جلسه 841
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:841 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1372
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در حرمت ذاتيه صلاة براى زن حايض بود. در مقابل قول معروف بين المتأخّرين كه حرمت صلاة بر حايض حرمت تشريعيه است و قد ذكرنا الفرق بين الحرمت التّشريعيه و ذاتيه. يكى از رواياتى كه استدلال شده بود بر حرمت ذاتيه آنى بود كه در بعضى روايات استضحار حايض بعد انقضاء ايام عادتش وارد شده بود كه فالتحت بيوم او يومين. ترك صلاة را احتياط شمرده بودند. و قد ذكرنا كه اين احتياط، احتياط من جهتٍ است و دلالت بر حرمت ذاتيه ندارد. يكى از رواياتى كه شايد عمده دليل بوده باشد براى بعضى فقها مثل محقق همدانى قدس الله سرّه كه ملتزم شده است به حرمت ذاتيه صلاة بر حايض اين روايتى است كه خدمت شما عرض مىشود. اين روايت در باب دوم از ابواب الحيض روايتى است در باب ما يعرف به دم الحيض من دم العذره. اگر سابقاً يادتان بوده باشد، عرض كرديم ربّما دم مشتبه مىشود ما بين دم الحيض و دم عذره. يعنى دم بكارت. مثلاً دخترى كه عروسى كرده است و زفاف شده است، ربّما مىشود كه او مبتلا مىشود به دم الحيض بعد از اين كه دخول به او شد، دم الحيض از او خارج مىشود و مىدانيد دم عذره هم چون كه ازاله بكارت شده است از او خارج مىشود. يك وقت دم عذره طول مىكشد. چون كه طول مىكشد مشتبه مىشود كه اين كه طول كشيد دم حيض است يا دم عذره است. چون كه دم العذره هم مثل دم الحيض احمر است. خون تازه است. در آن جا روايتى وارد شده بود كه از امام (ع) از امام موسى ابن جعفر (ع) روايتى وارد شده بود كه شخص سؤال كرده بود از اشتباه دم الحيض به دم البكاره كه دم مشتبه است. آن جا امام (ع) اين جور فرمود. فرمود بر اين كه تقوا كند اين زن. اگر حايض است صلاة را ترك كند و شوهرش با او نزديكى نكند. امام (ع) ترك صلاة را على تقدير حيضها تقوا فرمود. خوب اين را مىدانيد كه تقوا اين است كه در جايى كه دم مشتبه بشود ما بين العذرة و الحيض نمازش را بخواند. تقوا مقتضايش اين است اگر حرمتش تشريعى بود. گفتهاند در اين روايت مباركه امام (ع) ترك صلاة را على تقدير الحيض و احتمال الحيض اين را تقوا قرار داده است. بدان جهت محقق همدانى قدس الله سره فرموده است اين روايت صريح در حرمت ذاتيه است. چون كه ترك صلاة را تقوا قرار داده است. بدان جهت اصل اين روايت را ملاحظه مىكنيم. ببينيم آيا دلالتى دارد اين جورى كه فرمودهاند يا نه.
اصل روايت در باب دومى روايت اولى است. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه اين يك سند. و عن عدّةٍ من اصحابنا عن احمد ابن محمد ابن خالد جميعاً عن محمد ابن خالد و محمد ابن مسلم جميعاً عن خلف ابن حمّاد الكوفى. در اين روايت كه صاحب وسائل دارد عن محمد ابن خالد و محمد ابن مسلم و بدان جهت بعضىها اعتماد به نقل صاحب وسائل كردهاند و اين روايت را صحيحه ذكر كردهاند. چون كه خلف ابن حمّاد كه از ثقات و عدول است. و راوى از امام موسى ابن جعفر سلام الله عليه. محمد ابن مسلم هم جلالتش واضح است. آن وقت هم سه سند دارد كه احمد ابن محمد ابن خالد نقل مىكند عن محمد ابن خالد و محمد ابن مسلم. اين اشتباه است. لعلّ اين اشتباه يا اشتباه نسخه است يا اشتباه از صاحب وسائل است. اين محمد ابن اسلم است. احمد ابن ابى عبد الله البرغى روايتى از محمد ابن مسلم ثقفى ندارد كه اين هم يكى از اينها بوده باشد. دارد احمد ابن محمد ابن خالد همان برغى رضوان الله
عليه است. جميعاً با پدر على ابن ابراهيم عن محمد ابن خالد و محمد ابن مسلم. كانّ احمد ابن محمد ابن خالد يا پدر على ابن ابراهيم از محمد ابن مسلم نقل مىكنند ثقفى. اين اينجور نيست. نه على ابن...پدرش روايتى از محمد ابن مسلم دارد و نه هم احمد ابن ابى عبد الله برغى دارد. طبقه محمد ابن مسلم بعد است. اين محمد ابن اسلم است. اين محمد ابن اسلم است كه احمد ابن ابى عبد الله البرغى از او روايت دارد، رواياتى دارد اين هم يكى از آنها است و محمد ابن اسلم ضعيف است. توثيقى ندارد. بدان جهت اين روايت چون كه با محمد ابن اسلم محمد ابن خالد است، بدان جهت اين را معتبره مىگوييم. اين محمد ابن خالد يا پدر احمد ابن ابى عبد الله برغى است، يا محمد ابن خالد قمّى اشعرى است كه احمد ابن ابى عبد الله از او نقل مىكند، و نجاشى دربارهاش گفته است قريب الامر است. روى اين حساب روايت معتبره مىشود خيلى زور بزنيد كه محمد ابن خالد يكى از اين دو نفر است، بدان جهت در ما نحن فيه روايت معتبره مىشود. صحيحه نيست اين روايت و يؤيّد ذالك اين روايت را كه در كافى مراجعه بفرماييد كه از محمد ابن يعقوب نقل مىكند، در آن جا هم محمد ابن اسلم است. در نسخه خود كافى آن نسخهاى كه در دست ما است محمد ابن اسلم است. آن نسخه باشد يا نباشد اين محمد ابن مسلم نمىتواند باشد. بدان جهت اين روايت من حيث السّند معتبره است. هذا بالنّسبت الى سندها.
و امّا بالنسّبه الى متنها. در متنش اين جور است كه مىگويد خلف ابن حمّاد كوفى فى حديثٍ اين در ضمن حديثى است. تمام حديث را صاحب وسائل نقل نكرده است. كلينى تمام حديث را نقل كرده است كه حديث صدر دارد. بعد از او مىگويد كه دخلت على اب الحسن موسى ابن جعفر (ع) به منا. اين خلف ابن حمّاد كوفى كه ثقه است، نقل مىكند بر اين كه امام موسى ابن جعفر سلام الله عليه در منا بود. من هم داخل شدم محضرش اين مسأله را از اين پرسيدهاند انّ رجلاً من مواليك تزوّج جاريتاً. يكى از موالى شيعيان تو جاريهاى را يعنى دخترى را تزويج كرده است كه مباركش باشد. جاريتاً معصراً كه تا حال حيض نديده بود. لم تتمس تا حال حيض نديده بود. فلم...الدّم اين هم كه بزرگ است. آن هم كه دختر است. وقتى كه دخول كرد...الدّم فمكث سائلاً لا ينقطع نحواً من عشرة ايام. ده روز اين دم آمد. و انّ القوابل اختلفنا من ذالك. دختر كه نشان مىدهد. اين چه كار است ده روز كه همين جور دخترم اين جور شده است. آنها هم اختلاف كردهاند. فقال بعضهنّ دم الحيض فقال بعضهنّ دم العذره. دم بكارت است ديگر. خيلى تكان خورده است خيلى آمده است. فقال بعضهنّ دم العذره. فما ينبقى لها. از امام (ع) سؤال مىكند كه چه كار بكند اين زن. فما ينبقى لها عن تصنع؟ شاهد اين جا است. قال، فالتتقّ الله. اين زن بترسد از خدا و ان كان من دم الحيض فالتمسك عن الصّلاة نماز نخواند. بترسد از نماز خواندن. فالتمسك عن الصّلاة حتّى تَرى الطّهر. تا اين كه از خون پاك بشود. و اليمسك عنها بعلها. شوهرش هم از اين زن امساك بكند و ان كان من العذره فالتتق الله و التتوضء و تصلّى واجب است نماز بخواند و يعطيها بعلها ان احبّ ذالك خوب آن وقت حمّاد يك خورده گيج شد خوب از كجا بفهمد كه اين حيض است صلاة را ترك كند كه اين جور است؟ آن جا دارد بر اين كه فقلت له و كيف لهم ان يعلموا ما هو اين دم حيض است يا غير حيض، آن جا امام فرمود قطنهاى را برمىدارد اين زن با خودش. اين جاريه قطنهاى را با خودش برمىدارد...مكث مىكند و يواشكى قطنه را خارج مىكند. اگر خون قطنه را احاطه كرد اطرافش را، اين معلوم مىشود كه اطراف مخرج زخم دارد و خون از او است. و امّا اگر خون وارد شد پنبه را از پنبه گذشت كه خون شديدى است. اين معلوم مىشود كه حيض است. اين هم طريقش است. بدان جهت آن خلف حمّاد افتاد به گريه كه يابن رسول الله شما نبوديد ما چه مىكرديم؟ غرض اين است كه امام در ما نحن فيه عماره داشت. بدان جهت گذشت عند الدّوران الامر بين العذرة و الحيض اين طريق است ادخال القطنه و المكث قليلاً و اخراجها اخراجاً كه اين اخراج كشيدن نباشد. مليى بوده باشد. اخراج ملى بوده باشد. دم...بشود وسطش سفيد بماند اين معلوم مىشود كه از عذره است. اطراف زخم هستند. و امّا اگر دم نفوذ كند و عبور بكند معلوم مىشود كه حيض است. از رحم مىآيد اين. كلام در اينها نيست. كلام در اين است كه امام (ع) فرمود فالتتقّ الله. اين بايد تقوا كند. يعنى اگر بخواهد نماز بخواند، اين جا احتمال استحاضه كه نيست. نماز بخواند وضو مىگيرد و مثل زنهاى طاهر نماز مىخواند. كانّ اين جور نماز خواندنش خلاف تقوا است. اگر صلاة حرمتش بر حايض تشريعى بود نه ذاتى بود، اين جور نماز خواندنش موافق تقوا بود. اين وجه استدلالش است كه اين جور فرمودهاند كه اين روايت كانّ ادّعاى صراحت شده است در اين معنا صريحاً.
ولكن در ما نحن فيه اين روايت دلالتى بر حرمت ذاتيه ندارد. امام (ع) مىفرمايد اگر حايض باشد نماز نخواند. يك كلمهاى بگويم، مقدمهاى بگويم اين حديث كما ذكرنا صدر دارد و صدرش را كلينى قدس الله نفسه الشّريف حتّى احمد ابن محمد ابن برغى نقل كرده است. چون كه در محاسن احمد ابن ابى عبد الله برغى كه احمد ابن محمد ابن خالد است، چون كه از پدرش نقل كرده است اين روايت را عن ابيه عن حمّاد سند محاسن اين جور است. بدان جهت معلوم مىشود كه اين محمد ابن خالد پدرش است. كسى ديگر نيست. بدان جهت محمد ابن خالد هم معتبر است. كثير الرّوايت است. روايت من حيث السّند معتبره مىشود. اين احمد ابن محمد ابن خالد و هكذا خود كلينى قدس الله نفسه الشّريف صدر اين روايت را نقل كردهاند. صدرش اين بود كه اين دختر وقتى كه اين جور مبتلا شد و به قوابل نشان دادند، قوابل اختلاف كردند. بعد از فقها پرسيدند كه حكم اين زن چيست. فقهاى كوفه پرسيدند از ابى حنيفه و غير ابى حنيفه. معلوم مىشود كه آن زمان هم همين جور شيعه دسترسى نداشت به علماى خودش، به فقها و محدّثين خودش. بله اين جور نبود كه ميسور بوده باشد. همه وقت. پرسيدند از آن فقهايشان كه در كوفه بود، آنها گفتند كه وظيفه اين زن نماز خواندن است. ولكن بر شوهر نزديكى بر او حرام است. اين فتواى فقها بود. فقها فتوا دادند كه وظيفه اين زن نماز خواندن است. و بر شوهرش حرام است بر اين كه با اين مجامعت كند. همان صدر حديث هست در ذيل هم نقل كردهاند، فقها گفتهاند انّ الصّلاة فريضةٌ تركش جايز نيست، ولكن اين شوهر نمىتواند وطى كند. خوب اين را مىدانيد وقتى كه اين فتوا به زن رسيد كه وظيفه تو نماز خواندن است، او نماز كه مىخواند، مىگويد من نماز مىخوانم واجب قربتاً الى الله. زنها اين جور نماز مىخوانند ديگر. او فتوا داده است كه بايد نماز بخواند. نگفته است كه رجاعاً نماز بخواند. اين را نگفتهاند. گفتهاند كه وظيفهاش نماز خواندن است. بدان جهت آن زن هم در ما نحن فيه مىآيد و مىگويد نماز بر من واجب است اتيان مىكنم. اين فالتتقّ الله. اين جور نمىشود نماز خواند. هيچ جور نمىشود نماز خواند. چون كه اين جا طريق است براى علم به حيض و علم بر اين كه اين عذر است يا حايض است. طريق دارد. جاى احتياط هم نيست. اين جور كه آن جا نماز آنها گفتهاند نمىشود آن جور نماز خواند. فالتتقّ الله. آن جور كه نماز مىشود خواند، حاجتى بر او نيست. چرا؟ چون كه طريق دارد. مىتواند احراز كند بر اين كه دمش عذره است يا مىتواند احراز كند كه دمش حايض است. آن صدر را اگر منضم بكنيد كه فقها هم گفتهاند بر اين كه اين زن وظيفهاش نماز خواندن است. آن فقها اين جور گفتهاند. گفتهاند كه وظيفهاش عبارت از نماز خواندن است. فسألوا ان ذالك فقهائهم آن جا گفتهاند كه ابى حنيفه و غيره من فقها الكوفه و قالوا هذا شىءٌ قد اشكل و الصّلاة فريضةٌ واجبةٌ فالتتوض و تصلّى. صلاة فريضه واجب است. دست برداشته نمىشود. نماز بخواند امّا شوهرش بيچاره برود عقب. او كارى نكند. اين فتواى آنها بود. بدان جهت امام (ع) مىفرمايد اين جور نماز خواندن نمىشود بر اين زن كه محتمل است حايض بشود. فالتتقّ الله. بدان جهت در ما نحن فيه جايى هم به رجا خواندن، اگر هم فقهاى آنها گفته بودند كه اين رجاعاً نماز بخواند، امام آن وقت فرموده بود فالتتقّ الله اين جوز نماز نخواند و از خدا بترسد، اين دلالت بر حرمت ذاتيه مىشد كه گفتيم حرمت ذاتيه معنايش اين است كه آن نمازى كه بر شخص طاهر است بر زن طاهر، اگر حايض بوده باشد او حرام است. و امّا در صورتى كه مثل اين كه كسى مىرود و مىپرسد از مجتهد من شك دارم حايض شدم يا نشدم. مىفرمايد ايشان وظيفهات نماز خواندن است. او مىآيد بما اين كه وظيفهاش نماز خواندن است، اتيان مىكند.
سؤال؟ او كه نمىداند. او مىگويد شرع اين جور مىگويد. يك جا گفته است بكش، يك جا گفته است شل كن. نسبت به نماز گفته است نخوان، امّا نسبت به او گفته است كه نه.
سؤال؟ اين را بعد از اين كه ما فهميديم، اين قدر در درس خوانديم و فهميديم كه اين دو تا حكم حيض است. با هم اگر حيض باشد هستند. اگر غير حيض بشود نيستند، بعد از اين كه اين را بر ما واضح شده است اين...بعد از سنوات اين را مىگوييم. زن كه اين جور نيست. زن مىگويد اول خون ديده است. نديده بود. من چه كار بكنم؟ وظيفهام چيست؟ مىگويند وظيفهات اين است كه نمازت را بخوانى.
سؤال؟ گفتم واجب است. الصّلاة فريضةٌ. سؤال؟ او را كه زن نمىفهمد. مىگويم بر اين كه فرض بفرماييد صلاة واجب است. عرض مىكنم اين زن عوام اين را نمىفهمد. وقتى كه به زن عوام گفتند وظيفهات نماز خواندن است ولكن به شوهرت بلى نگو، مىگويد كه خوب در نماز حكم حيض را دارم. بدان جهت نماز را اتيان مىكند به قصد جزمى كه وظيفهام است. بدان جهت امام (ع) مىفرمايد فالتتقّ الله معنايش عبارت از اين است كه در ما نحن فيه اين جور بشود كه آنى كه آنها فتوا دادهاند خلاف تقوا است. اين اولاً.
و ثانياً مىگوييم امام (ع) كه نفرمود نماز خواندن بر اين زن در وقتى كه نمىداند عذره است يا غير عذره در وقتى كه نمىداند تقوا است. در اين مورد اين زن خلاف تقوا است عمل كردنش. چون كه اماره دارد بر اين كه تشخيص بدهد كه وظيفهاش حيض است، يا وظيفهاش وضو گرفتن و نماز خواندن است. اين چون كه طريق دارد اين به طريقش بايد عمل بكند. اين زن وظيفهاش اين است كه به طريقش بايد عمل كند. فالتتقّ الله در اخذ به فتواى آنها كه اين جا مورد اخذ به فتواى آنها نيست. اين جا طريق دارد كه آنها نمىدانند. در ذيل روايت هم هست و نگوييد هم به آنها اين طريق را. بگذاريد در ذلالتشان بمانند. اين جا اخص به قول آنها نكند. فالتتقّ الله يعنى در ترك اخذ لقول آنها. اگر حايض باشد وظيفهاش او است. اگر استحاضه باشد وظيفهاش او است و اين هم طريق دارد. طريق را ملاحظه كند و به وظيفهاش عمل بكند. فالتتقّ الله در اخذ به فتواى آنها كه آنها زال و مزل هستند. بدان جهت در ذيلش هم دارد بر اين كه مىگويد بر اين كه فالتتقّ الله و ان كان من دم عذرةٍ من دم الحيض فالتمسك ان الصّلاة حتّى تَرى الطّهر. يمسك عنها بعلها. و ان كان من العذره فالتتقّ الله. اخذ به قول آنها نكند. به شوهرش بلى بگويد. و التتوضء و تصلّى و يعطيها بعلها ان احبّ ذالك. و قلت له و كيف لهم ان يعلم ما هو حتّى يفعلوا ما ينبقى. فالتفت يميناً و شمالاً...كه در منى...بود آن وقت مخافت ان يسمع كلامه احد ثمّ...الىّ خيز پيدا كرد به طرف من. قال يا خلف سرّ الله فلا...و لا تعلّموا هذا الخلق اصول دين الله...لهم ما رضى الله لهم من زلالهم ثمّ احد بيده اليسرى تسعٍ يعنى همين جور دستش را به شكل نه مىشود يا نود مىشود، قطنه وارد مىكند اين جا. يك خورده مكث مىكند و در مىآورد. ثمّ عدد بيده التّسعين تستدخل قطنتاً ثمّ تدعها...مليّاً ثمّ تخرجها اخرجاً...فان كانت الدّم متوّقاً فى القطنه فهو من العذره..فرو رفته من قطنه و هو من الحيض. قال خلف...شادى مرا گرفت. شروع كردم به گريه كردن. فلم ما سكن...قلت جعلت فداك من كان يحسنها...غيرك قال فرفع يده الى السما قال انّى و الله ما ملك الاّ ان رسول الله ان جبرئيل ان الله عزّوجل. بدان جهت همين جور است كه اختصاصى به اين ندارد. بدان جهت اگر روايتى صحيح بوده باشد از امام ما، اسنادش به رسول الله (ص) بلكه اسنادش به خداوند متعال صحيح است. به مقتضاى اين ذيلى كه در اين روايت هست. بدان جهت از امامى شنيد انسان اسناد به امام ديگر بدهد سند معتبر باشد عيبى ندارد. چون كه همه اينها اخبار عن الرّسول الله...الله است و ديگرى هم مىگويد خودش منصوص است. در روايات ترخيص داده است اگر از يكى كلامى را شنيديد به امام ديگر نسبت بدهيد. چون كه كلّنا از يك مركزى خبر مىدهيم. بدان جهت در ما نحن فيه اين روايت هيچ دلالتى بر حرمت ذاتيه ندارد.
اولاً فالتتقّ الله معنايش عبارت از اين است كه كما اين كه فرمودهاند اين را يعنى قصد جزمى نكند كه عادتاً قصد جزمى مىكند.
و ثانياً فالتتقّ الله در رها كردن قول آنها. آنها زال هستند. بله بدان جهت در اين تقوا بكند. اين روايت دلالتى ندارد.
از رواياتى كه استدلال شده است بر حرمت ذاتى و گفته شده است او دلالت مىكند بر حرمت ذاتى نهى رسول الله (ص) است. اين يك مطلب، مطلب مهمّى است. درست گوش كنيد. نهى رسول الله (ص) حايض را كه...الصّلاة ايام اقرائك. نهى كرده است حايض را از صلاة در ايام اقراء. و ظاهر نهى گفتهاند تحريم است. ولكن اين مطلب معلوم بوده باشد اين كه ظاهر نهى تحريم است، اين درست نيست. كما اين كه گفتهايم در بحث ظاهر نهى تحريم است در جايى كه متعلّق نهى افعال اعتباريه نبوده باشد. يعنى از قبيل معاملات و از قبيل عبادات نبوده باشد. آن جا نهى ظهورش مثل نهى عن الكذب نهى عن الغيب، نهى عن الزّنا و امثال ذالك، نهى عن السّرقه نهى عن...و غير ذالك ظهورشان حرمت است. مادامى كه دليلى و ترخيصى وارد نشده است در يك نهيى ما ملتزم هستيم به همان تحريم كه ترخيصى وارد نيست و حكم به حرمت مىشود. و امّا در جاهايى كه متعلّق نهى معامله بوده باشد كه امر اعتبارى است. لا تبع ما ليس عندك. لا تبع الميته. ميته را نفروش و غير ذالك. ذكرنا ظهور اوليه نهى در معاملات ارشاد به فساد است. يعنى شارع امضا نكرده است اين را. لا تبع ما ليس عندك يعنى مالى را كه هنوز مالك نشدى بفروشى قبل از تملّك كه آب همين جور هم اتّفاق مىافتد چون كه يقين دارد خواهد خريد، قبل از اين كه بخرد مىفروشد، لا تبع ما ليس عندك اين ارشاد است بر اين كه اين بيع فاسد است. لا تبع عن الميته معنايش، در رساله عمليه هم همينجور است اگر فرض بفرماييد در رساله بنويسد معامله را نكنند يعنى ظهور فهميده مىشود يعنى باطل است. اين ظهور اوليه نهى است در معامله كه ارشاد به فساد است. كما اين كه در عبادت ظهور نهى ارشاد به عدم مشروعيّت است. لا...يوم العيد معنايش عبارت از اين است كه صوم يوم العيد مشروع نيست. مشروع به استحباب يا به وجوب مىشود. هيچ كدام از اينها را ندارد. بدان جهت در معامله اگر ما يك جايى ملتزم بشويم كه خود معامله را انشاء كردن حرام است، او احتياج به قرينه خارجيه دارد. چه بگوييم بر اين كه فقط مجرّد نهى تكليفى دارد، مثل بيع وقت النّدا كه...البيع معلوم است كه اين به جهت ترك نماز جمعه است. ملاك، ملاك حكم تحريمى است. اين قرينه مىشود. يا قرينه مع الفساد است. مثل اين كه ثمن الخمر سهدٌ نهى از بيع خمر شده است، در روايات هم وارد شده است كه لعن رسول الله (ص) بايعها و مشتريها از اين معلوم شده است كه انشائش هم حرام است.
و امّا اگر قرينهاى بر حرمت تكليفيه نشد، اين ارشاد به فساد مىشود. اين كه در اصول بحث مىكنند نهى از معامله مقتضى فساد است يا نه، يعنى جايى كه نهى تكليفى شد از يك معاملهاى مثل بيع وقت النّدا اين دلالت مىكند كه فاسد است يا نه، مرادشان او است. و امّا خود ظهور خطاب النّهى در جايى كه وارد مىشود ظهورش تكليفاً مراد آنها نيست. ظهور در وضع است. ارشاد به فساد است. جايى كه تكليف شد دلالت به فساد هم مىكند يا نه، آن جايى است كه مىگويند نمىكند. تكليفاً حرام است انشائش. بدان جهت در ما نحن فيه به قول رسول الله (ص) به حايض كه مىگويد دع الصّلاة ايام اقرائك صلاتت را در ايام اقراء ترك كن، اين ارشاد به اين است كه تو مكلّف به صلاة نيستى. خودت را زحمت نده. شارع از تو نماز نخواسته است. نه وجوباً، نه استحباباً. ارشاد به او است. و منهنا در ثوب يوم العيد هم ملتزم شديم حرمت ذاتى ندارد آن صوم يوم العيد الفطر هم همان حرمت تشريعى دارد. چون كه ظاهر نهى اين است كه مشروعيّت ندارد. بدان جهت اگر يوم مشتبه شد بر اين كه اول شوّال است يا آخر رمضان است انسان روزه بگيرد به داعى اين كه شايد آخر رمضان است بگيرد، اين اشكالى ندارد. چون كه حرمت ذاتى ندارد. تشريعاً حرام است. وقتى كه احتمال آمد تشريع مىرود كما ذكرنا. بدان جهت در ما نحن فيه اين قول رسول الله (ص) دع الصّلاة ايام اقرائك دلالت به حرمت ذاتيه ندارد. خصوصاً بر اين كه اين قول رسول الله (ص) به كه خطاب كرده است دع الصّلاة ايام اقرائك. اين به مستحاضه در مرسله يونس طويله وارد است. و آن مستحاضه كه شروع كرد هى مستحاضه شد، رسول الله (ص) فرمود دع الصّلاة ايام اقرائك. آن دع ارشاد بود كه ايام عادتت حجّت است. مستحاضه شده بود رسول الله سنّت اولى است. در آن سنّت اولى فرمود به آن زنى كه مستحاضه شده بود و ذات العاده بود در سنّت اولى، به او فرمود دع الصّلاة ايام اقرائك. معنايش اين است كه آن ايام اقرا كه قبلاً داشتى كه الان مستحاضه است. آن ايام را ترك كن. يعنى آن عادتت طريق است بر اين كه خونى كه مستحاضه شدى، در زمان مستحاضه اين خون، خون حيض است. چون كه خون حيض است نماز را ترك كن. اين ارشاد است به اعتبار طريقيّت عادت در جايى كه زن مستحاضه بشود هيچ دلالتى برحرمت ذاتيه ندارد.
مىماند در ما نحن فيه مطلب ديگرى و آن مطلب ديگر اين است كه در روايتى وارد شده است، باب 39 از ابواب الحيض. آن جا دارد در روايت اولى. در روايت دومى و اولى اين جور دارد. اولىاش اين جور است كه محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه اين يك سند. و عن محمد ابن اسماعيل عن الفضل ابن شازان دو سند. عن حمّاد ابن عيسى عن حريض عن زراره عن ابى جعفر (ع) اذا كانت المرئة تامساً فلا تحلّ له الصّلاة. صلاة برايش حلال نمىشود. حلال نمىشود يعنى حرام مىشود. جواب اين روايت واضح شد. حرام مىشود حرمت در عبادت است. عبادت حرام مىشود حرمتش معنايش حرمت تشريعى است. يعنى حايض اگر اتيان بكند صلاة را عبادتاً حرام است. ما هم مىگوييم ديگر. فلا تحلّ الصّلاة. اذا كان حايضاً صلاة به نحو العباده اتيان بكند حايض است مفروض اين است. اگر بگويد من اين را اتيان مىكنم كه خدا خواسته است. يك احتمالاً خدا خواسته است. حرام است ديگر. چون كه مىداند حايض است. اين روايت هم دلالتى ندارد. امّا روايت دومى. محمد ابن على ابن الحسين فى عيون الاخبار و فى العلل...عن الفضل ابن شازان عن الرضا (ع) قال اذا هذة المرئة فلا تصوم و لا تصلّى. چرا؟ لانّها فى حدّ نجاستٍ. فاحبّ الله ان لا يعبد الاّ طاهراً. خدا دوست ندارد مگر اين كه طاهراً يعنى نگاهاً عن دم الحيض عبادت بشود. خوب اولاً بر اين كه اين روايت دو تا اشكال دارد. يكى من حيث السّند. چون كه سند صدوق مىدانيد كه بايد اين جور بشود كه محمد ابن على ابن الحسين عن احمد ابن عبدوس، احمد ابن عبدوس شيخ صدوق قدس الله نفسه الشريف است. احمد ابن محمد ابن عبدوس آن هم عن على ابن قطيبه ابن قطيبه عن الفضل ابن شازان. فضل ابن شازان كه جلالتش واضح است. على ابن محمد ابن قطيبه هم چون كه كشّى اعتماد كرده است در رجالش به اين على ابن محمد قطيبه نيشابورى است مىگوييم معتبر. از اعتماد كشّى كشف مىشود. و امّا احمد ابن عبدوس ولو شيخ صدوق است توثيقى ندارد. خودش هم از آن كثير الرّوايتها نيست كه بگوييم شخص كثير الرّوايتى بوده است. روايت من حيث السّند اشكال دارد. احمد ابن عبدوس در سند است.و دلالت هم ندارد. چون كه خداوند دوست ندارد الاّ اين كه طاهراً عبادت بشود، يعنى در جايى كه طاهر بشود دوست ندارد الاّ طاهراً خوب آن هم معنايش عبارت از اين نيست كه اگر طاهر نشد حرام ذاتى است. خداوند دوست ندارد. دوست داشتنش به امر مىشود. امر وجوبى يا استحبابى. اگر زن طاهر نشد نه امر وجوبى دارد و نه امر استحبابى . دوست نداشتن خداوند به دوست داشتن من فلان كس را نيست كه نعوذبالله. دوست داشتن خداوند به امرش است و رضايش است. اگر امر ندارد خدا امر نكرده است الاّ طاهراً. خوب عيبى ندارد. ما هم مىگوييم به حرمت ذاتى كه جايى كه مردد بشود ما بين الحيض و الاستحاضه احتياط ممكن نبوده باشد رجاعاً به او دلالتى ندارد، هذا فى تمام الكلام كانّ به نظر قاصر ما اين است لا شبهة بر اين كه حرمت صلاة على الحايض كه حرمت ساير عبادات به مقتضاى اين ادلهاى كه خوانديم حرمت تشريعى است. ذاتى نيست. و الحمد الله ربّ العالمين.
|