جلسه 635

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:635 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:12/9/1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اعتبار قصد قربت در اتيان بالوضو بود و عرض كرديم مستفاد از روايات و ارتكاض متشرّعه وضو كالاغسال از عبادات است. فى نفسها اين اغسال و هكذا وضو عبادت است. منتهى شرط قرار داده شده است براى صلاة و الطّواف و غير ذالك.
انّما الكلام قطع نظر از اين روايات و ارتكاض بود كه آيا دليل ديگرى در ما نحن فيه هست يا دليل ديگرى نيست؟ تمسّك به آيه و روايت شده بود. آن هم استدلال شده بود به عباديّت الوضو كه در او قصد قربت معتبر است به آيه و روايت. آيه و روايت قد تقدّم الكلام فيهما. و امّا الوجه الثّالثى كه در مقام ذكر شده است بر اين كه وضو عبادت است گفته‏اند مقتضاى قاعده اشتغال است. حيثٌ كه در بحث اصول مقرر است اگر شارع امر كند بر فعلى و ما شك كنيم كه آن فعل تعبدّى است يقسط باتيان ذات الفعل و...داعى يا تعبّدى است كه اتيان فعل بايد به قصد قربت بشود تا تكليف به آن فعل ساقط بشود گفته‏اند در ما نحن فيه نه به آن اطلاق امر به فعل مى‏شود تمسّك كرد و گفت بر اين كه قصد قربت معتبر نيست و نه هم به اصالة البرائه مى‏شود تمسّك كرد و به اصالة البرائه اثبات كرد كه قصد تقرّب شرطيّت ندارد. اعتبار ندارد. اين بحث در اصول مقرر است. گفته شده است بر اين كه بلاشبهةٍ و لا ريبٍ شارع وضو را عمل واحد اعتبار كرده است. وحدت وضو عملاً وحدت اعتبارى است. شارع مجموع غسل الوجه واليدين و مسح الرّأس و الرّجلين را عمل واحد اعتبار كرده است و اين عمل واحد را امر ندبى كرده است يا اين عمل واحد را قيد براى صلاة قرار داده است. و ما اگر شك كرديم كه اين عمل واحد كه وحدتش اعتبارى است. اين كلمه را داشته باشيد. وحدتش اعتبارى است، اين عمل واحد نداريم كه امر به او توسّلى است يا امر به او تعبّدى است، در صورتى كه بلاقصد القربه اتيان بشود، او فايده‏اى ندارد. چرا؟ چون كه احتمال مى‏دهيم همان امر غيرى كه متوجّه در وضو است، آن امر غيرى باز باقى مانده باشد. چون كه قصد قربت نشده است. اگر آن مقدمّه صلاة و شرط صلاة عبادت بوده باشد، امر غيرى ساقط نمى‏شود. به جهت اين كه احراز كنيم امر غيرى ساقط شد و شرط الصّلاة حاصل شد بايد قصد قربت بشود. و حتّى در باب اقل و اكثر ارتباطى رجوع به برائت از شرطيّت بشود، اين جا رجوع به شرطيت نمى‏شود به برائت از شرطيت. چرا؟ چون كه على كلّ تقديرٍ آنى كه متعلّق الامر است، آن متعلّق الامر ذات الوضو است. كه غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين است. در تعبّديات قصد قربت در سقوط امر مدلخيّت دارد و در متعلّق امر مأخوذ نيست. متعّلق امر در باب وضو همان غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين مجموعش بما هو عملٌ واحد. متعلّق امر او است. قصد قربت شرط باشد باز متعلّق او است. نباشد باز متعلّق او است. ولكن در صورتى كه قصد قربت مدخليّت داشته باشد در حصول الغرض و امر، امر تعبّدى بوده باشد، بدون قصد قربت فايده ندارد. همان امر مى‏ماند. انسان بدون قصد قربت فرض بفرماييد زكات مالش را بدهد. اين بيخود داده است. باز تكليف زكاتى باقى است. چون كه زكات هم از عبادات است. اگر لوجه الله ندهد، از دواى نفسانيه بدهد كه حساب خدا توى كار نباشد، آن زكات المال تكليفش اقيم الصّلاة و آتوا الزّكات آن تكليف مى‏ماند. ساقط نمى‏شود. بدان جهت بايد دوباره بدهد. آن زكات‏
حساب نمى‏شود. چون كه تعبّدى است. بدان جهت در ما نحن فيه شكّ در متعلّق تكليف نيست. شكّ در خود تكليف است كه تعبّدى است يا توسّلى.
بدان جهت در اين موارد چون كه عقل مستقل است آن تكليفى را كه علم داريم كه متعلّق شده است به تو بايد احراز كنى سقوط او را، عقل مى‏گويد بر اين كه بايد قصد قربت بكنى. بدان جهت مى‏گويند بر اين كه در موارد احتمال قصد تقرّب در واجب، در عملى جاى نه وجوب تمسّك به اطلاق است. اطلاق خطاب وجوب آن فعل. چون كه متعلّق تكليف همان ذات فعل است. قصد قربت در متعلّق تكليف اخذ نمى‏شود. نمى‏تواند بشود. بحثش در اصول است. متعلّق تكليف على كلّ تقديرٍ ذات الفعل است. نه به آن اطلاق مى‏شود تمسّك كرد و نه به برائت. چون كه متعلّق تكليف همان ذات الفعل است على كلّ تقديرٍ. شكّ در سقوط خود تكليف است. و بما اين كه شرط در خود سقوط التّكليف است، بايد انسان احراز كند اين تكليفى كه به عهده من بود، اين تكليف ساقط شد. بدان جهت مى‏گويند بايد احتياط كرد. در مواردى كه چيزى را احتمال بدهيم در سقوط تكليف مدخليّت دارد كه من ما يقتله عنه العامّه است، مثل قصد تنويض در اجزا واجب كه قنوت كه مى‏گيرد اين مستحب است در صلاة يا فرض كنيد آنى كه در ركعت ثالثه و رابعه مى‏گويد يكى‏اش واجب است از تسبيحات اربعه. دو تايش مستحب است كه اين قصد تمييز لازم است يا نه. عامّة النّاس از اينها غافل مى‏شود كه كدام يكى اين تشّهدى كه شروع مى‏كند كدام الفاظش گفتنش واجب است و كدام مستحب است. اينها را عوام نمى‏داند. الاّ شازّ نادر عارف. آنها هم كارشان هميشه رسيدن به مسائل دينى است و تعلّم آنها است، آنها ملتفت مى‏شوند. ولكن عامّه غافل مى‏شوند. اگر ما احتمال داديم در صلاة انسان كه به اجزاء صلاة اتيان مى‏كند قصد تمييز معتبر است يا نه، مى‏گوييم اين معتبر نيست. اين برائت نيست. اين تمسّك به اطلاق مقامى است. اسم اين را اطلاق مقامى مى‏گويند. مى‏گويند اگر اين دخل داشته باشد قصد تمييز چون كه من ما يقتل عنه العامّه است، اين را شارع بايد يك جايى تنبيه كند به مردم. مردم را از خواب غفلت بيدار كند. چون كه...عنه العامّه است. چون كه در هيچ جا...در روايتى وارد نشده است، از اين جا كشف مى‏كنيم كه اعتبار ندارد. اين را مى‏گويند اطلاق مقامى. اطلاق لفظى نيست. چون كه قصد تمييز هم در متعلّق تكليف نمى‏شود اخذ بشود. اينها قيودى هستند كه در متعلّق تكليف اخذ نمى‏شوند. ولكن شارع چون كه من ما يقتل عنه العامّه است، بايد تنبيه كند. وقتى كه تنبيه نكرد رجوع مى‏شود سكوتش و عدم تنبيهش دليل مى‏شود كه اعتبار ندارد. طريق مى‏شود. على هذا الاساس قصد تقرّب كه از آنها نيست. قصد تقرّب از چيزى است كه گفتيم مرتكض عند الشّيعه است. لااقل محتمل عند الشّيعه است، عند العامّه است. اين جا جاى تمسّك به اطلاق مقامى نيست. و تمسّك به برائت هم نمى‏شود كرد. چرا؟ چون كه گفتيم بحثى كه در اقلّ و اكثر ارتباطى بود اين جا نمى‏آيد. اين جا متعلّق تكليف معلوم است. شكّ در سقوط خود آن تكليف است. آنى كه بعضى‏ها فرموده‏اند ولو قصد قربت در متعلّق تكليف نمى‏تواند اخذ بشود ولكن شارع مى‏توانست اين دخالت قصد قربت را به دليل منفصل و به بيان منفصل بگويد ايّها النّاس قصد قربت مدخليّت دارد در اين عمل. چون كه نكرده است ما تمسّك مى‏كنيم به عدم البيان كه رفعاً امّة ما لا يعلمون به قاعده قبح...كه شارع بيان نكرده است. به عدم بيان تمسّك مى‏كنيم اين حرف صحيح نيست. اگر عدم بيان اطلاق مقامى مرادتان است كه اطلاق مقامى است در مقابل اطلاق لفظى، اطلاق مقامى در جايى مى‏توانيم احراز كنيم كه شى‏ء من ما يقتل عنه العامّه باشد. يا خود شارع بفهميم كه در اين مقام حتّى اين قيود را هم مى‏خواهد بيان كند. اين بايد احراز بشود. والاّ فرق ما بين اطلاق لفظى و اطلاق مقامى اين است. در اطلاق لفظى خود خطاب وقتى كه آمد دليل بر احمال بودن متكلّم در مقام احمال است، قائم نشد، اصل اول اين است كه متكلّم در مقام بيان است از ناحيه حكم و موضوع الحكم و متعلّق الحكم و متعلّق التّكليف. اصل اولى نيست. مفروض اين است كه قصد قربت و قصد...از قيودى است كه از آن خطاب نمى‏شود اخذ كرد. مفروض اين است. آن وقت مى‏ماند اطلاق مقامى. اطلاق مقامى عكس اطلاق لفظى است. هر جا به او تمسّك كرديم بايد علم داشته باشيم، قرينه قائم بشود كه متكلّم در مقام تمام قيود است. حتّى آن قيودى كه لاحقه هستند بر تكليف. اين اگر قيود لاحقه من ما يقتل عنه العامّه باشد، خوب مى‏گوييم كه شارع اين بود بر اين كه در يك جايى ذكر كند يا در جايى كه اجزا صلاة را ذكر مى‏كند او را هم ذكر كند. و امّا اگر قيدى بوده باشد كه محتمل در اذهان عامّه است و احتمال اين معنا است كه تكليف ساقط نشود الاّ بقصد التّقرّب نه در اين صورت به حكم عقل اكتفا مى‏كند شارع. چون كه حكم عقل اشتغال است.
سؤال؟ آن ذوات است. خواهيم گفت. آنها در مقام بيان ذوات...است. نه در مقام بيان نيّت. مى‏رسيم به او.
اطلاق مقامى بايد كشف بشود و احراز بشود كه شارع در مقام بيان است. اين در قيودى كه من ما يقتل عنه العامّه شد مى‏شود و حديث رفع هم جارى نيست. چرا؟ مفروض اين است كه جزئيّت و شرطيّت مجعول نيست. تكليف به او متعلّق نيست تا تكليف برداشته بشود. تكليف على كلّ تقديرٍ متعلّقش يك شى‏ء است. شكّ در سقوط است. بما انّه در ما نحن فيه تكليف بيان شده است و متعلّقش هم معلوم است شكّ در سقوط تكليف معلوم است. حكم العقل بالاشتغال است. خصوصاً اگر كسى ملتزم بشود در باب وضو كما اين كه مشروع ملتزم هستند، آنى كه شرط صلاة است طهارت است و آن طهارت مسبّب از وضو است. خود وضو نيست. آن مسبّب را شارع شرط قرار داده است و ما بدون قصد قربت اتيان بكنيم نمى‏دانيم آن طهارت حاصل مى‏شود يا نمى‏شود. بدان جهت در ما نحن فيه شك در محصّل مى‏شود. شكّ در محصّل مورد احتياط است. چون كه متعلّق تكليف معلوم است. طهارت مسبّبه شرط صلاة است. اين را مى‏دانند. شك در اين است كه آن طهارت به چه چيز حاصل مى‏شود. من احتمال مى‏دهم آن طهارت بايد احراز كنم صلاة با طهارت است. بدون قصد قربت اگر اتيان كنم طهارت را احراز نمى‏كنم. و منهنا معلوم شد اگر شك كنيم كه وضو عنوان قصدى است يا نه، بايد قصد كند مكلّف. علاوه بر اين كه مرتكض در اذهان متشرّعه هم اين است كه وضو هم مثل اغسال عنوان قصدى است چون كه عبادت است و مجموع عمل را شارع عمل واحد فرض كرده است. مثل آن اغسال و مثل صلاة و امثال ذالك عمل واحد فرض كرده است. من هم بايد عند الاتيان قصد كنم كه آن معتبر شارع را مى‏آورم. تا وحدت عمل حفظ بشود. علاوه بر اين كه اين مرتكض است شك كنيم كه وضو عنوان قصدى است يا نه بايد قصد كنيم. چون كه اگر قصد نكنيم احتمال مى‏دهيم وضو اصلاً موجود نشده است. عنوان قصدى اگر قصد نشود در خارج موجود نمى‏شود. عنوان قصدى اگر قصد نشود چه بگوييم وضو طهارت مسبب از او است يا بگوييم خود وضو طهارت است. فرق نمى‏كند. شك كرديم كه عنوان قصدى است يا نه بدون قصد اگر اتيان بكنيم نمى‏دانيم وضو موجود شده است. متعلّق امر هم وضو است. بدان جهت قصد عنوان كه شك كرديم كه آيا فعلى قصد عنوانى است يا عنوانش عنوان ذاتى است بايد قصد كنيم تا اتيان كنيم. والاّ احراز نمى‏شود وجودش. خصوصاً كما ذكرنا بر اين كه طهارت مسبب بوده باشد. اين مطلب در عنوان قصدى تمام است. اگر شك كرديم فعلى عنوان قصدى است يا نه و شارع هم به عنوان فعل امر برده است كما فى المقام الوضو چيزى كه هست وضو را شرط براى صلاة قرار داده است، در اين صورت بايد احتياط كرد.
سؤال؟ آن عنوان قصدى گفتيم نه عنوان قصدى تفصيلى. آنى را كه شارع در صلاة موقع نماز خواندن امر به او كرده است، من او را اتيان مى‏كنم. اسمش وضو باشد يا اسمش چيز ديگر باشد. اين قصد عنوان شده است. چون كه قصد عنوان در عناوين قصديه قصد تفصيلى‏اش معتبر نيست. قصد اجمالى كافى است. آنى كه متعلّق امر غيرى است، همان مجموع العمل است كه شارع اعتبار وضو كرده است در آن. امر هم دعوت مى‏كند به متعلّقش. بدان جهت در ما نحن فيه اگر شك كرديم وضو عنوان قصدى است كه بايد مجموع العلم قصد بشود حين الاقتدا كما اين كه سابقاً گفتيم ديگر. صورتش را شسته بود تا پاك بشود. درآورد يادش افتاد كه وضو هم ندارد وضو بگيرد، بقيه را بشورد اين شك دارد كه وضو موجود مى‏شود يا نه. چون كه عنوان قصدى است. اين كافى نيست. ولو قصد قربت شده است. ولكن اين كافى نيست. بدان جهت در ما نحن فيه آنى كه قصد عنوان است، او در آن مورد بايد احتياط بشود بلاكلام است. اگر ارتكاض متشرّعه كسى دليل بودن او خدشه كرد و گفت شايد اين از فتوا ناشى شده است يا غير ذالك ناشى شده است شكّش كافى است كه بايد عنوان قصدى بشود. اجمالاً او تفصيلاً. فرقى نمى‏كند. و امّا نسبت به اعتبار قصد قربت او مبتنى است به آنى كه در بحث تعبّدى و توسّلى گفته شده است و ما هم ملتزم شده‏ايم كه نه به اطلاق خطاب مى‏شود توسلّيت را اثبات كرد. اين دليل نسبت به اعتبار قصد تقرّب تمام نيست. خالى از مناقشه نيست. بحثش هم طويل است. بحثش تعبّدى و توسّلى از علم اصول است. و امّا نسبت به عنوان قصدى تمام است. پس ملّخص الكلام الى هذا المقام اين است كه وضو هم عنوان قصدى است يعنى بايد عنوان وضو را اجمالاً و تفصيلاً قصد بكند. جايى كه عنوان را اجمالاً و تفصيلاً قصد نكرده است و لكن قصد قربت حاصل است كما فى ذالك المثال او لا يكفى در وضو. علاوه بر اين كه عنوان وضو اجمالاً و تفصيلاً بايد قصد بشود، قصد تقرّب هم معتبر است. خوب آن قصد تقرّب چيست؟ ما فعلاً كلام صاحب العروه را نقل مى‏كنيم. ابتداعاً بگوييم صاحب العروه چه مى‏گويد؟
صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف مى‏گويد كه معتبر است در وضو نيّت و هو...يعنى وضو را نيّت كند. مع كون الدّاعى عليه يعنى الى اتيان الوضو امر شارع بوده باشد. وضو را قصد كرده است كه اتيان بكند، و داعى‏اش هم به اتيان وضو امر شارع است. خوب اين را شما مى‏دانيد كه امر دائميت ذاتيه ندارد. مثلاً يك آدم حقيرى كه به كسى بگويد كه فلان كار را بكن. امر كند. بگويد نه...شما هيچ اعتنا نمى‏كنيد. مى‏گوييد برو پى كارت. مثلاً فرض كنيد ولكن والد شما اگر امر بكند فلان كار را بكن مى‏كنيد. اين فرقشان چيست در گفتن؟ اين امر كه عبارت از طلب الفعل است، اين طلب الفعل در هر دو مقام هست. اين طلب و اين امر خودش دائميّت ندارد. دائميتش بالذّات نيست. بالعرض است. امر يك طلب اعتبارى است. بعث اعتبارى و طلب اعتبارى است. دائميتش بالعرض است. ايشان آنى را كه موجب مى‏شود اين امر دائميّت پيدا كند در اوامر خداوندى كلام در اوامر خداوندى است. آنى كه موجب مى‏شود امر خدا دائميت پيدا كند به عبد را، ايشان اين جور مى‏فرمايد. آن دائميت يا اين كه عبد مى‏داند كه اين شارع اهل اطاعت است. آن عرفان است. آن عبدى كه هست مى‏شناسد خدا را. و او را خداوند را اهل الطّاعه مى‏داند. بدان جهت بر امرى كه كرده است او را اطاعت مى‏كند. يك وقت اين است كه نه اين جور معرفتى ندارد. اين جور معرفتى كه خدا را بشناسد...شده است اين براى مولانا امير المؤمنين و ائمه معصومين و اينها شايد به بعض اوليا هم شايد بوده باشد اين نحوى كه عشق به خدا دارند. اطاعت مى‏كنند كه آن عرفان مى‏گويند كه عشق حقيقى است، اين مختص به بعض اشخاص است. مى‏گويد اين مائى كه اهل است...اين امر خدا كه دعوت مى‏كند لكونه براى اين كه خداوند متعال اهل الطّاعت است. او موجب مى‏شود كه امرش دائميت پيدا كند. يا اين كه نه عبد مى‏گويد من خيلى زنده خواهم شد. قيامتى است، حسابى هست، كتباى هست، بعد از حيات ديگر موت ديگرى نيست. بعد از...موتى نيست. ابدى است. مى‏خواهم جايم راحت باشد...داشته باشم. مرتبه عاليه داشته باشم. شوقاً للجنّه اين امر شارعى كه هست دائميت پيدا مى‏كند. بدان جهت نوع مردم كه مستحبات را مثل صلاة الّيل و امثال ذالك مستحباتى كه در آنها مشقّت دارد متحمّل مى‏شوند و اتيان مى‏كنند، اين مى‏خواهند درجاتى پيدا بكنند كه آخرت بالدّرجات است. بهشت و جنّت بالدّرجات است. كما اين كه جهنّم هم بالدّركات است. يا اين كه مى‏گويد بابا يك سوراخى در بهشت به من بدهند كافى است. من...نمى‏خواهم. مى‏خواهم به آتش نروم. بدان جهت اطاعتى كه مى‏كند دائميت امر نوع مردم همين جور است ديگر. مى‏ترسند. ايمان دارند به روز قيامت. در آتش بسوزاند كجا تحمّل دارد اين بدن اين آتش را هى روزه مى‏گيرد، حجّش را ايتان مى‏كند، زكاتش را مى‏دهد، خمسش را مى‏دهد، از محرّمات اجتناب مى‏كند. داعميّت امر ايشان در عبارت عروه ميل بالجنّه و الفرار من النّار را يك مرتبه حساب كرده است كه دائميّت امر خداوند يا به جهت اين است كه شخص او را اهلاً للعباده مى‏بيند مى‏فرمايد و هو الاعلى الوضو يعنى اعلاء اقسام اطاعت همين است. اعلى اقسام اطاعت كه بالاتر از او مرتبه اطاعتى نيست براى خدا، آنى است كه خدا را اهلاً لطاعه ببيند. و اين ادناها كه امر خداوند داعى مى‏شود به اتيان عبادت كه موجبش ميل بالجنّه و الفرار من النّار است، اين هم ادنا الوجوه طاعت است. ادنا اقسام طاعت است. ايشان مى‏فرمايد و ما بينهما متوسطاتٌ. و ما بين اين اعلى الوجوه و ادنا الوجوه متوسّطات است. خوب اين را شما مى‏دانيد كما اين كه عرض كردم. وضو عباديّتيش ذاتى نيست. مثل ذكر الله كه امر نمى‏خواهد. ذكر الله چيزى كه هست بذاته عبادت است و بذاته خشوع لله است. خدا را ياد كردن و او را در حاجات و در غير حاجات ندا كردن. ذكر الله عبادتش ذاتى است. امر نمى‏خواهد. بما اين كه وضو عبادتش عرضى است. مثل ذكر الله ذاتى نيست. بدان جهت وقتى كه عبادت بالامر شد من بايد داعى به اتيانش، آن همان امر باشد تا عبادت بشود. و امر هم به فعلى دعوت نمى‏كند چون كه دعاويتش ذاتى نيست. دعاويتش عرضى است. موجبى داشته باشد. آن موجب‏ها گفت اگر در معبود كه اهلاً له بوده باشد اهل طاعت است اين مى‏شود مرتبه عاليه. نه آن خصوصيت ميل الى الجنّه و الفرار من...باشد اين هم مى‏شود...خوب متوسّطش چيست؟ متوسّطش عبارت از اين است كه انسان آن جور خداشناسى است كه اين جور شما بگوييد اهلاً لطّاعه نه مى‏گويد بينى و بين الله من اين جور عرفانى ندارم. ولكن اين قدر آدم هستم يك كسى به من اگر خوبى بكند من خودم را مكلّف مى‏دانم كه به او خوبى بكنم. امرش را اطاعت كنم. يك كورى اگر مرا از كورى به حسب ظاهر نجات داد چمشم را عمل كرد، يك وقتى اگر به من امر كرد كه فلان كار را بكن مى‏كنم. چرا؟ چون كه تعويض نعمت است. خداوند همه چيز مرا داده است. من با مردم كار ندارم. همه چيز من از خداوند است. تعويضاً...به قدر امكانم. چون كه ممكن نيست تعويض حقيقتاً. به قدر امكان هم امرش را گوش مى‏دهم چون كه تعويض است ديگر. بدان جهت پدرم هم همين جور است. چرا انسان امر پدرش را اطاعت مى‏كند؟ چون كه پدرش پيرمردى است الان نه زورش به او مى‏رسد يا ثروتى دارد كه محتاج به او باشد كه عصبانى مى‏شود قرض نمى‏دهد، كمك نمى‏كند اين جورها نيست. امّا باز هم اطاعت مى‏كند. خيلى هم اين كه خودش هم مى‏گويد اطاعت پدر واجب نيست. ايضائش حرام است. مع ذالك اطاعت مى‏كند. چرا؟ چون كه مى‏گويد حق بر گردن من دارد. مرا تربيت كرده است. مرا بزرگ كرده است. اين حقوقى بر گردن من است. من بايد تعويضاً اطاعت كنم. جماعتى هم كه خداوند اهلاً له آن عرفانى را داشته باشند كه ما عبدتك خوفاً من النّار و لا طمعاً فى الجنّه...لذالك اين را همه كه نمى‏تواند بگويد. امّا همه مى‏تواند يك عدّه‏اى بگويد كه بابا بهشت باشد، جهنّم بوده باشد...ولكن خدا به ما اين قدر لطف و مرحمت كرده است. نعم داده است. در مقابل بايد اطاعتش كنيم.
سؤال؟ نشد اين معنا. آن معناى اهليّت اين است كه اگر من نبودم هيچ چيز هم به من نداده بود، او خودش ذات است.
سؤال؟ نه اين احسان به من. با ديگران مى‏گويد. به من چشم داده است، مال داده است، ثروت داده است، اولاد داده است، در مقابل او من بايد اطاعت كنم.
اين كه ما بينهما متوسطاتٌ كه فعل خداوند، افعال خداوند و نعم خداوند تعويض بر آنها موجب مى‏شود. اين را كه گفتم غرض دارم در گفتنش. آن..بر آنها موجب مى‏شود كه انسان امر را اطاعت كند. اين مى‏شود گفت كه بينهما متوسطاتٌ. نه مثل فرار عدنا است، نه مثل آن عرفان است، ولكن متوسطاتٌ. ولكن يك نكته ديگرى است. و آن نكته ديگر اين است كه بعضاً اصلاً خوف من النّار، فرار من النّار يا من..من الجنّه تمام موجب نيستند. نه عرفان ذات است به آن معنا، نه تعويض النّعم است، نه هم مجرّد ليل الى الجنّه و الفرار الى الجحيم موجب است بر اين كه امر خدا دائميت پيدا كند. بلكه يك امورى منضم شده است كه با انضمام آن امور اينها موجب مى‏شوند دائميّت امر شارع را. مثلاً يك تاجرى است ثروتمند. خيلى هم فرض بفرماييد عقيده دارد. همين جور است كه انسان وجوهاتش را بدهد مالش زياد مى‏شود، زكات بدهد مالش...پيدا مى‏كند. خوب او هم محبّت دارد مالش زياد بشود ديگر. خوب مى‏گويد خدا امر كرده است. ما آنى را كه خدا امر كرده است به جهت امر خدا اتيان مى‏كنيم. ولكن امر خدا چرا دعوت كرده است به اتيان او؟ چون كه هم حساب فرار من النّار است. هم ثروت زياد مى‏شود. عقيده دارد. كما اين كه در روايات هم هست كه زكات...مال مى‏كند. عقيده دارد به اين معنا. والاّ اگر مجرّد فرار من النّار بود خيلى اتيان نمى‏كرد. بدان جهت بعضى واجبات را كه فقط فرار من النّار است در ترك آنها دخول نار است، ترك مى‏كند آنها را. بعضاً اصلاً فقط همين‏ها موجب مى‏شود دائميّت امر شارع را. مثل آن كسى كه نماز شب مى‏خواند نه اين كه درجات و اينها برود. مى‏گويد من شنيده‏ام از اهل العلم آنهايى كه عقيده دارند، عارف به مذهب هستند كسى كه نماز شب بخواند فقير نمى‏شود. بدان جهت در روايتى هم دارد كه امام (ع) از كسى سؤال كرد..گفت پس صلاة الّيل نمى‏خوانى. اين صلاة الّيل خاصيتش اين است. اين صلاة الّيل را مى‏خواند به داعيّت امر شارع. ولكن دائميّت امر شارع به جهت اين است كه مبتلا به فقر نشود. از فقر خيلى مى‏ترسد.
سؤال؟ در اوليه منضم بود كه منضم بود با ليل الى الجنّه. عرض مى‏كنم بر اين كه داعى امر شارع است. تو امر كردى به صلاة الّيل. و من صلاة الّيل را به امر تو اتيان مى‏كنم. ولكن دائميت امر فقط همين است كه فرار من الفقر بوده باشد. ربّما در زكات هم همين جور مى‏شود. مى‏گويد چه كسى ديده است جهنّم را؟ خدا ارحم الرّاحمين است. مى‏گذرد. امّا مالم...پيدا كند. بيچاره نشوم، زكات را مى‏دهم. عيبى ندارد. اينها انتصال هستند. اگر مراد صاحب العروه اين است كه ما بينهما متوسّطاتٌ اينها را بگويد، كه اينها...مراتب هستند از آن فرار من النّار.
سؤال؟ شارع امر كرده است بر صلاة روى مصلحتى كه در صلاة است. نهى كرده است از زنا مفسده‏اى كه در زنا هست. اينها دخول الى الجنّه و الفرار من النّارى كه هست، اينها از مترتّبات الى الانتصال و الطّاعه است. بدان جهت در ما نحن فيه چون كه امر دائميتش ذاتى نيست اين اعتبار كه دائميت پيدا مى‏كند موجب مى‏خواهد، موجبش يا آن مرتبه عرفان معبود است، يا آن فرار من الجنّه و دخول فى النّار است، يا هم آن معنايى است كه نه بينهما متوسّط است. هر دو حساب است. هم نعمت او و هم متنعّم شدن او. هر دو داعى شده است امر را. عرضمان اين است كه اين را كه ايشان مرتبه دانيه قرار داده بود، اين جور نيست كه دائميت امر فقط للفرار الى النّار بشود. ممكن است يك چيز ديگر هم منضم بشود. دو تا موجب بشوند. بلكه گفتيم ربّما شى‏ء ديگرى اصلاً فرار من النّار يا دخول الجنّه موجب نيست. فقط موجب يك شى‏ء آخر است مستقلاً. مثل..مال و كثرة المال كه تكليف زكاتى را انتصال مى‏كند. يا مبتلا به فقر نشود فقط صلاة الّيل مى‏خواهد. اينها با قصد انتصال منافات ندارد با قصد تقرّب. چون كه داعى بر داعى در جاى خودش در بحث قصد تقرّب در حصول، ثابت شده است كه اگر به امر شارع دائميت داشت و دائميت امر شارع به امر آخر بود ولو امور الدّنيا عيبى ندارد...عبادات اين جور است ديگر. داعى اجير بر اتيان عبادت و صلاة ميّت داعى‏اش بر اين كه امر قضا را انتصال مى‏كند اخذ اجرت است. چون كه اجرت گرفته است. عيبى ندارد. داعى بر داعى منافات با قصد تقرّب نيست. اينها همه‏اش صحيح است. ولكن اين معنا كه اينها متوسّطات باشد، لا...اين را ملتزم بشود صاحب العروه يا كسى ديگر اينها متوسّطات هستند. اينها از آن مرتبه دانيه كه گفته بودند، از آنها هم دانيه‏تر است. بدان جهت اينها ملحق مى‏شود به آن مرتبه اخيره. آنى كه متوسّطات است، آنى است كه تعويضاً...باشد. آنى كه در بعضى كلمات است كه غايت و آنى كه دائميت امر به او مى‏شود يا خصوصيت در معبود باشد كه قسم اول از مرتبه اعلى است يا خصوصيت در عبد بوده باشد كه ميل نفسانى‏اش را مى‏خواهد برسد كه جنّت است. يا آنى كه با ميلش مناسبت ندارد از او فرار كند كه فرار الى الجنّت است. پس غايت سه چيز است.
يا خصوصيت معبود. يا خصوصيت عبدى كه دو جور مى‏شود: ميل الى المشتهيات و فرار از منكرات نفسى. نه اين نيست. داعى ممكن است چهارمى باشد. منحصر به اينها نيست. هم خصوصيت عبدى، هم خصوصيت معبودى كه ما مثال زديم. چون كه او نعمت داده است. اين به نعمت او تعويض مى‏دهد. عوض مى‏دهد. مثل اطاعت امر الوالد .
سؤال؟ چون كه او نعمت داده است به من مثل اطاعت والد. شما چرا والدتان را اطاعت مى‏كنيد؟ در اين اگر تأمّل كنيد اين كافى است. اين مرتبه ثانيه است، مرتبه متوسّطه است. آن مرتبه‏اى كه عشق به خدا..اهلاً عرفاناً و الحمد الله ربّ العالمين.