جلسه 636
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:636 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:23/9/1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در نيّتى بود كه معتبر بود در صحّت الوضو كغيره من العبادات. صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف فرمود ولو انسان وضو را به دائميت امر به او اتيان مىكند، ولكن دائميت امر ذاتى نيست. غايتى مىشود كه آن غايت باعث مىشود امر مولا دائميّت پيدا كند براى اتيان متعلّق. فرمود آن غايتى كه داعى است يعنى غايت است و موجب است به دائميّت الامر اعلى مرتبهاش اين است كه انسان اعتقاد و ايمان داشته باشد كه خداوند متعّال اهل الطّاعت و اهل الانتصال است. يستحق تعبّد را. و مرتبه اخيرهاش كه باعث مىشود امر شارع نوع مردم را باعث مىشود كه امر شارع دائميّت پيدا كند، ميل الى الجنّه و الفرار من العقاب و الجحيم است و فرمود ما بينهما متوسّطات است. ما اين كلام را به حسب آن قواعدى كه در ذهنمان است براى شما بيان كرديم. همين جور است. دائميت امر ذاتى نيست. موجب مىخواهد امرى دائميت كند شخصى را به اتيان و آن دائميتى كه هست همين جور است. ربّما عشق شخص به معبودش مىشود. آن عشق و آن حب كه ناشى مىشود از عرفان او، آن عرفان شخص وقتيكه در مرتبه كامل بود يعنى به حسب طاقت بشريه. در مرتبه كامله بود آن حبّى كه پيدا مىكند با آن معبود كه هر چه هست حقيقتاً او است اين را كه مىبيند و خودش را چيزى نمىداند اين لازمه اين عرفان...است. منتهى در جاهايى كه عبادت ذاتى نباشد مثل ذكر، و اين فعل تخشّع هست احتياج به امر او دارد كه او را عبادت اعتبار كند و خشوع اعتبار كند. و امّا در جاهايى كه عباديّت او ذاتى است فلا. اين يك مرتبه است. مرتبه ديگرى هم اگر در ماها بوده باشد فرار من النّار است كه انسان از آتش خودش را نجات بدهد آن آتش كه اشدّ..هست من نار. از آن آتش نجات بدهد يا ميل به جنّت پيدا كند. خوب اين هم عرفانى است كه امر به جهت دفع الضّرر عقلش حكم مىكند كه امر مولا را اطاعت كن. يا به جهت ميل به ثواب. ما بينهما متوسّطات را هم معنا كرديم. الان به حسب روايات ببينيم براى مراتب عبادت غير آن كه در ما نحن فيه ذكر كرديم، در روايات بر خلاف او يا بر وفاق او چيزى هست يا نيست. در ما نحن فيه كه هست در مراتب عبادات سه روايتى را ذكر مىكند.
يكى از اين روايات به حسب سند معتبر است. كه همان معتبره هارون ابن خارجه است كه برادر مراد ابن خارجه است. در باب 9، در جلد اول از ابواب مقدّمات العبادات، باب 9، حديث اولى. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه صاحب التّفصيل از پدرش نقل مىكند، پدرش از حسن ابن محبوب نقل مىكند، حسن ابن محبوب عن جميل نقل مىكند، عن هارون ابن خارجه. آنى كه حسن ابن محبوب از او نقل مىكند جميل، نوعاً دو نفر هستند. جميل ابن صالح است و جميل ابن درّاج است كه جميل ابن درّاج به نظرم كم روايت دارد. اين لا بعث به است...عن هارون ابن خارجه آن هم لا بعث به است. توثيق شده است. لااقل از معاريف است. احتياج به توثيق خاص هم ندارد. آن جا دارد عن ابى عبد الله (ع) قال العبادة ثلاثةٌ در بعضى نسخ اين است كه العباد ثلاثةٌ. عبادت سه قسم است يا بندهها سه قسم هستند.
قومٌ چون كه قومٌ هست، قريب به ذهن مىآيد كه عباد بوده باشند. قومٌ عبد الله عزّوجل خوفاً. جماعتى عبادت كردهاند خداوند متّعال را. چون كه مىترسند از انتقام خداوندى. فتلك عبادة العبيد. اين عبادت، عبادت عبيد است.
و قومٌ عبد الله تعالى طلب الثّوابٍ. قومى هم عبادت كردهاند خداوند را به جهت طلب ثواب. آن شاهدش، علامتش هم اين است كه پيش اين قوم مستحبات با واجبات فرقى نمىكند. همهاش را انتصال مىكند. به خلاف قوم اول. فتلك عبادة الاجرا اين هم عبادت آنهايى است كه اجير هستند. اين هم عبادت تجّارى كه هست، اين اجرا است. چون كه عمل است اجرا تعبير شده است.
و قومٌ عبد الله حبّاً له. قومى عبادت كردهاند خداوند را حبّاً و عشقاً براى خداوند و تلك عبادة الاحرار. اين عبادت احرار است. و هى افضل العباده. افضل العباده هم همين است. ظاهرش افضل العباده افضل على الاطلاق.
آن جايى كه حبّاً و عشقاً للمعبود كه ناشى مىشود از عرفان به كلام عرفان شخص به حسب آنى كه برايش ممكن است و براى بشر ممكن است، آن مرتبه وقتى كه مرتبه عاليه شد، اين معنا مىشود كه در نفس عبد پيدا مىشود و او را وادار به تخشّع مىكند اين عرفان. اين يك روايت است. اين منافات با ما ذكرنا ندارد. عيبى ندارد. آن افضل العبادات است، ملتزم مىشويم قومى هم اين جور عبادت كردهاند. امّا اين مرتبه ثانيه است يا ثالثه است، تعيين ندارد در آن جا. بدان جهت اگر كسى بگويد كه اين روايت حصر مىكند عبادت را به سه قسم. حصر مىكند. يعنى عبادت سه قسم است. يعنى قسم رابع ندارد. اگر اين جور باشد، اين منافات دارد با عبادت عروه. و هكذا لما ذكرنا. چون كه در عبارت عروه يك ما بينهما گفت. كه گفت آن كه خدا را اهلاً لطّاعه ديده است و او را عبادت مىكند او اعلاها است. و آن يكى كه هست آن ادناها ما بينهما متوسّطات. اين روايت مىگويد سه قسم بيشتر ندارد عبادت. بدان جهت و قومٌ عبد الله حبّاً له، اين را بايد بگوييم كه نه اين عام است. اين عام است. براى اين كه انسان كه محبّت دارد به خداوند چون كه خدا به او نعمت داده است، ثروت داده است، صحّت بدن داده است، عيال خوبى داده است، اولاد صالحه داده است شكراً عبادت مىكند. اين صدق مىكند حبّاً. حب ناشى از اين است. چون كه احسان حب مىآورد. همين جور است ديگر...لمن احسن اليه جمع مىكند محبّت من احسن عليه را. اين اگر بوده باشد آن ديگر افضل العباده نمىشود. بايد افضل را حمل كنيم به چه چيز؟ به افضل نسبى. يعنى نسبت به آن دو قسمى كه بعد ذكر مىشود افضل است. اين منافات ندارد كه عبادت حبّاً لله هم خودش مراتبى داشته باشد. يك مرتبهاش اعلى بشود، يك مرتبهاش غير اعلى بشود. اين منافات ندارد. اگر از اين روايت حصر استفاده نشد اصلاً منافات ندارد. حصر استفاده كرد كسى، حصر كه شد مىگوييم العبادة حبّاً اطلاق دارد. افضل عبادت است. منتهى افضلش نسبى است. خودش مراتب دارد. يك مرتبهاش اعلى است، يك مرتبهاش غير اعلى است. شايد مرتبه وسطى هم داشته باشد. اين يك روايت است.
سيّد رضى قدس الله نفسه الشّريف در اين نهج البلاغهاى كه به ايدينا است در او است كه از مولانا اميرالمومنين نقل فرموده است كه مولانا امير المؤمنين اين جور فرموده است انّ قوماً عبد الله رغبتاً فتلك عبادة التّجّار. قومى عبادت كردهاند خداوند را رغبتاً يعنى رغبتاً فى ثوابه. اين عبادت تجّار است كه همان اجرا تعبير شده بود. و انّ قوماً عبد الله...فهذا عبادة العبيد. يك قومى هم ترس است. همان ترس من النّار است. عبادت كردهاند. همان در آن حديث هم بود. آن مال عبيد است. چون كه عبيد فقط از ترس كه مولا او را مسئول نشمارد و همين نحو نكند، او خوفاً اين عبادت را مىكند. قومى هم اين جور كردهاند و انّ قوماً عبد الله شكراً فتلك عبادت الاحرار. يك قومى هم عبادت كردهاند شكراً للّه، اين هم عبادت احرار است. خوب آن جايى كه مسأله شكر و اينها نيست. مسأله اين است كه شخص اصلاً به آن مرتبه از عرفان رسيده است كه لازمه عرفان آن مرتبه تخضّع است قطع نظر از اين خصوصيات منعم بودن و نعمت داشتن، نعمت به او رسيده است قطع نظر از اينها اين در اين روايت كه در نهج البلاغه كه در كلامى است در نهج البلاغه در اين ذكر نشده است. لعلّ اين است كه آن نحو از اين عبادتى كه هست او در اين اقوالى كه در خارج موجود مىشوند اينها نوعاً پيدا نمىشود اين مرتبه. اين مرتبه مختص به بعضى اشخاص است. مرتبه انبياء، اوصيا، ائمه صلوات الله عليهم. يا دون آنها، آنهايى كه فرض بفرماييد از اولياء الله هستند، در آنها متصوّر مىشود اگر متصوّر بشود و قاطى نشود. عبادت خالصهاى بوده باشد، رعايت شرايط و اينها بشود از خودش تشريع نداشته باشد كه آنها نيست. آنها تخيّلات است. عبادتى بشود كه خدا امر فرموده است. عرفان شخص تمام بشود كه آن عرفان تخضّع بياورد، آنى كه از مولانا امير المؤمنين حكايت شده است كه ما عبدتك خوفاً من نارك و لا رغبتاً فى جنّتك انّما وجدتك اهلاً لها بر آن مرتبهاى كه از مولانا امير المؤمنين نقل شده است او البته در روايات ما اين جور نيست. نقل شده است در كتب. اين نحو اگر بوده باشد، اين ناظر به آنها نيست و منافات هم ندارد با آن كه صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف فرمود، آنى كه صاحب العروه فرمود، آن هم مراتب دارد. اين كه گفت دائميّت امر به جهت اين است كه خداوند را اهل طاعت مىبيند شخص، اهل طاعت بودن هم تابع عرفان است. يك وقت اين است كه نعمش را حساب مىكند بر او اهل طاعت مىگوييم. او اعلى مراتب باز نمىشود. بايد اين اعلى مراتب در اين نهج البلاغهاى كه در ما نحن فيه ذكر كرديم، در روايت هارون ابن خارجه به آن نحوى كه بيان كرديم و هكذا در روايت عروه حمل به اعلى نسبت به آن مراتب مادون اعلى است.
و امّا كدام مرتبه اعلى هم مراتبى دارد. بعضىها نسبت به بعضى ديگر اعلى هستند. حاكم به اين كه اين عبادت تقرّب الى الله است، حاكم به اين انّما الاعمال بالنّيات است ديگر. هر وقت هر قدر نيّت شخص راغى بشود عملش راغى مىشود و هر مقدارى كه عمل در او قصورى بوده باشد، عمل از آن مقام مىآيد پايينتر. انّما الاعمال...كما ذكرنا. و كيف ما كان. در وضو اين معنا معتبر است كه بايد نيّت وضو بشود. و تقرّباً عن الله اين وضو اتيان بشود. ايشان در عروه مىفرمايد تلفّظ به نيّت معتبر نيست. مثل اكثر عوامى كه هست فرض كنيد موقعى كه نماز مىخواند مىگويد نماز ظهر مىخوانم واجب قربة الى الله الله اكبر يا موقع وضو گرفتن وضو مىگيرم براى نماز مغرب واجب قربة الى الله تلفّظ به نيّت لزومى ندارد. خوب اين مىدانيد كه لزومى ندارد. چرا؟ براى اين كه وضو كه ملتزم شديم به عبادت، و اگر ملتزم شديم كما اين كه گفتيم همين جور هم هست وضو عنوان قصدى است و اين عنوان قصدى بايد به قصد تقرّب اتيان بشود، آنى كه عنوان قصدى يعنى عبادت كه عنوان قصدى است و قصد قربت در او معتبر است، او توقّف بر قصد دارد. عنوان را شخص بايد قصد كند. يا قصد تقرّب داشته باشد در نفسش. كه محرّكش آن معنايى بوده باشد كه داعى است همان معنايى بوده باشد كه گذشت. بدان جهت تلفّظ ابراز آن قصد، ابرازش به قصد بشود به تلّفظ يا به غير تلّفظ بشود به نوشتن بشود، به اينها موقوف نيست عبادت بودن. بلكه ايشان مىفرمايد درست توجّه بفرماييد. چون كه اين كه در مقام مىگوييم در تمام عبادات جارى است. ايشان مىفرمايد بر اين كه بلكه اخطار به بال هم لازم نيست انسان حين اين كه عمل را شروع مىكند و حين اين كه مشغول عمل است، اخطار به بال لزومى ندارد. اخطار به بال از او تعبير مىشود به التفات تفصيلى. انسان فرض بفرماييد چيزى را كه اول مىخواهد شروع بكند، موقع شروع كردن و موقع اتيان كردن، آن التفات تفصيلى به آن عمل دارد. چون كه...تعبّد پيدا نكرده است. ابتدا چيز است. مثلاً ابتدا مكّه رفتنش است. دفعه اول است كه به مكّه مىرود. احرام كه مىبندد توى ذهنش اين است كه احرام مىبندم به او مىگويند اين جور بگو. او هم مىگويد. اين اخطار به بال قصد تفصيلى است. علاوه بر قصد تفصيلى ربّما تكلّم هم مىكند كه غالباً هم تكلّم مىكنند عيبى ندارد. در حج منصوص است كه تكلّم بالنّيت كه احرم لك شعرى...احرم للحج يا للعمرة فى الحج اينها همهاش مستحب است. ولو بعضىها احتياط وجوبى كردهاند در تلفّظ ولكن ظاهر ادلّه استحباب است كه مستحب است انسان تلفّظ كند. ولكن اين استحباب در باب صلاة و وضو و غير ذالك ثابت نشده است. در باب حج است كه استحباب تلفّظ ثابت شده است.
و امّا در باب صلاة و اينها چه بگويد، چه نگويد فرقى نمىكند. حتّى در باب الصّلاة اگر بعد از تكبيرة الاحرام بگويند آن مبطل صلاة است. چون كه تكلّم فى الصّلاة است بعد الدّخول به تكبيرة الاحرام. قبل تكبيرة الاحرام بگويد، آن هم بعيد نيست كه كراهت داشته باشد. چون كه بعد از اين كه اقامه را شخص گفت به قد قامت الصّلاة رسيد، تكلّمش فى ما بعد مشروع است. الاّ انّه اين استحباب مختص به باب الحج است. اخطار به بال همان قصد تفصيلى است كه انسان وقتى كه فعلى را اول دفعه اتيان مىكند، آن فعل توى ذهنش است. فعل را ياد گرفته است كه چيست و مىخواهد اتيان بكند متوجّه آن فعل است. قصد تفصيلى دارد. اين معتبر نيست. قصد تفصيلى به فعل معتبر نيست. بلكه قصد اجمالى كافى است. قصد اجمالى چيست؟ انسان وقتى كه عملى را مكرراً اتيان كرد و تعبّد نفس بر آن عمل شد، قهراً چيزى كه هست آن عمل را اتيان مىكند در همان وقتى كه عادت گرفته است اتيان مىكند. با وجود اين كه اتيان مىكند عادت قصد تفصيلى، التفات تفصيلى داشته باشد مثل آن فعلى كه اوّل مرّتاً او را اتيان مىكند آن جور نيست. آن قدر...به اتيان به اين فعل به دائميت امر شارع عادت گرفته است كه همان فعل را اتيان مىكند. ايشان مىفرمايد كه اين قصد اجمالى كافى است در عبادت. بيشتر از اين نمىخواهيم. چون كه قصد دارد هم عنوان عمل را و هم قصد تقرّب را دارد. ولو به نحو اجمال. يعنى مرتكض شده است اتيان به اين فعل به اين قصد و بدان جهت آن فعل را به آن قصد اتيان مىكند. ايشان به اين قصد اجمالى ارتكاضى كاشفى مىگويد. علامتى مىگويد. مىگويد آن وقتى كه از كسى اين فعل را به قصد اجمالى ارتكاضى اتيان مىكند، و خطور تفصيلى به بالش ندارد، از او بپرسى كه چه كار مىكند، لاجاب اتوضء. جواب مىگويد كه وضو مىگيرم ديگر. چه كار مىكنم. و صلّى نماز مىخوانم. كه همين جور مىگويد. پس اين قصد وضو را دارد، قصد تقرّب هم دارد. ولو به نحو اجمال ارتكاض است. بيشتر از اين ما نمىخواهيم. بيشتر از اين لازم نيست. اين ناشى مىشود از تعبّد نفس. اين يك كاشف. بعد يك كاشف ديگر را مىگويد كه كاشف از عدم قصد اجمالى است. اين كاشف، قصد اجمالى بود...يك كاشفى هم بر عدمش مىگويند. مىگويد و امّا اگر از او سؤال كرديم چه كار مىكنى بقى متحيّراً مىگويد نمىدانم اصلاً، خودم هم نمىدانم چه كار مىكنم. اين جور بقى متحيّراً اين معلوم مىشود كه قصد اجمالى ندارد. بدان جهت عملش باطل مىشود. مثلاً فرض بفرماييد. درست توجّه كنيد مثال مىگويم تا متوجّه بشويد.
مثلاً كسى در بيابان است. هوا هم گرم است. هى قصد داشت كه برود آبى پيدا كند. همين جور وضويى را آن جا بگيرد. الان مقدارى راه رفت و آب را پيدا كرد. صورتش را شست. موقع صورت شستن از او بپرسى كه چه كار مىكنى؟ مىگويد صورتم را مىشورم. وضو مىگيرى؟ مىگويد نمىدانم. خودش اصلاً نمىداند كه قصد وضو كرده است يا نه. احتمال مىدهد كه همين جور دست و صورتش را شسته است. اين جور اگر بوده باشد، نه اين قصد اجمالى ندارد. و لو سابقاً موقعى كه مقدّمات را اتيان مىكرد عروه را معنا مىكنم به طرف نهر مىآمد كه نهر را پيدا كند، قصد وضو داشت. ولكن حال العلم نه غفلت پيدا كرده است از آن قصد سابقى. الان اگر از او بپرسى چه كار مىكنى، متحيّر مىماند. مىگويد نمىدانم. صورتم را آب زدم. امّا به قصد وضو نمىدانم قصد وضو كردهام يا نه. اين باطل است. انسان ربّما فعلى را اگر فعل، فعل خارجى هم باشد، فعل خارجى را اتيان مىكند. ولكن در آن فعل خارجى كه هست تعمّد و قصد ندارد. شما بعضىها محلّ مبتلايشان شده است، من خودم هم محلّ ابتلايم شده است. ربّما انسان در سفرى مهمان كسى مىشود. در خانه كسى وارد مىشود و مهمان او مىشود. خوب رفته است حرام يا بيرون يا بازديد و اينها، موقع برگشتن مىآيد آن خانه ديگر. همان خانهاى كه...فرموده است مىآيد آن جا. ولكن خانه همسايه را مىزند. حواسش پرت است. شهر تازه آمده است به اوضاعش آشنا نيست. فكرش مشغول است. يك درى را مىزند...آن ميزبانش مىرسد كه چه كار مىكنى؟ نگاه مىكند و مىگويد در همسايه شما را اشتباهاً زدم. اين زدنى كه زده است، اگر سؤال كردند اين غافلاً بالوجدان غفلتاً و بلاقصدٍ اين جا را زده بود. اين به قصد اين كه خانهاى كه...اجرا كرده است به قصد او زد. خيال كرد او اين است. اين خانه را كه خانه همسايه است، اين را تعمداً و التفاتاً نزده است. اين قصد زدن اين جا را نداشت كه خانه همسايه را بزند. ولكن لو سئل اگر سؤال بشود لاجاب جواب گفت ديگر. خانه همسايه را زدم. چون اين ملتفت شد. به سؤال او ملتفت به غفلت خودش شد.
پس اين كه در عروه فرموده است اگر از شخصى سؤال كردند جواب گفت كه اين فعل را مىكنم، اين علامت اين است كه قصد اجمالى دارد، اين همه جا درست نيست. اين كاشف كلّيت ندارد. در مثل اين مثال كه خانه همسايه را مىزند، ميزبان سؤال كرد، جواب داد خانه همسايه را مىزنم، اين كاشف از اين نيست كه قصد اجمالى داشت خانه همسايه را بزند. اين كاشف، كاشف نوعى است. و الاّ قصد اجمالى در نفس داير مدار اين كاشف نيست. و ربّما انسان قصد اجمالى دارد. اگر سائل از او بپرسد به يبقى متحيّراً. انسان فرض كنيد مشغول بود وضو مىگرفت. به قصد اجمالى وضو مىگرفت. يك وقت ديد كه از پشت سرش يك صدايى مىآيد. نگاه كرد ديد يك آدم مهيبى، هيكلش مخوف چه كار مىكنى اين جا؟ دست و پايش را گم كرد. بقى متحيراً. اصلاً نتوانست چيزى بگويد. يادش نبود كه چه بگويد. دهشت او، دهشتى كه بر انسان عارض شد بقى متحيّراً. آقا اينها كاشف نوعى است. قصد اجمالاً او تفصيلاً امر وجدانى است. انسان او را از نفسش پيدا مىكند و وقتى كه قصد تفصيلى داشت كه خوب پر واضح است. قصد اجمالى كه قصد تفصيلى است امر اجمالى است. صحّت عبادت داير مدار قصد تفصيلى يا قصد اجمالى است. بدان جهت آن كسى كه فرض كنيد در بيابان گرم مىآمد مىگفت اگر به آب رسيديم آبى مىخوريم و انشاء الله دست و صورت را تَر مىكنيم به وضو گرفتن، الان مقدارى راه رفت و رسيد. آبش را خورد. صورت را مىشست. اصلاً خودش هم شك كرد كه من صورتم را كه آب ريختم قصد وضو كردهام يا نكردهام. چون كه آب خنك است. به به. ارتكاضى است ديگر. بدن هم محتاج است به خنكى. اين آب را زده است به صورتش. خودش نمىداند به جه قصدى. اين عمل محكوم به بطلان است. چون كه الان در نفسش نه قصد تفصيلى پيدا مىكند، نه قصد اجمالى. ولو قصد تفصيلى را سابقاً حين الاتيان به مقدّمات داشت و بما اين كه بيّنا وضو عنوان قصدى است و قصد تقرّب مىخواهد و اين قصد را ندارد، شاهد بر اين است كه خودش حين العمل است ديگر. اصلاً مىگويد خوب صورتم را آب زدم. اصلاً نمىدانم چه جور زدم. در ما نحن فيه اين عمل محكوم به بطلان است. اين كه ايشان مىگويد لو سئل عن يبقى متحيراً، اين كاشف نيست. يرى شخص نفسش را متحيراً آن وقتى كه عمل را اتيان مىكند متوّجه به عملش شد، يرى نفسه متحيّراً كه اين را چه جور من اتيان كردم. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست، در ما نحن فيه اين كه در عبارت عروه دارد، اينها به عنوان كاشفيّت نوعى است. والاّ لازم و ملزوم نيست. اين قصد اجمالى لازمهاش اين مطلب نيست كه لو سئل...لاجاب و لازمه نبود قصد اجمالى اين نيست كه لو سئل بقى متحيّراً، اين لازم و ملزوم نيست كه كشفش كشف...بشود. اين كاشفيّتش كاشفيّت نوعى است. منافات ندارد. وقتى كه انسان آن كسى كه از ترس خودش را گم كرد. بعد او رد شد و رفت و الحمد الله شرّش را كم كرد. يادش آمد كه آمده بود وضو بگيرد، به قصد وضو آمده بود ديگر. و وضو هم مىگرفت. اين عملش صحيح است. آن دهشت وقتى كه مرتفع شد به قصد اجمالى متوجّه شد كه داشت بله عمل صحيح است. هيچ اشكالى ندارد.
سؤال؟ عرض مىكنم بر اين كه در عنوان قصدى، عرض مىكنم بر اين كه شما قصد داشتيد برويد فلان كس كه طلب دارد بدهيد.طلبى داشته باشد از شما و فايده اين عنوان قصدى است. بدهيد. الان فرض بفرماييد آن شخص را ديديد. يادتان رفت كه اصلاً به اين مقروض هستيد. ولكن اين قدر مىدانيد كه خوب است يك پولى به اين بدهيم. يك پولى داديد به اين. آن وفا الدّين حساب نمىشود. وفا الدّين هم بايد حين العمل طورى باشد كه چرا اين پول را مىدهى؟ مىگويد بله مقروض هستم مىدهم. جواب لازم نيست. همين كاشف است. و الاّ اگر طورى بوده باشد كه در نفسش اين عنوان وفا بالدّين را كه عنوان قصدى است، قصد نداشته باشد ولو اجمالاً وفا الدّين حساب نمىشود. بدان جهت شخصى فعلى را كه اتيان مىكند، داير مدار اين قصد تفصيلى و اجمالى است در نفس. اگر بوده باشد عمل صحيح است. والاّ فلا.
بعد ايشان در عبارت عروه دارد بر اين كه اين قصدى كه وضو معتبر است، اين قصد بايد استمرار داشته باشد. من بدع الوضو الى ختم الوضو بايد اين استمرار را داشته باشد. خوب معلوم است كه بايد داشته باشد. چون كه مجموع العمل عنوان قصدى است. مجموع العمل به عنوان وضو متعلّق امر است. و اين وقتى كه قصد كرد انتصال آن امر را، بايد مجموع العمل را قصد كند. و در آن قصد باقى بماند. والاّ اگر در اثنى عدول كرد و گفت نه من وضو نمىگيرم. رهايش كرد. آن انتصال حاصل نمىشود. اتيان وضو حساب نمىشود. در آن مركّبات كه آن مركّبات ارتباطيه هستند، اقل و اكثر استقلاليه نيست، مجموع من حيث المجموع ملاك دارد، غسل الوجه الى مسح الرّجلين ملاك دارد و شرط صلاة است. اوله التّكبير و آخره التّسليم ملاك...دارد كه واجب ارتباطى است، در اين واجبات ارتباطى آن داعى كه دعوت مىكند به احداث و بدع العمل و شروع العمل، همان داعى بايد تا الى اتيان العمل باقى بماند. همان داعى كه انتصال آن امر است. اتيان به آن عنوان وضو است. او بايد باقى بماند تا وضو موجود بشود كه تمام اين اعمال به عنوان الوضو، وضو است. به عنوان صلاة، صلاة است. كه در تمامى صلاة قصد قربت معتبر است. استمرار داشته باشد. اين مسألهاى كه در ما نحن فيه بايد بحث بشود، اين مسأله است كه انسان اول عمل را اين جور شروع كرده بود كه مثلاً وضو مىگيرم. بعد وقتى كه صورتش را شست، گفت بابا وقت نماز كه نيست. وضو را چرا بگيرم. هوا هم سرد است. معلوم هم نيست كه اين وضو را كه بگيرم باقى مىماند يا نه، بگذار ظهر كه نزديك مىشود وضو بگيرم. چرا الان بگيرم. اين قصد خلاف داشت كه وضو نگيرد. يك وقت اين است كه نه قصد خلاف نمىكند كه وضو نگيرم و رهايش كنم. مىگويد بگيرم يا نگيرم. تردد است. قصد خلاف نكرده است. فقط متردد است كه اين محل ابتلا مىشود. انسان بعضى جوانها خيلى محلّ ابتلايشان مىشوند. در ماه مبارك در اثنى روز متردد مىشود كه بابا سخت است روزه گرفتن بخورم يا نخورم. يا بخورم قصد خلاف كرده است. در صلاة هم موجود مىشود، در وضو هم موجود مىشود. اين تردد و قصد الخلاف در اثنى كه تارى شد، ايشان اين جور مىفرمايد. اگر قصد تردد يا قصد العدول از وضو بعد از شروعش حاصل شد، ايشان مىفرمايد بر اين كه اين وضويى كه گرفته است اين باطل مىشود.
ايشان يك صورت را استثنا مىكند و آن صورت اين است كه الاّ ان يعود الى النّيت مگر اين كه برگردد به نيّت الوضو يعنى بگويد خدا شيطان را لعنت كند. وضو عبادت است. بگذار وضو را بگيريم ولو وقت نماز نشده است. چه تردد داشت، چه قصد خلاف داشت كه وضو را ترك كند برگردد، آن وقت موالات هم فوت نشده باشد. اين جا يك مسألهاى هست. مسأله اين است كه در حال تردد بعض دستش را شسته است. در حال تردد اين جور مىشود. ربّما در موارد قصد خلاف هم بعض دستش را شسته است. مثل اين كه صورت را كه شست با دست راست، اين دست راستش تنجّس داشت طرف مرفغ. مىگويد خوب وضو نمىگيرم. اين را بزنيم به آب تا پاك بشود ديگر. پاكى كه طهارت از خبث است. اين بعض يد را شسته است به قصد خلاف يا متردداً بر اين كه نجاستى نيست كه وضو را بكنم يا نكنم، مشغول است به اين شستن...بعضىها حاشيه زدهاند به كلام ايشان و بعضىها فرمودهاند در كلام ايشان، در هر دو صورت بايد آن مقدارى را كه چه به قصد خلاف شسته است، چه متردداً شسته است، او را بايد استيناف كند. نوع محشّين همين حاشيه را زدهاند كه در هر دو صورت بايد اين شستن چون كه اين وضو حساب نمىشود. متردداً شسته است يا به قصد خلاف شسته است. و امّا اگر چيزى نشسته باشد بقيه را اتيان مىكند. مع فقد الموالات. اگر شسته باشد آنها را استيناف مىكند. شما تأمّل بفرماييد. توى ذهن ما مطلبى هست از دير الزّمان. اختصاص به باب وضو ندارد. در كلّيه عبادات انسان اگر آن فعل را تردداً اتيان كند، تردد دو صورتا است.
تردد يك صورت است كه اصلاً يادش رفته است كه وضو مىگيرد. صورتش را به قصد وضو شسته است. الان از او بپرسى كه چه كار مىكنى وقتى كه دستش را مىشورد، اصلاً يادش نيست چه كار مىكند. مىگويد آب ريختم نمىدانم چه كار مىكنم. اين را نمىگوييم. اين باطل است. تردد اين جورى مبطل است. اين قصد وضو نداشته است. امّا تردد در اين كه وضو را تمام بكند يا نه محشّين و آنهايى كه براى عروه تعليقاتى دارند، عمدهشان و...اين جور به نظرشان رسيده است كه اين تردد معنايش اين است كه عمل را ادامه بدهم يا ندهم. عمل وضو بود. شروع كردهام. ادامه بدهم يا ندهم. يا قطع بر اين كه ادامه ندهم. اين جور معنا كردهاند. و در هر دو صورت گفتهاند كه آن مقدارى را كه شسته است بايد اعاده كند. اين فرمايش صحيح است. ما هم سمعنا طاعتاً بايد بگوييم يا اين كه اين فرمايش درست نيست على اطلاقٍ. والحمد الله ربّ العالمين.
|