جلسه 60
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 60 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1364 ه.ش
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
از بحث سابق يك دو نكته باقى مانده است. اين دو نكته را تدارك مىكنيم. نكته اولى اين است. فرض كرديم وثيقه عبد الله بن ابى يعفور كه وارد شده بود در غساله حمام او دلالتى ندارد بر اينكه غساله حمام محكوم به نجاست است. بلكه نفى در آن روايت به جهت اين است كه شستشو كردن به ماء الغساله كه معروف شده بود در پيش مردم كه در او شفاء العين است، كانه از باب شفا در او شستشو مىكردند، در اين روايات امام عليه السلام مطلق كرده است اين توهم فاسد را. كه اين ماء، ماء خبيثى است و در اين ماء خبيث شفائى نيست. روايات را به اين معنى حمل كرديم. قرينه واضحهاى كه قابل تشكيك نيست كه اين روايات، اين معنى را مىگويند و ارشاد به نجاست غسالة الحمام نيست، قرينه واضحه در خود موثقه عبد الله ابن ابى يعفور است. حيث اينكه اين را شما مىدانيد، انسان خودش را با آب نجس شستشو بدهد، اين كرامت تكليفى ندارد كرامت هم ندارد. اول فرض كنيد خودش را با آب نجس شتسشو مىكند، براى آب قناعت مىكند. بعد هم كه تمام شد با آب طاهر خودش را تطهير مىكند. اين نه عمل حرامى را مرتكب شده است، نه عمل مكروهى را مرتكب شده است. و بينا اغتسال در اين روايات، معنايش ظاهر لغوى است. شستشو است. امام عليه السلام كه در اين روايت به صيغه تحذير نقل مىكند، اياك ان تغتسل فى غسالة الحمام و فيها غسالة يهودى و نصرانى و المجوسى و الناصب لنا اهل البيت، اين صيغه تحذير علامت نفى تكليفى است. منتهى نهى تكليفى يا بنحو حرمت بوده باشد يا بنحو فرض بفرمائيد، كراهت بوده باشد. اين اياك كه هست صيغه تحذير است. صيغه تحذير مناسبت دارد با تكليف نه با ارشاد لا يتنجس الماء او تنجس البدن.
بدان جهت اين اغتسال با اين، خودش مكروه ميشود.چونكه قطعى است كه اين يكى از محرمات شريعت نيست كه انسان با اين آب شستشو بكند، با آب كثيف و خبيث، آنوقت مكروه ميشود. و من هنا صاحب الوسائل، اين باب را كه عنوان كرده است، باب الاغتسال من غسالة الحمام است. كه حكم حكم تكليفى است. اين يك نكته بود.
نكته ديگرى كه در ما نحن فيه باقى مانده است بسا توهم شده است اگر آن مائى كه متمم است، متمم بالچه است، او طاهر بوده باشد، مىشود گفت كه على القاعده وقتى كه آب نجس را تطهير كردند به طاهر، او محكوم به طهارت است. آبى كه نجس بود، آب نجسى كه قليل بود، او را اگر تتميم كردند به طاهرى كه متمم بهش است و طاهر بوده باشد، ميشود گفت على القاعده كه اين آب پاك است. چرا؟ براى اينكه سابقا گفتيم قولهم عليهم السلام كه الماء اذا بلغ قدر كر لا ينجسه شىء، اين قول ائمه عليهم السلام شامل ميشود، آنجايى كه اول در ماء كريت حاصل بشود بعد ملاقات پيدا بكند كه ملاقات لاحق بشود. كه هم شامل ميشود آن صورتى را كه ملاقات و كريت دفعتا بوده باشد. گفته شده است وقتى كه آب طاهر را روى آب نجس مىريزيم يا متصلش مىكنيم، اين آب طاهر را كه روى آب نجس مىريزيم، فرض بفرمائيد دو سطل يا سه سطل يا يك سطل بزرگ آب طاهر است، اين را روى آب نجس بريزيم به حد كر مىرسد. اين آب كه در سطل است، آب طاهر است. به مجرد اينكه متصل شد به آب نجس، به مجرد الاتصال اين ماء طاهر، بلغ كراً، كر شد. در آن آنى كه كر ميشود بمجرد الاتصال، در همان آن هم ملاقات حاصل شده است، چونكه آن آب ديگر نجس است. پس در ما نحن فيه اين آب طاهرى كه هست، صار كراً در آن آنى كه كر شد، در آن آن هم ملاقات با نجس كرد. مثلا شما اگر بخواهيد بهتر واضح بشود، دو تا حوضچه فرض
بكنيد كه يكى آبش نجس است، يكى آبش، آب طاهر است. اينها منفصل از هم بودند، هر دو هم قليل هستند. و لكن وقتى آن ديواره و سطلى را كه حائل بين المائين است، آن ديوار را وقتى كه برداشتيم، يا آن حائل را كه در آهنى است برداشتيم، يا فرض كنيد سوراخى داشته باشد در آن حائل، آن سوراخ را باز كرديم، آن ماء، اتصال مساوى با وحدت است، آن مائى كه طاهر بود بلغ كراً، و در آن عينى كه بلغ كراً، ملاقات با نجس هم كرده است. فقد تقدم سابقا فرقى نمىكند. در طهارت الماء، فرقى بين اينكه ملاقات بعد الكريه بشود يا ملاقات با كريت بشود، اين توهم شده است.
عرض مىكنم اين توهم ضعيف است. وجه ضعفش سه تا امر است. خوب تحويل بگيريد. وجه اول اين است: اگر ما فرض كرديم اين آب طاهر بعد از اينكه متصل به آب نجس شد، فرض كرديم، اين داخل قولهم عليه السلام است؛ كه الماء اذا بلغ قدر كرا لا ينجسه شىء، اين را قبول كرديم. و لكن اين دخول در او بالاطلاق است، يعنى اطلاق الماء اذا بلغ قدر كر لا ينجسه شىء، اين ماء طاهر را مىگيرد. شمول شمول بالاطلاق است. از آنطرف هم آن اطلاقى كه ديروز در موثقه عمار گفتيم، او هم ماء نجس را مىگيرد كه آن مائى كه الا انترى فى منقاره دمه آن آبى كه حيوانى كمتر از كر بود، آن آبى كه كمتر از كر بود، منقارش كه حيوان فرض كنيد دم دارد، زد. امام عليه السلام فرمود لا يتوضء و لا يشرب. گفتيم اطلاق دارد، حتى در آن صورتى كه متصل بشود، يك مقدار به او آب بريزند كه به مقدار كر بشود، گفتيم اطلاق دارد. چه جور مىگيرد اطلاق ماء طاهر قبلى را؟ اطلاق قولهم عليهم السلام هم مىگيرد آن ماء نجس قبلى را. بدان جهت آن اطلاق هم اگر بوده باشد معارضه بمثل است. اين يكى.
دومى اين است كه اين وهم على فرض اينكه تمام بشود، اخص از مدعاست. چرا؟ براى اينكه ربما ماء قليلى كه هست دو استكان كمتر از كر است. اين دو استكان آب را كه به او ريختيم، به اندازه كر مىرسد. شما ميگيد اين پاك ميشه ديگر. اين الماء اذا بلغ كر، نمىگيرد اين را، ماء طاهر را نمىگيرد. چرا؟ چونكه شما مسلكتون اين شد كه ماء بواسطه ماء اگر كم بشود در آن كثير مستهلك ميشود، استهلاك را بمعناى انعدام موضوع گرفتيد شما. ماء طاهرى نداريد تا بگوئيد الماء اذا بلغ قدر كر لا ينجسه شىء، وقتى كه به آب رسيد و منتزج به آب شد، ماء طاهر قبلى نداريد تا بگوئيد اذا بلغ قدر كر لا ينجسه شىء، او را مىگيرد.
و جواب سومى كه در ما نحن فيه گفته ميشود اصل قولهم عليهم السلام الماء اذا بلغ قدر كر لا ينجسه شىء، اصلا اين مورد را نمىگيرد. ما ملتزم هستيم اگر كريت با ملاقات معا شد، آب پاك ميشود، دليلش را هم سابقا گفتيم و گفتيم اطلاق اين روايت مىگيرد. اما الماء اذا بلغ قدر كر لا ينجسه شىء، يعنى مائى كه قطع نظر از آن شىء نجس، به حد كر است، ولو كريتش با آن ملاقات آن شىء معا شده است، عيبى ندارد. آبى كه قطع نظر از آن ملاقى نجس كر است، ملاقات اون نجس اون را منفعل نمىكند. در نحن ما فيه ماء با آن نجس كر شده است، نه قطع نظر از آن نجس. بما اينكه در ما نحن فيه اين ماء بملاقاة با آن نجس شده است و بعبارت مختصره و واضحه اين است، ما معيت را ملتزم شديم كه اگر كريت معا الملاقات بشود، اون آب پاكه. باز ما ملتزم نشديم كه در كريت بملاقات نجس بشود اون پاكه. در ما نحن فيه مدلول، مدلول باء است، يعنى باء سببيت. ما آنى را كه سابقا ملتزم شديم، معيت را ملتزم شديم. كه اگر آب كر كريتش با ملاقات معا شد، عيبى ندارد، پاك است. و اما آبى كه كريتش بالملاقاة بشود، او را ما ملتزم نشديم و ملتزم هم نيستيم و ظاهر روايت هم او را نمىگيرد.
شروع مىكنيم به ماء المطر. در عروه مرحوم سيد اينجور مىفرمايد. مىفرمايد بر اينكه ماء المطر حال تقاطر مطر آن مائى كه در زمين هست در حالى كه مطر به او تقاطر مىكند، حال تقاطر المطر او كالجاريست. آن ماء قليلى كه دو مشت يا يك مشت در زمين شما مىبينيد، حال تقاطر المطر، او مثل جاريست. مرادشون از اين تشبيه به جارى نه اينكه آثار تمام احكام جارى به او جارى ميشود. يعنى مترتب ميشود به آن آبى كه هست، به آن آب مترتب ميشود تمام احكام جارى. كه در جارى مثلا ثوب متنجس را بايد يك دفعه شست، اينجا هم بايد يكدفعه اين ثوب را شست. اينها نظرش نيست. نظرش از اين تنزيل، تنزيل در اعتصام است. چه جور ماء الجارى و ماء المادهدار معتصم است، ماء الجارى بواسطه ماده معتصم ميشود، جارى كه سابقا گفت ماده زمينى دارد، اين آب هم كه يتقاطر به المطر، اين معتصم است، تشبيه از حيث اعتصام است. شاهدش اين است كه به اين مترتب مىكند فلا يتنجس بالملاقاة، اينكه مىگويد ماء حال تقاطر كالجاريست، تفهيم مىكند فلا يتنجس بالملاقاة، اگر به آن آب يك مشت دو مشت كه در حال تقاطر است، نجسى اصابت كرد، آن آب نجس نميشود. ولو يك مشت دو مشت است.
آخه يك مناسبتى هم مىخواهد، اگر به نكات عرض من برسيد خيلى از اشكالهايتون حل ميشود. عرض كردم چه جور در جارى ولو گفتيم قليل بوده باشد، چونكه ماده فى باطن الارض دارد و ماده او را معتصم مىكند، اين ماء هم نظير اوست، تقاطر مطر بر اون آب قليل او را معتصم مىكند. بعله، يا سيدنا.
پس على هذا الاساس پشت سرش هم مىفرمايد فلا يتنجس بالملاقاة. بالملاقاة متنجس نميشود. اين معنى كه ماء المطر در حال تقاطر مطر معتصم است در اين اتفاق كلمات الاصحاب است. غاية الامر، مشهور مىگويند ماء المطر كه حال تقاطر مطر معتصم است لا ينفعل، على الاطلاق ماء المطر معتصم است. چه آنى كه در زمين افتاده، جارى از زمين بشود، آنوقتى كه مطر خيلى شديد است آن آب جارى ميشود. چه جارى نشود. چه مطر مطرى بوده باشد آب المطر كه از ناودان و ميزاب جارى بشود، و يا نه، از ميزاب جارى نميشود، توجه كرديد؟، ناودان در پشت بامى است، پشت بام را يك جور درست كردهاند كه خود آب از تمام اطراف سرازير ميشود، منحنى است. اطرافش، خودش مىريزد آب. فرقى نمىكند كه از ناودان بريزد يا نريزد.
در مقابل اين اطلاق ما، قولى است كه نسبت دادهاند به ابن حمزه. گفتهاند ايشان ملتزم است آن آب مطرى معتصم است كه جريان داشته باشد، جارى بوده باشد. على الارض يا مثلا فرض كنيد نحو الارض كه باعث سطح بوده باشد. و در مقابل اين قول مشهور قولى را به شيخ نسبت دادهاند، به شيخ الطائفه، كه ايشون با آن جلالتش فرمودهاند آن ماء مطرى معتصم است كه از ناودان جارى بشود، از غير ناودان كانه جارى شد، كانه اين معتصم نيست. و بما اينكه اين را نسبت به شيخ در تهذيب و مقصودش دادهاند، اين حرف عقل تصديق نمىكند كه قول شيخ بوده باشد. يعنى مراد شيخ اين بوده باشد كه اگر يك پشت بامى يك ناودانى نداشت، يا فرض بفرمائيد ناودان دارد، آب از ناودان مىآيد آن مطرهاى ديگر هم كه از پشت بام نمىآيند، از ناودان به زمين مىريزند ديگر، همه جاى عالم كه پشتبام نيست! و در وجه الارض جارى مىشوند. آنى كه جارى در وجه الارض است، اون معتصم نبوده باشد، آنى كه از ناودان مىآيد، سر انسان مىريزد، اين دليل بود، او فرض كنيد معتصم بوده باشد! (سؤال نامفهوم)
پس على هذا الاساس چونكه عقل اين را تصديق نمىكند مثل شيخ اين را بگويد بدان جهت ظاهرا مراد شيخ هم همان اعتبار الجريان است كه ماء المطر در صورتى معتصم است كه جارى بوده باشد، جريانى داشته باشد.
و از آنطرف هم جريان وجه الارض، و از آنطرف هم عقل ما يك حرف ديگرى مىگويد. مىگويد روى زمين جارى بشود، يا روى پشت بام جارى بشود، اين يك محذورى دارد. محذورش اين است كه اگر يك صحرايى هست، همهاش رمل است، يا خاك نرم است، كه آب همينجور هرچى ببارد آنجا جريان على وجه الارض را ندارد. رمل است، فرو ميرود، يا فرض بفرمائيد ترابى است خيلى تراب نرمى است كه او مىكشد آب را و جارى نميشود، بگوئيم آنجا اگر يك مشت ايستاده باشد و جارى نميشود، بگوئيم ايستاده. تا بكشد زمين اين را، تا رمل اين را بكشد، جريان ندارد، ايستاده ماء المطر. هر چه ببارد آن ماء معتصم نيست. و لكن در پشت بام معتصم است. خصوصا پشت بامى هم كه خواهيم گفت كه ولو پشت بامى باشد كه يبال عليه. بعله او را كنيف قرار داداند. اين معنى معتبر نيست.
و من هنا مقدس اردبيلى مضطر شده است. فرموده است بر اينكه مراد از جريان، جريان تقديرى است. مراد اين است كه اگر اين آب به عرض سربه مىافتاد يا به پشت بام مىافتاد كه كاهگل دارد يا مثلا فرض كنيد آسفالت دارد مثل اين روزها، اين جريان پيدا مىكرد. و اين، ولكن اين احتراز از آنجايى است كه مطر كم است، كه باريده ولكن زور ندارد كه زمين اگر سر بود يا جريان داشت. احتراز از اوست كه جريان تقديرى مراد است. بدون جهت ما كلاممون در اون جهت واقع مىشود كه اين جريان، چرا در اعتصام معتبر بوده باشد؟ قائل به اعتبار جريان، جريان چه فعلى باشد چه تقديرى باشد كه مقدس اردبيلى توجيح كرده اين به جهت اين است كه عرفا تا مادامى كه جريان پيدا نكند در ارض سر، او را عرف مطر نمىگويد. يك قطره افتاد اين مطر نمىگويند. مطر در صورتى مىگويند كه جريان داشته باشد. كه جريان شرط خارجى بر اعتصام نيست. مثل اين كه وقتى كه مىگفتم ماء وقتى كه كر مىشود معتصم مىشود. ماء وقتى كه ماده داشته باشد معصتم مىشود اين شرط خارجى بود.
نه اين شرط داخلى اين كه اگر جريان نداشته باشد اصلا ماء المطر نمىشود. ماء المطر صدق نمىكند. اين شرط داخلى است يعنى مقوم ماء المطر است. اگر شخصى اين را اراده كند خوب اين پر واضح است كه به اين معنا معتبر نيست. افروض فرض بفرماييد باران مىياد قطراتش ريز است مىريزد زمين ولكن زمين هم آسفالت است. افتاده در زمين ولكن اونقدر نيست كه جريان داشته باشد. بلا اشكال كسى كه از در وارد شد، گفتند چرا عبات تر شده است، مىگه بارش مىياد. مىگد يا نمىگد؟ ديگر نمىپرسند اين كه جارى مىشد در زمين يا نه؟ اينجور استفسار نمىكنند. به مجرد اين كه او گفت، اين قطرات آمد ولو در زمين جريانى نداشته باشد، ارض هم ارض صلبه بوده باشد، بدون جهت جريان را بر اعتصام ماء المطر انسان بخواهد بگويد كه شرط شرط داخلى است اين... است و اشتباه محض است. بدان جهت اگر كسى ملتزم شد اين جريان بر اعتصام معتبر است بايد بگويد شرط خارجى است از ادله استفاده شده است. كما اين كه بعضىها ادعا كردهاند كه مقتضاى رواياتى كه در باب وارد است در باب المطر اين است كه ماء المطر اون وقتى معتصم مىشود كه جريان داشته باشد. اون رواياتى كه در مقام هست ما اونها را براى شما مىخوانيم. ببينيد از اين روايات اين كه در جريان در اعتصام ماء مطر معتصم است يا نه؟ اين نكته را هم بگويم كه قاطى نشود مطالب. ما فعلا در اعتصام ماءالمطر بحث مىكنيم يا ساير اقسام ماء المطر. كه ماء مطر مطهر است، متنجسات را پاك مىكند. با چه شرطى متنجسات را پاك مىكند؟ غسل معتبر است يا مجرد اصابه كافى است، اصابه مطر كافى است. اينها مورد بحث ما فعلا نيست. مورد بحث ما فعلا اين است آيا در اعتصام ماءالمطر جريان اعتبار دارد، جريان ولو جريان تقديرى يا اعتبارى ندارد؟
روايات را مىخوانيد و عمده روايات كما اين كه خواهيم گفت در باب سه تا روايت است و اينها سه تا در مقام هستند و ما هر حكمى را بخواهيم استفاده بكنيم بايد از اين سه روايت استفاده كنيم در ماء المطر. يكى از اين روايايت صحيحه هشام ابن سالم است. جلد اول صفحه 108 باب ششم از ابواب ماء المطلق. روايت روايت اولى است، محمد ابن على الحسين باسناده عن هشام ابن سالم اون نحوى كه صدوق در مشوخه فرموده است سندش به هشام ابن سالم، سند صحيحى است. انه سأل اباعبد الله عليه السلام، هشام سالم سوال كرد از امام صادق عليه السلام السطح يبال عليه، پشت بام بر او بول مىشود.... آسمان به اون سطح اثابت مىكند. يعنى بارش مىكند، بارش مىبارد بر اون سطح وقتى كه اين باران باريد اين مثل بعضى سقفها ديگر مىچكد، اين كه آب باران خيلى فرض بفرماييد اين سقف مىچكد. اين هم مىفرمايد سكيف، اون سقف مىچكد آب را. خوب ما هم در بيت لباس داريم، فرش داريم به اونها مىچكد. فقال لا بعث به. اونى كه به سوقت اصابت كرده است از ماء المطر وقوف شده است چكيده است به موكوف بحثى نيست. لا بعث به ما اصابه من الماء اكثر منه. اونى كه اصابت كرده است به اون سطحى كه يبال عليه است، اونى كه اصابت كرده است اون سطح بيشتر از بول است كه به او اصابت كرده.
خوب اين را مىدانيد شما، در مورد اين روايت كه مىگويد باران مىبارد و از سقف مىچكد، اين باران بارانى است كه جريان در سطح پيدا مىكند. اين... باران شديد است كه اونجا سقف مىچكد. پس اين باران، بارانى است كه جريان على السطح داشته است. اين جهتش مسلم است. ولكن اين را درست توجه بفرماييد، سوال از حكم اين سطح است كه در او بول مىشود. بول مىشود نه يك دفعه كه يك بچهاى رفته يك دفعه بول كرده ديگر تمام شده. يبال عليه يعنى كار همين است كه اونجا موال است. خوب اين را مىدانيد سطحى كه خصوصا در بلاد عرب بول بشود بر او لشدت الهوا خشك مىشود. خشك هم مىشود رطوبش مىماند، ديگر بول اونجا، خود مايع نمىشود. اين عادتا همين جور است. وقتى كه همين جور، وقتى كه مطر اصابت كرد امام عليه السلام مىفرمايد بحثى نيست. چون كه مطر اكثر من البول است، اين بول باقى نمانده مايعا تا اين از او اكثر بشود. مراد از اكثريت غلبه است. چون كه سطح حامل اوصاف نجس است. چون كه اين بولى كه مىشود مستمرا رنگ بول در خاك مىماند. بوش هم مىماند كه بوى گند مىدهد، بدان جهت متنجس كه سطح است، سطح كه نجس شده است حامل اوصاف نجس است. امام عليه السلام كه مىفرمايد ما اصابه اكثر است يعنى مراد از اكثريت غلبه است. يعنى آب غلبه دارد. اين روايت مباركه دلالت مىكند اگر ماء المطر مغلوب نشود، يعنى متغير نشود به اوصاف عين النجس. بلكه آب غلبه پيدا كند كه مورد سوال است اون آب، آب مطر نجس نمىشود. معناى اعتصام هم همين است كه ما مىگفتيم.
بلكه آب غلبه پيدا كند كه مورد سوال است اون آب مطر نجس نمىشود. معناى اعتصام هم همين است كه ما مىگفتيم. اين كه در مورد جريان دارد ما در مثل اين مورد اعتبار مىكنيم جريان را، نه بما هو جريانه. بلكه بما اين كه بايد غلبه داشته باشد چون كه اونى كه مطر به او اصابت مىكند و اونجا ماء المطر جمع مىشود او حامل اوصاف نجس است. اگر مطر كم باشد و جمع بشود ماءالمطر متغير مىشود. اينجا در اين مورد يك خصوصيتى هست كه در اين مورد اون خصوصيت اين است كه بايد غلبه داشته باشد ماء المطر بر اين، بر اين بولى كه در سطح اوصاف بول هست بايد غلبه داشته باشد يعنى متغير نشود. ما هم همين را مىگوييم، مىگيم ماء المطر، مادامى كه متغير نشده است اعتصام دارد. نفرماييد بر اين كه در اينجا جريان، در مورد جريان هست و مورد مخصص نيست. ما اينجور نمىگيم. در مورد اطلاق اصلا نيست. سائل از سطح سوال مىكند و امام عليه السلام هم حكم سطح را بيان مىفرمايد. مىگوييم در اين روايت اينقدر استفاده مىشود كه امام عليه السلام اگر ماء المطر متغير نشود به اون متنجسى كه حامل اوصاف عين النجس است اين پاك مىشود. اكثريت به معنا غلبه است، اين مقدار استفاده مىشود.
بدان جهت در ما نحن فيه اگر ماء المطر اصلا به متنجس اصابت نكرد، و جريانى هم نداشت او معتصم است يا معتصم نيست؟ اين روايت اگر بر معتصم بودن او دلالت پيدا نكند بر عدم اعتصامش هم دلالت نمىكند اين روايت ساكت از اوست. روايت وارد است در آن موردى كه آن سطح حامل اوصاف النجس است و مطرى كه به او اصابت مىكند اگر غالب بوده باشد يعنى اگر متغير نبوده باشد، او ميشود پاك.
بدان جهت ميشود از اين تعليل استفاده معنى را كرد كه جريان هم نداشته باشد پاك است. در جايى كه متنجس، متنجسى بوده باشد كه مثل سطحى بال عليه نيست، متنجس فرض بفرمائيد يك قطره كوچك خونى است كه به مجرد اصابه به آن آبى كه ايستاده است در او مستهلك ميشود، ماء مطر هم مىآيدها، حال تقاطر است، مقتضاى تعليل اين است كه اينهم معتصم است. براى اينكه لان الماء الاكثر يعنى ماء غالب ديگر، اينجا هم ماء غلبه دارد. مقتضاى تعليل اينجور ادعا مىكنيم، مقتضاى تعليل اين است علاوه بر اينكه در اعتصام جريان معتبر نيست، بله مقتضاى تعليل اين است اگر جريان هم نداشته باشد ماء المطر غالب بر متنجس بشود پاك است. مقتضايش همينه و ما هم همين را مىخواهيم بگوئيم، بيشتر از اين نمىخواهيم ادعا كنيم. اين روايت، روايت اولى است.
و اما روايت ثانيه. روايت ثانيه در مقام، صحيحه هشام ابن الحكم است. صحيحه هشام ابن الحكم روايت چهارمى است در اين باب. محمد ابن يعقوب، كلينى قدس الله نفسه الشريف نقل مىكند عن على ابن ابراهيم عن ابيه صاحب تفسير از پدرش نقل مىكند، عن ابن ابى عمير عن هشام ابن حكم عن ابى عبد الله عليه السلام فى ميزابين سالا، دو تا ناودان است كه هر دو سيلان مىكند. احدهما بول يكى بول است و الآخر ماء، ديگرى ماء است. فاختلطا. آنها با هم مخلوط شدهاند. به زمين كه مىافتند از آنجا بول مىآيد، از اينطرف هم آب مىآيد، خوب در زمين ربما به همديگر مخلوط مىشوند. فاصاب ثوب رجل، اگر اصابت كرد ثوب رجل را، لم يضره ذلك، به او ضررى نمىرساند. خوب اين را سابق هم گفتيم ديگر، ديگر معطل نميشويم. گفتيم عادتا آن بولى كه از ناودان مىآيد مثل باران كه نمىآيد، عادتش همينجور است، آن كسى كه بول مىكند آنقدر زور ندارد كه! لوله چند اينچى فرض كنيد به مقدار او! اين بولى كه مىآيد قليل است نسبت به مطر. بدان جهت وقتى كه اينها در زمين وقتى به همديگر رسيدند و مخلوط شدند، فى كثرت ماء المطر، تغير حاصل نميشود و ماء المطر معتصم است. ماء المطر معتصم است. اما ماء المطرى كه معتصم است در صورتى كه جريان هم نداشته باشد از ميزاب، ميزاب خصوصيتى ندارد، اگر جارى هم نباشد، او هم معتصم است، بواسطه وجود النجاسه مادام لا يتغير نجس نميشود يا نه؟ انصافا روايت نفيا اثباتا دلالتى ندارد. مثل آن صحيحه هشام نيست. مقتضاى تعليل در صحيحه هشام، آن هشام ابن سالم، اين بود كه مقتضى التعليل، هر وقت ماء المطر غالب شد معتصم است، ولو جريان على الارض نداشته باشد. اين معنى از اين روايت استفاده نميشود، اين حكم است در مورد مخصوص. باقى مىماند در مقام روايت سومى كه روايت على ابن جعفر است.
در صحيحه على ابن جعفر اينجور است. سالته عن البيت يبال على زهره. بيتى هست كه بر پشت بامش بول ميشود و يغتسل عن الجنابه، از جنابت هم غسل ميشود، ثم يصيب المطر، بعد مطر به او اصابت مىكند، اياخذ من مائه او يزرع به الصلاة، آيا از ماء اين سطل اخذ بشود، معلوم ميشود آب جمع شده است در سطل يا آب بيشتر است، يا از ناودان كه آبش مىآيد، از آن آب انسان بردارد، اياخذ من فيتوضء للصلاة، براى صلاة انسان وضو بگيرد. نه آن شستشو كه گفتيم كراهت ندارد، اليتوضء للصلاة، فقال اذا جرى فلا بعث فيه. اگر جارى شد بعثى ندارد. اين عمده اين صحيحه است كه اعتبار جريان كرده است كه اگر جارى بشود معتصم است و نجس نميشود مقتضاى مفهوم اين است كه اگر جريان پيدا نكرد، نه، براى او وضوى صلاة گرفته نميشود. ايتوضء به الصلاة، فرمود اذا جرى فلا بعث. و ساله باز سؤال كرد، و ساله عن الرجل يمر فى ماء المطر، مردى در ماء مطر راه مىرود، كه ماء مطر جمع شده است در زمين، از زمين راه مىرود. و قد ثوب فيه خمرا، به آن ماء مطرى كه در زمين است شراب ريخته شده است، فاصاب ثوبه، آن ماء مطر به ثوبش اصابت كرد. هل يصلى فيه قبل ان يغسله، قبل از اينكه ثوبش را بشورد مىتواند نماز بخواند يا نه؟ فقال لا يغسل الثوبه، ثوبش را نمىشويد و لا رجله، چونكه عادتا به پا هم اصابت مىكند، و رجلش را هم نمىشويد، خصوصا آنى كه معروف است، جوراب كه نمىپوشيدند، و رجلش را هم نمىشويد و يصلى فيه الثوب و لا بعث. در اين ثوب نماز خوانده ميشود. اين روايت هم دلالت مىكند بر اينكه ماء المطرى كه صب فيه الخمر، صب فيه الخمر اگر اصابت به ثوب بكند اين اشكالى ندارد. ديگر اينجا ندارد كه و اذا جراها، ولو ماء المطر ايستاده است، تقاطر هم مىكند، جريان ندارد، يك مختصر خمرى ريخته شده است، اصابت به ثوب كرد، ايشان مىفرمايد كه ثوب پاك است و شستنش هم لازم نيست.
خوب اين صورت تغير را نمىگيرد، اين وجهش را بعد خواهيم گفتها، اين صورتى كه آب به واسطه خمر تغير پيدا بكند، نه، تغير نيست. دليلش را خواهيم گفت. مىماند صورت عدم تغير. اين روايت ذيلش اين است كه ماء المطر معتصم است. و آن صدرش كه آنجا هست، ممكن است كسى بگويد كه آنهم منافات با احسان ندارد. چرا؟ براى اينكه جواب اولش اين است كه ايتوضء به بالصلاة. چونكه اگر جريان نداشته باشد با او نميشود وضو گرفت. چرا؟ براى اينكه آبى است كه از روى نجس رد شده است، يبال عليه است، روى نجس رد شده است، يا روى نجس وايستاده است، ولو نجس را هم پاك كرده، سطل را هم پاك كرده است، ولى چون ماء مستعمل شده است، مائى شده است كه مطهر خبث بوده است، با او نميشود وضو گرفت. اما اگر جريان داشته باشد وضو هم ميشود گرفت. چون ايتوضء منه الصلاة است كه ديگر، براى او وضو، خصوصا به قرينه سؤال بعدى، اگر اينها در يك مجلس از امام عليه السلام سؤال شده باشد معلوم ميشود كه او احتمال ميداد كه وضو جايز نباشد ولكن پاك بوده باشد، كه سؤال از نجاست كرد كه رجلى كه در ماء المطر مىرفت اصاب ثوبش را آن ماء مطرى كه در او خمر بود، امام عليه السلام هم فرمود عيبى ندارد.
پس ماء المطر معتصم است. نجس نميشود. غايت الامر اين است كه اگر جريان نداشته باشد، از روى نجس رد شده باشد يا روى نجس ايستاده باشد جريان نداشته باشد، آنجا نميشود با او وضو گرفت. اين اولا. و ثانيا اصل اين در السطح يبال عليه، اين اگر جريان نداشته باشد، اين آب اصلا متغير ميشود. چون سطلى كه عادتا در اونجا هى بول ميشود، كه خشكيده است، فرض بفرمائيد مدتى است رنگ و بويش مانده است در خاك، اگر مطر كثير نباشد كه جريان داشته باشد قليل بشود، بواسطه وقوف متغير ميشود ماء. و لعل در ما نحن فيه كه فرمود اذا جرى، روى خصوصيت محل است. بدان جهت ما نمىتوانيم اين روايت را دليل بگيريم كه جريان همه جا دليل است در مسئله اعتصام ماء المطر. نه. در جواب اطلاق هم نيست. جواب از سؤال از همين حكم بيت است. سالته عن البيت يقال على زهره و يغتسل على جنابه. ثم يصيبه المطر ايآخذ من ماهى، و يتوضء به بالصلاة فقال اذا جرى لا بعث به. اگر جارى بشود بعثى ندارد. اين جريان به خصوصيت مورد است كه اگر جريان نداشته باشد، متغير ميشود. بدان جهت ما از آن مقتضاى صحيحه هشام ابن سالم كه استفاده كرديم ماء المطر هروقت غالب بشود معتصم است، جريان داشته باشد يا نداشته باشد. اينجوره ديگر. اون مقتضاى تعليل از او رفعيت نميشود. اين روايت هم دليل بر تغيير ندارد. از اينجا معلوم ميشود، ملاحظه بفرمائيد، سطحى كه شش ماه، هفت ماه، هشت ماه در آنجا باران نيامده، هى در آنجا بول كردهاند، حال آن سطح را ملاحظه بفرمائيد، جواب معلوم ميشود. وقت داريم يا نداريم؟ گذشته؟!
|