جلسه 640
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:640 ب
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1/10/1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در فرمايش صاحب العروه قدس الله سره بود. فرمود: وضو صحيحاً واقع مىشود. و بر مكلّف جايز مىشود اتيان بكند آن اعمالى را كه مشروط بالطّهارت است. ولكن مع ذالك انتصال حاصل نمىشود. عرض كرديم در ما نحن فيه يك انتصال التّكليف است، يكى موافقة التّكليف است كه از او تعبير مىشود به ادا متعلّق التّكليف.
در جايى كه متعلّق التّكليف از قبيل عبادات نبوده باشد، سقوط آن تكليف كه به اداء متعلّق التّكليف يعنى به اتيان متعلّق التّكليف حاصل مىشود، سقوط آن تكليق موقوف به اصل الانتصال نيست. مثل ادا الدّين كه از واجبات است. آن وقتى كه طلبكار مطالبه مىكند و مديون هم متمكّن بر ادا است. مديون دينش را ادا مىكند عند المطالبه. نه به داعى اين كه شارع مرا امر كرده است به ادا الدّين. اين حرفها توى مغزش نيست. فقط به جهت اين كه مىخواهد پيش مردم اعتبار كسب كند، بگويند بر اين كه خوش حساب است. آدم امينى هست در حساب و در اموال مردم به اين اعتبار اداء الدّين را مىكند. تكليف ساقط مىشود. چون كه عبادت نيست. متعلّق التّكليف را آورده است، تكليف ساقط مىشود. ولو اصلاً قصد الانتصالى نداشته است و ندارد. و امّا در مواردى كه تكليف متعلّقش از قبيل عبادت بوده باشد، آن تكليف بدون قصد انتصال ساقط نمىشود. اگر شخصى وضويى را گرفت، ادا زكاتى را كرد، صلاتى را اتيان كرد كه از عبادات است، و هيچ قصد انتصال نداشت و قصد تقرّب نداشت در ما نحن فيه تكليف به آن واجب ساقط نمىشود. چون كه غرض از آن تكليف يا متعلّق آن تكليف على اختلاف مسلكين غرض از آن تكليف آنهايى كه مىگويند قصد تقرّب در متعلّق تكليف اخذ نمىشود. يا متعلّق التّكليف بنا بر آنهايى كه مىگويند نه قصد قربت ممكن است در متعلّق تكليف اخذ بشود و كيف ما كان تكليف به اتيان آن متعلّق مجرّداً ان قصد الانتصال و تقرّب تكليف ساقط نمىشود. اگر ساقط بشود اين خلف فرض است. فرض اين است كه اين عبادت.
غرض شارع تعبّد به اين فعل است. غرض حاصل بشود تكليف ساقط بشود لا معنا له. بدان جهت تكليف مىماند. پس اين كه صاحب العروه مىفرمايد بعضاً وضو صحيح مىشود. يعنى جايز است ديگر تكليف به وضو ندارد. مىتواند آنهايى كه مشروط به وضو است، اتيان كند. ولكن انتصال نمىخواهد مرادش انتصال امر مخصوص است. نه اين كه اصل انتصال نشود. امر مخصوص انتصال نشود. چون كه قصد قربت در وضو...مىشود كرد. وضو بما انّه كونٌ على الطّهاره استحباب دارد، لقرائت القرآن استحباب دارد،...استحباب دارد. اين قصد كرده بود بر اين كه در ما نحن فيه اين لنّوم فى الفراش در ما نحن فيه براى او وضو بگيرد. خوب آن وقت قصد قربت داشت ديگر. به حساب خداوند است. خداوند متعال اوليائش بيان كردهاند مثلاً مستحب است وضو گرفتن براى لنّوم كه انسان در آن فراشش با وضو داخل بشود كانّ مثل آن شخصى مىشود كه عبادت مىكند خداوند را تا صبح. به جهت امر او و ترغيب اوليائش اين وضو را گرفت. بعد پشيمان شد و گفت اوّل ظهر است، يا اين كه نه اول ظهر هم نباشد، دو ركعت نماز بخوانم و بعد بخوابم ديگر. اين تكليف امر غيرى را انتصال نكرده است. چون كه قصد نداشت موقع وضو گرفتن آن امر به صلاتى كه وضو گرفتن مىخواهد آن وضو را من اتيان كنم براى نماز خواندن. قصد انتصال امر غيرى نكرده است. ولكن چون كه
قصد قربت داشت وضويش صحيح مىشود. وقتى كه وضو صحيح شد مىشود طهارت. با او مىشود نماز را بخواند.
بدان جهت مىگويد در اين صورت ولو انتصال نشده است يعنى امر غيرى. ولكن مأمور به ادا شده است. مأمور به شرط صلاة بود ديگر. شرط صلاة طهارت بود. طهارت موجود شده است. چون كه قصد قربت از ناحيه ديگر داشت، آن وضو طهارتاً واقع مىشود و متعلّق وجوب غيرى يا آنى كه قيد الصّلاة است، ادا مىشود. بدان جهت مىفرمايد در اين صورت كه وضو صحيح است ولو انتصال نشده است، يعنى انتصال امر مخصوص، امر غيرى، ولكن ادا متعلّق الامر شده است. متعلّق الامر عبارت از طهارت بود ديگر. وجوب غيرى روى طهارت رفته بود. يا قيد الصّلاة طهارت بود. او ادا شده است، اتيان شده است، انتصالش نشده است. اين يك قسم. وضو صحيح، انتصال حاصل نشده است. ولكن ادا مأموربه به امر غيرى شده است. وضو عبادى را موجود كرده است كه طهارت است يا طهارت مسبب از او است. فرقى نمىكند. مىفرمايد در بعضى موارد وضو صحيح مىشود. انتصال هم حاصل نمىشود، ادا هم حاصل نمىشود. وضو صحيح است. مىتواند با او نماز بخواند. مشروط بالطّهاره را موجود كند. ولكن نه انتصال موجود شده است، نه ادا موجود شده است. اين را مثال مىزند. اين را مىتوانيد خودتان تصوير بكنيد كه اين تصوير قسم اخير كه مىفرمايد قسم دوم وضو صحيح، انتصال نشده است، ادا هم نشده است، بايد متعلّق آن تكليفى كه مأموربه او ادا نشده است و آن مأموربهش اتيان نشده است، او را بايد وضو خاص بگيرى. والاّ اگر طبيعى الوضو باشد كما ذكرنا، طبيعى الوضو وقتى كه قصد انتصال شد، يعنى قصد تقرّب شد لا محال آن وضو صحيح مىشود و طهارت مىشود و متعلّق تكليف غيرى يا غير تكليف فعلى ادا مىشود، اگر بخواهيم بگوييم انتصال امر مخصوص كه نشده است، انتصال نشده است يعنى انتصال امر مخصوص. ادا هم نشده است، بايد متعلّق آن امر مخصوص را كه انتصال نشده است وضو خاص بگيريم. وقتى كه متعلّق آن تكليفى كه قصد انتصال نشده است وضو خاص شد، آن وقت ادا هم نشده است متعلّق آن تكليف، انتصال هم نشده است. ولكن وضويش صحيح است. چون كه قصد تقرّب شده است به انتصال امر آخر. اين را مثال مىزند كه لعلّ غرض هم داشت در اين مثال زدن. مىفرمايد مثل اين كه شخصى نذر بكند لله علىّ كه در اين روز وضو بگيرم به قصد قرائت القرآن. اين روز وضو بگيرم. قبل از ظهر، بعد از ظهر. فرقى نمىكند. نذر كرد. يا تمام روز. هر وقتى كه حدثى از من صادر شد وضو بگيرم به قصد قرائت القرآن. وضو به انتصال خاص را نذر كرده است. متعلّق نذرش وضو به نحو انتصال خاص است. وضو به انتصال امر استحبابى خاص است كه لقرائت القرآن وضو مستحب است، آن امر را انتصال كند. اين او را نذر كرده است. خوب بعد رفت توالت آمد، ديد صداى اذان مىآيد. گفت وضو بگيريم و برويم نماز بخوانيم. به قصد صلاة ظهر را ادا كردن به قصد صلاة اين وضو را گرفت. خوب قصد تقرّب حاصل شده است. چون كه نماز مطلوب خداوند است. اين هم به جهت آن مطلوب خداوندى وضو گرفته است. وضويش صحيح است. ولكن وفاى به نذر نكرده است. حنس نذر كرده است. مخالفت كرده است نذرش را. چون كه نذر كرده بود كه وضو بگيرم عقيب الحدث لقرائت القرآن وضو بگيرم. به جهت انتصال آن امر استحبابى لقرائت القرآن نذر نگرفت، مخالفت كرد. پس وضو صحيح، انتصال امر وفاى بالنّذر كه نشده است، ادايش هم نشده است. يعنى متعلّق وجوب الوفا كه بالمنظور است وفا بالنّذر يعنى الاتيان بالمنظور. بايد منظور را اين شخص اتيان بكند. منظور وضو به نحو انتصال خاص بود. او را در ما نحن فيه اتيان نكرده است. بدان جهت عملش باطل مىشود. اين كه من معنا كردم عبارت عروه را، مىبينيد كه ديگر اين دليل نمىخواهد. چون كه مخالفت نذر شده است، موافقت نذر نشده است، كفّاره دارد. كار خلاف شرع كرده است. نگوييد كه اين وضو گرفتنش چرا صحيح است. گفتيم او قصد تقرّب دارد. نگوييد او منهىٌّ عنه است. چون كه خلاف نذر است آن جور وضو گرفتن. امر به شىء نهى از ضدّ خاص نمىكند. اينها در اصول مقرر است. اينها ضدّ خاص است. والاّ آنى كه محرّم است ترك الوفا بالنّذر است. ترك وفا به اين مىشود كه اين اصلاً وضو نگيرد، اصلاً نماز هم نخواند. ترك كرده است وفا بالنّذر را. اين كه وضو مىگيرد لصّلاة اين ضدّ خاص است با متعلّق التّكليف وفا بالنّذر. امر به شىء نهى از ضدّ خاص نمىكند. بدان جهت آن وضويش قصد تقرّبش هم صحيح است، صحيح واقع مىشود. با او مىتواند نماز ظهر را بخواند ولكن حنس نذر كرده است. ادا نكرده است متعلق التّكيف را. اين جور كه ما معنا كرديم، بيان كرديم، ديگر مسأله احتياج به مطلبى ندارد. چون كه منظورش را اتيان نكرده است.
ولكن مرحوم حكيم قدس الله سرّه در مستمسك در مقام فرموده است كه چرا ادا نكرده است وفا بالنّذر را چرا ادا نكرده است، اين جور تعليل آورده است. ببينيد چه مىفرمايد ايشان قدس الله سرّه. فرموده است كه وفا بالنّذر، مثل وفا بالدّين است. چه جورى كه وفا بالدّين عنوان غصبى است. مكلّف وقتى كه مىخواهد وفا بالدّين بكند، بايد اين عنوان را قصد كند. والاّ لا يكون وفا بالدّين. مثلاً فرض بفرماييد كه كسى به زيد ده هزار تومان مقروض است. در ضمّهاش هم دارد. يك روزى صبح بلند شد، برد ده هزار تومان به زيد تمليك كرد. گفت ملّكتك هذا المال. قصد نكرده است كه اين تمليك به عنوان اين است كه ضمّه من كه به تو مشغول بود از او فارغ بشوم. قصد ادا الدّين نكرد. همين جور كه زيد از او خوشش بيايد ده هزار تومان به او تمليك كرد. قصد نكرد كه من اين ده هزار تومان را تمليك مىكنم به عنوان اين كه آن ده هزار تومان كه در ضمّه من است، فارغ بشود ضمّهام از اين دين. اين را قصد در نفس نكرد. قصدى كه سابقاً گفتيم كه لو سئل ده هزار تومان را به اين شخص چرا مىدهى؟ مىگويد ضمّهام مشغول است به ده هزار تومان. مىدهم كه راحت بشوم. ديگر شبها خوابم نمىآيد. مقروض هستم. بدهم و راحت بشوم. اين را من به جهت توضيح عرض مىكنم. اين را گفتن لازم نيست. همين مقدار كه گفت ده هزار تومان را مىدهم كه مديون هستم، ضمّهام فارغ بشود كافى است. اين قصد ادا الدّين است. لو سئل اين را مىگويد. و امّا كسى نه اين جور نيست. از زيد خيلى خوشش مىآيد. برده و ده هزار تومان به او مىدهد. هيچ قصد نكرده است كه من ضمّهام را تفريغ مىكنم. داعىاش هم او نيست. بپرسند هم، مىگويند من خوشم مىآيد و مىدهم. اين وفا بالدّين نمىشود. تمليك، تمليك است. باز ضمّهاش مشغول است. ده هزار تومان شد هبه. تمليك مجّانى. ولكن دينش مىماند. اين قصد لازم است. نه به طرف گفتن لازم است كه اين دين من بگير. او لازم نيست. موقعى كه به او تمليك مىكند مال را و او اخذ مىكند و قبول مىكند، اين قاصد بوده باشد كه ضمّهام را تفريغاً لضمّهام اين مال را تمليك مىكنم. والاّ اگر اين را قصد نكند دين به حال خودش مىماند. ايشان فرموده است كه كما اين كه وفا بالدّين اين جور است، عنوان قصدى است، و بدون قصد اين جور ولو اجمالى وفا الدّين محقق نمىشود، وفا بالنّذر هم همين جور است. اگر انسان قصد نكند مكلّف كه خداوندا شاهد باش و ملائكهات شاهد بشوند من اين فعل را كه اتيان مىكنم، وفاءً بنذرى اتيان مىكنم كه به حيث...اين جور جواب بدهد. اگر اين قصد را نكند وفا بالنّذر نمىشود. چرا وفا بالنّذر مثل وفا بالدّين است. خوب وجهش چيست؟ چون كه هر دو لفظ وفا دارد. وفا بالنّذر مثل وفا بالدّين است. اين جور فرموده است خدا درجاتش عالى است، متعالى بفرمايد اين جور فرموده است بر اين كه، اين را در مستمسك در جاهاى متعدد هى تكرار كرده است ايشان. فرموده است در جاهاى متعدد قول ناظر كه لله علىّ كذا يعنى لله علىّ ان اصوم قدم يا لله علىّ ان اعطى درهماً لزيدٍ يا مالٍ لعمرٍ يا ان اصلّى ركعتين لله علىّ اين تمليك فعل به خدا است. فعلى را بر عهده خودش، خودش را مديون قرار مىدهد. و عملى را بر عهده مىگيرد براى خداوند متعّال. تمليك مىكند به خداوند. اين تمليك ملكيّت اعتباريه است. و الاّ ملكيّت حقيقيه كه اشراقيه است خودش آنى كه در كون است، اينها ملك هستند براى خداوند متعّال. اين ملكيّت، ملكيّت اعتبارى است. مثل انّما...من شىءٍ فانّ لله خمسه آن خمس كه ملك خدا است آن ملكيت اعتبارى است. و الاّ ملكيّت حقيقيه همه ملك خدا است. اين ملكيّت، ملكيّت اعتباريه است. اين هم ناظر در اعتبار خودش اين عمل را در عهدهاش تمليك به خدا مىكند كانّ مديون مىشود براى خداوند للعمل. كانّ نه. حقيقتاً كانّ يعنى كانّ مثل آن جا. مديون مىشود براى خداوند براى عملى. اين عمل در ضمّهاش مىماند. خوب مىشود وفاء الدّين. بايد وفا كند دين را. وفا بالنّذر اوفوا...يعنى اوفوا بديونكم لله سبحانه. معنايش همين است. خوب نذر وقتى كه تمليك الله شد، عملى را در عهده دين شد، اين معنايش اين مىشود كه اوفوا بديونكم لله سبحانه. وقتى كه اين جور شد، بايد قصد كند. مثل اداء الدّين. ما چه مىگفتيم. ايشان چه مىفرمايد. ما مىگفتيم كه چون كه انتصال خاص را نذر كرده است انتصال خاص را نذر نكند، در آن صورت وفا بالنّذر نكرده است. صحبت ملك و اينها نبود. فعل خاص را نذر كرده است. مثل اين كه انسان نذر كرده است كه روز پنجشنبه روزه بگيرد. روز پنجشنبه نگرفت. روز جمعه مىخواهد بگيرد. اين فايده ندارد. حنس نذر شده است. نذرش نذر روز پنجشنبه بود. اين هم همين جور است. اين نذر كرده بود كه وضو انتصال خاصّى را اتيان كند كه لقرائت القرآن. وضو منعقد مىشود نذرش. چرا؟ چون كه نذر اين است كه انسان نذر كرده است كه فردا روزه بگيرد. چون كه فردا و پس فردا در فضيلت يكى است. ولكن چون كه تعيين كرده است فردى را در نذر بايد اتيان كند. اگر نكرد حنس نذر مىشود. اين جا هم وضو لقرائت القرآن يا وضو لصّلاة هر دو وضو به قصد قربت است. ولكن چون كه يكى را قصد كرده است، نذر كرده است، نذرش منعقد شد. او را كه اتيان نكرد مخالفت نذر كرده است. منظور فعل خاص بود. آن فعل خاص را اتيان نكرده است مخالفت نذر شده است. دين خدا است و اينها، اين حرفها در حرفهاى ما نبود.
خوب آن وقت به ايشان عرض مىشود بر اين كه اول ما اول به اين كلام ايشان وارد مىشود كه انسان اگر ملتزم بشويم كه نذور اينها تمليك للخداوند است، لازمهاش اين است كه از آن واجباتى كه از...خارج مىشود، يكى هم نذور ميّت باشد. ميّت اگر نذرهايى كرده است و بعد مرد، ديون از اصل تركه خارج مىشود. بايد اين نذورات را هم از اصل تركه خارج كنيم. چرا؟ چون كه دين است. مديون است به خداوند. ميّت نذر كرده بود لله علىّ بر اين كه يك سال روزه بگيرم در غير ايّام محرّمه، در غير ماه مبارك روزه بگيرم. نگرفت. كفّارهاش را هم داد. در زمان حيات خودش هم كفّارهاش را داد. گفت شيطان نگذاشت. مخالفت كرديم. مُرد بعد از چند سال. بايد ملتزم بشويم كه يك سال روزه را الاّ ماه رمضان و عيدين كه محرّم است صوم در آنها، بقيه را بايد ورثه ادا كنند از مال ميّت. از تركه خارج بكنند. اجير بگيرد و ادا بكند. اين را نه ايشان ملتزم است و نه غير ايشان.
سؤال؟ حجّ نذرى منصوص است. عرض كردم در ما نحن فيه مطلق النّذور خارج بشود از ما ترك، اين اوّل ما اوّل اين است كه اين خلاف مسلك است. اين يكى. و ثانياً اين تمليك به خداوند از كجا فهميده شد؟ تارتاً انسان فعل را در ضمّهاش تمليك به غير مىكند. مىگويد من تمليك كردهام اين فعل را بر عهدهام براى تو. در مقابل فلان مال تمليك كردم كه باب اجير شدن اين جور است. كسى كه اجير مىشود، اين ثوب زيد را، اجير مىشود بر زيد كه اين ثوب او را خياطت بكند در فلان مدّت بر مبلغ فلانى آن هم قبول مىكند، اجاره كه تمام شد اين خياطت اين ثوب در آن مدّت در آن زمان ملك آن مستأجر مىشود صاحب ثوب. اجير هم مالك مىشود اجرت را به اجاره. ولكن حقّ مطالبهاى...از اجير آن وقتى است كه عملى كه تمليك كرده بود در عهده...كند. وقتى كه ثوب را خياطت كرد و گفت بفرماييد، مستحق است كه مطالبه بكند اجرت را. اگر اجير گفت كه نه من اجرت ندارم نمىدهم. مىگويد من هم ثوب را نمىدهم. خياطت را نمىدهم. برو بياور و بردار ثوبت را ببر. اين را ما مىگوييم. بعضى از علما اشكال مىكنند. مىگويند ثوب را نمىتواند نگه بدارد. على هذا الاساسى كه هست بناعاً بر اين، اين تمليك عمل است. بدان جهت اگر در آن مدّت ندوخت ثوب را، متمكّن هم بود كه بدوزد ندوخت. بعد از آن مدّت بعد از چند روز سكته كرد و مُرد. اين خياطت ثوب را و مالك الثّوب مىتواند اجرت خياطت ثوب را مطالبه از ورثه بكند اجرت مثلش را. اجرت المثلش را. نه آن اجرت المسمّى. آن اجرت المسمّى ملك ميّت است. مىتواند معامله را فسخ كند، اجرت المسمّى را پس بگيرد. چون كه وفا نكرد. ندوخت ثوبش را. و مىتواند اجاره را بحالها بگذارد و بگويد اين را بگيريد. اجرت المثل خياطت را به من بدهيد. چون كه دين است ديگر. اعمال قيميات هستند. در قيميات ضمان به قيمت مىشود. چون كه اعمال قيميات هستند بدان جهت به اجرت المثل مىشود. اين تمليك العمل است به غير در عهده كه نتيجهاش اين است. در مقابل اين التزام التزام للغير است بالعمل براى غير ملتزم مىشود كه اين عمل را موجود كند. مثل اين كه كسى فرشى را به يك خيّاطى فروخت پنجاه هزار تومان. يك خورده مراعات كرد. گفت اين فرش را به تو فروختم به پنجاه هزار تومان، به شرط اين كه اين ثوب مرا كه اين عبا يا قطعه پارچه را هم كه گرفتهام اين را هم براى من بدوزى. آن هم گفت قبول. بعد رفت و فرش را برد. پول اين را هم داد. ثوب را خياطت نكرد. نيامد ثوب را ببرد خياطت بكند. يا برد خياطت نكرد تا مرحوم شد. در ما نحن فيه آن صاحب الفرش كه بايع بود، مخيّر است بيع را به هم بزند. چون كه مىگويد من فروخته بودم به شرط خياطت. نكرد بيع را به هم مىزنم. امّا بيع را به هم نزند، بگويد اجرت المثل اين خياطت ثوب را بدهيد حق ندارد. چون كه در موارد شرط مجرّد الالتزام است للغير بالعمل. نه تمليك عمل است للغير.
فرق است ما بين موارد اشتراط العمل للغير در معامله و ما بين اجاره انسان نفسش را براى غير للعمل. اوّلى كه اجاره است دين مىشود، ولكن دومى مجرّد الشّرط است. التزام بالعمل است. رو على هذا عرض ناقابل مىكنيم.مىگوييم يا مرغوب و يا قدس اللّه روحه اين نازل چه مىگويد باللّه عليه ان...اين كى قصد تمليك كرده است تمليك قصد نمىخواهد چون كه تمليك يك امر انشايى است اين فقط مجرد التزام است مىگويد براى خداوندا ملتزم مىشوم به خاطر تو فردا روزه بگيرم شارع و...التزام را واجب كرده اگر انسان بگويد يا زيد براى تو ملتزم مىشوم كه شب پنج شنبه يك صور بدهم آن واجب وفانيست امّا اگر براى خدا ملتزم شد كه خدايا به تو ملتزم مىشوم للّه علىّ كه يا زيد به تو صور بدهم شب پنجشنبه واجب است بايد بدهى. فرقش اين است كه شارع اين للّه علىّ كه نظر است اين را واجب وفا قرار داده است. وقتى كه اين جور شد اين...قصد وفاى به دين بكند او ملتزم شده است در بدان جهت در موارد نذر التزام بى عمل واجب عطيان به ذات المنظور است ولو قصدى نداشته باشد من للّه علىّ توجه كرديد للّه علىّ كه قبل از ظهر وضو بگيرم للّه علىّ نذر كردم فرض كنيد شما نذر كرديد بعد توجه كرديد كه انسان قبل از ظهر وضو گرفت كه برود نماز بخواند توجه كرديد وفاى به نذر هم كرده است ولو نذر هم در ذهنش نبود ولو نذرش موقع وضو گرفتن كه من نذر كردم صبح وفاى به نذر كردهام چون منظور وضو قصد غربتى بود وضو به نحو قصد غربت عطيان كرده است. بدان جهت در ما نحن فيه كه است در ما نحن فيه نه از جهت اين است كه وفاى به نذر وفاى به دين است و بايد قصد ادا الدّين به خداوند قصد ادا الدّين به خدا كند به خداوند كلا و حاشا بدان جهت در ساير موارد كه ذات فعل را قصد كند قصد وفاى بالنّذر لازم نيست. مثل همين كه نذر كرد قبل از ظهر وضو بگيرد. يعنى وضو صحيح. بدان جهت در ما نحن فيه چون كه منظور وضو به انتصال خاصّه است، نذر كرده بود كه وضو بگيرم به انتصال امر قرائت قرآنى كه قرائت قرآنى امر به او يعنى اكملش اقتضا مىكند امر به وضو را او را نذر كرده بود او را اتيان نكرده است. منظور را اتيان نكرده است نه قصد وفا بالنّذر نكرده است. منظورش به اتيان بالوضو بود به قصد انتصال امر قرائتى فى الصّلاة اين مجموع را نذر كرده بود. ذات وضو با انتصال خاص اين دو تا را نذر كرده بود. و بما اين كه ذات منظور را اتيان نكرده است، تكليف اتيان نكرده است ساقط نمىشود. حنس نذر شده است. مخالفت نذر شده است كفّاره هم برايش واجب مىشود. ولكن وضويش صحيح است. بدان جهت است كه حضرات و ايشان هم همين جور است، نديدهام در كلامشان اسناد قطعى بدهند. ولكن مقام ايشان اقتضا مىكند و قطعاً هم اقتضا كرده است كه وفا به نذر واجب توسّلى است. تعبّدى نيست وفا بالنّذر. در بعضى موارد كه انسان در موارد نذر عبادات قصد قربت مىكند، چون كه منظور عبادت است. و الاّ منظور اگر عبادت نبوده باشد انسان نذر كند كه به زيد يك مالى امروز بدهد بدون قصد قربت هم داد.
سؤال؟ اين اگر نذر كرده است كه من امروز به زيد فلان مبلغ را بدهم هيچ قصد قربت نكرد. بدون قصد قربت فقط براى اين كه زيد از او خوشش بيايد و محبّت داشته باشد اين مال را به او داد. وفاى به نذر كرده بود. چون كه نذر نكرده بود اعطا مال بكنم لوجه الله. او را كه نذر نكرده بود. منظورش ذات اعطا مال بود. وفاى بالنّذر كرده است. اين كه در بعضى موارد در عبادات انسان مىگويد فردا روزه مىگيرم چون كه نذر كردهام اين قصد را مىكند چون كه امر وفاى بالنّذر را قصد مىكند، لانّ الامر لا..الاّ الى متعلّقه. مرحوم صاحب كفايه فرموده است. اين در حقيقت بايد صوم را به قصد قربت بياورد. قصد قربت چه جورى كه حاصل مىشود كه بگويد من فردا را روزه مىگيرم چون كه خداوند روزه گرفتن را مستحب كرده است فى الايّام و رضاى خداوند است. اگر اين نحو گرفت وفاى بالنّذر كرده است. چه جور كه اين قصد انتصال است اگر قصد كند فردا روزه مىگيرم چون كه نذر كردهام، اين هم قصد انتصال است. چون كه صوم عبادت است قصد قربت درست مىشود. چون كه لانّ الامر لا يدعو الاّ متعلّق وفا به نذر اتيان بالمنذور است، منذورش صوم عبادى است. چون كه لا يدعوا الى متعلّقه قصد نذر را مىكند. و امّا در مواردى كه متعلّق النّذر امر عبادى نبوده باشد نه قصد امرى معتبر است، نه قصد وفاى بالنّذر معتبر است. اتيان به ذات المنذور است. بدان جهت باب الوفا بالنّذر...است به باب الوفا بالشّرط. نه به باب وفا بالدّين. اعتبار عقلا، عقلا را ملاحظه بفرماييد در باب وفا بالدّين اعطا مال كه مىكنند از او بپرسى ولو متشرّعه نباشد، كافر هم بوده باشد از او بپرسى مىگويد چون كه مديون هستم. ضمّهام فارغ است مىخواهم پاك بكنم حقّم را. اين وفاى بالدّين خودش امر قصدى است. چون كه اعطا المال على عنهايى مىشود، تعيين يكى كه اين وفا بالدّين است به قصد مىشود. و امّا به خلاف باب شرط الغير و ما بين نذر لله. آن جا كسى قصد نكرده است كه من فعل را تمليك به خدا مىكنم. هيچ كس قصد نمىكند. نه در عقلا، نه در متشرّعه، هيچ كس قصد تمليك الى الله نمىكند. در باب اجاره است كه قصد تمليك مىشود. بدان جهت در اين جا مجرّد الالتزام است، و اين التزام چون كه لله است، مثل شرط در معاملات، التزام در معاملات واجب الوفا است، حنسش حرام است، چه جور واجب به شرط توسّلى است، تعبّدى نيست مگر اين كه مشروط عبادت بوده باشد آن جا هم بايد قصد قربت كند. شرط كرد دو ركعت بر پدر من نماز بخوانيم شب جمعه. خوب بايد قصد قربت كند. مشروط نذر هم همين جور است. متعلّق نذر اگر عبادت شد قصد قربت مىخواهد. وفا بالنّذر هم به جهت آن قصد قربت است. و الاّ متعلّق النّذر واجب توسّلى شد اصلاً قصد قربت نمىخواهد. هذا حقيقت الحال و الكلام فى المقام و الله سبحانه هو العالم.
|