جلسه 845
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:845 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1372
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم در ما نحن فيه كلام در دو جهت واقع مىشود.
جهت اولى اين است كه آيا در سماع آيه سجده از هر شخصى ولو مرد بوده باشد، زن در حال طهرش بشود، به مجرّد سماع الآيه بر سامع سجده تلاوت واجب مىشود يا مشروط به استماع است كه گوش بدهد. در صورت اجتماع واجب است.
و در جهت ثانيه بحث مىشود در جهت اولى هر چه گفتيم در حقّ حايض هم ثابت است يا حايض با غير حايض فرقى دارد. كلام در اين دو جهت است. امّا الجهت الاولى و قد ذكرنا رواياتى كه در امر به سجود تلاوت وارد شده است، عناوين در آنها اذا قرأ آن آيه را او سمع. فليسجد سجده را بايد اتيان بكند. در آن روايات عنوان استماع اخذ نشده است. بلكه مطلق السّماع است. ولكن از اين مطلقات بايد رفعيت بشود. اگر دلالت اين صحيحه تمام بشود، امر اين صحيحه تمام بشود، بايد از تمامى اطلاقات رفعيت كرد. آن اطلاقات در آن صحيحهاى كه ما صحيحه تعبير مىكنيم صحيحه عبد الله ابن سنان در صحيحه عبد الله ابن سنان اين جور است. در باب 43 از ابواب قرائت القرآن جلد 4 وسائل. روايت اولى است. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن محمد ابن عيسى ابن عبيد عن يونس ابن عبد الرّحمان عن عبد الله ابن سنان قال سألت ابا عبد الله (ع) عن رجلٍ سمع السّجده تقرأ ايه سجده خوانده مىشود. قال لا يسجد الاّ ان يكون...لقرائته. سجده نكند. سجده نكند يعنى وجوبى ندارد. نه اين كه حرام است. سجده نكند الاّ ان يكون...امساك. گوش بدهد به قرائت آن شخص. مستمعاً لها. مستمع آيه سجده باشد. مىفرمايد بر اين كه او يصلّى بصلاته. يا امام بشود كه امام سوره عظيمه را مىخواند. اين هم گوش مىدهد كه عيب ندارد. در موارد تقيه اقتدا به آن امامى كه مىخواند تقيتاً عيبى ندارد. آن جا هم سجده كند. سجده او هم ايما است. در روايات ديگر ذكر شده است كه آنها اگر سجده نكردند تو ايماء بكن. فامّا ان يكون يصلّى فى ناحيةٍ. آنى كه قرائت سوره عظائم را مىخواند او در يك ناحيهاى است و انت تصلّى فى ناحية الاخرى كه گوش نمىدهى صلات است بما سمع. آنى كه شنيدى، شنيدن وجوب سجده
ندارد. استماع معتبر است. عرض كرديم در اين روايت خدشه من حيث الدّلاله مجالى ندارد. چون كه فرض كرده است كه نماز مىخواند و در نماز شنيده است، اين را در ذيل فرض كرد. در اول مطلق بود كه اگر آيهاى را شنيدى سجده نكن. مگر اين كه سامع باشى در حال صلاة او غير صلاة. منتهى در حال صلاة اگر اقتدا كرده باشى استماع از سجده كن و اگر تو در جاى ديگرى نماز مىخوانى شنيدى نه سجده لازم نيست. اين كبراى كلّى را تصديق كرده است در اين ذيل. خدشه در دلالت اين روايت، مجالى ندارد. بدان جهت اين حاكم است اين روايت به تمام رواياتى كه عند السّماع امر به سجده مىكرد. چون كه سماع مطلق است. گوش بدهى يا ندهى. اين همه آنها را تقييد مىكند. هر كس باشد بشنود آيه را اگر منستد نبوده باشد و مستمع نباشد، لا تجب السّجده. سجده برايش واجب نيست. تمام مطلقات را تقييد مىكند. و مىفرمايد اين امر به سجده عند السّماع مع الاجتماع است. مجرّد سماعى كه بدون استماع باشد سجده ندارد. انّما الكلام كلّ الكلام در سندى اين روايت است كه بعضىها مناقشه كردهاند اين محمد ابن عيسى ابن عبيد عن يونس ابن عبد الرّحمان نقل مىكند اين روايت را و به اين روايت نمىشود اعتماد كرد. چرا؟
به جهت اين كه صدوق قدس الله نفسه الشّريف نقل كرده است از شيخش محمد ابن حسن ابن وليد كه شيخ ما در رواياتى كه محمد ابن عيسى ابن عبيد از كتب يونس و روايات يونس دارد اگر...بر نقلش بشود آن روايت را كسى ديگر غير از محمد ابن عيسى ابن عبيد نقل نكند اين محمد ابن عيسى ابن عبيد متفرّق بر نقلش باشد، لا يعمل به و لا مفتى به. لا يعتمد عليه و لا مفتى به. نه به آن روايت اعتماد مىكنيم و نه فتوا مىدهيم. روى اين اساس اين روايت هم از محمد ابن عيسى ابن عبيد است و محمد ابن عيسى ابن عبيد از يونس ابن عبد الرّحمان نقل مىكند. محمد ابن حسن ابن وليد كما اين كه صدوق قدس الله نفسه الشّريف از او نقل كرده است و ديگران هم نقل كردهاند. اكثر رجاليين نقل كردهاند، محمد ابن حسن ابن وليد اين را در آن روايات نوادر الحكمه هم گفته است. آن نوادر الحكمه كه مال محمد ابن احمد ابن يحيى العطّار است، وقتى كه متعرّض به او شده است، به كتاب نوادر الحكمتش كه كتاب معروفش او است. كه قمّيين او را لقب مىدادند. نوادر الحكمه را تعبير مىكردند بر اين كه يك وقتى انسان يك كيسهاى را حمل مىكند كه تويش همه چيز است. اين دبّه مىگويند. اين را دبّه تعبير مىكردند كتاب نوادر الحكمه را كه مىگفتند هر چيزى تويش است. بدان جهت در اين نوادر الحكمه محمد ابن احمد ابن يحيى رواياتى كه دارد، محمد ابن حسن ابن وليد كه قمّيين طبعيت كردند مثل صدوق و تلاميزش
ديگر. آنها گفتهاند آنى كه محمد ابن احمد ابن يحيى العطّار در كتاب النّوادر الحكمه از اين جماعت نقل كرده است، آنها اعتبارى ندارد كه اينها را مىگويند مستثنيات من رجال نوادر الحكمه. يعنى اين اشخاص روايتشان اعتبارى ندارد. آنها را ذكر كردهاند كه قريب 13 نفر است تقريباً. يكى از آنها محمد ابن عيسى ابن عبيد است كه محمد ابن عيسى ابن عبيد را محمد ابن حسن وليد گفته است آنى را كه نقل مىكند محمد ابن احمد ابن يحيى العطّار از محمد ابن عيسى ابن عبيد، كانّ به او عمل نمىشود. الان كانّ گفتم. حكمت دارد كانّ به او عمل نمىشود.
روى اين اساس شيخ قدس الله نفسه الشّريف رو كلام قمّيين كه صدوق نقل كرده است از محمد ابن حسن ابن وليد شيخ الطّائفه اين محمد ابن عيسى ابن عبيد را هم در فهرستش و هم در رجالش تضعيف كرده است. در رجال شيخ شيخ اين را از اصحاب امام رضا سلام الله عليه هم از اصحاب امام هادى سلام الله عليه، هم از اصحاب ابى محمد العسگرى شمرده است و هم از كسانى شمرده است كه از امام روايتى ندارند. و ما بين اصحاب بودن و روايت نداشتن منافاتى نيست. بحثش يك وقتى آمد. مىكنيم. فعلاً بحثش خيلى است...نقل كرده است در آن مواردى كه از امام (ع) آن كسانى كه از امام (ع) روايتى ندارند همان جا نقل كرده است در رجال در دو موردش كه در رجالش توى ذهنم هست تضعيف كرده است. تعبيرش هم مختلف است. محمد ابن عيسى ابن يونسى يقطينى ابن يقطين تعريف كرده است، ظاهر كلامش اين است كه اين تضعيف دارد نمىشود و هكذا در فهرستش تضعيف كرده است اين شخص را. اين تضعيف شيخ دليلش همان كلامى است كه محمد ابن حسن ابن وليد و اتباعش و من بعده ملتزم شدهاند. دليل شيخ از كلام ايشان كه در دو مورد بود. يكى در روايات يونس و كتب يونس، ديگرى درباره نوادر الحكمه. از اين دو كلام استفاده كرده است شيخ قدس الله نفسه الشّريف كه اين محمد ابن عيسى ابن عبيد ضعيف است. و وجه اين كه شيخ مىگوييم استفاده كرده است وزر را به گردن مىگيريم كه شيخ تضعيفش مستند به اين دو تا است، وزر به گردن مىگيريم دليلش اين است شيخ قدس الله نفسه الشّريف در جلد ثالث استبسار بابى را عنوان كرده است. آن باب اين است كه كسى كه بر امرئهاى عقد كرد، مجرّد عقد كردن بر امرئه اين باعث مىشود كه آن امرئه بر پسرش حرام باشد. اگر پسر عقد كند مجرّد امرئهاى را، آن امرئه بر پدر آن پسر حرام مىشود. به مجرّد العقد لا تنكحوا ما نكح آبائكم و حلائل ابنائكم هر دو تا فرموده است به حسب قرآن حرام است. به مجرّد عقد كردن حرمت ابدى پيدا مىكند معقوده پسر بر پدر و معقوده پدر بر پسر. رواياتى را هم در اين باب نقل كرده است. على
ما...روايت 4 است.
در آن روايت 4 است كه نقل كرده است روايتى را كه آن روايت الصّفار عن محمد ابن عيسى ابن عبيد عن يونس عن بعض رجاله عن ابى عبد الله (ع). روايتى را نقل كرده است كه اين حدّ و حرمت ابدى مسح است. مجرّد اين كه پسر با مرئهاى عقد كرد اگر مسح كند با او، بر پدرش حرام ابدى مىشود. پدر هم اگر زنى گرفت مسح با او كرد بر پسرش حرام مىشود. بدون مسح يا مسح باطنى، تصحيح دارد در روايت. يا مسح ظاهرى كه آن جاها دست بزند و اينها و همين جور مسح ظاهرى كرده باشد اقلاً. در اين صورت حرام مىشود. شيخ وقتى كه اين روايت را متعرّض مىشود در اين استبسار اين جور مىفرمايد، مىگويد بر اين كه اين روايت علاوه بر اين كه مخالف با كتاب مجيد است، خوب تمام مىشد قيد مىزد كتاب مجيد را. مخالفتش مخالفت مطلق و مقيد است. فرموده است علاوه بر اين كه مخالف با كتاب است، اين منقطع و مرسل است. چون كه يونس نقل مىكند عن بعض رجاله. آن بعض رجال را نمىشناسيم. فرموده است علاوه بر اينها در طريقش محمد ابن عيسى ابن عبيد است كه از يونس نقل مىكند. و محمد ابن عيسى ابن عبيد ضعيف است به رواياتش اعتماد نمىشود، اين جا استشهاد مىآورد. چون كه قال ابو جعفر. قال ابو جعفر رواياتى را كه يعنى از شيخش نقل كرده. ابو جعفر يعنى صدوق قدس الله نفسه الشّريف. قال ابو جعفر محمد ابن على ابن الحسين رواياتى را كه از كتب يونس محمد ابن عيسى ابن عبيد نقل كرده است و ديگران نقل كرده است، لا يعتبر عليه و من كان حاله هذا فى الضّعف كسى كه اين جور حالش ضعيف بوده باشد، لا يعترز بها. به روايات ديگر كه روايات صحيحه است دلالت مىكند بر اين كه، به مجرّد العقد معقود بر آن ديگرى حرام معبد مىشود، اين با آنها معارضه نمىكند. نمىشود گفت آنها معارض دارند. كلامش اين است و...بعد از اين كه كلام صدوق را نقل كرده است، گفته است در ذيلش و من كان هذا كه صدوق نقل مىكند در حالش من الضّعف لا يعتمد بروايته. و هكذا باز. درست توجّه كنيد. فهرست مىگويم. چون كه اين بحث محمد ابن عيسى ابن عبيد خيلى مهم است. روايات متعددهاى دارد و اين هم بحثش اقلاً مفصّل بشود دو روز طول مىكشد. ولكن من آن نكاتى را مىگويم كه بقيه را خودتان مراجعه كنيد حل مىكنيد.
باز شيخ قدس الله نفسه الشّريف در آن وقتى كه در فهرست به يونس ابن عبد الرّحمان متعرّض مىشود كه مىگويد اين مثلش مثل حسين ابن سعيد است من حيث الكتب كثرت الكتب بعد كه طرقش را به آن كتب يونس ابن عبد الرّحمان نقل مىكند، كه تقريباً ظاهراً سه طريق است. بعد از اين كه طريق
اخيرى را نقل مىكند، اين طريق اخيرى محمد ابن عيسى ابن عبيد است كه مىگويد طريق آخر محمد ابن عيسى ابن عبيد است عن يونس ابن عبد الرّحمان پشت سرش باز مىگويد و قال ابو جعفر. على ابن محمد ابن على ابن حسين يعنى صدوق قدس الله نفسه الشّريف آنهايى كه عيسى ابن عبيد از كتب يونس و رواياتش نقل مىكند، به آنها اعتماد نمىشود. يعنى اين طريق اخير، طريق ضعيفى است. كانّ صريح كلام شيخ در استبسار و ظاهر كلامش در ذيل طرقى كه در يونس ابن عبد الرّحمان فرموده است، اين ظاهرش اين است كه اعتماد كرده است در تضعيف و تضعيف فهميده است از كلام صدوق و از كلام شيخش كه صدوق او را نقل مىكند. بدان جهت تضعيف كرده است. بدان جهت در ما نحن فيه اين محمد ابن عيسى ابن عبيد از اجلاّ است. كشّى قدس الله نفسه الشّريف در جايى كه متعرّض مىشود به ترجمه محمد ابن سنان آن محمد ابن سنانى كه يك بلايى سرش هست، در ذيل ترجمه او مىگويد كه روا عنه الفضل و ابوه روايت كرده است از محمد ابن سنان فضل ابن شازان و پدرش شازان و هكذا نقل كرده است از او الحسن و الحسين ابنا سعيد الاهوازيان كه حسين ابن سعيد اهوازى برادرش حسن ابن سعيد. ابنا... باز مىگويد نقل كرده است از او محمد ابن عيسى ابن عبيد و يونس ابن عبد الرّحمان يعنى نقل كردهاند از محمد ابن سنان و غيرهم من الثّقات و العدول. كشّى قدس الله نفسه الشّريف اينهايى را كه...كرده است فضل ابن شازان پدرش، ابنا...كه حسين ابن سعيد و حسن ابن سعيد است، و يونس ابن عبد الرّحمان و محمد ابن عيسى ابن عبيد را ثقات و عدول شمرده است. باز خود اين كشّى قدس الله نفسه الشّريف در وقتى كه متعرّض شده است در ترجمه محمد ابن عيسى ابن عبيد، آن جا نقل كرده است كلامى را از قطيبى يعنى على ابن محمد ابن قطيبه كه شيخ كشّى است كه اعتمادش در كشّى بر او است. گفته است بر اين كه على ابن محمد ابن قطيبه كه غالباً از فضل ابن شازان نقل مىكند. نقل كرده است از فضل ابن شازان كيست كسى كه مثل محمد ابن عيسى ابن عبيد باشد در فضل و جلالت و ديانت. ليس فى اقرانه مثله. در او همسنهاى محمد ابن عيسى ابن عبيد مثلش نيست. و كذا نجاشى قدس الله نفسه الشّريف وقتى كه متعرض شده است به ترجمه محمد ابن عيسى ابن عبيد، آن جا فرموده است، كه ثقةٌ عينٌ له كتبٌ. بعد از اين كه اينها را فرموده است، كلام صدوق را نقل كرده است از كتب محمد ابن حسن ابن وليد. اين كلام را نقل كرده است و گفته است كه، اين كلام نجاشى است و رأيت اصحابنا لا يقبلون ذالك. اين تعريزى كه صدوق از محمد ابن حسن ابن وليد نقل كرده است، اين را قبول نمىكردند. مىگفتند اين درست نيست. بدان جهت در ما نحن فيه مىماند
سند تضعيف اين شخص مىماند به دو تا امر.
يكى اين كه سابقاً بحث كرديم. رواياتى در ذنب زراره وارد شده است كه آن روايات در زراره قدح دارد كه زراره را كانّ آدم نادرستى است و آدم كذا و كذا است. رواياتى هست و در آن روايات شهيد ثانى قدس الله نفسه الشّريف وقتى كه آن روايات قدح زراره را نقل كرده است، گفته است مىبينيد اين روايات همهاش به سند محمد ابن عيسى ابن عبيد است. و اين محمد ابن عيسى ابن عبيد كه هست خودش فيهما فيه است. بعد نقل كرده است شهيد ثانى قدس الله نفسه الشّريف نقل كرده است از ابن طاووس رضوان الله عليه نقل كرده است كه ابن طاووس گفته است كه اگر محمد ابن عيسى ابن عبيد در عدالت مقامى داشت مثل زراره به واسطه نقل اين روايات در حقّ زراره مورد تهمت واقع مىشد كه اين آدم درستى نيست محمد ابن عيسى ابن عبيد. فكيف بر اين كه خودش متهم است، مظنون است فى نفسه. اين كلام اين است. اين را سابقاً متعرض شديم. گفتيم اين درست نيست. ولو شهيد ثانى فرموده است. اولاً بعضى از آن روايات در طريقش محمد ابن عيسى ابن عبيد نيست. روايات...
و ثانياً اين محمد ابن عيسى ابن عبيدى كه شما مىگوييد با زراره يك عنادى داشت و اين روايات را نقل كرده است، اين محمد ابن عيسى ابن عبيد همان رواياتى كه معصوم (ع) فرموده است ما اين قدح را كرديم تا كى...از زراره برداريم و چون كه اگر نمىكرديم زراره سلامتش در خطر بود، همين روايات بعضش را محمد ابن عيسى ابن عبيد نقل كرده است. بدان جهت سابقاً گفتيم اين چيزى نمىشود كه شهيد ثانى و هكذا ابن طاووس فرمودند. ابن طاووس يا قطب الدّين. يكى از اينها است. عمده امر ثانى است كه گفتهاند اين محمد ابن حسن ابن وليد كه نقّاد الرّجال است، اين تضعيف كرده است در دو مورد. هم در مورد روايات نوادر الحكمه، هم در آن موردى كه كتب يونس را متعرّض شد كه راوىاش اين باشد. سابقاً اين را يادم هست متعرّض شدهايم. اين تكرار است. گفتيم اين كلامى كه صدوق قدس الله نفسه الشّريف از شيخش نقل كرده است، شيخ صدوق ادرا بود به آنى كه محمد ابن حسن ابن وليد بود.اعتماد كامل داشت. يقين داشت. ايمان داشت به استادش. بدان جهت صدوق در يك روايتى كه وارد شده است در باب صوم تتوّع در من لا يحضر الفقيه در جلد دوم در باب صوم تتوّع است. آن جا روايتى را نقل مىكند از مفضّل ابن صالح در ثواب صوم يوم القدير. بعد در ذيلش مىگويد و امّا آنى كه وارد شده است در ثواب صلاة فى يوم القدير. يك صلاة هم دارد يوم القدير كه درباره او ثواب وارد شده است امّا آن ما ورد فى ثواب الصّلاة فى يوم القدير و لمن سامه فيه در يوم القدير در طريق او
شيخ ما مىگفت محمد ابن حسن ابن وليد اينها اساسى ندارد. در طريق اينها محمد ابن الموسى الهمدانى است، و بدان جهت اينها درست نيستند. در ذيل اين كلام گفته است صدوق آنى كه شيخ ما مىگفت آن مصدّق است پيش ما و ما او را تصديق مىكنيم. اين معنايش اين است كه، اين يك نكتهاى هم هست بگويم. آن جا دارد بر اين كه صدوق قدس الله نفسه الشّريف اين كه مىگويند صدوق به سند ملاحظه نمىكند. پيش اينها سند مهم نبود و هر روايتى معتبر بود، آن جا دارد كه استاد ما محمد ابن حسن ابن وليد كه شيخنا و معتمدنا مىگفت اين محمد ابن موسى ابن همدانى مىگفت در سندش هست و هو غير ثقةٍ. ثقه نيست. نمىشود اعتماد كرد. بدان جهت ملاحظه سند در آنها هم بود. اين را مىگفتند يك نكتهاى باشد پيشتان. بدان جهت در ما نحن فيه صدوق اعتمادش به شيخش بود و در اين دو مورد تبعيّت از شيخش كرده است. آن وقت كلام ما اين است كه صدوقى كه حاق مطالب محمد ابن حسن ابن وليد را مىدانست، صدوق از كلام محمد ابن حسن ابن وليد تضعيف محمد ابن عيسى ابن عبيد را نفهميده بود كه محمد ابن عيسى ابن عبيد خودش ضعيف است. اين را نفهميده بود. نه محمد ابن عيسى ابن عبيد خودش درست است. چون كه محمد ابن حسن ابن وليد در رجال نوادر الحكمه...
سؤال؟ من مىگويم به اسناد منقطع يعنى محمد ابن عيسى ابن عبيد بعدش مقطوع نقل مىكند. اين اصطلاح اينها است. اگر تتّبع بكنيد مىبينيد. اين را شيخ داشت. اين جا محمد ابن عيسى ابن عبيد از يونس منقطعاً نقل مىكند. يعنى يونس انقطاع كرده است. همان روايتى را كه نقل مىكردند در معقوبه ابن...اين در ما نحن فيه چون كه همين جور است، بدان جهت به او اعتنا نمىشود. و امّا كلامى كه گفته است از كتب يونس نقل كند منفرد باشد شاهد بر اين كه محمد ابن عيسى ابن عبيد را صدوق نفهميده است تضعيف است در من لا يحضر الفقيه رواياتى دارد از محمد ابن عيسى ابن عبيد تصريح هم دارد در اكثر آنها به محمد ابن عيسى ابن عبيد در من لا يحضر الفقيه سندش را هم به روايات محمد ابن عيسى ابن عبيد نقل كرده است. سند معتبرى است. دو سند هم هست. هر دو صحيح است. و به هيچ يكى از آن روايات كه محمد ابن عيسى ابن عبيد از آنها نقل كرده است، از يونس نيست. همهاش از غير يونس است. بدان جهت اگر من لا يحضر الفقيهى كه ملتزم شده است در او رواياتى را نقل مىكند كه اعتماد مىكند حجّت است، اگر تضعيف در خود محمد ابن عيسى ابن عبيد بود، پانزده تا روايت نقل نمىكرد قريب پانزده تا است، آن على ما...كه شمردهايم قريب پانزده است. صدوق در فقيه از كسى پانزده روايت نقل كند اين خيلى است. چون كه من لا
يحضر الفقيه مختصر است. مرسلاتش خيلى است. از شخصى نقل كند پانزده روايت خيلى است. ولكن هيچ كدام را از يونس ابن عبد الرّحمان نقل نكرده است. يعنى محمد ابن عيسى ابن عبيد عن يونس ابن عبد الرّحمان. اينها را ندارد. محمد ابن عيسى ابن عبيد از على ابن...و عنها...اينها را نقل كرده است و صدوق هم در من لا يحضر الفقيه قريب 25 روايت هم از يونس ابت عبد الرّحمان نقل كرده است. يعنى بدع كرده است روايت را به يونس ابن عبد الرّحمان. و سندى به روايات يونس ابن عبد الرّحمان ذكر نكرده است. و ما يك زمانى توى ذهنمان اين بود كه كانّ اين طريق را نقل نكرده است، چون كه در طريقش محمد ابن عيسى ابن عبيد است. اگر طريق بگويد لو مىرود حرفشان. يعنى تمام نمىشود. ولكن اين وهم از ما بود. اين جور نيست. طريق را كه نقل نكرده است، طريقى دارد صدوق به روايات يونس ابن عبد الرّحمان از غير ناحيه محمد ابن عيسى ابن عبيد. اين طريق را شيخ در فهرست رواياتى كه به كتب يونس ابن عبد الرّحمان دارد، اين طريق صدوق را آن جا نقل كرده است كه و روا كتب يونس ابن عبد الرّحمان را ابو جعفر محمد ابن على ابن حسين سندش را نقل مىكند كه سندش همان سند على ابن ابراهيم عن ابيه عن اسماعيل ابن مرّار، اسماعيل ابن مرار است وآن صالح ابن اسماعيل است، عن يونس ابن عبد الرّحمان. سند اين است كه سند شيخ قدس الله نفسه الشّريف هم يكى مال صدوق است و يكى هم خودش دارد. يكى هم مال محمد ابن عيسى ابن عبيد است كه سومى است نقل مىكند. صدوق به روايات يونس ابن عبد الرّحمان هم سند دارد، روى اين اصل رواياتى كه در من لا يحضر الفقيه فرموده است، و يونس ابن عبد الرّحمان طريقش را نقل نكرده است آن روايت معتبر است. چون كه طريقش را شيخ بيان فرموده است. همان طريق صدوق را به آن كتب. غرض اين است كه اين صدوق قدس الله نفسه الشّريف نفهميده است از كلام ابن وليد كه محمد ابن عيسى ابن عبيد ضعيف است. فقط رواياتى كه محمد ابن عيسى ابن عبيد از كتب يونس نقل مىكند اين روايات را خدشه مىكند كه اين روايات اعتبارى ندارد. چرا اعتبار ندارد؟ وجهش را نگفتهاند. تخمين هر كس مىزند آن تخمين عبارت از اين است.
بدان جهت شيخ قدس الله نفسه الشّريف تخمين تضعيف زده است كه پس محمد ابن عيسى ابن عبيد ضعيف است كه استشهاد كرده است. ولكن تخمين ديگرى است كه در تحمّلش اشكال كرده است محمد ابن حسن ابن وليد در تحمّل اين كتب كه يونس ابن محمد ابن عيسى ابن عبيد اينها را تحمّل كرده است، در تحمّلش اشكال كرده است. ولكن بر اين كه اين كيفيت تحمّل را كه اشكال كرده است، وجهش را كه نگفته است چرا اشكال كرديم.
احتمال مىدهيما اجتهاد است. نظريه خودش است كه ديگران تصديق نكردهاند. نجاشى فرمود بر اين كه اصحاب را ديدم انكار مىكردند اين حرف را بر صدوق و پدرش. خود محمد ابن عيسى ابن عبيد بعد از اين كه عدلش ثابت شد، ثقه بودنش ثابت شد، و معارضى ندارد مىگويد حدّثنا نجاشى را نگاه كنيد. سندش را كه به كتب يونس ابن عبد الرّحمان مىگويد. مىگويد محمد ابن عيسى ابن عبيد سند اين است كه محمد ابن عيسى ابن عبيد مىگويد حدّثنا يونس ابن عبد الرّحمان. حدّثنا يعنى شنيديم. اين تحمّلش به سماع است. عادل است. جليل القدر است. ليس فى اقرآنها...است فضل ابن شازان فرمود. اين مىگويد حدّثنا يونس ابن عبد الرّحمان ظاهر كلامش بر ما حجّت است. اگر در واقع هم بينه و بين ربّه حدّثنا مراد چيزى ديگر بود، حدّثنا يعنى على ما روينا فى كتابه و لم اسمع منه. اگر اين حرفها بود، آن هم نسخه بود كه آن زمان نسخه بود. نسخه بايد سند داشته باشد به سماع. اگر مراد آنها بود، كه بر ما كه نگفته است. ظواهر بر ما حجّت است. ظواهر كلام حجّت است بر ما. چه جور ظواهر كلام امام (ع) حجّت است، ظواهر كلام سايرين هم حجّت است. راوين هم حجّت است. ظاهر كلامش اين است كه حدّثنا ما شنيديم. ما از اين ظهور چه جور رفعيت كنيم؟ بدان جهت در ما نحن فيه روايات محمد ابن عيسى ابن عبيد عن يونس ابن عبد الرّحمان عندنا صحيح است و اشكالى در آنها نيست. امّا يك مطلب ديگر و آن مطلب ديگر عبارت از اين است كه اگر كسى هم در آن روايات بنا گذاشت كه نه محمد ابن حسن وليد ادرى بود به حال محمد ابن عيسى ابن عبيد و كيفيت نقلش، او كه اشكال كرده است ما نمىتوانيم عمل كنيم. كما اين كه بعضىها به اين ملتزم شدهاند. ما عرض كرديم كه نمىشود از ظهورات رفعيّت كرد، بعد از ثبوت عدل الشّخص و ثقة. مىگوييم كه اين موجب نمىشود كه هر روايتى را كه از محمد ابن عيسى ابن عبيد نقل شد از يونس ابن عبد الرّحمان او را دور انداخت. اين شيخ سه تا طريق ذكر كرده است بر كتب يونس ابن عبد الرّحمان. اين روايتى كه خواندم محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن محمد ابن يونس، دارد كه رواه محمد ابن الحسن باسناده عن على ابن ابراهيم مثله شيخ هم نقل كرده است. و شيخ در فهرست تصريح كرده است. تبديل السّند است. كه به تمام كتب يونس ابن عبد الرّحمان و رواياتش سه سند دارد. يك سندش كه سند اخيرى است كه محمد ابن عيسى ابن عبيد است، اين از كار افتاد. آن دو سند ديگرش كه سند معتبر هستند، چون كه در سند فقط اسماعيل ابن مرار است كه على ابن ابراهيم عن ابيه عن اسماعيل ابن مرار و صالح السّندى. صالح السّندى توثيق ندارد. اگر اسماعيل عرض كردم اشتباه كرد. عن اسماعيل ابن مرار و صالح السّندى عن يونس ابن عبد
الرّحمان. اين صالح ابن سندى توثيقى ندارد ولكن اسماعيل ابن مرار از معاريف است كما ذكرنا. بدان جهت سند معتبر است و منهنا در جهت اولى ملتزم مىشويم بر اين كه در سماع قرائت سوره عظيمه كه بدون استماع باشد، سجده تلاوت وجوبى ندارد. هر كسى بوده باشد. مرد باشد، زن باشد، زن طاهر باشد، حايض بوده باشد، وجوبى ندارد. ولكن احتياط عيبى ندارد. فقيه لازم نيست فتوا بدهد. احتياط بكند كه احتياط اگر شنيد سجده كند غ، احتياط منافاتى ندارد. امّا الفتوا نمىشود. مىماند كلام در جهت ثانيه. آيا حايض با غير حايض فرقى دارد در سجود تلاوت ام لا انشاء الله بعد.
|