جلسه 17
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس:درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 17 آ
نام استاد:آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1365
توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
ملخص كلام ما اين شد تمام اگر تغيّر پيدا بكنند در اثر اوصاف ثلاثه اشون، به واسطه وجود اين ماء محكوم به نجاست مىشود. در ما نحن فيه در زيادتر از يك امر شايد امور ثلاثه باقى مانده باشد كه بايد آنها را متذكر بشويم. يعنى در مقام اول.
امر اول اين است كه بعضىها گفتهاند از روايات وارده در ماء المطر از بعض آنها استفاده ميشود كه ماء المطر خصوصيتى دارد كه اگر در ماء المطر تغير هم بشود كان آن ماء المطر نجس نميشود و مثل ساير المياه نيست. و كان بعضى از آن روايات يكى صحيحه هشام ابن الحكم را ذكر مىكنند. صحيحه هشام ابن الحكم در باب شش از باب ابواب المطلق روايت چهارمى. در روايت چهارمى كلينى نقل مىكند از على ابن ابراهيم صاحب تفسير عن ابيه، از پدرش از ابن ابى عمير از هشام ابن الحكم اين از آن سندهاى مكرر است در كافى كه سند سند صحيحى است و در كافى خيلى تكرار شده است. در رواياتى كه على ابن ابراهيم از پدرش دارد. در آنجا از ابى عبد الله عليه السلام هشام ابن الحكم نقل مىكند فى ما غير سالا... سيران دارند و خبر بما قول و آخر بماء المطر. يكى از ايجاد آن قول است و ديگرى ماء المطر. البته اينها كه به زمين مىريزند فاختلطا در زمين مختلط مىشوند. احد ما قول و ماء المطر فاختلطا فاصاب ثوب ... لم يجره الجارى. اگر اين ماء المطر كه مخصوص بقول است، در اينجا فرض كنيد ماء المطر اينها اختلاط پيدا بكنند عينا مىرسانند اين روايت را بيان فرموده است.
و لكن شما مىدانيد كه صحيحه خارجيه كه در ما نحن فيه توجه خاصه به ماء المطر نيست. و... كه عادتا هم اينجور است كه در پشت بامها، كه عربها عادتا بعله، بول مىكنند، اين كه از آنجا بول مىريزد به زمين مثل آن آب مطرى كه از آنجا مىريزد مثل او نميشود. اين قليل ميشود، يعنى اين قليل به معناى لغوىها، يعنى يك چيز كم و باريك ميشود، آن كثير است، بعله، آن قطعا اينها با همديگر مختلط شدند، تغير حاصل نميشود لغلبت ماء المطر. اين قرينه خارجى هست كه در ما نحن فيه ماء المطر نشده است. بعله.
يك جواب ديگرى هم داريم كه آن جواب ديگر را بعد از ذكر روايت بعدى بيان خواهيم كرد. اين يك جواب بود. جواب ديگر هم دارد. كه قرينه خارجيه است كه در ما نحن فيه فرض تغير نشده است در ماء المطر. ولى اين قرينه خارجيه بول جارى اقله الكثيره ميشود، اقل ميشود، بمقدار كثيرى از آب مطرى كه از آنجاى آخر جارى ميشود.
روايت دومى مرسله طاهرى است. در مرسله طاهرى كه روايت پنجمى است در اين باب دور است شيخ نقل مىكند، كلينى نقل مىكند از عدة من اصحابنا، عن احمد ابن محمد عن على ابن الحسن. اين احمد ابن محمد را ما حمل به احمد ابن محمد ابن عيسى مىكنيم. احمد ابن محمد ابن خالد هم باشد عيبى ندارد. هر دو معتبر هستند. عن على ابن الحكم. على ابن الحكم را هم كه توثيق را از ابى عبد الله عرض كرديم عن يحيى ابن عبد الله الكاهلى، آنهم كه بعله از كاهلى فرض كنيد، يحيى ابن عبد الله الكاهلى هم فرد معتبرى هست، پس روايت من حيث السند خدشه ندارد. آن رجلى كه از امام صادق عليه السلام نقل مىكند، او تعبير نشده است. اين را مىگويند مرسل. آنجا دارد بر اينكه يك كلمه انداخته باشد، بگويند صدوق عليه الرحمه در كلمات صدوق و غير الصدوق، يعنى كانه مشاهير صدوق هم همينجور بود از اين مرسله اسناد منقطع تعبير مىكردند. روى به اسناد المنقطع يعنى مرسل است. و اين را ما از خود كتب صدوق در آوردهايم كه انشاء الله در موضعى مناسب ذكر خواهيم
كرد. عن على ابن عليه السلام قال قلت يسير على الماء المطر مىريزد بر من از ماء المطر ارى فيه التغير. ارى فيه التغير. در ماء المطر تغير را مىبينم و ارى فيه آثار القذف. آثار قذف را در مطر مىبينم. قطرت ترى على. قطراتى بر من ترشح مىكند و ينتظر عليه من. ترشح مىكند بر من از ماء المطر. و البيت يتوضء على سطحه و يطوف على ثيابنا. بيع هم ترشح ميشود، اين توضء معناى لغوى است كه شامل شستشويى مىشود كه شامل شستشوى از نجاست هم ميشود، و يطف على ثيابنا. امام عليه السلام فرموده باشد كانه ما بعض بعث. بعثى به اينها نيست، لا تغسله، به ثوب تو كه ترشح كرده يا به بدنت ترشح كرده نشور او را. كل شىء يرى فى الماء المطر... هر شىء كه ماء مطر او را ديد اين پاك ميشود. اينهم دليل مشهور است كه مىگويم مطر به هر چيزى اصابت كرد باصابت المطر پاك ميشود. ديگر شرايط تغيير در ماء المطر كه مثلا در ثوب بايد غسل بشود، اينها ديگر در مطر معتبر نيست. كلمه يرى دارد، كل شىء يرى المطر،... حالا ما با اين كار نداريم. كل شىء محل كلام ما در اين نيست. محل كلام ما قال اذا بعث، اين ترشحات بحثى نيست. يعنى نجس نميشود ثوب و بدنت با اين ترشح.
پس فرض كرده است راوى در ماء المطر ارى فيه التغير. و ارى فيه اثار القذف، آثار قذف را هم مىبينم. اين همان تغير است ديگر. امام فرمود ما اذا بحث، كانه اينجور فرموده است ديگر. عرض مىكنم ارى فيه التغير و ارى فيه القذف معلوم نيست اينها عطف بتفصيل بشوند. اينها دو تا فرضند، مثل فرضى كه و ينتظر فى البيت... على سطح، چه جور سؤال آخر است و فرض آخر است و ارى فيه القذف شايد اين هم فرض آخر بوده باشد. آن كه يسير على الماء المطر على فيه التغير. اين فرض نشده است كه تغير بالعين النجس و اوصاف النجاست است. اينجور تغيرى فرض نشده است. مطلق تغير است. اينكه تغير بواسطه اين باشد كه كثافات، ماء مطر كه به زمين مىريزد فرض كنيد كثيف است، قزارت عرفى دارد، خاك دارد، اينها دارد، تغير پيدا مىكند. شايد او بوده باشد. و ارى فيه آثار القذر، آثار القزر را در او مىبينم. خوب آثار قزر ديدن موجب تغير نميشود. ممكن است از رى يابسه بوده باشد. توجه كرديد. ماء مطر كه آمد مىآيد رو، توجه كرديد، در حال تواترها، در حال تواتر، مىآيد رو، آب كه نجس نميشود ولكن آثار قزر هست در آب. اين آب كه نجس نميشود در حال تواتر، ترشح هم بكند عيبى ندارد.
اولا اين روايت يك دلالتى ندارد، آثار القزر دلالتى ندارد، آن تغير هم تغير بالنجاسه فرض نشده است. اين جواب اولى. اما اين دو جواب دومى كه مشترك است مابين اين روايت و روايت سابقه. اگر فرض كرديم كسى گفت اين دو تا روايت مسند است، حتى تغير بالنجاسه را مىگيرد و حتى ارى فيه آثار القزر آن صورتى را مىگيرد كه قزر قضى بوده باشد مثل آن فرض بفرمائيد بغايتى كه رطب بوده باشد و منتشر بوده باشد فرض كنيد بولى بوده باشد منتشر بوده باشد، دمى بوده باشد منتشر بوده باشد، اينها را هم ميگيرد؛ خوب اطلاق است ديگر، هم اين روايت هم روايت سابقه. روايتش اين است. از اين اطلاق رفعيت ميشود دو قرينه صحيحه هشام ابن سالم كه هشام ابن سالم در خود اين باب روايت اولى در اين باب است. محمد ابن على ابن الحسين باسناده عن هشام ابن سالم، صدوق عليه الرحمه هم در من لايحضره الفقيه، بدء سند كه مىكند نوعا بدء سند را به آن شخصى مىكند كه به يك واسطه يا دو واسطه از امام عليه السلام نقل مىكند. يا بلا واسطه از امام نقل مىكند. بعد اين روايت را از آن شخص چه جور بدست آورده است، به كدام وسايل بدست آورده است كه اين روايت روايت هشام ابن سالم است اون را در مشيخه من لا يحضره كه در جلد رابعه مطبوعه فعلى است آخرش ذكر كرده است كه مثلا كل ما فيها عن هشام ابن سالم رويته عن ابيه، تا ذكر مىفرمايد، يا غير ابيه، فرقى نمىكند مشايخ صدوق متعدد است. آن مشايخى كه براى هشام ابن سالم ذكر كرده است، همه اشون ثقات هستند. بدين جهت اين روايت من حيث السند، صحيحه ميشود. در مشيخه من لا يحضر فرموده. آنجا دارد بر اينكه انه سال ابا عبد الله عليه السلام... پشت بام به اون بول ميشود كه دعب است در آن بلاد، يا دعب بود، فعلا نميدانم. فتصير السماء آسمان به او اصابت مىكند. يعنى مطر نازل ميشود. فيطف. آن سطح مىچكد، و يكشف، مىچكد و يصيب الثوب، به ما اصابت مىكند. همينقدر كه باران وقتى خيلى شد آن سقفها مىچكد. بعله. مىريزد روى ثوب، روى پارچه، روى لحاف و دشك. فقول لا باس به ما اصاب به الماء اكثر منهم. ما اصابه من الماء اكثر،
اكثر يعنى غلبه دارد، معناى اكثريت اين است. چونكه بولى كه در سطح است عين بول نمىماند، خشك ميشود خصوصا در آن بلاد، آثار بول مىماند در سطح. اين ما اكثره، نه در مقدار، يعنى غلبه دارد بر او. اين كنايه از غلبه است. وقتى كه غلبه پيدا كرد معلوم ميشود كه اين روايت تعليل است. ظهور تعليل اين است كه بماء اينكه غالب است بر او، غالب بودن ماء را هم گفتيم كه اين لا يتغير است اگر معناى غلبه را معنا كرديم به حسب روايات خود معصوم عليه السلام اينجور فرموده بود كه از اون استفاده كرديم. در ان لم يتغير در مقابل فان تغير الماء، در مقابل اين غلب الماء است. غلبه كردن ماء از عدم تغيرشه و غلبه نكردن و مغلوب شدنش بواسطه تغيير كردنشه. خوب اين روايت تعليل است. مقتضاى تعليل اين است كه مطر اگر تغير پيدا بكند نجس ميشود.
روى اين حساب اين وهم در روايات كه ماء المطر يك خصوصيتى دارد تغير او موجب تنجس ماء المطر نميشود؛ اين وهم از بين ميرود. اين يك امرى بود كه ذكر كرديم.
امر ثانى كه در ما نحن فيه ذكر مىكنيم آن امر عبارت از اين است كه محصل كلام ما تاحال اين شد كه ماء اگر در اوصاف ثلاثهاش تغيير بكند، نجس ميشود و غير اوصاف ثلاثه تغيرش اثرى ندارد. غير اوصاف ثلاثه اگر تغيرى بكند اثرى ندارد مثل ماء حار بشود در اثر ملاقات النجاسه. حرارت در او موجود بشود، ثقل در او موجود بشود. بعله. اين بسا اوقات اينجور وهم ميشود. گفته ميشود بر اينكه ما در روايات ولو داريم كه تغير بالطعم و تغير باللون، تغيير باللون را هم عرض كرديم در روايات داريم، و تغير بالرايحه، اينها را در روايات داريم و در روايات تبديل به اين معنى شده است كه و ان تغير الطعم، فرض بفرمائيد فى الماء آن وقت نجس ميشود. الا انه، اين تغييرها غير غالبى است. يعنى غالبا اينجور است كه آب اگر تغير پيدا بكند در لونش تغير پيدا ميشود، در ريحش و طعمش تغير پيدا ميكند. اين قيود، قيود غالبى است. بدان جهت اينها نمىتوانند مطلقات تغير را تعبير كنند. بعضى مطلقاتى كه داريم اگر ماء تغير پيدا بكند نجس ميشود، او مطلق التغير را مىگيرد. و در علم اصول منقحا بحث شده است كه قيود غالبيه نمىتوانند مطلق را تقييد كنند. بعله. قيد غالبى با قيد غيرغالبى در يك جهت شريك هستند و آن جهت اين است كه اگر در خطابى از خطابات شرع، مقيد به قيد غالبى موضوع حكم بشود، و در خطاب ديگرى مطلق موضوع حكم نشود، اصلا خطاب ديگرى نداريم. يك خطاب داريم آنجا هم مقيد غالبى مقيد به موضوع حكم شده است. اگر اينجور بوده باشد كه بيشتر از يك خطاب نيست، يا بيشتر از يك خطاب هست و لكن همهاش به همان موضوع مقيد موضوع حكم هستند. قيد غالبى با قيد غيرقالبى در اين جهت شريك هستند كه ما از آن مورد نمىتوانيم تعدى كنيم. وقتى كه حكم را شارع بر مقيد ذكر كرد بر مطلق ذكر نكرده است، خوب ميگوئيم اين مقيد موضوع حكم است. قيدش ولو قيد غالبى است. شارع مقيد به اين قيد غالبى حكم را جعل كرده است. مطلق حكم را نداده است. قيد اگر غالبى باشد يا غير غالبى در صورتى كه يك خطاب است، يعنى يك صنف خطاب است كه مقيد موضوع حكم است، فرق پيدا نمىكند، آن حكم را تعدى نمىتوانيم بكنيم. انما فرق مىكند قيد غالبى با قيد غير غالبى در مورد ديگر و آنجاست كه در مقابل مقيد، خطاب مطلقى بوده باشد. اگر خطاب، خطاب مطلقى بوده باشد و آن شرايط تغيير وحدت الحكم است يا اختلاف الخطابين در اينجا... است كه يكى از اينها شرايط تغيير است، بايد يكى از اينها باشد. يا بايد وحدت الحكم بشود كه مىدانيم شارع بيش از يك حكم جعل نكرده است. بيشتر از يك كفاره بر شخص واجب نيست. يا...واجب است يا مطلق الغلبه. دو تا كفاره بر شخص واجب نيست، بر شخص واحد، ولكن يك خطاب مىگويد... خطاب ديگر ميگويد اذ اغتربتا مؤمن فى ماه رمضان، آن ديگرى مىگويد ان اغتربت مؤمنه. آنجا ميگيم كه قيد اگر قيدغالبى نشود، مراد از قيد مطلق است. منتهى خطاب ديگر بيان فرموده. جمع حكمى اين است. چون كه يك حكم نمىتواند دو تا متعلق داشته باشد. اول كه مطلق فرموده، قيدش را گذاشته بعد ذكر كرده است. اين يك مورد است.
و يك مورد اين است كه خطابين در ايجاب و سلب يكى بشوند. ولو حكم يكى نيست ولكن ايجاب و سلبش مختلف است.
مثلا فرض بفرمائيد مىفرمايد بر اينكه انها رسول الله صلى الله عليه و آله عن اللهو بالنرد و الشطرنج، رسول الله صلى الله عليه و آله از لعب به نرد و شطرنج منع فرمودهاند. بعله. در روايت ديگر اگر پيدا بشود، نداريمها، اگر پيدا بشود كه يك خطاب ديگرى بود كه نهى رسول الله صلى الله عليه و آله بما يقامر به، آنكه با او قمار ميشود، نرد باشد، شطرنج بوده باشد، چيز ديگر بوده باشد، آلات قمار باشد، مطلق است ديگر، بعله، اينها چونكه متوافقين هستند، هردو نهى است، اين خطاب مقيد هم نهى است. با هم هيچ مخالفتى ندارند، آنجا اخذ به مطلق هم مىكنيم، اخذ به مقيد هم مىكنيم. شرايط تغيير موجود نيست. اما اگر در سلب و ايجاب مختلف بوده باشد. اين نهى است، نهى رسول الله من النرد و الشطرنج، در ديگرى بوده باشد كه لا بعث بما يقامر به عن يكل رهن. آن چيزهايى كه به آنها قمار ميشود لعب اشكال ندارد وقتى كه رهن نباشد يعنى عوض نبوده باشد، كه اگر عوض بوده باشد داخل عنوان قمار ميشود. خوب، اون لا بعث است، اين نهى است. اين ايجاب و سلبش مختلفه ديگر. اينجا تغيير مىكند. اينجا ميگيم تغيير مىكند. اينكه مىگويد لا باس، غير نرد و شطرنج را مىگويد، سايرين را مىگويد. اين قانون اطلاق و تقييد است. در مواردى كه خطاب مطلق حمل به خطاب المقيد ميشود احد الامر بين بايد احراز بشود. يكى اونجايى است كه وحدت الحكم بشود كما ذكرنا، يعنى مثل اونجايى كه يك كفاره بيشتر واجب نيست براى انسان و اما در مواردى كه وحدت الحكم نيست، حكم انهلالى است، توجه كرديد اونجا... همين مىشود مطلق بر مقيد والاّ...
قيد غالبى با قيد غير غالبى فرقشون اين است كه اگر در مقابل مقيد به قيد غالبى تاب مطلقى بوده باشد و شرايط تقليد هم موجود بوده باشد. قيد اگر غير غالبى شد مطلق را تقليد مىكند. با يكى از او امرينى كه گفتيم. قيد اگر غير غالبى شد نه تقليد نمىكند. ولو حكم يكى است، ولو فرض بفرماييد در مختلف هستند، توجه كرديد، نه تقليد نمىكنند. چرا تقليد نمىكند؟ براى اين كه مىگوييم او حكم، بله اشتباه شدها! در جايى كه در بله، حكمين فرض بفرماييد حكم وارد شد، نه اين كه در كتاب مختلفين شده، اونجا تقليد مىشود. در جايى كه حكم، حكم واحدى شد در كتابى مطلق موضوع حكم مطعلق حكم شد، در كتاب آخر مقيد به قيد حكم شد اونجا مىگوييم كه نه مراد از مطلق مقيد نيست. مطلق در اطلاقش باقى است. و قيد را كه در كتاب ديگر ذكر كرده است به ما اين كه محل اين بوده است ذكر كرده است. تقليد نمىكند اطلاق مطلق را. پس انما الفرق ما بين القيد غالبى و قيد غير غالبى اين است در موارد تقليد مطلق كه از روى وحدت الحكم است، قيد اگر قيد غير غالبى شد تقليد مىكند. مثل، اگر قيد، قيد غالبى شد تقليد نمىكند. حكم مىشود كه نه به كتاب مطلق بايد عمل كرد. اين فرقش.
رو اين اساس در ما نحن فيه كانما به وهم مىخورد اين تغيّرى كه در روايات فرموده بطعم و الرايحه و در بعضى روايات بالون اين قيد، قيد غالبى است. و در روايات ديگر كه فرموده است الماء اذا تغيّر تنجس مطلق فرموده، اخذ به اون اطلاق مىكنيم كه اين تغيّرى كه هست با اين اوصاف به اعتبار اين است كه اين قيد، قيد غالبى است. خوب اين را مىشود، اين تنجس ما بايد يك موضوع داشته باشد. يا مطلق تغيّر موجب تنجس ما بشود يا تغيّر مقيد به اين اوصاف. مقيد كانا تغيّر به اون اوصاف است خطاب مطلق مىگه مطلق التغيّر، به ما اين كه اين قيد، قيد غالبى هست در تغيّر اوصاف و اون كتاب مطلق اخذ مىشود اين يك امر ثانى است كه در ما نحن فيه باقى مانده بود جوابش را فى الجمله ديروز عرض كرديم. اولا ما خطاب مطلق اينجورى نداريم. كه ما يك خطاب مطلقى داشته باشيم كه دلالت بكند، مطلق الماء، مطلق التغيّر موجب تنجس ماء است اينجور خطاب مطلقى نداريم. بدان جهت در صحيحه حريص هم كه در روايت اولى در باب سوم بود عرض كرديم ولو اونجا فرموده است فاذا تغيّر الماء و تغيّر الطعم. تغيّر ماء مطلق است الاّ انه چون كه اين تغيير به ما قبل است كلما غلب الماء على ان يجيف فتوضع... فاذا تغيّر الماء يعنى فاذا تغيّر ريح الماء. اينجور است ديگر كه جيفه فرض كرده است، جيفه ريح را تغيير مىدهد. فاذا تغيّر الماء و تغيّر الطعم فلا توضع منه و لا تشرب.
اون وقت يك روايت ديگر هم كه از مطلقات باقى مىماند كه معتبر است من حيث السند اون صحيحه، بله ابن وضيع بود بنا به روايت كلينى قدس الله نفسه الشريف كه در روايت كلينى قدس الله نفسه الشريف اين جور بود كه ماء.. اين مطلق بود. عرض
كردم اين حمل بر فرد غالب نمىتواند، بر فرد غالب نمىتوانيم حمل كنيم.
اگر فرض بفرماييد بگوييم كه بر اين كه اذا مطلق التغيّر، مطلق تغيّر موجب تنجس است و در اون روايات ديگر هم كه تغيّر به لون و و رايحه و طعم بوده در اونها قيد غالبى هستند، مطلق تغيّر موجب تنجس است يعنى درباره اين روايات اون روايات ديگر را حمل بر فرد غالب بكنيم ممكن نيست. چرا؟ اولا ديروز عرض كرديم كه محتمل است اين يك روايت بوده باشد. و ابن وضيع يك دفعه شنيده است از امام رضا سلام الله عليه. منتهى نقلى كه كرده است شيخ تمام روايت ابن وضيع را نقل كرده است كه در اون داشت ماء البئر لا يفسدوا شى الاّ ليتغيّر ريح و طعمه... اينجور است توجه كرديد، لانه له ماده شيخ تمامش را نقل كرده، كلينى قدس الله نفسه الشريف اين مقدار را نقل كرده كه ماء البئر واسع لا يفسدوا شى الاّ يتغيّر بقيهاش را كانا نقل نفرموده. يا به ايشان نرسيده، يا به نسخه ايشان نرسيده چون كه ما اين را به حسب تطبع به دست آورديم رواياتى كه به شيخ رسيده است به همان سند به كلينى نرسيده است. اون اشخاصى كه تا به كلينى فرض كنيد به كلينى نقل كردهاند اينجور نيست كه اون اشخاص هم در سند شيخ هم بوده باشند يا على العكس اون اشخاصى كه در سند شيخ است در اون شخصى كه از امام عليه السلام نقل مىكند روايت را همان اشخاص فرض كنيد در سند كافى هم بوده باشند اينجور نيست. به اون سندى كه به كافى رسيده است از ابن برزين فرض بفرماييد اون اينجور بود كه ماء البئر واسع لا يفسدوا شى ان عدة من اصحابنا ان احمد ابن محمد اون جور است ولكن محمد ابن الحسن به اسناده عن احمد ابن محمد عن محمد اسماعيل ابن برزين اون اشخاصى كه بله از احمد ابن محمد نقل كردهاند به شيخ بله، تمام حديث را نقل كردهاند از احمد ابن محمد، عن محمد ابن اسماعيل و اون اشخاصى كه به كلينى قدس الله نفسه الشريف نقل كردهاند بله، اون عدهاى كه به از اصحابنا كه به كلينى قدس الله نفسه الشريف از احمد ابن محمد نقل كردهاند اون عده مثلا تمام را نقل نكردهاند. اين معنا محتمل است، پس معلوم نيست مطلق باشد. و ثانيا اگر مطلق هم بوده باشد روايت شيخ تأييد مىكند او را. چرا؟ و اين هم حمل بر فرد غالب نمىشود. چون كه در عرض كردم در مواردى كه مطلق و مقيد در سلب و ايجاب مختلف بشود فرض غالب، غير فرض غالب ندارد. آنجا تغيير ميشود. اينجا در سلب و ايجاب مختلف است. ماء... بواسط لا يفسده الشىء هيچ چيزى او را فاسد نمىكند، يعنى ماء البئر طاهر الا كه استثناء شده است تغيره تغير طعم بشود. در غير اين موارد حصر اقتضاء مىكند بر اينكه ماء البئر پاك بوده باشد ولو تغير آخر را داشته باشد. مقتضاى حصر اين است، اين مطلق نيست، حصر است در اين روايت و از اين حصر خصوص تغيير لونى استثناء شده است، تغير طعمى استثناء شده است، تغير لونى را هم اضافه كرديم. و كيف ما كان وجهى به اين وهم نيست آنوقت مىماند امر ثالثى در مقام كه وهم ثالثى در مقام كه متذكر ميشويم.
و آن اين است كه اگر كسى شبهه كرد گفت شما استدلال مىكنيد بر تنجس ماء الجارى و البئر و الكر و المطر، اين در تغير فى احد اوصاف الثلاثهاش در اين روايات. بگويد نه، از اين روايت تنجس استفاده نميشود. چرا؟ چونكه ماء دو تا حكم داشت. يكى طهوريت كه مطهر از حدث و قبث است. از اين روايات استفاده ميشود كه نه، وقتى كه متغير شد آب در اوصاف ثلاثهاش در او ديگر از او طهوريت ندارد، وضو نميشه، غسل نميشه كرد. يكى هم از اين روايت استفاده ميشه كه اين آب را نميشه مصرف كرد در شرب و در اكل. و فلا توضء منه و لا تشرب. شارع نهى كرده است از شرب مائى كه متغير است در احد اوصاف ثلاثهاش، بلكه در بعضى روايات كه فرض بفرمائيد اين نحو هم نبوده باشد، تغير باوصاف نجاست هم نبوده باشد، نهى است در خوردن آن آب، آن نهى نهى كراهتى ميشود، ولكن اين لا تشرب نهى حرمتى ميشود. جايز نيست اين آب را خوردن. و نميشود از اين آب غسل و وضو كرد. اما آب نجس است بنحوى كه به ثوب ما اصابت كرد كه آن را بايد بشوييم، توجه كرديد، با آن ثوب نميشود قبل از آنكه پاك بود فرض بفرمائيد، با او نماز مىخوانيم، بعد از اصابت اين ماء ديگر نميشود با آن نماز خواند، در نحن ما فيه اين روايت به اين معنى دلالت نمىكند كه تنجس حكم وضعى است كه ماء متنجس است. اگر يادتون بوده باشد در موثقه اسحاق ابن عمار كه وارد شده بود در ماء قليلى كه تويش فاره افتاده بود امام فرمود و يغسل كل ما
اصابه ذلك الماء، از او استفاده تنجس ميشود كه نجس شده است اين ماء، اون آب قليل. اما اين آب كثير هم، كرا، جاريا، اينها هم بواسطه اين تغير نجس بشود، اينها استفاده نميشود از اين روايات، اين روايات اين است كه اين طهوريت ندارد و نميشود اين را خورد استعمال كرد، و اما اينكه تنجس دارد و نجس مىكند، اين معنى را نميشه استفاده كرد. اين حرف شايد كسى بگويد.
عرض مىكنيم كه اين درست نيست، اين وهم هم فاسد است. وهم فاسدا. چرا؟ براى اينكه عرفا فلا توضء و لا تشرب، اين نهى نهى تقليل نيست. با آبى كه متغير است انسان وضو بگيرد يك كار خلاف شرعى كرده است. توجه كرديد؟ اين فلا توضء و لا تشرب ارشاد بر اين است كه اين آب نجس شده است. عرفا اين را مىفهمند. و اگر كسى، ارشاد استها، ظهور جاى شك نيست، كه بعد انشاء الله مىبينيم كه اينجور تعبيرات، كنايه از تنجس الماء است و ارشاد بالتنجس الماء است. اگر غمض العينى كرديم كسى گفت نه من نمىفهمم تنجس الماء باشد. مىگوئيم در اين روايات، رواياتى است كه دلالت مىكند به تنجس الماء بواسطه تغير. يكى همين روايات ماء مطر بود كه امام عليه السلام در اين صحيحه هشام ابن سالم فرمود آن آبى كه از سقف مىچكد و به ثوب تو اصابت مىكند لا بعث. مىدانى چرا لا بعث ما اكثر؟ يعنى ماء تغير پيدا نكرده است. مقتضاى آن تغيير اين است كه آب اگر تغير پيدا بكند ماء مطر نجس ميشود. اين را كه مىدانيد كه ماء مطر اگر نجس شد بطريق اولى. چون مائى بود كه در او احتمال خصوصيت را مىدادند. اين يكى. يكى هم دلالت مىكند بر اينكه باز هم اينجور است، ثوب تنجس پيدا مىكند بواسطه تغيّر و ملاقات تنجس. توجه كنيد، تغير لما، صحيحه معاوية ابن عمار. صحيحه معاوية ابن عمار، روايت دهمى است در باب چهارده از ابواب ماء مطلق. باب چهارده از ابواب ماء مطلق، روايت دهمى است. و عن المفيد قدس الله نفسه الشريف، شيخ قد نقل مىكند از مفيد قدس الله نفسه الشريف، مفيد هم نقل مىكند عن احمد ابن محمد عن ابيه، نقل مىكند از احمد ابن محمد عن ابيه. اين احمد بن محمد يا احمد ابن محمد فرض بفرمائيد وليد است كه گفتيم توثيق نداردها، اگر يادتان باشد، يا احمد ابن محمد ابن يحيى عن ابيه. احمد ابن محمد وليد است يا احمد ابن محمد ابن يحيى است، هر كدام بوده باشد توثيق ندارد. و لكن روايت صحيحه است. با آن بيانى كه خواهيم گفت. عن ابيه. احمد ابن محمد هم از پدرش نقل مىكند، پدرش يا حسن ابن وليد است يا محمد ابن يحيى، عن محمد ابن حسن الصفار. ظن اينجور است، يعنى بيشتر است كه اين احمد ابن محمد بن وليد است. از پدرش نقل مىكند، از محمد ابن حسن صفار عن احمد ابن محمد عن الحسين بن سعيد عن حماد، كه حماد ابن عيسى است، عن معاوية ابن عمار. سند اينه. حسين ابن سعيد كه محمد ابن حسن صفار كه از اجله است، احمد ابن محمد هم كه دلالتش واضح، اظهر است، حسين بن سعيد اهوازى است، حماد ابن عيسى، معاوية بن عمار، اينها هيچ اشكالى ندارند. اشكال در احمد بن محمد است. قال سمعته يقول لا يغسل الثوب، درست توجه كنيد، لا يغسل الثوب و لا تعاد الصلاة مما وقعت البيت الا عن بيت، مگر اينكه، اصبح... يا الا... ان تنه فان ان تنه ماء البئر... شد غسل الثوب و عاد الصلاة. غسل الثوب يعنى ثوب را نجس مىكند ديگر. اين دلالتش ديگر دلات واضحه است بر اينكه ثوب نجس ميشود.
اما عرض كردم اين احمد ابن محمد ضررى به اين روايت نمىزند. دو علت دارد. دو تا جهت دارد كه ضرر نمىزند. جهت اولى اين است كه در سند اين روايت حسين ابن سعيد واقع شده است، حسين ابن سعيد اهوازى، عن المفيد، عن المحمد بن احمد عن ابيه عن محمد ابن حسن الصفار عن حسين ابن سعيد. اين حسين ابن سعيد اهوازى است. شيخ در فهرس درباره حسين ابن سعيد اهوازى اينجور فرموده است. حسين ابن سعيد ابن حماد ابن سعيد ابن الاهوازى من موالى على ابن الحسين عليه السلام ثقة روا عن الرضا و عن ابى جعفر الثانى، بعله امام محمد تقى صلواة الله عليه نقل فرموده است، و نقل كرده است، عن الثالث، از ابو الحسن ثالث هم نقل كرده. و اصله كوفى و انتظر مع اخيه الحسن، رضى الله عنه، فى الاهواز. آمدهاند به اهواز، بعله، حسين اهوازى شدهاند. حسين ابن سعيد اهوازى. ثم تحول الى قم و نزل على حسن ابن اعوان.. ثلاثون كتابه.
در قم اين اجلائى كه آمدهاند، توجه كرديد، و وفات كردهاند مثل حسين بن سعيد، مع الاسف اينها مناقب اينها معلوم نيست. چه جور شده است كه اينها غفلت شده است، از بين رفته است اين منازل و مقابر اينها معلوم نيست. الله يعلم. تا مىفرمايد بر اينكه و له ثلاثون كتابا و هى كتاب الوضوء. كتاب صلاتى كه ميگويد له كتب مثل حسين ابن سعيد اهوازى. در آخر مىفرمايد اخبرنا بكتبه و رواياته ابن ابى الجيد القمى، سندش را ذكر مىكند، يكى از سندهايش اين است: و اخبرها عدة من اصحابنا عن على بن محمد الحسين كه صدوق است، عن ابيه، و محمد ابن الحسن، كه محمد ابن الحسن وليد است، عن محمد ابن موسى المتوكل عن سعد ابن عبد الله و الهموى و الاحمد ابن محمد عيسى عن الحسين ابن سعيد. اين سند سند صحيحى است. ديگر احمد بن محمد ابن يحيى هم نيست. احمد بن محمد ابن وليد هم در اين سند نيست. اخبرنا بجميع كتبه و رواياته، اين روايت روايت صحيحه شد. بدان جهت اين روايت صحيحه هم به اين معنى دلالت مىكند. اين يك جهت كه ضرر نمىرساند.
جهت ديگر اين است كه از ظاهر و الله العالم اطمينان هست كه اين احمد ابن محمد، احمد ابن محمد ابن حسن وليد است كه از صفار نقل ميكنه. و شيخ درباره محمد ابن حسن صفار در فهرس، بازهم اين سند دومى را دارد. دارد كه محمد ابن حسن صفار را كه مىگويد، مىگويد اخبرنا بكتبه و جميع رواياته، خود محمد ابن حسن صفار، عدهاى را نقل كرده است، توجه كرديد؟ عدهاى را نقل كرده است كه آنها سندى نقل كرده است كه آنها صحيح هستند و اين احمد ابن محمد وليد آنجا نيست. توجه كرديد؟ هيچ اشكالى نيست. آن روايتش هم در ما نحن فيه روايت صحيحه ميشود. فقط محمد ابن حسن صفار آن كتب رواياتى كه داشت از كتب رواياتش ديروز هم خوانديم، فقط آنى كه وسائل را استثناء كرده است، گفت وسائل حسن ابن محمد وليد نقلى نكرده است. اين چونكه محمد ابن حسن الوليد در سند اين روايت است گفتيم و الظاهر و الله احمد ابن محمد عن ابيه، ابيه عبارت از حسن ابن محمد وليد است، به ما اينكه حسن ابن محمد وليد نقل مىكند معلوم ميشه كه وسائل الدرجات نقل نميشود. چون كه وسائل الدرجات را كه محمد ابن الحسن الوليد كه نقل نكرده است. اين روايت را كه محمد ابن حسن وليد نقل مىكند از حسن بن محمد صفار، اين معلوم ميشود كه محمد ابن حسن وليد اين كتاب در وسائل الدرجات نبود اين روايت، اين روايت از غير وسائل الدرجات است و سندش هم به صفار، در غير وسائل الدرجات سند صحيحى است و اشكالى هم ندارد. و الله العالم.
اين تمام نشد آن حسين بن سعيدى كه گفتيم، حسين بن سعيد تمام شد.
|