جلسه 641

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:641 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:30/9/1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف در مسأله‏اى كه ذكر مى‏شود متعرّض مى‏شود به آن امورى كه آن امور در نيّت الوضو اعتبارى ندارد. صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف متعرّض مى‏شود در اين مسأله به امورى كه بعض آنها را بعضى معتبر دانسته‏اند در نيّت و ايشان نفى اعتبار مى‏كند از تمامى اين امور كه مجموع آن امور سه امر است. امر اول قصد رفع الحدث او...الصّلاة در كلمات قدما هست كه مكلّف آن وقتى كه وضو مى‏گيرد بايد قصد رفع الحدث كند. بعضى‏ها گفته‏اند رفع...الصّلاة بكند. مى‏فرمايد نه او معتبر است، نه قصد رفع الحدث نه قصد...
امر ثانى قصد الغايت است كه جماعتى ملتزم شده‏اند انسان وقتى كه وضو مى‏گيرد آن غاياتى كه تقدم الكلام شارع وضو را مستحب كرده است روى آن غايات يا واجب كرده است روى آن غايات بعضى‏ها فرموده‏اند كه بايد يكى از آن غايات را قصد كند چه غايات مستحبه، چه غايات واجبه. غايت مستحبه مثل اين كه وضو مى‏گيرم تا قرآن بخوانم. چون كه فضيلت قرائت قرآن به وضو گرفتن، قرائت قرآن فضيلتش زياد مى‏شود. يا وضو مى‏گيرم تا بخوابم. با وضو داخل رختخواب بشوم. اين غايات مستحبه است و نظير اينها. غايات واجبه كه وضو مى‏گيرم طواف كنم. طوافى كه شرطش وضو است يا وضو مى‏گيرم صلاة اتيان كنم. يكى از اين غايات را بايد قصد كند. ايشان مى‏فرمايد اينها معتبر نيست و اين را مى‏دانيد نواقض وضو و موجبات الوضو متعدد است كالبول و الغايت يعنى خروج البول و الغايت و النّوم و الجنابت كه خروج منى است. اينها موجب هستند كه وضو باطل مى‏شوند و موجب مى‏شوند كه شخص محدث بشود و براى صلاة و نحو صلاة وضو بگيرد. معتبر نيست كه بگويد وضو مى‏گيرم خداوندا چون كه مستراح كرده‏ام يا خوابيده‏ام. قصد موجب معتبر نيست. اين سه تا امر را نفى مى‏كند.
عرض مى‏كنم بر اين كه امّا امر الاول كه رفع الحدث است، ما يك بحث اساسى مى‏كنيم كه سابقاً اين بحث را اجمالاً كرده‏ايم او تفصيلاً. الان هم اين بحث را به طور فشرده عرض مى‏كنم. جماعتى از فقها ملتزم شده‏اند خود وضو كه عبارت از غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين است، هيچ جا امر استحبابى ندارد و لا امر وجوبى. يعنى نه امر استحبابى نفسى دارد، نه امر وجوبى دارد. اصل خود وضو كه غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين است، او اصلاً متعلّق استحباب يا وجوب نيست تا كسى بگويد اين وجوب يا استحباب، وجوب عبادى يا استحباب تعبّدى است كه بايد به نحو عبادت اتيان بشود. بلكه تمامى استحباب يا وجود روى عنوان طهارت رفته است. آن طهارت است كه عند الله يحبّ المتطهّرين استحباب دارد. آن قرائت قرآن متطهّراً استحباب دارد. استحباب او قرائت قرآن عن طهارتٍ رفته است. كسى كه در فراشش داخل مى‏شود متطهّراً كه طهارت دارد، او استحباب دارد. طهارت لنّوم، طهارت لقرائت القرآن، اينها مستحب هستند. خود اين طهارت بما هى طهارتٌ من الحدث خودش هم مستحب است. انّ الله يحبّ المتطهّرين.
و امّا آنى كه غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين است، او محصّل اين طهارت است. اين طهارت كه مستحب است يا واجب است قيد صلاة است لا صلاة الاّ بطهورٍ اى طهارتٍ صلاة مشروط به طهارت است، اين طهارت به اين‏
افعال حاصل مى‏شود. در صورتى كه انسان اين افعال را به نحو تقرّبى اتيان كند. اگر به نحو تقرّبى اتيان كند آن وقت اين طهارت حاصل مى‏شود. اين يك مسلك است. لازمه اين مسلك مى‏دانيد چيست؟ لازمه‏اش اين است كه هميشه كه انسان وضو مى‏گيرد بايد قصد طهارت كند. چرا؟ چون كه بايد در وضو قصد تقرّب كند. خود غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين خودش امر ندارد. نه امر وجوبى، نه امر استحبابى. كسى هم اگر ملتزم بشود يك وجوب غيرى دارد خودش، چون كه بالاخره صلاة بدون اينها نمى‏شود آن وجوب غيرى نه موافقتش مقرّب است، نه موافقتش مبعّد است. وجوب غيرى فى نفسه ليس بشى‏ءٍ كه قرب و بعد بياورد موافقت و مخالفتش. پس انسان بايد وضو را به نحو قربى اتيان كند تا طهارت محقق بشود. اين نمى‏شود به نحو قربى اتيان بكند مگر طهارت قصد كند. چون كه بگويد خدايا من با اين غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين مى‏خواهم طهارت تحصيل كنم كه آن طهارت مطلوب تو است. والاّ اگر اين طهارت را قصد نكند، نه اين طهارت حاصل نمى‏شود. اين وضو خودش فى نفسه قابل تقرّب نيست. اين قائل ملتزم شده است اوامر، امر استحبابى يا نفسى كه به طور عبادت بوده باشد كه وجوبى...وجوب نفسى را ندارد. اين استحبابات نفسيه همه‏شان روى طهارت رفته‏اند. روى عنوان طهارت رفته‏اند. حتّى آنى كه شرط صلاة است طهارت است. او قيد صلاة است. اين وضو كه ذات غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين هيچ امرى ندارد خودش. نه امر استحبابى، يا امر استحبابى عبادى. و وجوب غيرى هم داشته باشد ذاتش اثرى ندارد. وجوب غيرى مقرّب و معبّد نيست ليس بشىٍ فرموده‏اند. بدان جهت بايد قصد كند طهارت را كه بگويد خداوندا من به جهت اين كه طاهر بشوم، طهارت از حدث داشته باشم وضو مى‏گيرم. آن وقت اين وضو به نحو قربى واقع مى‏شود و طهارت حاصل مى‏شود. در حقيقيت طهارت به نحو قربى حاصل شده است. و به جهت رضاى خداوند طهارت را قصد كرده است كه به اين وضو موجود كند، اين انتصال حاصل مى‏شود. از اين جماعت است يكى اين مرحوم...رضوان الله عليه مرحوم بروجردى قدس الله سرّه در تعليقه در عروه تصريح به اين معنا كرده است. اين يك قول است.
قول ديگر در مسأله اين است كه نه اين جور نيست كه خود وضو امر استحبابى نداشته باشد. نه وضو امر استحبابى دارد و طهارت هم به وضو حاصل مى‏شود. در مواردى كه انسان وضو را اتيان مى‏كند كه خداوند خود اين وضو را مى‏خواهد نه طهارت مسبب از اين را. خود اين وضو را خدا مى‏خواهد. مثل چه؟ مثل اين كه انسان محدث به حدث اصغر بود قبل از ظهر. وضو گرفت كه پاك بشود. طهارت از حدث داشته باشد. هيچ كارى هم نكرده است. نواقضى از او موجود نشده است. ظهر شد. گفت بروم وضويم را تجديد كنم. تجديد وضو شنيده‏ام كه مى‏گويند مستحب است. اين جا طهارت استحباب ندارد. طهارت حاصل است. اين خود تجديد الوضو، خود اين غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين خودش مطلوبيّت نفسيه دارد به نحو تعبّد. يعنى استحباب تعبّدى است. خوب بناعاً بر اين اين مخالف قول اول مى‏شود. مواردى مى‏شود كه انسان وضو را قصد مى‏كند. مثل اين كه خيال مى‏كرد بر اين كه وضو دارد. قصد كرد كه من وضو تجديدى مى‏گيرم كه اين وضو مستحب است كه قربةً الى الله بعد انكشف كه سابقاً هم مسأله‏اش گذشت نه وضو نداشت. يادش افتاد كه قبلاً توالت رفته بود. وضو نداشت. وضويش تجديد نبود. طهارت حاصل مى‏شود. چرا؟ چون كه طهارت ولو مسبب است، حاصل مى‏شود از وضويى كه به قصد قربت اتيان بشود. اين وضو را كه انسان به نحو قصد قربت اتيان كرد. به طلب رضاى خداوند تجديد كرد، قصد قربت كرده است، طهارت هم موجود مى‏شود. اين جماعت ملتزم شده‏اند هم وجوب خود وضو استحباب نفسى دارد، هم كون على الطّهاره استحباب نفسى دارد كه طهارت از اين وضويى كه مسبب است، آن هم استحباب دارد، اين صاحب العروه مسلكش اين بود كه عروه را كه عنوان مى‏كنيم اين مسلكش اين بود. اين دو تا مسلك. ما هيچ كدام از اين دو تا مسلك را قبول نكرديم. امّا مسلك اول را قبول نكرديم و مسلك دوم را قبول نكرديم، براى اين كه دليل نداريم كه طهارت امر مسبب از وضو است، اين را ما دليل نداريم. بلكه ظاهر روايات و ادله اين است كه خود وضو طهارت است. خود غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين كه انسان اتيان مى‏كند به نحو قربى، خود اين وضو به حمل شايع طهارت است. نه طهارت وجود آخرى است كه حاصل مى‏شود در نفس حقيقتاً او اعتباراً فى اعتبار الشّارع. نه اين جور نيست. همين‏ها طهارت هستند. و استشهاد كرديم بر اين معنا قول امام (ع) را كه داشت فاذا تيمم، فقد فعل احد الطّهورين. يعنى طهور را موجود كرده است. التّيمم احد الطّهورين. طهور به معناى طهارت است. طهارت حمل شده است به خود تيمم. التّيمم احد الطّهورين. لا صلاة الاّ بطهورٍ. طهور به معناى طهارت است. الان مى‏گوييم. سابقاً هم گفته‏ايم. طهور به معناى طهارت است. وقتى كه به معناى طهارت شد خود وضو را شارع اعتبار طهارت كرده است. ظاهر ادلّه اين است. اين كه گفته‏اند در وجه اين حرف كه وضو امر آنى است انسان وقتى كه غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين را كرد وضو تمام مى‏شود. خود اين وضو بقايى ندارد. آنى كه بقا در او هست كه لا ينتقد الى بناقص طهارت است او مسبب است، ذكرنا فساد هذا گفتيم وضو بقاء اعتبارى دارد. وضو عبادت اعتباريه است و شارع اعتبار كرده است بقاء وضو را. روايتش را هم خوانديم. امام(ع) فرمود هو على وضوءٍ حتّى يحدث خود مكلّف وضو دارد. وضويش باقى است. الى ان يحدث حتّى يحدث احداث حدث بكند. تا مادامى كه احداث حدث نكرده است مثل معاملات گفتيم بيع و شراط ديگر. بعت و اشتريط تمام شد. ولكن در اعتبار عقلا بقا دارد. معامله است. به هم نخورده است. بدان جهت فسخ مى‏كند. ولو معامله وقتى كه بعت گفت، آن اشتريط گفت تمام شد، ولكن در اعتبار عقلا بقا دارد. به خود معامله، فسخ القاء خود معامله است.
سؤال؟ همان مبادله‏اى كه شده است مثل بيعت است. آن بيعت كه كرده است دست داده است به آن دست رحمانى يا دست شيطانى، آن باقى است در اعتبار عقلا. خود آن بيعت باقى است. على هذا تا مادامى كه فسخ نكرده است چون كه بيعت امر اعتبارى است، معامله امر اعتبارى است، وضو امر اعتبارى است، شارع خودش را اعتبار طهارت و اعتبار بقا كرده است الى ان يحدث حدثاً و النّوم و البول و نحو ذالك. اصل اين كه اين طهارت امر مسببى است، اين پيش ما هيچ دليلى ندارد. اين يك ادّعايى است واهى. براى اين كه آنى كه در ظاهر ادلّه است خود وضو و تيمم حمل شده است بر اين طهارت. چون كه طهور دو تا معنا دارد. يك طهور ما يتطهّر به است. مثل تراب و الماء كه با او انسان طهارت را تحصيل مى‏كند. طهور بمعنا جعل الى الارض مسجداً و طهورا يا التّراب احد الطّهورين. تراب يعنى ما يتطهّر به. طهور بمعنا ما يتطهّر به است. يك معناى طهور طهارت است. لا صلاة الاّ بطهورٍ يعنى اى بطهارتٍ. گفتيم در اين قول امام (ع) كه مى‏فرمايد اذا زالت الشّمس وجبت الصّلاة و الطّهور، اين طهور بمعنا طهارت است. و السرّ فى ذالك بر اين كه وجوب متعلّق به فعل مى‏شود. فعل واجب مى‏شود. امّا طهور به معناى خاك و تراب او كه متعلّق وجوب نمى‏شود. بايد تقدير بشود. استعمال الطّهور مى‏شود. وجب استعمال الطّهور. استعمال طهور هم خود وضو مى‏شود. اين تقدير خلاف ظاهر است. ظاهر كلام اين است كه خود طهور واجب مى‏شود. يعنى بايد طهارت بشود. گفتيم طهور را به معناى مطهّر گرفتن كه آنهايى كه قائل به سبب و مسبب هستند طهور را بمعنا مطهّر مى‏گيرند. مى‏گويند خود وضو و تيمم مطهّر است. يعنى ايجاد طهارت مى‏كند. طهور به معناى مطهّر نيست. اين از اقلات است. طهور مثل وقود چه جورى كه وقود بمعنا ما يتوقّد به است كه...است، طهور هم بمعنا ما يطهّر به كه الماء و التّراب است معلوم است كه ماء و تراب طهارت را ايجاد نمى‏كند. با او منه نيست. آنى كه سبب است بايد تعدّى‏اش به منه بشود كه اين طهارت منه يحصل. الطّهارت يحصل من الوضو. الطّهارت يحصل كه اثر وضو است. يعنى اثر او است. بل كانّ او است.
بدان جهت مى‏گويند در مواردى كه...كه مى‏شود آن آلت است. ظهورش اين است كه ما يتوقّد به. به اين آلت است براى حيثٌ درست كردن. اين آلت است براى شستشو كردن. اين وقتى كه اين جور شد، بايد بگوييم ازالة الشّمس وجبت الصّلاة و الطّهور طهور را بمعنا ما يتطهّر به بگيريم بايد تقدير كنيم. ولكن احتياج به اينها نيست. لا صلاة الاّ بطهورٍ و يجزيك من الاستنجا ثلاثة احجارٍ لا صلاة الاّ بطهورٍ الاّ بطهارتٍ. اين جا هم اذا دخل الوقت وجب الصّلاة فالطّهور يعنى..الطهاره. روايات كه خود طهور را حمل بر تيمم كرده‏اند، تيمم كه نمى‏تواند ما يتطهّر به باشد. تيمم مطهّر مى‏شود. بدان جهت طهور در لغت بمعنا ما يتطهّر به او بمعنا الطّهارت است. مراجعه بفرماييد. ما هم كلام شارع را هم به معناى عرفى و لغوى حمل كرديم و مقتضاى اين اين است كه وضو عين طهارت است. تيمم عين طهارت است، آن قرينه‏اى هم كه گفته بودند چون كه وضو قابل بقا نيست بايد مسبب از او قائل بقا بشود اين حرفها، حرفهايى است كه تمام نيست. امر اعتبارى است. در امر اعتبارى بقاء اعتبارى مى‏شود و لسان ادلّه هم اين است. اين اولاً. بدان جهت اين دو تا مسلك هر دو پيش ما تمام نيستند. طهارت به معناى همان خود وضو است. بدان جهت در ما نحن فيه شارع كه انّ الله يحبّ المتطهّرين، يعنى اين غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين به طور قصد قربى را. اين غسل را كه به نحو قربى اتيان مى‏شود خدا اين را دوست دارد. اين معنايش اين است. بدان جهت در ما نحن فيه بناعاً على مسلكنا نه قصد كون على الطّهاره من وضو مى‏گيرم كه طهارت حاصل بشود نه اين غسل معتبر است، چون كه خود وضو قصد وضو به نحو قربت، قصد طهارت است. بدان جهت در ما نحن فيه با اين طهارت حاصل بشود، اين اگر به نيّت ضرر نداشته باشد روى بيانى كه گفتم كه كسى ضرر نداشته باشد كه خلاف واقع است، مقتضاى ادلّه نيست. معتبر نيست. قصد اين كه من طهارت را حاصل كنم، اين قصد معتبر نيست. فضلاً...قصد رفع الحدث كه انسان بگويد كه نه سابقاً كه حدث داشتم، قصد كنم كه آن حدثم مرتفع بشود. يا قصد كنم كه... صلاة، اباهه صلاة قيد صلاة است وضو. صلاة بدون وضو نمى‏شود. اين...صلاة را قصد كردن به چه مناسبت؟ چون كه وضو طهارت است و بدون طهارت تكبيرة الاحرام نمى‏شود. قصد كردن...وجهى ندارد. جواز دخول در صلاة با وضو اين جواز مقتضاى اين است كه اين شرط صلاة است. قصد اين معتبر نيست. چه قصد بكنى، چه نكنى دخول در صلاة با وضو جايز است. قصدش معتبر نيست. آن حكم است. حكم قيديّت اين است كه وقتى كه انسان وضو پيدا كرد مى‏تواند شروع به تكبيرة الاحرام بكند. صحيح است. باطل نيست. اين حكم است. حكم شارع را كه قصد كردن نمى‏خواهد. يا لازمه حكم شارع را قصد كردن نمى‏خواهد.
بدان جهت در ما نحن فيه نه رفع الحدث معتبر است، نه قصد كون على الطّهارت به او حاصل بشود معتبر است، نه قصد اباهه معتبر است. هيچ كدام از اينها معتبر نيست. فقط بايد اين غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين به طور قربى موجود بشود. وقتى كه به طور قربى موجود شد، مى‏شود طهارت. عرض مى‏كنم بر اين كه اين وضويى كه در ما نحن فيه است، وضو به نحو قصد قربى اتيان بشود طهارت است و مراد هم اذا زالت الشّمس وجبت الصّلاة و الطّهور اين وضو است. قصد اين كه طهارت با اين حاصل بشود، اصل اين معتبر نيست ضرر نداشته باشد به آن كسى كه ملتفت است به قصد او ضرر پيدا مى‏كند. فضلاً از اين كه رفع حدث وقتى كه خود وضو طهارت شد ديگر حدث نيست. قصد نمى‏خواهد. بعد از اين كه فرض كرديد انسان طاهر شد، وضو خودش طهارت است يا طهارت حاصل شد با وضو در اين جهت فرقى نمى‏كند. حدث نيست ديگر. قصد..معتبر نيست. قصد...صلاة دخول در صلاة جايز است. ديگر قصد نمى‏خواهد. اين حرف ما است. ما حرفمان اين است اگر وضو امر مسببى بوده باشد، از وضو حرف من اين است نتيجه‏اش، اگر طهارت امر مسببى بوده باشد، قصد او آن وقت لازم مى‏شود كه بگوييم خود وضو هيچ امر استحبابى نفسى ندارد. وجوب كه ندارد وجوب نفسى ندارد، امر استحبابى نفسى هم ندارد. كلّ الاستحبابات آنى كه استحبابات روى آن رفته است، آن طهارتى است كه مسبب از اين است و آن وقت هم طهارت مسبب از او مى‏شود كه انسان اينها را به قصد قربى اتيان كند. به قصد قربى نمى‏شود الاّ به قصد طهارت. كه بگويد من اينها را موجود مى‏كنم آن طهارتى كه مطلوب شارع است موجود بشود. قول اول اين بود. گفتيم بر اين كه اين هم خلاف ادلّه است و هم خلاف آن مواردى است كه به نفس الوضو امر شده است امر استحبابى. مثل غسل الوجه و اليدين تجديد الوضو مثل اوامر تجديد الوضو. چون كه تجديد طهارت معنا ندارد.
قول ثانى اين بود كه نه آن طهارت مسبب است. وضو هم خودش امر استحبابى دارد. امّا ديگر قصد طهارت معتبر نمى‏شود. اگر من قصد قربت كردم وضو را براى تجديد اتيان كردم ديگر حدث هم بود طهارت حاصل مى‏شود. قصد نمى‏خواهد. قصد طهارت كردن يكى از امورى است كه با آنها قصد قربت حاصل مى‏شود. ولكن قصد قربتش منحصر نيست به خلاف قول اول. در قول اول قصد قربت منحصر مى‏شد به آن جايى كه قصد غايت بشود. امّا بنا بر قول ما لا هذا و لا ذاك خود وضو طهارت است. صحبت تسبب نيست. خود وضو طهارت است. خود وضو امر استحبابى دارد. وضويى كه به نحو قصد تقرّب اتيان مى‏شود او طهارت است. و آن وضو خودش استحباب دارد و آن وضو خودش شرط صلاة است. آن وضو خودش شرط طواف است و، و، و. بناعاً بر اين انسان وقتى كه وضو مى‏گيرد، مى‏گويد من وضو مى‏گيرم يعنى غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين مى‏كنم. بايد قصد تقرّب داشته باشد. قصد تقرّب چيست؟ اين است كه مطلوب خدا را اتيان مى‏كند. ولكن قصد...بكند اينها مدخليّتى ندارد.
سؤال؟ نفس آن غسل مى‏دانيم. شارع اعتبار كرده است آن غسل را طهارت. آن غسل مرتين يا مرّتاً را طهارت اعتبار كرده است. نه اين كه طهارت امرى است مسبب از او مى‏شود. خود اين غسلتين را اعتبار كرده است مجموعش را طهارت. اين امر اعتبارى است. بناعاً على هذا الاساس كما ذكرنا، احتياجى به اين قصدها ندارد. امّا قصد غايت معلوم شد كه قصد غايت به جهت قصد قربت است. انسان اگر قصد كند كه من وضو مى‏گيرم تا نماز بخوانم، اين قربى مى‏كند اين غسل وجه و اليدينش را. متّصف مى‏شود به قربى بودن و عنوان طهارت منطبق مى‏شود. والاّ علاوه بر قصد القربت قصد غايت معتبر باشد كلاّ. قصد غايت بما اين كه يكى از افرادى است كه با قصد الغايت قصد قربت موجود مى‏شود. كسى قصد داشت وضو بگيرد و برود بخوابد. به جهت اين كه وضو گرفتن براى خوابيدن مستحب است قصد داشت كه وضو بگيرد. وضو را گرفت. بعد پشيمان شد. گفت اول ظهر است. نمازمان را بخوانيم و بعد برويم بخوابيم. بلكه تا غروب آفتاب پا نشديم. نمازش را خواند. شرط صلاة حاصل شده است. وضو به نحو قربى بود، وضو به نحو قربى طهارت است. طهور است و صلاة حاصل شده است شرطاً. اين حرف ما است. بدان جهت در ما نحن فيه نه قصد غايت معتبر است. امّا قصد موجب كه سابقاً بحث كرديم. اصلاً اين خنده آور است كه انسان موقع وضو گرفتن قصد كند چون كه بول كردن در فلان جا من وضو مى‏گيرم. اصلاً اين معنا در اذهان شيعه يك چيز ركيكى هست. اصلاً ركيك هم نباشد اصلاً توى اذهان نيست اين معنا. اين جور قصد اگر معتبر بوده باشد در اتيان وضو كه انسان قصد موجب بكند، بايد يكى از دو مطلب ذكر بشود. يكى اين كه احتمال مى‏دهيم در سقوط امر به وضو اين جور قصد مدخليّت دارد. كه انسان قصد سبب بكند. اين به اطلاقات دفع مى‏شود. چون كه اين جور قصد موقوف به امر نيست. آن قيودى كه اتيان كردن آن قيود موقوف به تحقق فرع امر بود، آنها را ما گفتيم احتياط مى‏شود. شارع گفته است اذا قمت من الصّلاة فاغسلوا وجوهكم، نگفته است فاغسلوا وجوهكم بقصد انّكم بولتم. يا به قصد انّكم نومتم. اين جور چيزها نيست. اين قصدها يك چيزى است كه در متعلّق اخذ مى‏شود مأخوذ نيست. يا بايد اين را بگويد اطلاقات دفع مى‏كند. يا بايد بگويد كه وضو مثل غسل جنابت و غسل مسح ميّت است. چه جورى كه مسح ميّت يك غسل است، غسل جنابت يك غسل ديگرى است تعدد اينها از ناحيه موجب است كه مسح كرده است ميّت را، يك غسلى شده است. به گردنش آمده است. جنب شده است يك غسل ديگر آمده است. اذا...عليك حقوقٌ يجزيك غسلٌ واحد. اين جا هم وضوها وضويى كه از بول گرفته مى‏شود غير آن وضويى است كه انسان مى‏خوابد. اگر كسى اين را بگويد اين خلاف ادلّه است. چون كه ادلّه را شما ديديد و سابقاً بحث كرديد. شارع وضو را عمل واحد و فعل واحدى اعتبار كرده است و گفته است آن فعل واحد لا...الاّ بالبول و النّوم و البول و الغايت و الرّيح و النّوم و الجنابه. اين يك طبيعت فرض كرده است. سابقاً هم گفتيم. بدان جهت هيچ كدام از اينها اعتبارى ندارد.
بعد ايشان در عبارت يك كلامى دارد. عنوانش را عرض كنم. ايشان وضو صحيح را تقسيم مى‏كند كه وضو صحيح است. ولكن انتصال حاصل نشده است. مرادش از اين كه انتصال حاصل نشده است، يعنى انتصال امر...حاصل نشده است. اين را مى‏دانيد كه شما بخواهيد يك امر خاصّى را انتصال كنيد، بايد داعى‏تان به آن عمل آن امر خاص بوده باشد. وقتى كه شما داعى‏تان به وضو گرفتن اين است كه توى رختخواب با وضو باشيد، آن امر به صلاة الظّهر مع الوضو شما را دعوت به اين عمل نكرده است. به اين عمل دعوت شما اين است كه اول ظهر مى‏خواهيد بخوابيد. در ما نحن فيه آن وجوبى كه متعلّق به صلاة مع الوضو است و لازمه‏اش اين است كه متعلّق بشود وجوب بر وضو هم بناعاً على وجوب المقدّمه، شما آن وجوب غيرى را انتصال نكرده‏ايد. شما استحباب نفسى را انتصال كرديد. ولكن وضويش صحيح است. يعنى وقتى كه اين نحو وضو را گرفتيد، مى‏توانيد صلاة را اتيان كنيد. چون كه قيد صلاة حاصل شده است. قيد صلاة نفس الوضو است. وضو يك طبيعت است. به قصد قربت حاصل شده است. بعضاً وضو صحيح مى‏شود. قصد قربت حاصل نمى‏شود، انتصال حاصل نمى‏شود. يعنى انتصال امر...بعضاً وضو صحيح مى‏شود. نه انتصال حاصل مى‏شود، نه ادا واجب حاصل مى‏شود. وضو صحيح است. ولكن ادا واجب نشده است. انتصال آن امر واجب هم نشده است. مثل چه؟ مثل اين كه انسان نذر بكند لله علىّ امروز من هر وضويى را گرفتم به قصد قرائت قرآن بگيرم. يعنى تقرّبم اين نحو بشود به وضو. به قصد قرائت قرآن بشود كه قرآن خواندن داعى بشود به اتيان وضو. بعد فرض كنيد كه يك مدّتى گذشت. وضو گرفت به چه چيز؟ به قصد اين كه نمازش را بخواند. نزديك وقت نماز شد، اصل آن نذرش هم توى ذهنش نبود. يا بود. فرقى نمى‏كند. وضو گرفت به قصد اين كه برود در مسجد نماز بخواند. وضويش صحيح است. چون كه قصد قربت كرده است. به جهت اين كه مسجد برود و نماز بخواند. امّا نه وفا به نذر كرده است، مخالفت نذر كرده است...كرده است. بايد كفّاره بدهد. نه ادا با مأموربه كه واجب است نذرى را كرده است و نه انتصال امر نذرى را كرده است. اين جور مى‏فرمايد. ملاحظه بفرماييد ببينيد ديگران چه فرموده‏اند.