوصف هم پيدا نكند، عملت باقبال الدّم و ادباره. اين همان كلام است كه به اقبال دم و ادبار دم عمل مىكند. وقتى كه مستحاضه شد. يعنى رجوع به تمييز مىكند. و ليس لها سنّتٌ غير هذا. چرا؟ لقول رسول الله (ص) اذا اقبلت الحيض فدع الصّلاة فاذا ادبرت فاغسلى و لقوله انّ دم الحيض اسود. اين تعليل مىكند اقبال را به اين كه رسول الله فرموده است دم الحيض اسود. تعليل مىكند. اين نكات را متوجه بشويد. امام (ع) تعليل مىكند كه چرا به اقبال و ادبار رجوع بكند؟ چون كه رسول الله فرموده است انّ دم الحيض اسود. اين هم معلوم مىشود كه مراد از اين اسود حمرت است...الحمره و هم معلوم مىشود مراد از اقبلت و ادبرت تغيّر وصف الحيض و وصف الاستحاضه است. وقتى كه اين معنا شد، بدان جهت فى مسئلتنا هذه كه سه روز اسود ديده بود. يعنى اشدّ حمرتاً ديده بود بعد سه روز حمرت خالصه ديد، بعد به وصف استحاضه ديد، آن ايام حيضش كه عبارت از اقبلت است، يعنى لانّ دم الحيض اسودٍ يعرف يعنى علامت حيض داشته باشد آن حيض مىشود. اين هم راجع به اين مسألهاى كه ذكر كرديم. بعد صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف مسأله ديگرى را در ما نحن فيه عنوان مىكند. و آن مسأله ديگر اين است كه زنى فرض بفرماييد سه روز خون ديد مع الوصف. يا سه روز بيشتر فرقى نمىكند خون ديد مع الوصف، بعد ده روز على نحو الصّفرت ديد. ده روز على نحو الصّفرت ديد. بعد از ده روز از صفرت دوباره خون ديد على وصف الحيض. على وصف الحيض خون ديد و قطع شد. مثلاً سه روز، چهار روز خون ديد على نحو الصّفره آن حيض شد. خوب ايشان مىفرمايد طرفين حيض است. چون كه دم اول اوصاف دارد حيض است. دم دوم هم ما بين دم اول و دم ثانى عشرة ايام به وصف استحاضه ديده است. استحاضه كما ذكرنا لاحق به نگاه است. اقلّ طهر فاصله شده است. دم دومى را هم كه به وصف الحيض ديده است، منتهى قيد مىكند كه دم دومى و دم اولى شرايط حيض را دارد. از سه روز كمتر نيستند. از ده روز بيشتر نيستند. وقتى كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر شدند، هر دو تا حيض مىشود. اين هم اشكالى ندارد. مسأله جاى گفتگو نيست. مىرسيم به آن مسأله مهمه.
آن مسأله مهمه عبارت از اين است كه درست توجه فرماييد ايشان چه مىفرمايد. مىفرمايد اگر زنى فرض بفرماييد خون حيض ديد به وصف الحيض ديد ثلاثة ايام. ثمّ اين زن خون ديد به وصف الاستحاضه سه روز ديگر و شد شش روز. بعد از اين شش روز پنج روز يا بيشتر خون ديد به وصف الحيض. كه اقلّ طهر فاصله نشده است. سه روز خون ديد به وصف الحيض. بعد سه روز به وصف الاستحاضه ديد. بعد هم پنج روز يا بيشتر خون به وصف الحيض ديد. ايشان مىفرمايد جعل فى الثّلاثه حيضاً. آن سه روز اولش حيض است و الباقى استحاضةٌ. ما بقى استحاضه است. ظاهر كلام ايشان اين است در مقام. آن سه روز اول حيض است و مابقى استحاضه است. چرا؟ چون كه آن شش روز كه سه روزش وصف حيض داشت، سه روزش استحاضه بود، با پنج روز بعدى مىشود يازده روز. يازده روز كه نمىتواند حيض قرار بدهد. اكثر الحيض عشرة ايام است. وقتى كه عشرة ايام شد، عشرة ايام بيشتر شد نمىتواند در ما نحن فيه همه خون حيض بشود. وقتى كه نتوانستيم خون حيض تمام خون، خون حيض بشود از خون دوم هيچ چيز لاحق به حيض نمىشود از خون دومى. از خون دومى يعنى وصف حيض را دارد كه پنج روز بيشتر ديده است. از او هم هيچ چيز لاحق به حيض نمىشود. لما ذكرنا آن وقتى كه منبر در آن طرف بود. اين كه در صحيحه محمد ابن مسلم دارد الدّم قبل العشرة من الحيض، گفتيم آن دم واحد بايد آن دم واحد قبل العشره باشد. اين پنج روز چون كه خون مستمر ديده است به وصف الحيض، يك دم حساب مىشود. اين قبل العشره نيست. بدان جهت اين لاحق به عشره نمىشود. وقتى كه لاحق به عشره نشد، مىماند شش روز كه سه روزش به وصف الحيض است، سه روزش به وصف الاستحاضه است. آن سه روز تمييز دارد حيض مىشود. سه روز بعدى و بما بعد مىشود استحاضه. اين كلام ايشان است.
جوهره مطلب يك چيز ديگرى هم بود كه او را هم بايد ملتفت بشويم. از خون دومى كه پنج روز است، هيچ چيز لاحق به حيض نمىشود. چون كه اگر لاحق به حيض بود آن استحاضه هم حيض مىشد. چون كه استحاضهاى كه اقلّ طهر نيست، او لاحق به حيض است. خون هم اگر نبود لاحق به حيض بود آن سه روز. فكيف اين كه خون هم هست. از دم دومى هيچ چيز لاحق به حيض نمىشود. چون كه دم دومى دم واحد است، و صحيحه محمد ابن مسلم فرمود كه الدّم قبل عشره يعنى دم واحد بايد قبل العشره باشد. چون كه دم واحد قبل عشرة الحيض نيست، او لاحق به حيض نمىشود. آن وقت سه روز وسطى هم كه وصف استحاضه دارد، قهراً سه روز اول سه روز حيض مىشود. امّا ببيند پشت سرش چه مىگويد. پشت سرش سه روز حيض ديد به وصف الحيض، سه روز به وصف الاستحاضه ديد، سه روز ديگر به وصف الحيض ديد. يا چهار روز به وصف حيض ديد، بعد شروع كرد به خون اصفر آمدن. نه اين كه خون قطع شد. خون همين جور آمد. اصفراً مىآيد. سه روز به وصف الحيض بود. سه روز به وصف الاستحاضه بعد سه روز هم به وصف الحيض يا چهار روز به وصف الحيض. بعدش به وصف الاستحاضه. اين كه در عبارت دارد كه دم دومى سه روز يا چهار روز بشود، نه اين كه بعد از او قطع بشود. قطع فرض نيست. كلام ما در مسائلى است كه تجاوز الدم عن العشره. كلام ما در آن مسائل است. بعد از آن سه روز و چهار روز ببينيد چه جور معنا مىكنم. سه روز يا چهار روز خون مع الوصف ديد و بعد دم اصفر آمده است. آن موصوف تمام شد. بعد از او به اصفر آمده است. اين جا مىگويد تمامى دمين موصوفين كه يكى اول بود، يكى اخير كه سه روز يا چهار روز بود. آن دمين آن دو تا هر دو حيض هستند و در آن اصفر وسط، آن جا احتياط بكند. اين همان مسلكى است كه سابقاً ايشان فرمود كه ما بين يك حيض نگاه اقل عشره مىشود.
بدان جهت سابقاً آن جا گفت كه احتياط بكند. اين جا همان حرف را مىگويد. مىگويد اين دو تا حيض است. معلوم شد كه چرا دو تا حيض است. اولى كه وصف حيض را دارد. اخيرى هم كه قبل العشره است. همه دم موصوف قبل العشره است. دم بعدى به وصف حيض نيست. دمى كه موصوف است قبل العشره است. آنها حيض است. نگاه متخلل هم بنا بر مذهب ما ذكرنا حيض مىشود، مىشود نه روز يا ده روز و همهاش حيض مىشود. بنا بر مسلك صاحب العروه كه نگاه متخلل بين يك حيض مىشود كمتر از ده روز بشود در آن سه روز اصفرى بايد احتياط بكند زن. جمع كند ما بين اعمال المستحاضه و تروك الحايض كه سابقاً گفتيم درست نيست. بدان جهت اين جا هم لابد مىبيند كه همين جور آن كسانى كه متعرض شدهاند عمدهشان گفتهاند كه ملحق به حيض است. احتياط لازم نيست. ملحق به حيض است نگاه متخلل. اين ظاهر كلام مراد صاحب العروه است كه گفتيم. و اين بنا بر مسلكنا درست است. آنى كه در اين جا فرموده است، بنا بر مسلكنا درست است. مسلك ما چه بود؟ مسلك ما اين بود كه اگر زن دو تا خون ببيند به وصف الحيض و در وسط خون به وصف الحيض نبوده باشد مثل اين كه پنج روز خون ديده است به وصف الحيض، پنج روز خون ديده است به وصف الاستحاضه دوباره پنج روز خون ديده است به وصف الحيض. آن جا ما عرض كرديم كه دليل اعتبار اوصاف دم اول را مىگيرد. وقتى كه دم اول را گرفت، ديگر در دم دومى كه اوصاف دارد، آن اوصاف فايدهاى ندارد. چرا؟ چون كه گفتيم اوصاف اماريت دارد. براى حيض، در دمى كه احتمال حيضيت در او هست. وقتى كه دليل اعتبار اوصاف دم اول را گرفت كه محصور ندارد موقعى كه آن دم موجود مىشد، دليل اعتبار الاوصاف شاملش شد.وقتى كه شاملش شد ديگر آن دم اول كه پنج روز است و اوصاف دارد گفت حيض است. وقتى كه اين را گفت، آن دليلى كه مىگويد ما بين اين دم الحيض و ما بين دم حيض ثانى بايد عشرة ايام فاصله بشود، گفتيم آن معنايش اين است كه دمى كه قبل عشرة الايام هست حيض نيست. اين جور گفتيم. معنايش اين است كه دم موصوف قبل عشرة ايام باشد حيض نيست. نفى مىكند شمول ادله اعتبار الاوصاف به دم اولى احتمال حيضيت را از دم دومى كه ذات وصف است نفى مىكند. وقتى كه نشد نفى كرد، نتيجه اين جور مىشود كه اولى حيض و بقيه استحاضه است.
سؤال؟ ذات الوقت نيستند. كلام ما در مضطربه است كه ذات العادت العدديه و الوقتيه نيست. مضطربه است. مضطربه دو تا دم ديده است. يك اول به وصف الحيض اذا رأت خمسة ايام كه به وصف الحيض ثمّ بوصف الاستحاضه خمسة ايام، ثمّ دوباره خمسة ايام. اين بنا بر ما ذكرنا كه ادله اوصاف دم دومى را بخواهد بگيرد، بايد به دم اولى شامل نشود. يعنى اگر به دم اولى شامل بشود به اماريت اوصاف نوبت نمىرسد. چون كه معلوم مىشد كه دم دومى حيض نيست. اگر به ادله اوصاف دم اولى را گرفت، دومى تخصصاً خارج مىشود از ادله اعتبار اوصاف. به خلاف اين كه اگر بخواهيم بگوييم دومى را شامل مىشود، بايد دم اولى را تخصيص بزنيم كه به او شامل نشود. و مخصص ندارد. بدان جهت هر وقت امر داير بشود ما بين التّخصيص و ما بين التّخصص گفتيم تخصص مقدم است. آن دم اولى حيض مىشود، و آن دم دومى موضوع ندارد ديگر. اماريت معنا ندارد. اين بنا بر ما ذكرنا بود. اين حرف درست است. ولكن صاحب عروه چه گفت در آن مسأله سابقاً كه مىگفت مضطربهاى كه تمييز دارد رجوع به تمييز مىكند. به دو شرط. يك شرطش عبارت از اين است كه آن دم كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، يكى اين شرط را كرد در مسأله اولى. و شرط دوم اين است كه اين دم موصوف معارض با دم موصوف ديگر نباشد. مثال گفت خودش. اذا رأت خمسة ايام بوصف احمراً و خمسة ايامٌ اصفراً ثمّ خمسة ايام احمراً فرمود اين رجوع به وصف نمىكند. اين بلكه رجوع مىكند به عدد. فاقدة التمييز است اين. تصريح نكرد كه رجوع به عدد مىكند. ولكن فرمود اين تمييز ندارد. چون كه رجوع به تمييز به دو شرط مىشود. اين دو شرط نشد تمييز نيست. يكى اين است كه اقلّ از ثلاثه و اكثر از عشره نباشد، و دومى هم اين است كه معارض با دم ديگرى نبوده باشد. والاّ رجوع به وصف نمىشود. اين جا رجوع به وصف كرد. روى اين اساس به صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف اشكال شده است كه اين كه در اين مسأله فرمودى مرحوم حكيم دارد اين اشكال را قدس الله سره اين كه در اين مسأله فرمودى ثلاثه اولى حيض مىشود وقتى كه سه روز به وصف حيض ديد، سه روز به وصف استحاضه، بعد پنج روز به وصف حيض ديد كه مجموعش زايد است از عشره. فرمود اولى حيض است. بقيه استحاضه است. اين منافات دارد با آن حرفى كه سابقاً در مسأله اولى در مضطربه گفتيد كه رجوع به تمييز در صورتى مىشود كه معارض نداشته باشد. اين جا معارض است. اين اشكال را به صاحب عروه كردهاند و بعضىها فرمودهاند اين منافات ندارد. اين فرق ديگرى است. آن حرف ديگر. تا ببينيم قضاوت به كجا مىكشد انشاء الله.
|