جلسه 846

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:846 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1372
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در جهت ثانيه است. و آن اين است بعد از اين كه عرض كرديم سجود تلاوت وجوب دارد براى آن شخصى كه قارى آيه سجده است يا مستمع است به آن قرائتى كه قرائت آيه سجده مى‏شود. بعد الفراغ از اين هذه الجهت فرقى ما بين حايض و ما بين غير حايض هست يا فرقى ما بين اينها نيست. كلام در اين جهت است. عرض مى‏كنم ما بايد يك چيز را ملتزم بشويم. و آن عبارت از اين است حايض اگر مستمع بوده باشد بر قرائت آيه سجده چون كه آيه سجده دو قسم است.
يك آيه سجده واجبه است. كه از آنها تعبير به صور عظائم مى‏شود كه سجده تلاوت در قرائت آيه سجده در آنها واجب است. يا آيات سجده‏اى است كه سجده، سجده مندوبه است. مى‏تواند مكلّف او را اتيان نكند. آنى كه فقيه بايد به او ملتزم بشود، اين است كه اگر حايض قرائت سجده واجبه را گوش داد. گوش داد منصف بود. قرائت آيه سجده واجبه كه از صور عظائم هست آن آيه، در اين صورت بايد سجده بكند. اين را فقيه بايد ملتزم بشود. چرا؟ امّا اين كه آيه سجده آن وقتى وجوب دارد كه استماع حاصل بشود، اين شرطش را ديروز بيان كرديم و امّا اگر اين كه حايض هم بشنود، مثل شخص غير حايض است، بايد سجده كند، دليلش اين صحيحه ابى عبيدة الحضّاع است. در جلد دوم در باب 36 از ابواب الحيض، روايت اولى است. محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد، احمد ابن محمد ابن عيسى عن الحسن ابن محبوب عن على ابن رعاف عن ابى عبيدة الحضّاع. اين ابى عبيده حضّاعى كه هست، رضوان الله عليه اين همان زياد ابن منظر يا زياد ابن عيسى در اسم آن جدّش اختلاف است. يا زياد ابن عيسى، يا زياد ابن منظر يكى از اينها است. يا اين زياد ابن عيسى يا زياد ابن منظر. آن منظر در اسم پدرش اختلاف است كه اين عيسى است يا منظر است. ابى رجا مى‏گويند. زياد ابن ابى رجا گفته مى‏شود. آن ابى رجا يا منظر است اسمش يا عيسى است. اين شخص در زمان امام صادق سلام الله عليه فوت كرده است. شخص جليلى بود كه امام (ع) هم على ما فى الرّوايه بالاى قبرش حاضر شده است و دعا كرده است او را.
بدان جهت اين روايت من حيث سند صحيحه است. اشكالى ندارد. يك كتابى هم دارد اين ابى...كه گفتيم زياد ابن عيسى يا زياد ابن منظر كتابى دارد كه راوى‏اش على ابن رعاف است كه راوى آن كتاب. در اين سند هم هست. محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد عن الحسن ابن محبوب عن على ابن رعاف عن ابى...روايت را از امام باقر و از امام صادق هم روايت دارد از اين دو تا. قال سألت ابا جعفرٍ(ع) ان التّامس تسمع السّجده. شخص حايض سجده را مى‏شنود. قال ان كانت من العظائم فالتسجد اذا سمعتان. اذا كانت من العظائم يعنى سجده اگر قرائتش از عظائم نشد، آن سجده‏هاى مندوبه بود، او نه. ان كانت من العظائم قضيه شرطيه است. ذات مفهوم است. مفهوم دارد. اين را كه مى‏گويم متوجّه باشيد كه با روايات ديگر چه جور جمع مى‏شود اين. ان كانت من العظائم فالتسجد اذا سمعتها. اذا سمعتها را آن صحيحه عبد الله ابن سنان تقييد مى‏كند كه اذا سمعتها عند استمعاها كه اين جور مى‏شود. اين جور مى‏شود. چون كه او حكومت كرد كه بدون استماع سجده واجب نيست. ديگر احتمال نمى‏دهيم كه در آدمى‏
كه حايض نيست گوش دادن معتبر است. در حايض گوش دادن معتبر نباشد. اين احتمال نيست. ان كانت من العظائم فالتسجد اذا سمعتها. يعنى دو تا قيد دارد عزيزان من.
يك قيد از قضيه شرطيه استفاده مى‏شود كه قرائت آن آيه قرائت صور عظائم بوده باشد. قيد ديگر اين است كه از سماع به نحو استماع بوده باشد. اين قيد دومى دليلش صحيحه عبد الله ابن سنان بود. كه ديروز گفتيم كه آن وقتى واجب مى‏شود كه شخص منصف بشود كه عرض هم كرديم احتمال اين كه نه شخصى كه مرد است يا زن طاهر است گوش نداد واجب نيست. امّا حايض گوش نداد واجب است، مى‏گويند اين احتمال نيست. بدان جهت حايض اگر حالش اخف نبوده باشد از آن شخصى كه طاهر است، مساوى با او مى‏شود. طهارت چون كه شرط نيست. بايد استماع بشود. يكى هم از صور بوده باشد. خوب در مقابل اينها يك مطلقاتى است. آن مطلقات حكمش معلوم شد. آن مطلقات اين است كه دلالت مى‏كند فرض كنيد حايض وقتى كه آيه سجده را شنيد، سجده مى‏كند. سجده بكند. در اين صورت اين رواياتى كه هست يكى از اينها را مى‏خوانم. باز موثقه سماعه است. در جلد 4 در باب 38 از ابواب الصّلاة آن جا تمام حديث را نقل كرده است مى‏خوانم. محمد ابن يعقوب عن احمد ابن ادريس اشعرى است. عن احمد ابن محمد عن الحسين ابن سعيد اهوازى آن وقت عن احمد ابن ادريس عن احمد ابن محمد عيسى يا خالد است عن الحسين ابن سعيد اهوازى، عن فضالة ابن ايّوب. احمد ابن ادريس هم كه ابو على الاشعرى است. رضوان الله عليه است. شيخ كلينى. عن فضالة ابن ايّوب عن حسين ابن عثمان عن سماعه. سند و اعتبار فساد مذهب موثقه مى‏شود عن ابى بصير عن ابى عبد الله (ع) قال ان صلّيت مع قومٍ فقرع الامام اقرأ بسم ربّك الّذى خلق سوره عظيمه است او شى‏ء من العظائم و فرق من قرائته و لم يسجد سجده نكرد...ايماءً. تو ايماءً سجده بكن. يعنى در صلاة و تقيه‏اى است كه ديگر با امامى خواندى تقيتاً كه او سوره عظائم را خواند، آنها مختلف بودند. بعضى‏ها سجده مى‏كردند، تو هم سجده كردند سجده بكن. چون كه حقيقتاً اقتدا نيست. و اگر ديدى نمى‏شود سجده كرد آنها نكردند تو ايماء بكن. اين معنايش اين است كه سجده واجب است. حتّى اگر متمكّن از مرتبه سجده تامّه نشدى، مرتبه ناقصه‏اش را بايد موجود بكنى. بعد مى‏گويد كه و الحايض تسجد اذا سمعت السّجده. حايض هم سجده مى‏كند اذا سمعت السّجده. اين صدر را كه نقل كردم كه اصلاً ربّما صدر روايت قرينه به ذيل مى‏شود. اين روايت را صاحب حدائق قدس الله نفسه الشّريف در باب حيض هم نقل كرده‏اند در همان بابى كه گفتم. ولكن ذيلش را نقل كرده است. صدرش را كه نقل كرده‏اند، صدرش را ملاحظه كرديد مى‏بينيد كه و الحايض تسجد اذا سمعت السّجده يعنى اين سور عظائم. اين سور عظائمى كه گفتيم امام اگر خواند و سجده نكرد تو بايد ايماء سجده بكنى، اين اختصاص به مصلّى و اينها ندارد. اين سجده كردن واجب است، حايض هم اگر بشنود بايد سجده بكند. معناى اين روايت اين است. منتهى سمعت را كما اين كه ديروز در جهت اولى گفتم، سمعت را صحيحه عبد الله ابن سنان تقييد كرد كه بايد به نحو استماع بوده باشد. و الاّ فلا يجب.
بدان جهت در ما نحن فيه رواياتى كه در آنها وارد شده است حايض سجده مى‏كند مثل اين روايت بوده باشد، اين مال سجده عظيمه است و عمده‏اش هم همان روايت است كه عرض كردم. در ما نحن فيه روايت ديگر را هم صاحب وسائل قدس الله نفسه الشّريف نقل كرده است. آن روايت، روايت ابى بصير است. روايت دومى است. در باب 36 و عن محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد عن الحسين ابن سعيد عن قاسم ابن محمد عن على ابن ابى همزه عن ابى بصير. در سند على ابن ابى همزه بطائنى است. بدان جهت من حيث السند ضعيف مى‏شود. خودش هم مضمره است. ابى بصير مثل اين كه از كسى نقل مى‏كند. او كيست نمى‏دانيم. عن ابى بصير قال اذا قرء شى‏ءٌ من العظائم الاربع و سمعتها آنها را شنيدى يعنى گوش مى‏دادى و شنديدى، آن وقت فاسجد. سجده بكن و ان كنت على غير وضوءٍ. و ان كنت جنباً و ان كانت المرئة لا تصلّى. اين صور عظائم است. صور عظائم را حايض بشنود، بايد سجده بكند. منتهى سمعت تقييد به استماع مى‏شود به واسطه آن حكومت صحيحه عبد الله ابن سنان كما اين كه گفتيم. امّا مى‏ماند رواياتى كه در آن روايات نهى شده است از اين كه حايض سجده كند. آن رواياتى كه نهى شده است حايض سجده كند، دو تا روايت بيشتر نيست. يعنى دو تا روايتى كه مى‏شود و من حيث السند تمام است.
يكى از آنها موثقه عبد الرّحمان ابن ابى عبد الله است. روايت چهارمى است در باب. محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد عنه يعنى محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد عن فضالة ابن ايوب عن ابان ابن عثمان عن عبد الرّحمان ابن ابى عبد الله عن ابى عبد الله (ع). موثقه گفتن به واسطه اين ابان ابن عثمان است كه بعضى‏ها گفته‏اند...است. و الاّ صحيحه مى‏شود. قال سألته عن الحايض هل تقرأ القرآن و تسجد سجدتاً اذا سمعت السّجده؟ سؤال كردم امام (ع) را از زن حايض آيا قرآن مى‏خواند؟ هل تقرأ القرآن. مطلق القرآن است. هل تقرأ القرآن و تسجد سجدتاً اذا سمعت السّجده قال لا تقرأ و لا تسجد. نه مى‏خواند و نه سجده مى‏كند. خوب اين را مى‏دانيد كه در باب جنب گذشت رواياتى كه الحايض و الجنب تقرأ من القرآن ما شائا. اين لا تقرأ مثل آن لا تقرأيى كه در آن باب هم نقل كرديم حمل بر كراهت مى‏شود. كراهت يعنى كراهت اقلّ الثّواب. قرآن را لا تقرأ نخواند، يعنى مكروه است. منتهى نسبت به غير صور عظائم. نسبت در صور عظائم گذشت كه آيه سجده را نمى‏تواند بخواند. امّا ما بقى را مكروه است خواندن. مكروه يعنى اقلّ الثّوابٍ است. عبادت كراهتش به معنا اقلّ ثواباً مى‏شود. لا تقرأ در اين صورت نمى‏خواند و لا تسجد. سجده هم نمى‏كند. اين سجده نمى‏كند اين صور عظائم كه صحبتش نبود. لا تسجد مطلق بود. قيد مى‏زند. الاّ صور العظائم. در صور العظائم نه سجده مى‏كند. در واجب...گذشت اين معنا. اين روايت مطلق السّجده است. مطلق سماع السّجده است. مطلق سماع السّجده سجده نمى‏كند. اين مطلق است و قابل تخصيص. الاّ صور العظائم كه اگر آنها را بشنود سجده مى‏كند. اين روايت اين جور. در سؤال سائل است، و اين جور جمع كرديم كه لا تسجد يعنى در غير صور عظائم. چون كه صور عظائم مختص بود به او. اين لا تسجد مطلق است صور عظائم باشد يا غير صور عظائم. از اطلاقش رفعيت مى‏شود به مقيد كما هو جمع بين الاطلاق و التّقييد. در ساير موارد. روايت دومى‏اش هم همين است.
سؤال؟ نه استماع هم بشود لا تسجد. لا تقرأ و لا تسجد. نه خودش بخواند و نه هم سجده بكند.
روايت دومى هم روايتى است كه در سرائر نقل كرده است محمد ابن الادريس فى آخر السّرائر نقلاً من كتاب محمد ابن على ابن محبوب عن محمد ابن الحسين. محمد ابن الحسين اب الخطّاب اشعرى است كه محمد ابن على ابن محبوب از او نقل مى‏كند. محمد ابن حسين هم از محمد ابن يحيى الخزّاز نقل مى‏كند، كه معتبر است عن قياس كه قياس هم معتبر است. منتهى كلوبى است. مذهبش فاسد است موثقه گفتيم. عن جعفر عن ابيه. قياس يعنى عامّى است ظاهراً. قياس كلوبى عامّى است. بدان جهت عن جعفر عن ابيه از امام صادق از پدرش، اينها قرينه است كه اينها عامّى است. عن علىٍّ (ع). چون كه بعضى از عامّه اينها را قبول داشتند به عنوان محدّث و به عنوان فقيه. سكونى هم از اينها بود. سكونى خيلى روايات دارد از امام صادق سلام الله عليه. خيلى است. ولكن در باقى عبادات خيلى روايتش كم است. مثل اين كه در باب روايات احتياط مى‏كرد. از خودشان مى‏پرسيد. ولكن در غير العبادات رواياتش خيلى است. آن جا دارد بر اين كه عن ابيه عن علىٍّ(ع) لا تقضى الحايض الصّلاة. حايض صلاتش را قضا نمى‏كند.چون كه قضا مشروع نيست. و لا تسجد اذا سمعت السّجده. سجده هم نمى‏كند وقتى كه سجده را شنيد. خوب معنايش اين است كه سجده غير العظائم. امّا العظائم بايد سجده كند. بعضى‏ها فرموده‏اند بر اين كه اين روايات را اين جور جمع كردن كه آن رواياتى كه مى‏گويد سجده بكند، حمل به عظائم بكند. و رواياتى كه مى‏گويد سجده نمى‏كند، اين را حمل بر غير العظائم بكنيد. مى‏گوييم در غير العظائم سجده نمى‏شود. اين جور جمع ممكن نيست. چرا؟ براى اين كه ظاهر روايات اين است كه آنى كه موضوع است در روايات تسجد، همان موضوع است در روايات لا تسجد. كه همان سماع حايض است. حايض آيه سجده را مى‏شنود. موضوع يكى است. و الاّ يعنى ظاهر روايات اين است كه اين دو تا روايت اخيرى كه گفت لا تسجد ظاهرش اين است كه حايض خصوصيت دارد كه لا تقرأ و لا تسجد. حايض خصوصيت دارد كه لا تقضى الصّلاة و لا تسجد. اگر اين را حمل بكنيم كه لا تسجد در غير سور عظائم آنها را هم به صور عظائم حايض با غير حايض فرق پيدا نمى‏كند كه. غير حايض هم همين جور است. ضور عظائم را شنيد سجده مى‏كند. صور عظائم را نشنيد سجده نمى‏كند. سجده واجب نيست. ظاهر اين روايتين اخيرتين اين است كه حايض مدخليّت به حكم دارد. عرض مى‏كنم اين فرمايش به نظر قاصر ما تمام نيست. چرا؟ امّا روايات تسجد كه عمده‏اش را خواندم، ديديد كه آن روايات در خصوص صور عظائم است. در سماع آنها است. در سماع آنها امام (ع) امر كرد به سجده. تقييد به استماع كرديم به واسطه صحيحه عبد الله ابن سنان.
و امّا در اين دو روايت اخيره سور عظائم نيست. لا تسجد يعنى در غير صور عظائم. اين جور بود. فرق ما بين حايض و غير حايض پيدا شد. نه در سور عظائم. در غير سور عظائم سجده كردن براى غير حايض استحباب دارد. و امّا براى حايض كراهت دارد. كراهت لا تسجد. چون كه احتمال حرمت نيست. لا تسجد آن كراهت دارد. كراهت اقل ثواب . مثل لا تقرأ القرآن و لا تسجد. قرائت قرآن كه مى‏خواند. منتهى به نحو كراهت است. ملتزم مى‏شويم كه قرائتش چه جور مكروه است، سجده‏اش هم همين جور مكروه است در غير عظائم. اين اشكالى ندارد و جمع، جمع تمام است و هيچ شبهه‏اى در اين جمع نيست. لا تقرأش قرآن را نخواند. چه جورى كه لا تقرأ القرآن روايت اين جور بود. سألته عن الحايض هل تقرأ القرآن و تسجد سجدتاً اذا سمعت السّجده قال لا تقرأ و لا تسجد. اين لا تقرأش چه جور است، لا تسجدش هم همين جور است. الاّ در صور عظائم عند استماعها كه بايد سجده بكند و اين هم تمام است و جمع عرفى است و هيچ اشكالى ندارد كما ذكرنا. فقط فرق در غير آيات سجده‏اى است كه فرق در آيات سجده مندوبه است كه بر غير حايض سجده كردن در آنها مطلوب است، ولكن آن مطلوبيت وقتى كه زن حايض شد نيست در او. مثل قرآن خواندنش است. يعنى مكروه است كراهت بمعنا العبادتى و اين اشكالى ندارد، بعد صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف مى‏فرمايد آن حايض كه در مساجد گفتيم استياضش عيبى ندارد حايض مثل جنب استياضش از مساجد، مرور بايد به نحو استياض بوده باشد. و امّا اگر به غير استياض شد ولو مكث نمى‏كند ولكن به غير نحو استياض وارد مسجد مى‏شود اين جايز نيست. سابقاً گذشت اين معنا. بعد ايشان مى‏فرمايد بر اين كه و امّا اين استياضى كه جايز است مكروه است براى حايض. بر زنى كه حايض است مكروه است از مساجد به عنوان استياض. در جنب كانّ مكروه نيست. در جنب كراهت را ملتزم نشد. كسى هم ملتزم نشده است. جايز است مثل جواز الساير النّاس استياض. ولكن در حايض خصوصيتى است كه مكروه است. ما اين وجه كراهت را درست نفهميديم كه يعنى چرا ايشان اين جا ملتزم شدند به كراهت. راست است ما يك مطلقاتى داريم كه آن مطلقات در آنها نهى شده است از دخول الحايض فى المسجد و نهى شده است از آنها در..الحايض بالمساجد. لا تقربّن المساجد. لا تدخلنّ المساجد. اين جور هست در روايات. اين روايات هم من حيث السّند ضعيف هستند. روايات دائم الاسلام هستند. اينها را حاجى نورى قدس الله نفسه الشّريف در جلد اول مستدرك نقل كرده است. فرض با واقع. در جزء اول مستدرك نقل كرده است در باب 27 است يا در باب 17. خيلى وقت است. توى ذهنم نيست. يكى از آنها است. نقل كرده است. ولكن روايات دعائم به آنها نمى‏شود اعتماد كرد. سندى ندارند. شما بفرماييد كه خوب اخبار تسامسح در ادله سنن را مرحوم صاحب العروه قائل است. روى او فتوا به كراهت داده است. مى‏گوييم درست نيست. ولو اخبار سنن هم، اگر ما ملتزم بشويم كه اخبار سنن تمام است. در مستحبات ملاحظه سند نمى‏شود. در اين روايات كه وارد شده است كه انّ الحايض على تدخل المسجد مقيّد دارد. الاّ استياضاً. ظهور اين تحريم است. نهى، نهى تحريمى است. الحايض لا...المسجد لا تقرب انّ المساجد اين جور مى‏گويند...خفيفه نيست. خودش هم....است. اين لا تدخلنّ تحريم است. ظهورش اين است. خوب وقتى كه ظهورش اين شد، اين را روايت صحيحه حساب مى‏كنيم. دائم الاسلام لا دائم الاسلام. بلكه كلينى با سند صحيح نقل كرده است. خوب رواياتى كه مى‏گفت الاّ...تقييد مى‏كند. ديگر استحباب كراهت از كجا در مى‏آيد. اين يك مطلقاتى است. نهى از دخول شده است به نحو...در مقابل مقيّد دارد. سندش صحيح بود قيد مى‏زديم. الان هم همين كار را مى‏كنيم. چون كه غايت آن چيزى كه اخبار تسامح مى‏گويد، مى‏گويد خبرى كه راجع به ثواب عمل است، او را صحيح فرض كنيد. خوب صحيح فرض كرديم. وقتى كه صحيح فرض كرديم روايت من حيث السّند صحيحه شد، خوب كانّ اين روايت شد صحيحه. ترك الدّخول ثواب دارد. حرام است. دخولش عقاب دارد. خوب او مى‏گويد نه. اگر فرض كنيد استياض شد عيبى ندارد. اين جا جاى حمل بر استحباب نيست. ملتزم شدن به كراهت نيست. اين را گذشتيم.
بعد مى‏رسيم به اين مسأله به اين نحو كه محلّ ابتلا هم شايد بشود. ايشان متعرّض مى‏شود بر اين كه به وطى الحايض ايشان بر وطى الحايض، ايشان از استمطاع از زن حايض را تقسيم مى‏كند به چهار قسمت. يك قسمتش را حرام مى‏داند. آن قسمتى كه حرام است، وطيها فى قبلها است. اين وطى زن فى قبلها وطى زن حايض اين قسم محرّمش است. و يك قسمش را احتياط واجبى مى‏كند در ترك. مى‏گويد در آن جا بايد او ترك بشود و آن آنجايى است كه وطى فى دبرها باشد در حال حيض. يا وطى در قبلها باشد ولكن كمتر از مقدار حشفه كه انزال نشده است. صحبت انزال نيست. انزال حرمتى ندارد انزال به خارج الوطى. ادخال حرام است. وطى ادخالى حرام است. آنى كه به مقدار حشفه او الازيد باشد، قسم اول است. او حرام است. و امّا در جايى كه كمتر از حشفه شد مى‏فرمايد بر اين كه احتياط اين است كه ترك بشود اين...احتياط وجوبى كوطيها فى دبرها. در حال الحيض اين دو تا را احتياط واجب مى‏شمارد اين قسم ثانى.
قسم ثالث را مكروه مى‏داند. مى‏گويد اين جور استمطاع از زن حايض مكروه است و آن اين است كه ما بين ناف زن و ما بين دو نقطه زن از بشره زن استمطاع كردن مكروه است. از بشره جسدش. و امّا اگر ثوبى داشته باشد، مستور بشود ثوبى ازارى باشد، روى ثوب و ازار يك كارهايى بكند آنها اشكالى ندارد. آنى كه از بشره‏اش بخواهد استمطاع بكند اين مكروه است. آن وقت مى‏ماند بر اين كه آنى كه كراهتى ندارد معلوم شد آن جايى است كه ثوب بوده باشد يا استمطاع از ساير جاها. به ساير اسمتطاعات. آنها هيچ اشكالى ندارد. اين مباح است. اين حرفى است كه ايشان در ما نحن فيه فرموده است. نسبت به زنى كه حيض او از مخرج معتاد خارج مى‏شود كه قبل است ديگر. از قبلها خارج مى‏شود. بدان جهت ما اين تكّه را بحث كنيم تا برسيم به آن زنى كه حيضش فى غير قبلها خارج مى‏شود لعلّتٍ. امّا اين كه در قسم اول فرمود او لا كلام فيه. او از مسلّمات است. بين الطريقين. بين عامة و الخاصّه. چه جور نمى‏تواند مسلّمات بشود و حال آن كه مدلول آيه كريمه است فاعتزل النّساء فى المحيض. بدان جهت در ما نحن فيه در او اشكالى نيست. انّما الاشكال در اين قسم دوم است كه ايشان فرمود بر اين كه اگر به مقدار حشفه كمتر بوده باشد، آن مقدار از دخول هم احتياطاً بايد ترك بشود. چرا؟ فرموده‏اند آنهايى كه اين را تحريم كرده‏اند و بعضى‏ها حرام كرده‏اند خصوصاً آنهايى كه سابق بودند. فعلى‏ها را نمى‏دانم متأخّرين را اينها تحريم مى‏كردند و مى‏گفتند كه اين هم حرام است على الظّاهر و احتياط نيست. اينها چه مى‏گفتند؟ مى‏گفتند در روايات نهى شده است از وطى الحايض و از ادخال به حايض فى فرجها. نهى شده است از اين. اين روايات مطلق است. ادخال فى الفرج و ايقاب فى الفرج و ادخال فى القبل اينها مطلق است. به مجرّد اين كه ولو مقدارى سر...غايب شد، خوب صدق مى‏كند انّه ادخل. ادخل فى قبلها. اين صدق مى‏كند. ادخال متعلّق النّهى است. اين كه شارع اين جور ادخال را كه انزال نشود موجب غسل قرار نداده است آن حكم ديگرى است. كه...غيبوبت حشفه معتبر است در جايى كه انزال نمى‏شود در وجوب الغسل او حكم آخر است. بدان جهت در روايات موضوع، موضوع حكم ادخال است. و وقتى كه موضوع الحكم ادخال شد مقتضايش اين مى‏شود. خصوصاً آيه مباركه هم كه فاعتزل النّساء فى المحيض. كنار بزنيد. اعتزال بجوييد از نساء مقتضايش عبارت از اين است اين چه اعتزالى است كه به غير مقدار حشفه ادخال در فرجش شد. اين اعتزال نمى‏شود. اين را فرموده‏اند. ولكن اين فرمايشات به نظر قاصر ما هيچ كدام تمام نيست. امّا آيه مباركه فاعتزل النّساء فى المحيض خداوند متعال اين كتاب اعجاز است. كتاب فصاحت است. كلماتى را كه نقل مى‏كند..من قبل عن تمسحهنّ مسح تعبير مى‏كند. نه اين كه معنايش اين است كه به مجرّد اين كه به پاى زن دست كشيد و طلاق دادى مهر نسف مى‏شود كما اين كه بعضى عامّه خيال كرده‏اند. اين فصاحت قرآن اقتضا مى‏كند كه به كلمات ركيكه يعنى كلماتى كه با فصاحت جور نيست با بلاغت جور نيست استعمال نكند آنها را. اين كه مى‏گويد فاعتزل النّساء فى المحيض بيان واقعى است. بيان كنايه‏اى است كه فاعتزل النّساء فى المحيض در را هم ببنيد و باز نكنيد. چون كه اعتزال نمى‏شود. در يك اطلاق هم ننشينيد چون كه اعتزال نمى‏شود. فاعتزل النّساء معنايش اين است كه خودتان كنار بكشيد. اين كنايه است. يعنى آنى كه در غير حال حيض مى‏كرديد، آن حيض...فاعزل النّساء فى المحيض. امّا نسبت به سر و صورتش دست مى‏زد يا تقبيل مى‏كرد، يا لمس مى‏كرد يا فرض كنيد به فلان جايش دست مى‏زد كه آنها ربطى به عزل ندارد. اين فاعتزل النّساء كنايه‏اى است، اطلاقش كه مراد نيست. قدر متيقّن از اين فاعتزل النّساء فى المحيض يعنى آن ادخالى كه قبلاً برايتان جايز بود، آن ادخال را نكنيد. قدر متيقّن او است. چون كه اطلاق نمى‏تواند. لسان علمى‏اش را بگوييد آن لسان تفصيلى‏اش را مى‏گفتيم. لسان علمى‏اش را بگوييم كه اطلاق كه در آيه مراد نيست. و الاّ اعتزال واجب مى‏شد. در را هم بايد ببندى و تنها بنشينى. اين كه مراد نيست. پس قدر متيقنّش همان وطيى است كه موجب غسل است. او گرفته مى‏شود.
يكى ديگر كه هست امّا در روايات مطلق الدّخول است اينها است، دخول در يك روايتى است كه خواهيم خواند كه ذكر شده است دخول. ولكن در روايات دخول كه مطلق ذكر شده است، بعد از اين كه در ارتكاض مردم شارع دخول را تحديد كرده است كه دخول به قيبوبت حشفه مى‏شود. در روايات گذشت اذا ادخله وجب المهر و الحد و وجب الغسل كه مولانا على ابن ابيطالب. معنايش اين است كه اگر اين دخول نبوده باشد اين قيبوبت حشفه نباشد اين دخول نيست. اين كه توى ذهن‏ها اين است كه شارع اين را دخول گرفته است و امّا به مقدار حشفه نشد مثل تقبيل است، دخول حساب نمى‏شود او، بعد از اين وقتى كه در روايت گفت كه استمطاع بكنم ولكن دخول نكن به او در قبلش. اين متفاهم عرفى يعنى آن ادخالى كه قبلاً مى‏كردى نكن اين را ديگر. بدان جهت اين جا مطلق است اين روايات. بعد از اين كه شارع دخول را القا كرده است از كمتر از آن مقدار از ذات الحشفه. و فرموده است اذا ادخله وجب المهر. و وجب الحد و وجب الغسل. وقتى كه اين را تحديد كرده است كه تمام احكام دخول داير مدار همان قيبوبت حشفه است. بعد از اين كه اين را فرموده است شارع، بدان جهت اين جا اگر فرمود دخول نكن در حال حيض يعنى آن دخول را مى‏گويد. بدان جهت در ما نحن فيه غايت آن چيزى كه فقيه ممكن است يك خورده احتياط كار باشد مثل صاحب العروه، احتياط مى‏گويد كه احوط اين است كه به كمتر از حشفه هم دخول نكند. بدان جهت بيشتر از احتياط نمى‏شود گفت. يعنى قدر متيقّن از حرمت او است. ما بقى‏اش دليل بر حرمت ندارد. منتهى به صورت احتياط اين جورى عيبى ندارد...فتوا كه لازم نيست.
امّا جهت الثّانيه. جهت ثانيه امّا مسأله وطى فى دبرها كه وطى فى دبرها احتياط واجب اين است كه ترك بشود، اين مسأله را انشاء الله شروع مى‏كنيم.