جلسه 852

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:852 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1372
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه قدس الله سرّه فتوا داد در عروه اگر شخصى را زنى را كه حايض است شوهرش او را وطى كند و نداند كه در حال حيض وطيش حرام است، او هم كفّاره‏اى ندارد. و اطلاق عبارتش اقتضا مى‏كند فرقى ما بين جاهل قاصر و ما بين جاهل مقصّر نيست. يك وقت اين است كه شخص جاهل قاصر است. تقليد كرده است از مجتهدى كه آن مجتهد فتوا مى‏داد زن اگر در ايام عادتش قبل از آنها خون صفرت ببيند، قبل از ايام العاده او حيض نيست. استحاضه است و مى‏تواند شوهرش او را وطى كند. بعد از مرحوم شدن آن مجتهد تقليد كرد از مجتهدى كه او ملتزم است صفرت قبل ايام الحيض يومٍ او يومين حيض است. و وطيى كه در آن ايام واقع بشود، وطى حرام است. وطى حايض است. آن شخص بيچاره‏اى كه چند سال اين كار را مى‏كرد، او كفّاره ندارد. چون كه تقليدش عذر بود. كما اين كه نسبت به خود مجتهد هم اگر اين قضيه واقع شده بود كه مجتهدى كه فتوا مى‏داد حيض نيست، او هم همين جور است. كفّاره‏اى ندارد. جهلش جهل قصورى حساب مى‏شود. و امّا نه، جهلش، جهل تقصيرى است. زن حايض است عند الكل، مع ذالك اين شخص وطى كرده است. چون كه مسأله بلد نبود. مسأله‏اش را ياد نگرفته است. نه خودش و نه زنش كه زن را در حال حيض وطى كردن حرام است. ايشان مى‏فرمايد اين هم كفّاره ندارد. مقتضاى اطلاق عبارت اين است.
اگر ما بوديم و ادلّه‏اى كه در مقام دلالت مى‏كند كسى كه وطى كرد حايض را فى قبلها او فى فرجها كه بايد كفّاره بدهد، ما بوديم و اين روايات، ملتزم مى‏شديم بر اين كه جاهل مقصّر بر او كفّاره واجب است. مثل عاصى و طاغى چه جورى كه عمداً و متعمداً وطى كند زن را در حال الحيض او كفّاره دارد، كسى كه جاهل مقصّر بوده باشد، آن هم كفّاره دارد. چون كه در روايات كفّاره مترتّب شده بود بر وطيى كه عصياناً واقع شده است در حال الحيض و مفروض اين است فرقى ما بين جاهل مقصّر و ما بين عاصى نيست. جاهل مقصّر در عصيان لاحق به عامد است. در تمام مقامات. جاهل مقصّر ملحق به عامد است الاّ دو...مسأله جهل و اخوات و مسأله التّمام فى موضع القصد. در غير اينها جاهل مقصّر لاحق است به عامد در ترتّب العصيان. در اين دو مورد كلامى هست. ولكن در ما نحن فيه ما بوديم و ادله وجوب كفّاره مى‏گفتيم كفّاره مترتّب به عصيان است در ادلّه در مقام. و در عصيان فرقى نيست ما بين عامد متعمد عاصى و ما بين جاهل مقصّر ولكن در ما نحن فيه يك قاعده‏اى در كفّارات داريم كه آن قاعده مقتضى اين معنا است كه جاهل مقصّر ولو مستحق عقوبت بر فعلش است. محرّم را مرتكب شده است. ولكن كفّاره‏اى در حق او نيست. اين قاعده ثانويه است. مرحوم سيد قدس الله نفسه الشّريف در باب الصّوم هم به همين قاعده فتوا داده است. فرض كنيد بر اين كه كسى در ماه مبارك روزه‏اش را افطار كرد به واسطه وطى زنش. نمى‏دانست كه اصلاً وطى زن در ماه رمضان حرام است. مفطر صوم است. نمى‏دانست اين را. اين شخص فعل حرام. مستحق عقوبت است. قضايش را بايد بگيرد. امّا كفّاره واجب نيست. ولو جاهل مقصّر است، كفّاره واجب نيست. آن جا هم ملتزم شده است و احتياط استحبابى كرده است كه كفّاره بدهد. كسى كه جاهل مقصّر بوده باشد كفّاره برايش نيست. اين قاعده ثانويه از كجا استفاده شده است؟
اين قاعده ثانويه يك صحيحه‏اى هست. در باب حج وارد است كه از آن صحيحه اين قاعده كلّى استثنا شده است و آن صحيحه معروف است به صحيحه عبد الصّمد ابن بشير. اين صحيحه عبد الصّمد ابن بشير در جلد 9 در ابواب الاحرامى كه هست، در ابواب تروك الاحرام آن جا نقل كرده است صاحب وسائل. اصل صحيحه را مى‏خوانم. چون كه مسأله، مسأله مهمّه است كه ببينيد كبراى كلّى چه جور استفاده مى‏شود. اين را مى‏دانيد كه كسى كه محرم مى‏شود، بايد لباس احرام بپوشد. مى‏دانيد كه لباس احرام را پوشيدن يعنى بايد بدانيد كه به مقتضاى ادلّه شرط احرام نيست. احرام خود تلبيه است. احرام به يكى از سه چيز واقع مى‏شود.
تلبيه است و سوق الحدى است و اشعار و تقليد. خود اينها حقيقتشان تلبيه هستند. احرام هستند. اذا...احرم و اذا اشعر ساق الحدى او اشعر او...مقتضايش اين است كه احرام حقيقت اينها است. آن وقت ثوبه الاحرام از واجبات است كه واجب است يعنى در سال احرام بايد اين دو ثوب را بپوشد كه يكى عبارت از ازار است و ديگرى هم آن است كه مى‏اندازد به آن منكبينش و از او تعبير به ثوب ثانى مى‏شود و اينها را در حال احرام بايد بپوشد. امّا اينها لازم است تا ثوب تا آخر كه محرم است تا از احرام خارج بشود باقى بماند يا نه، اين مسأله محل اشكال است. به نظر ما اين است كه وجوبى ندارد. يعنى يك وقتى آن ثوبى كه به منكب، آن كه ساتر عورت است. آن يكى كه ازار است. اين يكى اگر يك وقتى گرم شد هوا خواست بيندازد بعد از احرام بستن مانعى ندارد به نظر ما. آن مربوط به بحث الحج است. على كلّ تقديرٍ واجب است عند الاحرام اين دو ثوبين را بپوشد. ولكن نپوشيد احرامش باطل نمى‏شود. اگر فرض كنيد پيراهن خودش را پوشيد مرد در او احرام بست احرامش صحيح است. منتهى فعل حرام كرده است و كفّاره به او متعلّق مى‏شود. اين معنا را داشته باشيد تا اين روايت را بخوانم برايتان.
در باب چهل و پنج از ابواب تروك الاحرام جلد نهم است از وسائل. دارد بر اين كه محمد ابن الحسن باسناده عن موسى ابن القاسم. عن موسى ابن القاسم يعنى محمد ابن الحسن باسناده عن موسى ابن القاسم. بجلى رضوان الله عليه است. كه هم سند شيخ به كتابش صحيح است و هم خودش هم از اجلاّ است. روايات كثيره‏اى را شيخ الطّائفه در تهذيب در باب الحج، روايات اين شخص در غير باب الحج قليل است. اين موسى ابن قاسم بجلى در رواياتش در باب الحج كثير است، بدان جهت شيخ هم در تهذيب از او نقل مى‏كند در باب الحج روايات كثيره‏اى را. يكى هم اين است. عن موسى ابن القاسم عن عبد الصّمد ابن بشير كه عبد الصّمد ابن بشير هم از اجلاّ است، عن ابى عبد الله (ع). آن جا دارد كه انّ رجلاً عجمياً. درست توجّه كنيد خصوصيات حديث را. در فى حديثٍ انّ رجلاً عجميّاً دخل المسجد...و عليه قميصه. به احرام بسته بود. احرام، احرام عمره بود. احرام عمره بسته بود كه بيايد عمره انجام بدهد و بعد انشاء الله به حج احرام ببندد، تلبيه كنان داخل مسجد شد. در اين صورت و عليه قميصه خودش هم پيراهن داشت. و قال ابى عبد الله (ع) مردم هو كرده بودند اين را و گفته بودند حجّت باطل است. پيراهن را بايد از طرف پا در بياورى. كسى كه در حال احرام قميص بپوشد، بعد از احرام بپوشد بايد از طرف پا در بياورد او را. گفته بودند بايد از طرف پا اين را در بياورى. يك شتر هم كفّاره‏اش است. بايد قربانى بكنى، حجّت هم فاسد شده است. اين بيچاره را اين جور فتوا داده‏اند، اين جور گفتند به او، اين بيچاره شد و آمد پيش امام صادق(ع). كانّ ايشان هم در حج بود. انّى كنت رجلاً اعمر بيدى كارگر بودم. خيلى دستگاهى نداشتم. كارگر بودم...نفقةٌ. نفقه حج پيشم جمع شد. يعنى پول جمع كردم تدريجاً نفقه حج، فحيث احجّ لم اسئل احداً عن شى‏ءٍ. وقتى كه خواستم حج بكنم يعنى احرام ببندم، از كسى هم مسأله را نپرسيدم كه چه جور بايد بكند انسان كه ياد بگيرد تعلّم احكام حج را، كيفيت احرام را، واجبات احرام را، جاهل، جاهل مقصّر است. مى‏گويد نپرسيدم. ظاهرش فعل اختيارى است كه نپرسيدم من. مى‏گويد آمدم اين جا با پيراهن ديدن تلبيه مى‏كنم، تلبيه يعنى محرم هستم ديگر. با ثوب هجوم كردند به من و افتونى هولاء ان اشقّ قميصى و انزعه من قبل رجلى. به من گفتند پيراهنت را پاره كن و از پاهايت در بياور مرتيكه و انّ حجّى فاسدٌ. گفتند كه حجّت هم فاسد است، و انّ عليك بدنتٌ. گفتند بر گردن من هم يك شتر كفّاره است، چون كه اين كار را كرده‏ام. فقال لى مطالب...يا اعظمى. امام فرمود كه اين در صورتى است از پا در آوردن كه بعد از احرام بپوشد. و امّا اگر قبل الاحرام پوشيده است، او را هم اين جور از سرش در مى‏آورد. فقال له مطالب...لبّيك او بعد. اين صحيحه هم يكى از رواياتى است كه شاهد است بر اين كه احرام خود تلبيه است. امام (ع) مى‏فرمايد اين را لبست قميصك بعد ما لبّيك او قبل؟ قال قبل ان البّى. قبل از اين كه من تلبيه بگويم هم پيراهن را پوشيده بودم. قال فاخرجه من رأسك. همان پيراهن را از سرت در بياور. فانّه ليس عليك بدنتٌ بدنه هم بر تو نيست. كفّاره بر تو واجب نيست. گفته بودند بايد حجّت را اعاده كنى آخر اين را تمام بكنى. كفّاره‏اش اين است كه يك حج را دوباره اتيان بكنى. فليس عليه الحج من قابلٍ. اىّ رجلٍ ركب امراً بجهالتٍ فلا شى‏ء عليه. هر كسى كه شيئى را به جهالت مرتكب بشود، فلا شى‏ء عليه. احكام وزرى‏اش كفّاره است فلا شى‏ء عليه. بر او نيست. چه اعاده حج بوده باشد كه آن اعاده حج مثل تكرار حج است در وقت كه كفّاره است خودش. حجّ اصلى اول است. اين را حجّ عقوبتى مى‏گويند. اىّ...ارتكب امراً بجهالتٍ فلا شى‏ء عليه. آن تكاليف عقوبتى از او برداشته مى‏شود. خوب مورد اين روايت جاهل مقصّر است ديگر. خودش گفت نپرسيدم از كسى. كبرى است. آنى كه در ما نحن فيه توهّم شده است يا كسى توى ذهنش بيايد كه شايد در مجلس ما هم، گفته‏اند اين مربوط به باب الحج است. در باب الحج همين جور است. و امّا در غير باب الحج اين جور نمى‏شود. كبراى كلّيه قيدى ندارد باب الحج را. يك دفعه ديگر مى‏خوانم. اىّ امرءٍ، اىّ رجلٍ ركب امراً يعنى مرتكب امرى بشود بجهالتٍ فلا شى‏ء عليه. شيئى بر او متعلّق نمى‏شود. آن ركب الشّى‏ء را جهالتٍ مرتكب بشود، چه در ما نحن فيه، چه در غير ما نحن فيه. كبرى كلّى است. اين مورد حج، تروك حج مورد سؤال است و الاّ كبرايى كه امام (ع) فرموده است، اين كبرى تام است. اين احتياط مستحبى هم كه صاحب العروه كرده است در باب الصّوم از همين قبيل است كه احتياط مستحبى عيبى ندارد. ولكن كبرى تمام است. ولكن يك نكته‏اى را متوجّه باشيد. بحث، بحث مفيدى است. ولو در ما نحن فيه اثر ندارد. چون كه كفّاره را در ما نحن فيه ما گفتيم واجب نيست. ولكن بحث، بحث مفيدى است. در ساير موارد به دردتان مى‏خورد.
صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف مى‏فرمايد اين در صورتى است كه شخص حرمت وطى را در حال الحيض نداند. و امّا اگر حرمت الوطى را مى‏داند، ولكن نمى‏داند كه كفّاره است يا نه، كفّاره برداشته نمى‏شود. مى‏داند كه وطى زن در حال الحيض حرام است، ولكن نمى‏داند كه كفّاره واجب است يا نه. اين كفّاره برداشته نمى‏شود. چرا؟ حكومت اين صحيحه عبد الصّمد ابن بشير در جايى است كه ارتكاب امر به جهالت باشد. جهل در ارتكاب بوده باشد. درست توجّه كنيد. نكات روايات را ملتفت بشويد. ظاهر اين روايت اين است كه ارتكاب امر به جهالت بوده باشد. يعنى خود آن امر را جاهل باشد كه ممنوع است. كه وصف به حال متعلّق نباشد. جهل به حال خود آن شى‏ء بشود كه حرمت آن شى را نداند. اىّ رجلٍ ارتكب امراً بجهالتٍ يعنى منعى كه در آن شى‏ء است، آن منع را نداند. و ندانستنش موجب بشود ارتكابش را مثل طهر فلا شى‏ء عليه. ولو جهلش جهل تقصيرى باشد. كسى كه مى‏داند وطى زن حرام است در حال حيض كفاره را نمى‏داند اين روايت آن جا را نمى‏گيرد. مضافاً بر اين كه علم به حكم در موضوع خود آن حكم اخذ نمى‏شود. اين ديگر بحث را طولانى نمى‏كنيم. اشاره مى‏كنم. ظاهر اين روايت اين است و منهنا صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف در باب صوم هم تقييد كرده است آن كسى كه مفطريّت شى‏ء را نمى‏داند ولو به جهل تقصيرى ياد نگرفته است كه وطى زن در نهار شهر رمضان مفطر صوم است. صوم هر دو تا به باد فنا مى‏رود. حرام است. اين را ياد نگرفته است ولو تقصيراً. اين كار را كرد، صومشان باطل مى‏شود. قضا بايد بكنند. قضا موضوعش فوت است. جزا نيست. عنوان جزا ندارد. بايد آن صوم را قضا بكند. ولكن كفّاره ندارد. آن جا هم احتياط استحبابى كرده است. يك صورت را استثنا كرده است. فرموده است الاّ در جايى كه در ماه رمضان كه صائم است كذب على الله و رسوله با او صومش را مفطر كند. افطار كند كه نمى‏دانست كه دروغ گفتن بر خدا و پيغمر دروغ بستن صوم را باطل مى‏كند. مفطر است. صوم را باطل مى‏كند كساير المفطرات. اين را نمى‏دانست. مع ذالك مرتكب شد. اگر مى‏دانست هم مفطر مى‏شود مرتكب نمى‏شد. چون كه نمى‏دانست مبطل صوم است مرتكب شد. فرموده است كفّاره واجب است. اين كذب على الله را استثنا كرده است. مى‏دانيد چرا استثنا كرده است؟ لما ذكرنا چون كه كذب على الله و رسوله فى نفسه حرام است. كذب فى نفسه حرام است. كجا مانده كذب على الله و رسوله. در ماه رمضان اين كذبى كه حرام است، به عنوان مفطريّت هم حرام مى‏شود. دو تا حرمت پيدا مى‏كند. يعنى حرمت مشدده پيدا مى‏كند. چون كه مفطريّت دارد چون كه اين شخص مى‏دانست كه اين حرام است ارتكابش ولو مفطريتش را نمى‏دانست. اين ارتكب امراً بجهالتٍ نيست. آنى كه منعش را نداند. نداند كه اين ارتكاب ممنوع است. و اين شخص مى‏دانست كه اين ارتكابش ممنوع است. كذب افترا على الله حرام است. بدان جهت آن جا اين را استثنا كرده است و خوب هم استثنا كرده است. بايد...استثنا كند. چون كه صحيحه عبد الصّمد ابن بشير او را نمى‏گيرد ويك نكته‏اى هم بگويم. اين كذب على الله و على رسوله و على ائمه و افترا بر آنها حرام است، اين اشد است حرمتش و حرمت اين اشد است. در او كلامى نيست.
سؤال؟ كذب على الله نيست كه او. عرض مى‏كنم بر اين كه در ما نحن فيه كه هست اين حكم را كه نمى‏داند ارتكب امراً بجهالتٍ به قول ايشان اگر با طعام غصبى كه غصبيتش را مى‏داند يا با خمر افطار بكند. آنها هم همين جور است. كفّاره دارد. چون كه آنها محصوريت فعل را مى‏دانند. در آن مواردى كه ارتكاب، ارتكاب عن جهالتٍ نيست، و محصوريت و ممنوعيت ارتكاب معلوم است، ولو مفطريّتش را نداند بايد كفّاره بدهد. آن هم مثل اينها است. غرض هم اين يك نكته است. يك وقت اين است كه انسان كذب على الله مى‏گويد. خدا اين جور كرده است. نبى اين جور كرده است. اين حرام است. يك وقت انسان براى خدا دروغ مى‏گويد. خبر دروغ را ميگويد. مثل اين كسى كه انسان نماز ميّت مى‏خواند. مى‏گويد الهمّ...منه الاّ خيرا مى‏داند چه كاره بود اين. چه فسادها كرده است. اين دروغ مى‏گويد به خداوند. اين كذب على الله نيست. كذب عند الله است. پيش خداوند دروغ مى‏گويد. اين دليلى بر حرمتش نيست كه انسان پيش خداوند بگويد كه خداوندا من اين جور هستم، اين جور هستم، از همه محقّر هستم، از همه ذليل‏تر هستم، از همه احقرتر هستم. اينها را بگويد بر اين كه مثل من عاصى پيدا نمى‏شود، اينها دو صورت دارد.
يك صورتش اين است كه اينها را تذلّلاً و تعبّداً لله سبحانه مى‏گويد ارباب فهم. در باب الكذب غرض مدخليت دارد كه بگويد زيدٌ كثير الرّماد خاكسترش بيشتر است و حال آن كه يك مثقال خاكستر هم در خانه زيد نيست همه‏اش با گاز پخت و پز مى‏كند. اين دورغ نگفته است. چون كه غرضش ابراز سخاوتش است. اين كه مى‏گويد شخص در مقام خضوع و دعا الهى من اين جور هستم، الهى اين جور هستم اينها غرضش...است. كوچك كردن خودش است. غرضش ابلاغ عبديتش است. غرضش احتياج به رحمت او است. اين عبادت است. آنى را كه من مى‏گويم كه در دعاها هم مى‏بينيد...دعاها را، آنها از اين قبيل است. و امّا آن جايى كه نه حقيقتاً خبر مى‏دهد الّهمّ...الاّ خيرا كه غرضش همان اخبار است. اين را مى‏گويند دليل بر حرمت پيدا نكردى و اين حرام بوده باشد. و الاّ اين جور گفتن او مثل كنايه مى‏ماند. غرض چيز ديگرى است. او يك مقامى است كه لا ينال...كه انسان اين جور بوده باشد. گذشتيم اين را. بعد صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف مطلب ديگرى را مى‏فرمايد و آن مطلب ديگر اين است كه در ثلث اول در اول حيض يك دينار شد كفّاره در ثلث دوم دو دينار شد، در ثلث سوم ربع دينار شد. ايشان مى‏فرمايد بر اين كه مراد از اول ثلث اول است. و مراد از ثانى ثلث ثانى است و مراد هم از اخير ثلث الاخير است. اين جور مى‏شود ديگر. اگر شش روز حيض مى‏بيند، دو روزش ثلث اول است. دو روز بعدى وسط، دو روز اخيرى ثلث اخير. اگر هفت روز ديده است دو روز و يك ثلث اول است. دو روز و يك ثلث ديگر وسط است، يعنى دو روز و يك ثلث ديگر وسط است، آن دو روز و يك ثلث ديگر هم اخير است. اين جور مى‏شود. اين اشكالى ندارد كه اگر معتمد ما استناد ما به روايت داوود ابن فرقد شد كه الوطى فى اول الحيض كفّاره‏اش دينار است، در دومى نصف دينار در اخيرى ربع دينار اين جور است.
ولكن انّما الكلام اين است بعضى‏ها گفته‏اند مراد از اول الحيض، آن حيضى كه شارع تحديد به عشرة ايام كرده است. يعنى در اول آن ده روز يعنى ثلث اول ده روز. ثلث اول ده روز يك دينار است. ثلث وسطش نصف دينار است. ثلث اخيرى‏اش هم فرض كنيد ربع دينار است. بنابراين اگر زنى است كه سه روز فقط حيض مى‏بيند. ديگر بيشتر نمى‏بيند اين همه‏اش ثلث اول است. اين حيضش همه‏اش ثلث اول است. چون كه اول الحيض يعنى اول آن حيضى كه تشريع شده است اكثرش عشرة ايام است. اين فقط اول است. نه وسط دارد و نه اخير. كما اين كه اگر فرض كنيد زنى است كه شش روز حيض مى‏بيند، اين وسط دارد. ولكن آخر ندارد. جماعتى اين جور گفته‏اند. جماعتى هم گفته‏اند كه نه وسط الحيض از روز پنجمى تا هفتمى حساب مى‏شود. دو تا قول ديگر. اين دو تا مطلب هر دو ضعيف است. امّا اين كه ثلث اول ده روز حساب نمى‏شود، چون كه ظاهر روايت اول حيض فعلى است. امام(ع) در آن روايت كه فرمود بر اين كه وطى در اول الحيض يعنى آن حيض فعلى زن. او هم اين جور است فى كفّارة التّمس انّه يصدّق ان كان فى اوّله. اول الحيض يعنى اول حيض فعلى. آن زنى كه او را وطى كرده است اول او حيض او بوده باشد. اين ظاهرش اين است. حمل به عشره درست نيست. كما اين كه وسط از پنج روز شروع مى‏شود، تا هفت روز تمام مى‏شود، يعنى زنى كه اصلاً هفت روز خون ديده است، او اخير ندارد. همه‏اش اول و وسط است. اين را ما مدركش را، وجهش را نفهميديم كه اين قائل كه اين حرف را گفته است، به چه اساسى اعتماد كرده است. آن كه ثلث اول را ده روز حساب مى‏كنند او وجهش معلوم است. عرض كرديم درست نيست. امّا اين حرف دومى اصلاً وجهش معلوم نيست. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست اين مطلب تمام مى‏شود. بعد ايشان قدس الله نفسه الشّريف مسأله ديگرى را متذكّر مى‏شود. آن مسأله ديگر را درست توجّه كنيد. سابقاً گذشت كه وطى حايض فى دبرها حرام است در حال الحيض يا حرام نيست. ايشان احتياط وجوبى كرده‏اند در حرمتش. روى آن اساس هم مى‏گويد كه اگر وطى كند زن را در حال الحيض فى دبرها در وجوب كفاره اشكال است ولكنّه احوط. ولكن احتياط دارد. احتياطش، احتياط وجوبى مى‏شود. ديگر فتوا نداد. در كلمات حضرات اين جورفرموده‏اند كه اين مسأله مبتنى است بر اين كه وطى زن فى دبرها حرام است يا حرام نيست. اگر گفتيم وطى زن فى دبرها حرام است، كفّاره واجب مى‏شود. و اگر گفتيم وطى زن فى دبرها حرمتى ندارد و مانعى ندارد، نه كفاره واجب نمى‏شود. به نظر قاصر ما اين است كه نه در ما نحن فيه كفاره وجوبى ندارد. كفاره وجوبى ندارد. حتّى اگر گفتيم كه وطى زن فى دبرها حرام است. اگر گفتيم وطى زن فى دبرها حرام است، باز كفاره واجب نيست. آنى كه ما در روايات داشتيم كه شارع نهى كرده بود، وطى زن فى قبلها بود و وطى زن فى فرجها بود. اينها نهى شده بود. وطى زن فى قبلها و وطى زن فى فرجها كه ما دون الفرج و ما دون القبل فرج هم همان قبل است. اين حرام بود. اگر مى‏گفتيم وطى زن فى دبرها حرام است، او ربطى به حال حيض ندارد. در حال طهر هم حرام مى‏شود.
كما اين كه سابقاً هم اشاره كرديم و گفتيم يكى از اين روايات هم ولا يوقد ممكن است از اين روايات باشد، جماعتى ملتزم شده‏اند كه وطى زن فى دبرها حرام است مطلقا او بلا رضاى زن. همين جور تفصيل داده‏اند. مفصّل هم است. جماعتى گفته‏اند مطلقا جايز است. آن مسأله جايش باب نكاح است. مقدمات نكاح آن جا بحث مى‏شود. اگر رواياتى كه وارد شده است در تحريم آن روايات را اخذ كرديم، وطى زن فى دبرها در حال الحيض حرام است. چون كه فرقى نمى‏كند. در حال طهر هم حرام است. ولكن كفّاره مترتّب نمى‏شود. كفّاره در روايات مترتب شده است بر آن وطيى كه حرمتش للحيض است. او وطى فى قبلها است در روايات يا وطى فى فرجها است. به مجرّد اين كه در دبر وطى كردن حرام شد، وطى فى قبلها و فرجها نمى‏شود كه. اين وطى موجب كفاره است. بله اگر كسى ادّعا كرد كه نه فرج دبر را هم مى‏گيرد. فرج معنايش اين نيست. فرج معنايش قبل است. عورت است دبر ولكن فرج اطلاق نمى‏شود. فرج همان معنايش قبل است. كسى گفت كه نه من قبول ندارم. فرج همان سوراخ عقبى را هم مى‏گيرد. اگر اين جور گفت او مى‏تواند بگويد. ولكن آنهايى كه مى‏گويند حرام است وطى زن در دبرش در حال الحيض عمده آنها حرمتش را به جهت حرمت خود اين وطى مى‏دانند فى نفسه كه چون كه خود وطى حرام است فى نفسه يا جاى احتياط وجوبى است كما ذكرنايعنى كما ذكرنا نقلش را. نه اين كه ما خودمان اختيار كرديم. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست اگر گفتيم وطى زن فى دبرها حرام است، بايد منشأ حرمت را ديد. اگر منشأ حرمت وطى زن فى الدّبر بشود، كفاره ندارد. و اگر منشأ اين بود كه كسى ادّعا كند كه فرج دبر را هم مى‏گيرد. كه اين به دو عنوان حرام است. يكى اين كه وطى زن فى دبرها حرام است، يكى هم بر اين كه در حال حيض وطى فى دبرها باز حرام است به عنوان ديگر. كسى اگر اين را بگويد بله آن وقت مى‏شود گفت بر اين كه كفّاره واجب مى‏شود. ولكن اين كيف اين را مى‏شود ملتزم شد؟ بعد ايشان متعرّض مى‏شوند به مسأله ديگر. آن مسأله ديگر اين است كه اگر زنى را در حال حيض زنا كند...يا شبهتاً وطى كند. ولكن مى‏داند در حال الحيض است. آيا اين كفاره دارد يا نه؟ ايشان مى‏فرمايد بله احوط كفّاره است، بلكه ظاهر اين است كه كفاره واجب است. فرقى نمى‏كند.
سؤال؟ آن وقت سجده شكر مى‏كنند، دعا مى‏كنند كه خدا از اين بلا نجات بدهد. چه ربطى به ما نحن فيه دارد. آن مسأله‏اش گذشت كه گفتيم موضع خروج اگر دبر بشود، حكم دبر را دارد.
سؤال؟ نه. اگر گفتيم وطى در دبر حرمتى ندارد كفّاره ندارد كه. فرج بايد گفته بشود. قبل بايد گفته بشود. هر وقت...قبل گفته شد آن وقت كفّاره مى‏آيد. بدان جهت گذشت اين معنا.
سؤال؟ نه كفّاره مال حرام نيست كه. عرض مى‏كنم كسى اگر حرام را مرتكب شد. فرض كنيد حرام است زن اجنبيه را تقبيل كردن، نظر كردن، كفّاره كه نمى‏آيد. كفّاره مال حرام خاص است. آن حرامى است كه او وطى فى القبل و وطى فى فرجها بوده باشد. اين حرام كفّاره دارد كه در حال حيض. اين كفاره دارد. وطى فى الدبر اين وطى نيست. بدان جهت اين كفاره‏اى ندارد.
بعد ايشان مى‏رسد به مسأله زنا. كه شخصى با زنى زنا كرد يا وطى به شبهه كرد در حال الحيض. ايشان مى‏فرمايد بر اين كه اين هم بعيد نيست همين جور كفاره داشته باشد. جماعتى هم گفته‏اند كه اشكال دارد اين كفاره داشته باشد. چون كه روايات ما اين بود كه كسى زنش را در حال حيض وطى كرده باشد. سابقاً گذشت. در وقتى كه روايات را بررسى مى‏كرديم، خدمت شما عرض شد كه متفاهم عرفى از اين روايات اين است كه وطى زن فى قبلها حال الحيض يكى از مقبوضات الهى است. آن متفاهم عرفى اين است كه زن انسان خصوصيتى ندارد...من نساء فى المحيض ولو خطاب به ازواج است الاّ انّه متفاهم عرفى اين است كه اين عمل فى نفسه مقبوض الهى است. بدان جهت فرق نمى‏كند كسى اگر با زنى زنا مى‏كند، آن وطى خودش حرام است وطى فى القبل. منافات ندارد كه به عنوان ديگر هم حرام بشود. به دو عنوان حرام است. مثل افطار صوم به كذب الى الله و رسوله كه گفتيم هم به عنوان كذب حرام است، هم به عنوان مفطريّت حرام است. اين جا هم اين هم به عنوان زنا حرام است، هم به عنوان وطى فى المحيض فى قبلها حرام است و در روايات هم گفت كه من عطا حايضاً فعليه دينارٌ يا نصف دينار كسى كه حايض را وطى بكند. حايض را وطى كرده است ولو وطى محرّم اين قياس به مسأله وطى فى الدّبر نمى‏شود. زنا به وطى فى القبل شده است كه موضوع است. حرمت او بما انّه فى حال المحيض حرام است. منافات هم ندارد كه به عنوان اولى هم حرام بشود. دو تايش جمع بشود. و كفّاره هم واجب بشود. و الحمد الله رب العالمين.