جلسه 634

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:634 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:11/9/1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم كلام در بحث النّيت در امرين واقع مى‏شود. احد الامرين اين است كه عنوان الوضو مثل عناوين الاغسال قصديه است. و بايد به اين غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين قصد بشود عنوان الوضو امّا تفصيلاً كه مى‏گويد صورت را مى‏شورم كه وضو است. قصد وضو را دارم يا عنوان، عنوان اجمالى باشد كه بگويد آنى كه شرط در باب صلاة است و صحّت و صلاة موقوف بر او است، او را اتيان مى‏كند.
امر ثانى اين است علاوه بر اين عنوان قصد الوضو تفصيلاً او اجمالاً مكلّف عند الاتيان بايد به قصد تقرّب اتيان كند. حتّى يقع اين وضو عبادتاً. حيثٌ كه مقوّم عبادت قصد التّقرب است و بدون قصد التّقرب العمل لا يكون عبادتاً. كلام فعلاً در امر ثانى است. حيثٌ كه با بحث در اين امر ثانى امر اول كه وضو عنوان قصدى است معلوم مى‏شود. اين معنا جاى تأمل نيست. آنى كه مرتكض است عند المسلمين و عند المتشرّعه وضويى را كه شارع تشريع كرده است براى صلاة اذا قمت من الصّلاة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم اين وضو مثل اغسالى كه هست از عبادات است. اين معنا مرتكض است كه انسان وقتى كه وضو را اتيان مى‏كند مثل موقع اتيان در اغسال بايد قصد تقرّب داشته باشد و به تعبير آخر مرتكض عند الشّيعه اين است كه غسل الثّوب و البدن من الخبث اين غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين نيست. حيثٌ كه در آن جا حيثٌ كه معلوم است، ملاك بردن قزارت است، و بردن قزارت احتياج به قصد ندارد فضلاً از قصد التّقرّب بدان جهت آن باب غسل خبثى از غسل حدثى استثنا شده است. حدث يك تعبّد شرعى است. آن كسى كه نواقض وضو از او صادر شده است يا فرض كنيد جنب شده است، اين قزارتى ندارد. شارع طهارتى را كه بر جنب اعتبار كرده است اغتسال يا محدث به حدث اصغر وضو گرفتن اين يك امر اعتبارى تعبّدى است و شارع اين طهر را اختراع فرموده است. اين از قبيل مخترعات شرعى است. كه اين را طهر اعتبار كرده است. و اين در مرتكضات اين است كه در اين بايد قصد قربت بشود. اين مرتكض بودن فعلاً فى يومنا هذا نيست. حتّى در زمان ائمه (ع) عند اذهان المتشرّعه اين معنا مسلّم بود كه...دارد غسل وضويى از غسل خبثى. مثل غسل خبثى نيست. بايد اين لوجه الله اتيان بشود. اين معنا مرتكض است و مرتكض هم بود. و متسالمٌ عليه بين الاصحاب است كه قصد قربت مى‏خواهد. مگر يك شازّ نادرى پيدا بشود، يك جايى مناقشه كند.
ولكن من المحتمل اين ارتكاض حاصل شده باشد از بيان شارع يعنى قطعاً هم همين جور است. از بيان شارع يا بيان بالقول بشود يا بالفعل بشود، اين از بيان شارع بالقول و الفعل ارتكاض حاصل شده است عند المشترّعه و آن اقوالى كه از ائمه عليهما السّلام به ما رسيده است و از رسول الله (ص) به ما رسيده است، عدّه‏اى از روايات است كه از آنها استفاده مى‏شود وضو عبادت است و معتبر است در اين وضو آنى كه در ساير عبادات معتبر است. آنى است كه او را خالصاً و مخلصاً لوجه الله بايد اتيان كرد. منتهى اين عبادت بودنش يك خصوصيتى دارد كه شرط است براى عبادت ديگر خودش فى نفسه عبادت است. شرط عبادت ديگر هم هست. آن عيبى ندارد. فى نفسه انّ الله يحبّ المتطهّرين فى نفسه اين معنا عبادت است. منتهى مستحب. و شرط است براى عبادت ديگر مثل الصّلاة و الطّواف بوده باشد. از
رواياتى كه استفاده مى‏شود وضو خودش عبادت است، اين معنايى است كه خدمت شما عرض مى‏كنم. اين از ضروريات مسلمين است كه صلاة عبادت است. بدون قصد قربت لا تصحّ الصّلاة. بلكه اين از ضروريات شرايع است. چون كه اين صلاة و زكات اين در شرايع سابقه هم بود. و در شرايع سابقه هم اينها عبادت بودند. ائمه عليهما السّلام مولانا علىٍّ(ع) فرموده‏اند بر اين كه و رسول الله (ص) همين جور كه اين وضو از صلاة است. اين وضو را لاحق به صلاة كرده‏اند. و اين الحاق فقط در جهت عباديّت است. يعنى چه جورى كه در صلاة بايد لوجه الله و به قصد تقرّب اتيان كرد، اين وضو هم همين جور است.
يكى از اينها آن رواياتى بود كه در بحث كراهت استعانه بالغير در وضو وارد شد كه در بعضى آن رواياتى كه هست، اين جور امام (ع) فرمود در باب 47 از ابواب الوضو اين جور بود كه صدوق عليه الرّحمه در خصال نقل كرده بود عن ابيه عن على ابن ابراهيم صاحب التّفصير است. در وسائل در باب 47، روايت 3 است. و فى الخصال عن ابيه از پدر خودش على ابن الحسين رضوان الله عليه نقل كرده است. على ابن الحسين هم از تلامزه على ابن ابراهيم بود. على ابن ابراهيم صاحب التّفصير از پدرش، عن النّوفلى عن السّكونى عن ابى عبد الله (ع) عن آبائه عن علىٍّ (ع) قال رسول الله (ص) خصلتان لا احبّ ان يشاركنى فيهما احد. در آن دو تا فعل دوست ندارم كسى شركت كند يعنى اعانت كند بر من. آن جا فرمود وضوئى فانّه من صلاتى. يكى وضويم است كه وضو از صلاة من هست. يعنى ظاهر...است. وضو بعض الصّلاة است. ما هم ملتزم هستيم كه وضو به حكم روايات نه اين روايات. روايات ديگرى هم هست كه وضو جزء صلاة است. ولكن تحريم صلاة نيست. تحريم صلاة به تكبيرة الاحرام است. چيزهايى كه بر مصلّى حرام مى‏شود يعنى مانع از صلاة هستند يا چيزهايى كه شرط مى‏شوند براى مصلّى كه آنها را بايد رعايت كند، او بعد التّكبيره است كه روايات ديگر كه تحريمها التّكبير و تحليلها التّسليم اين اينجور است. ولكن مع ذالك شارع اين وضو را لاحق كرده است به صلاة در عبادت بودن كه تقرّب معتبر است. اين كه مى‏گويد لا احبّ ان يشاركنى فيه وضوئى فانّه من صلاتى، صلاة خصوصيتش عبادت است. و بايد مخلصاً و انسان...او را خودش متحمّل بشود. مى‏فرمايد وضوء يعنى وضو هم بايد مخلصاً لله اتيان بشود و...خود انسان متحمّل بشود. يكى اين روايت است.
يك روايت ديگر هم كه در ما نحن فيه بود، همان معتبره‏اى بود كه گفتيم روايت به سند شيخ معتبر است، روايت 2 بود كه آن جا هم مولانا امير المؤمنين فرمود كان امير المؤمنين (ع) اذا توض‏ء لم يدع احد يصبّ عليه الماء فقيل له يا امير المؤمنين لما لا تتعهم يصبّون عليك الماء؟ قال لا احبّ ان اشرك فى صلاتى احدا. اين شركت در وضو است. شركت در صلاة حساب كرده است امام (ع) مولانا امير المؤمنين سلام الله عليه. و هكذا در آن صحيحه‏اى كه صحيحه حلبى است، اين صحيحه حلبى را هم شيخ نقل كرده است و هم صدوق عليه الرّحمه نقل كرده است و هم كلينى نقل كرده است. ولكن در ما نحن فيه در جلد اول صاحب وسائل فقط از صدوق نقل كرده است كه نقل صدوق مرسله است. ولكن نقل شيخ و نقل كلينى نقلش صحيح است. آن جا نقل كرده است. ولو گفته است و رواه الشّيخ و الكلينى كما...همين جور است. ولكن اين جا مرسله‏اش را فقط نقل كرده است. ما به واسطه سنگينى نياورديم آن كتاب را. آن جلد 4 وسائل كه باب صلاة است. در باب ركوع و سجود اين روايت را نقل كرده است مسندناً كه سندش هم صحيح است. اين جا باب اول از ابواب الوضو است. قال، قال الصّادق (ع): الصّلاة ثلاثة اثلاثٍ. صلاة سه ثلث است.
ثلثٌ طهورٍ، ثلثٌ ركوعٌ، ثلثٌ سجود.
يعنى اين قياس به ساير اجزاى صلاة نمى‏شود آن افعالى كه در صلاة معتبر است. آنها شرطيتشان على الاطلاق نيست. جزئيتشان على الاطلاق و شرطيتشان على الاطلاق نيست. افعال. نه مثل وقت و قبله كه داخل فعل نيستند. اينها كه فعل هستند، اينها اجزا مطلقه هستند كه صلاة بدون اينها نمى‏شود در حالى از افعال. و امّا ما بقى چيزهايى كه واجب است در صلاة، نه آنها بعضاً ساقط مى‏شود بالنّسيانٍ، و لعذرٍ و لاضطرارٍ و نحو ذالك، اين هم منافات ندارد كه تكبيرة الاحرام اين روايت تخصيص داشته باشد. الصّلاة ثلاثة اثلاثٍ. ثلثٌ طهورٍ و ثلثٌ ركوعٌ و ثلثٌ سجود و التّكبيره. يعنى تكبيرة الاحرام. اين عيبى ندارد. قابل تقييد است كه ثلث مقيّد به شى‏ء آخر هم بشود. آن جا دارد كه الصّلاة ثلاثة اثلاثٍ. ثلثٌ طهورٍ و ثلثٌ ركوعٌ و ثلثٌ سجود. اين را اگر منضم بكنيد به آن رواياتى كه در ما نحن فيه روايت 4 است نقل كرده است عبد الله ابن ميمون قدّاح از مولانا ابى عبد الله نقل مى‏كند امام صادق(ع) قال رسول الله افتتاح الصّلاة الوضو و تحريمها التّكبير و تحليلها التّسليم. افتتاح يعنى اين داخل صلاة است. حكم صلاة را دارد من حيث العباده. اين است. ولكن ساير شروط و ساير موانع او از تحريم شروع مى‏شود. از تكبيرة الاحرام شروع مى‏شود. بدان جهت و نظاير اين رواياتى كه در آنها نقل شده است آن آثارى كه بر وضو بار است من توضّ‏ء للمغرب كان وضوئه كفّارتاً لما مذا اين لسان‏ها با عبادت مناسبت دارد. من غسل ثوبه لصّلاة كفّارتاً اين مناسبت ندارد. آن جا بايد بگويد لوجه الله. والاّ ثواب داشته باشد غسل ثوب هم لوجه الله براى رضاى خاطر كه محيّاى به صلاة بشود آن هم عبادت مى‏شود عبادت عرضى يعنى بالغسل. ولكن اين لسان‏ها كه نفس من صلّى صلاة الّيل فله كذا من توض‏ء للمغرب كان وضوئه ذالك كفّارتاً لما مذا من ذنوبه. يا در آن روايات ديگر آنهايى كه الوضو بعد الوضو طهرٌ عشر حسنات فتطهّروا كه رواياتى كه خوانديم. اينها خواص آثار عبادت است كه از عبادت اين جور تعبير مى‏شود كه ذات العمل را مى‏گويند اين خاصيّت را دارد، اين ذات العمل معلوم مى‏شود كه فرض شده است در او قصد قربت. در قصد قربت در او فرض شده است. اينها را مؤيّد ذكر كردم. عمده همان ما تقدّم است. اينها كافى است. اين رواياتى كه ذكر كردم خدمت شما كافى است. و لا يبعد بر اين كه همين ارتكاض متشرّعه ناشى از همين قول رسول الله (ص)، قول مولانا امير المؤمنين، قول ائمه عليهما السّلام كه درباره وضو فرموده‏اند اين مقدار كافى و وافى است و اين ارتكاض هم حاصل شده است به اين اقوال و نظاير اين اقوال. باز خواهم خواند. ولكن آنى كه در ما نحن فيه به اعتبار قصد قربت مع الغمض...و تسالم عند المتشرّعه به او استدلال مى‏شود، استدلال مى‏شود به وجوهى كه عمده‏اش سه وجه است.
وجه اول آيه مباركه است كه گفته‏اند از آيه مباركه استفاده مى‏شود هر فعلى را كه شارع در شريعت واجب كرد، اصل اولى در او قصد التقرّب است. اعتبار قصد تقرّب است كه اگر قصد تقرّب موجود نشود با آن عمل، آن عمل لا يقع صحيحاً و لا يسقط عنه التّكليف. اصل اولى اين است. هر جا مثل ازاله خبث و مثل اداء الدّين و غير ذالك كه واجب است دليل پيدا شد ولو به واسطه اين ملاكاتى كه اينها دارند معلوم شد به واسطه ملاكات كه قصد تقرّب در او معتبر نيست، يا به وجه آخرى معلوم شد كه قصد تقرّب در او معتبر نيست نرفع اليد از اين قاعده و از اين اصل كه مى‏گوييم. و الاّ تمسّك به او مى‏شود. اين قاعده اوليه چيست، عموم قوله سبحانه است كه و ما امروا الاّ ليعبد الله مخلصين له. امر نشده‏اند و ما امروا الاّ ليعبد الله. امر نشدند. يعنى امر در شريعت منحصر است اوامر خداوندى منحصر است به آن جاهايى كه بايد عبادتاً واقع بشود. حصر است ديگر...حصر را مى‏رساند. به چيز ديگرى كه غير از اين عبادت است امر نشده است. خوب يك جايى يعنى در هر چيزى كه فرض بفرماييد امر شده است به آنها بايد فرض كنيد او را به نحو عبادت اتيان كند. يك جا قرينه قائم شد كه نه عبادتاً لازم نيست قصد قربتاً، و ما امروا يعنى و ما امروا بشى‏ءٍ الاّ ليعبد الله به شيئى از اشياء و به عملى از اعمال امر نشده‏اند الاّ اين كه او را با او عبادت كنند خداوند را مخلصين له. يعنى غرض از امر اين است كه با او عبادت كنند. بدان جهت در يك جايى اگر دليل قائم شد كه غرض فقط ازاله خبث است يا انسان مشغول الضّمه نشود به ديگرى. طلب ديگرى را بدهد. يا امانت ديگرى را رد كند فهو. والاّ مقتضاى اين عموم اين است كه...الاّ ليعبد الله. خوب اين جور گفته‏اند.
خوب اين را مى‏دانيد كه اين آيه مباركه نمى‏شود اين قاعده از او استفاده كرد. چرا؟ اولاً در آيه مباركه ندارد كه و ما امروا بشى‏ءٍ...كردن دليل مى‏خواهد. آنى كه مسلّم است و قبول داريم ما امروا بعبادتٍ الاّ ليعبد الله مخلصين له. اين معنايش اين است كه قدر متيقن همين است كه به عبادتى امر نشده‏اند الاّ ليعبد الله. اين را مى‏دانيد كه مأمور به و متعلّق الامر به (با) ذكر مى‏شوند. و ما امروا الاّ ليعبد الله. اين ليعبد الله متعلّق امر نيست. متعلّق امر بايد تقدير بشود و ما امروا بعبادتٍ الاّ ليعبد الله. اين در مقام...اين مشركين و اهل كتاب است و براى بيان ذلالت اينها است كه اينها عبادت كرده‏اند غير خدا را. امّا مشركين عبادت كرده‏اند وسن را و نحو وسن را. امّا اهل الكتابى كه هست آن كفّارى كه هست، آنها عبادت كرده‏اند ازين را، ابن مريم را، مسيح را. و حال اين كه و ما امروا الاّ ليعبد الله مخلصين له. اينها امر به اين شده بودند كه فقط خدا را معبود قرار بدهند. اينها امر به اين شده بودند. آيه شريفه قبلش هم همين جور است. قبلش شاهد بر اين است كه لم يكن الّذين كفروا و المشركين منفكّين حتّى تاتيهم البيّنه اينها جدا نبودند. بعد از اين كه بيّنه آمد، رسل آمد و بيان كرد به اينها، يك عدّه‏اى گرفتند ازين و ابن مريم را كه او را معبود قرار دادند و داخل كردند به معبود آله الثّلاثه گفتند، يك عدّه‏اى هم كه اصلاً مشرك شدند كه اصل خدا را نمى‏شناسند. وسن و اينها را عبادت كردند. و ما امروا الاّ ليعبد الله آن وقتى كه ارسال رسل بود و انزال كتب بود، امر نشده بودند اينها مگر اين كه به خداوند تنها عبادت كنند. اين كى ربط دارد اين آيه مباركه به اين كه در شريعت هر چيزى كه به او امر شده است واجب تعبّدى است.
سؤال؟ عبادت يعنى ذات عبادت. يعنى امر شده بودند به آن...آن جا نمى‏دانيم صلاتشان چه جور بود، زكاتشان چه جور بود. امر شده بودند به آن افعال چه جورى كه مرحوم آخوند و ديگران مى‏گويند در موارد اوامر تعبّدى يعنى امر به عبادت، امر متعلّق مى‏شود به ذات العمل ولكن غرض...است به نحوى كه اگر...نشود چون كه غرض حاصل نشده است امر ساقط نمى‏شود. خداوند متعال هم همين جور مى‏فرمايد. اينها امر شده بودند...عبادات كه آنها فقط خدا را عبادت كنند. ولكن اينها جدا شدند. يك عدّه‏اى از آنها آن جور كردند، يك عدّه‏اى از آنها هم اين جور كردند. كفّار اهل كتاب آن جور كردند. مشركين هم آن جور كردند بعد اتيان بيّنه. اين اولاً. اين ربطى ندارد اصلاً به مسأله. اين مسأله توحيد است. انسان بايد خداوند تنها را عبادت كند. شريك قرار ندهد. اخلاص داشته باشد كه شرط آخر است كه خواهيم گفت. و امّا كدام عمل عبادت است، كدام عمل امر شده است و غرضش از او فقط عبادت بود، او را تعيين نمى‏كند. در توسّليات غرض عبادت نيست. آن افعالى كه به آنها امر شده بود كه غرض عبادت خدا را بكنند، آنها اين جور كردند. خوب آن عبادات كجا است،...قضيه حقيقيه است تعيين نمى‏كند. و الشّاهد على هذا اين قضيه معبود است كه خداوند متعال معبود را حصر مى‏كند، پشت سرش دارد بر اين كه اينها امر شده بودند به اقامة الصّلاة و اعطا الزّكات. چون كه اينها در شرايع سابقه هم بود ديگر. اينها كه امر شده بودند نماز بخوانند، خداوند را عبادت كنند، زكات بدهند، زكات هم از عبادات است. خداوند را عبادت كنند نكردند اينها. اين اولاً. اولاً جواب صحيح و معناى آيه اين است لا غير. قبول كرديم كه در آيه شريفه داشت و ما امروا بشى‏ءٍ بعملٍ الاّ ليعبد الله مخلصين له الدّين. بالاتر از اين كه نيست. خوب اين چه مربوط به ما است؟ آنها مال امم سابق است. مال آنهايى است كه مشرك شدند و ارسال رسل و انزال كتب آمد. بيّنه آمد به آنها. بعد از بيّنه اين متفرّق به آنها حاصل شد. واى بر حالشان. تكليفشان هم همين جور بود كه در تمام اعمالشان بايد قصد قربت كنند. به ما چه مربوط؟
سؤال؟ عرض مى‏كنم در ما نحن فيه ندارد. آنى كه در ما نحن فيه هست و ما امروا اخبار است. و ما امروا الاّ ليعبد الله مخلصين له الدّين بعد از اين كه اين قضيه را مى‏فرمايد لم يكن الّذين كفروا و المشركين منفكّين پشت سرش مى‏فرمايد...البيّنه و ما امروا. واوش هم (واو) حاليه است. در حالى كه آنها امر نشده بودند به شى‏ءٍ الاّ ليعبد الله.
سؤال؟ ما نگفتيم در هر عبادتى قصد قربت معتبر نيست. ما مى‏گوييم آيه‏اى كه هست راجع به آنها است. آنها تمام واجباتشان عبادت بود. خيلى خب قبول كرديم. چه ربطى به ما دارد؟ سؤال؟ اينها را قبول داشتيم. گفتيم معناى آيه اين نيست. معناى آيه اين است كه آنها امر شده بودند خداوند تنها را بدون شرك معبود قرار بدهند در عبادتهايشان. آنها نكردند يك عدّه كفروا، يك عدّه‏اى از آنها هم مشرك شدند. اين هم بعد البيّنه شد. بعد از اين كه برايشان معلوم شد كه، رسل آمد، كتب آمد بيان كرد به آنها، اين كار را كردند. و مستحق لعنت شدند. معناى آيه اين است...ده پلّه آمديم پايين. فرض مى‏كنيم، قبول كرديم كه معنايش اين است كه و ما امروا بعملٍ الاّ للعباده. عمل غير عبادى را امر نكردند. خوب اين به ما چه مربوط است؟ به وضويى كه ما مكلّف هستيم؟ آنها يك كارهايى كردند بعد البيّنه مستحق لعنت شدند. خداوند متعال آنها را اين جور مستحق عذاب قرار مى‏دهد...نيست. بيّنه به آنها تمام شده است. خودشان به سوء اختيارشان...اين چه ربطى دارد كه در شرع ما تمام واجباتى كه هست عبادت...به شرع ما چه مربوط؟ بدان جهت در ما نحن فيه كه هست اولاً اين است.
و ثانياً و ما امروا بشى‏ءٍ الا بيعبد الله اين را قبول مى‏كنيم كه آيه در حق آنها نيست. در حق خصوص ما است. و خودش هم آيه اين جور است كه و ما امروا بشى‏ءٍ الاّ ليعبد الله. اين را هم قبول كرديم. الاّ اين كه مى‏گوييم كه غرض دو جور است. يك غرضى است كه آن غرض در صحّت عمل مدخليّت دارد كه اگر آن غرض مترتّب نشود، عمل صحيح نمى‏شود. تكليف ساقط نمى‏شود. و يك غرض ديگر اين است كه آن غرض...است. اگر او مترتّب نشود تكليف ساقط مى‏شود. ولكن شارع عند الامر غرضش اين بود كه آن هم تحصيل بشود. عرض مى‏كنيم قبول مى‏كنيم. اين جواب اخيرى از ديگران است. و ما قبول مى‏كنيم كه آيه مى‏گويد كه و ما امروا بشى‏ءٍ الاّ ليعبد الله يعنى غرض عبادت خداوند بود. امّا غرض اوّلى بود، يا غرض ثانوى بود كه ندارد. در توسّليات هم اين است. خداوند متعّال به توسّليات امر كرده است امر به اداء الدّين كرده است. غرض اول اين است كه ايصال حقوق مردم به صاحبانش است. و اين امر را هم كه كرده است اين غرض ديگر دارد كه انسان ادا كه مى‏كند دين را، چون كه خدا امر كرده است امر خدا را هم دخيل قرار بدهد. با اين ادا الدّين عبادت خدا بكند. خوب اين بعض اعمال است كه خدا هم امر نمى‏كرد ما مى‏كرديم آنها را. انسان كه زن و بچّه خودش را گرسنه نمى‏گذاشت. خوب افرض...به آنها واجب شرعى نبود. مردم زن و بچّه‏شان را گرسنه مى‏گذاشتند. خداوند متعال امر كرده است كه نه انسان كه اين نفقه را مى‏دهد اين را هم در نظر داشته باشد كه خداوند اينها را به من سپرده است. و اينها را به من امر كرده است كه نفقه اينها را بده. خداوندا تو هم شاهد بشو. اين...كه من متحمّل مى‏شوم، رضايت تو منظور نظر من است. مى‏خواهم راضى بشوى. خوب اين عبادت مى‏شود ديگر. اين آيه مباركه كه ندارد كه غرض اصلى...مى‏گويد غرض است عبادت. امّا اين عبادت غرض اولى است يا غرض ثانوى است، اين را كه تعيين نمى‏كند. بدان جهت در ما نحن فيه غايت امر چون كه ليعبدوا متعلّق امر نيست. متعلّق امر به...متعدى نمى‏شود. اين را كه گفتم بعد به كلام شيخ قدس الله نفسه الشّريف آنى كه فرموده است به او مراجعه بفرماييد. شايد نظر ايشان هم همين است. عرض مى‏كنم آنى كه در آيه مباركه است اين جور هم بود كه و ما امروا بشى‏ءٍ الاّ ليعبد الله اين مى‏شود غرض. غرض وقتى كه شد غرض اولى است يا غرض ثانوى است، اين تعيين نمى‏كند. وقتى كه تعيين نمى‏كند علم هم داريم خارجاً كه شارع امرهايى كرده است كه در آنها غرض اولى عبادت نيست. به جهت...است. آن واجباتى كه در شريعت مقدّسه است، اكثرش توسّلى است. اين كه شارع امر كرده است در تمامى اينها براى اين كه...لازم نيايد معنايش اين است كه غرض عبادت است. غرض اولى باشد يا ثانوى باشد. وقتى كه اين جور شد لا يفيدنا. اين آيه مباركه در مقام شيئى سه تا جواب شد. اصل و ما امروا ليعبد الله اين در مقام بيان معبود است. تعيين معبود در عبادات است. ربطى به اين كه واجب توسّلى است، تعبّدى است ندارد.
ثانياً هم اگر بوده باشد اين راجع به شرايع سابقه است. به ما ربطى ندارد.
ثالثاً اگر به ما هم ربط داشته باشد اين غرض، غرض اوّلى نيست. قرينه قطعيه داريم. در اين واجبات توسّليات به كثرتها غرض اوّلى عبادت نيست. ولكن الاّ ليعبد الله غرض هم هست در آنها به آن بيانى كه گفتيم. پس على هذا الاساسى كه هست، تعبّدى آن است كه در سقوط تكليف مدخليّت داشته باشد. ما بايد دليل پيدا كنيم كه قصد تقرّب در سقوط تكليف مدخليّت دارد. و الاّ اين مستحبات شارع قرض دادن را مستحب قرار داده است. والاّ انسان به مردم قرض مى‏دهد كه مردم بگويند كه بابا دستش باز است. ريا هم نيست...عبادت كه نيست قرض دادن به مردم تا ريا مبطل بشود. قرض مى‏دهد كه سخى حساب بشود پيش مردم. عيبى ندارد. فعل حرام نيست. امّا آن ثواب قرض را دارد. با اين قرض دادن عبادت خدا مى‏كند؟ نه. نه ثواب را دارد و نه چيزى. كما اين كه الان بيان خواهيم كرد انشاء الله. و ما امروا الاّ ليعبد الله حفظ مى‏كنيم بر عمومش كه عبادت خدا غرض اولى يا غرض ثانوى باشد. تعيين نمى‏كند. بدان جهت در ما نحن فيه از آيه مباركه بايد غمض عين كرد. بعد بعضى رواياتى هست كه از آن روايات گفته‏اند كه اين معنا استفاده مى‏شود كه اصل در هر واجبى و هر عملى كه واجب مى‏شود يا هر عملى كه امر به او مى‏شود ولو امرش وجوبى هم نبوده باشد...اعتبار غسل تقرّب است. مگر اين كه دليلى بر خلافش قائم بشود.
در اين صحيحه‏اى كه مال ابى همزه سمالى است، در باب 5 از ابواب مقدّمات عبادات نقل مى‏كند صاحب وسائل محمد ابن يعقوب، باب 5 از جلد اول. مقدمه عبادات. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن محبوب حسن ابن محبوب است عن مالك ابن...ثقه است. جليل است. عن ابى همزه يعنى سمالى عن على ابن الحسين سلام الله عليه كه فرموده است لا عمل الاّ بنيتٍ. عملى موجود نمى‏شود مگر اين كه در آن عمل نيّت موجود بشود. نيّت موجود نشود عمل حساب نمى‏شود. خوب معلوم است كه در ما نحن فيه وضو عمل حساب نمى‏شود، مگر انسان نيّت داشته باشد. نيّت يعنى قصد تقرّب. قصد تقرّب داشته باشد. يا شما بفرماييد هم عنوانش را قصد كند كه مقام اول را داخل كردم. لا عمل الاّ بنيّتٍ اين روايت دلالت مى‏كند تمام اعمال مشروعه در شريعت اسلاميه همه‏اش عناوين قصديه است و هم عمل نيّت مى‏خواهد. يا نيّت مى‏خواهد و هم قصد تقرّب مى‏خواهد. آن هم نيّت است ديگر. اين نيّت بايد بوده باشد. دلالت مى‏كند بر اين كه اعمال يا دلالتش اين است كه همه عبادت است يا دلالت مى‏كند هم عبادت است و هم عنوان قصدى است. به هر دو تا دلالت مى‏كند. بدان جهت در هر جايى كه دليلى داشته باشيم اين جا قصد نمى‏خواهد. عنوان فعل، عنوان ذاتى است. احتياج به قصد ندارد. طلبش هم توسّلى است. بدون قصد قربت ساقط مى‏شود. مثل وفا الدّين و اصل الثّوب و دفن الميت و امثال ذالك رفعيّت مى‏كنيم. و امّا در مواردى كه دليل بر خلاف قائم نشده است، اخذ مى‏كنيم به اين عموم. اين تمسّك به اين روايت و يك روايت ديگرى هم هست به همين مضمون، يعنى دو تا روايت ديگر بلكه سه تا روايت ديگرى است، اين تمسّك به اين روايات در اعتبار قصد التقرّب در اعمال كه قصد تقرّب در صحّت اعمال مدخلّيت دارد يعنى واجب، واجب تعبّدى است،...من بيت العنكبوت است. اين روايات در مقام حساب العمل بعض الاخروى است. خداوند متعّال آن عمل را در آخرت اجر مى‏دهد كه آن عمل لله بوده باشد. لوجه الله بوده باشد. عبد يوم القيامه منتظر بشود به عملى كه در او لوجه الله اتيان نكرده است، در آن جا مطالبه اجرى بكند، اين حق را ندارد. عمل حساب نمى‏شود. عمل آن وقتى حساب مى‏شود به ازاء اجر اخروى كه وجه الله به او قصد شده باشد. و امّا اگر وجه الله قصد نشد آن عمل تكليف را ساقط مى‏كند كه واجب توسّلى است يا ساقط نمى‏كند كه تعبّدى است، اين روايت در مقام اين نيست. علاوه بر اين كه خود ظهور روايت اين است. چون كه محرّمات را مى‏گيرد اين روايت. در روايات كه انسان زنا را ترك مى‏كند يا ترك النّظر الى الاجنبيه را مى‏كند مى‏گويد خدا تو مى‏دانى كه به...تو است روى اين عمل است كه روز قيامت خدا حساب مى‏كند. اين لا عمل. عمل مطلقا است. فعلاً او تركاً عملى را موجود بكند اين لوجه الله بوده باشد اجرت دارد. والشّاهد على ذالك در يكى از رواياتش كه روايت 10 است در ذيلش عن رسول الله (ص) فى حديثٍ انّما الاعمال بالنّيات و لكلّ امرءٍ...تفريع بر اين كبرى است. فمن...عند الله...جهاد واجب تعبّدى نيست. توسّلى است. منتهى كفايى است. فمن قضا...ما عندالله فقد...الله. كما اين كه در قرآن مجيد و من...من بيته در آيه مباركه فرموده است خداوند كه وقع اجره الى الله و من قضا كسى كه اين جهاد را بكند يريد به...الدّنيا...اين مال اقالى را نيت كند يعنى مال كمى را يا گشايشى را...چيزى برايش نيست. اين عمل حساب نمى‏شود. در ذيل همان است. اينها معلوم است اين روايات در مقام بيان اينها هستند. پس نه آيه و نه روايت دليل نمى‏شود. باقى مى‏ماند كلام فى وجه الثالث كه عمدة الوجوه است كه براى تعبّديت گفته شده است. انشاء الله.