جلسه 73

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 73 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1365 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
خلاصة ما ذكرنا فى المقام اين شد ماء البئر بلا فرق بين قلته و كثرته، معتصم است بالماده. و نجس نميشود الا ان يحصل التغير فى اوصافه. و اين... كه در روايات وارد شده است، اين... حكم استحبابى است كما اينكه صاحب العروه فى ما بعد ذكر مى‏كند و... مستحب. حكم حكم استحبابى است. يعنى آن حالتى كه بر ماءها عارض ميشود بواسطه وقوع النجاسة فيه، آن حالت و آن... كه عرض كرديم شارع اين... اعتبار كرده است به جهت آن اتقان حزازت در ماء. بدان جهت فرقى پيدا نمى‏كند نجسى كه واقع ميشود فى البئر اگر نه در آن نجاست اختلاف روايات نيست به حسب المقدار حزازت را آن نزد آن مقدار رفع مى‏كند و اگر مثل النجاستى بوده باشد مثل الفاره و الخمر و امثال ذلك كه روايات در او مختلف است. در بعضى روايات معتبره نقل بلاد فرموده است و بعضى روايات نزد سبع را، در بعضى روايات نزد تمام ماء البئر براى اينكه فاره، اين روايات على اختلافها كه شد، حمل ميشود به مراتب الاستحباب كه آن اقل المقدار آن حزازت را رفع مى‏كند. منتهى نه به رفعى كه رفع كامل بوده باشد. و آن نجس مقدار كثير آنوقت فرض بفرمائيد خزازت را رفع مى‏كند به رفعى كه مرتبه كامله رفع است. بدان جهت از آن نجاست اقل... ميشود رفعش مستحب مؤكد است مقدار آن اكثر نزهش... ندارد ولكن آنهم استحضار دارد. و اين را هم توى ذهنتون مأنوس بوده باشد نظير غسل مستحبى كه مستحب است انسان بشويد، اين نظر مستحبى مثل آن غسل مستحبى است.
در روايات دارد على ما يأتى انسان اگر عضوى از بدنش ملاقات با ميته بكند، مس با ميته بكند، كه رطوبت ميته نيست، مستحب است غسل اليد. اين غسل اليد كه مستحب است اين در نزد استحباب ماء البئر مثل استحباب آن غسل اليد است نجاست نيست، اين غسل رافع نجاست اصطلاحى نيست. بنحوى از و نحوى حالتى براى ماء فرض ميشود يا براى اين عضوى كه مس با مرده كرده است. توجه كرديد؟
شارع رافع اين حزازت را مشروط كرده است رفع اين غسل را. عيبى ندارد. ما ملتزم ميشويم اين يك معنى مأنوسى است، ملتزم ميشويم، مقتضى الروايات هم كما ذكرنا كه ديروز صحيحه زيد شحان را خدمتتون عرض كردم، مقتضى صحيحه زيد شحام با آن رواياتى كه وارد شده است در نزد ماء البئر از حيوانى كه ميته‏اش نجس نيست مثل سام ادرس و مثل الادرس، اينها شاهد بر اين هستند كه اين نزه در ما نحن فيه، مثل نزه در تغير ماء البئر نيست. در صورت تغير ماء البئر، نزه به جهت اين است كه تغير زايل بشود تا ماء البئر پاك بشود. و لكن در غير موارد تغير، نزه به جهت رفع حزازت است كه آن حزازتى كه در ماء هست كه از او تعبير ميشود به نجاست خفيفه و به خباثت خفيفه، او مرتفع بشود و اون پاك بشود از آن خباثت و از آن حزازتى كه ماء دارد، از آن حزازت پاك بشود. اينهم مناسب با فهم عرفى است كه مى‏گويد رفته توى اين بدنش را شسته است. بدن كه نجس نبوده، و لكن ديگر طباع هم همينجور است، عارى است از اينكه اين آب را استعمال بكند. بدان جهت رفع اين حزازت به اين ميشود كه شارع تأكيد كرده است كه اين مقدار نزه بشود كه اگر آن مقدار نزه شد يا حزازت كلا مرتفع شده است در اعتبار شرعى، يا اينكه نه، به آن مرتبه‏اى كه شديد است، مرتفع شده است. مستحب مؤكد اين است كه بيشتر بكشند و ان تمكنت التنزه ماء البئر، تنزه. هر مقدار رعايت بشود در رفع آن حزازت هر چه بيشتر بهتر. اين خلاصه ما ذكرنا است.
و ما عرض كرديم روايات جمع ندارد، روايات خودش ظاهر جمع دارد. علاوه بر اينكه على ما ذكرنا جمع عرفى است، شاهد جمع هم نبود ميشد اين صحيحه زيد شحام، شاهد الجمع است. معذلك ما طرح نكرديم روايات نزه را تا بگوئيم ديگر بر استحباب نزه دليلى نداريم. باقى ماند از اين روايات كه ربما گفته ميشد اين حمل بر اين است كه استحباب و اينكه ماء البئر معتصم است و نجس نميشود، اين منافات دارد با بعض روايات كه آن بعض روايات دو طايفه‏اش باقى مانده است.
يك طايفه از آن روايات، رواياتى بود كه درباره تقارع قالوعه و غالب البئر وارد شده است. يعنى آن قالوعه‏اى كه مى‏كند تا قزارات برود توى آن چاه، قالوعه همان قزارات است، كه در براى مستراح‏ها مى‏كنند، بئرهه، بئر آن قالوعه با آن بئرى كه از اون استسقاء ميشود چقدر فاصله داشته باشد؟ گفته شده است بر اينكه در روايات تحديد شده است فاصله. اگر بنا بوده باشد ماء البئر نجس نشود الا بالتغير، تحديد ديگر معنى ندارد، بايد بفرمايد هر وقت ما، در بعضى روايات هم هست‏ها، هر وقت كه ماء البئرى كه استسقاء ميشود تا مادامى كه تغير پيدا نكرده است، پاك است. آن قالوعه را هر جا مى‏خواهى بكن. توجه كرديد؟ تحديد معنى ندارد. اين رواياتى كه تقريب بين قالوعه و مابين بئر استسقاء را تحديد كرده‏اند، اين معلوم ميشود كه ماء البئرى كه هست به واسطه اصابت نجس، ولو از آن قالوعه نجس رسوخ كند و اصابت به بئر بكند، بئر را نجس مى‏كند.
يكى از اين رواياتى كه ميشود گفت اين عمده‏اش است، عمده‏اش همين صحيحه است كه خدمتتون عرض مى‏كنم. صحيحه زراره و محمد ابن مسلم و ابى بصير كه سه تا دليل از امام عليه السلام، كلهم از امام عليه السلام نقل مى‏كند. جلد اول از صفحه 144، باب بيست و چهار از ابواب ماء المطلق، اول باب بيست و چهار روايت اوليست. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن حماد ابن عيسى، حماد ابن عيسى كه از اجلى است، مثل حماد ابن عثمان، منتهى حماد ابن عيسى طبقه‏اش مقدم بر طبقه حماد ابن عثمان است، عن حريز، كه غالبا اين حماد ابن عيسى روايات كثيره‏اى دارد از حريز، كه همان حريز بن عبد الله كه گفتيم شيخ هر روايتى را نقل به حريز بن عبد الله بكند، اون روايت من حيث السند صحيح است. چونكه شيخ در آن فهرستش اينجور فرموده بود كه اخبرنا بجميع كتبه و رواياته سند صحيح ذكر كرده بود. حريز هم نقل مى‏كند عن زراره و محمد ابن مسلم و ابى بصير كلهم. از اين سه تا نقل مى‏كند. قالو قلنا له، كه اين محتمل هم نيست كه غير از امام عليه السلام، اين جليل كه با اجلى مثل زراره و محمد ابن مسلم و ابى بصير، از غير امام سؤال كنند. قلنا له بئر يتوض‏ء منها، بئرى است كه از او وضو گرفته ميشود. در اينصورت بئر يتوض‏ء منها، يجر المال قريب منها. قريب از آن بئر هم، بول جارى ميشود، بعله، يك بئرى هست كه از آنجا هم بول جارى ميشود. در اينصورت، اينجسها. آيا آن بئر را نجس مى‏كند يا نه؟ فقالت ان كانت بئر فى... الوادى و الودى فيه يجر البول، بئر اگر بالاتر بوده باشد، يعنى بين بئر يتوض‏ء و بئر الاستسقاء اگر به طرف شمال بوده باشد و آن طرف قالوعه كه يجرى فيه البول يا وادى كه يجرى فيه البول، او در جنوب بوده باشد، در اينصورت، الوادى يجرى فيه البول من تحتها، از تحت آن بئر بوده باشد، يعنى در طرف جنوبتر بوده باشد كه گودتر ميشود، و كان بينهما قدر ثلاث عذر، مابينهما هم اگر سه ذراع فاصله بشود او اربع عذر، لم ينجس ذلك، بعله، لم ينجس ذلك شى‏ء، آن ماء بئر را كه يتوض‏ء، شيئى نجس نمى‏كند. و ان كان اقل من ذلك، نجس‏ها. و اگر فاصله كمتر از اين شد، در اينصورت نجس ميكند.
اين روايت روايت صحيحه است. اين نجاست همان نجاستى كه، حزازت است بايد قطعا به او حمل بشود. چرا؟ چونكه اتفاق المسلمين است، تقارب النجس بالطاهر، طاهر را نجس نمى‏كند. تقارب نجس با طاهر طاهر را كه نجس نمى‏كند، اين اتفاق المسلمين است، اختصاص به شيعه هم ندارد. تمام مسلمين ملتزم هستند به اين معنى. بعله، تقارب النجس بالطاهر، ماء طاهر را نجس نمى‏كند. خوب كمتر از سه ذراع شد. خوب اينها اصابت نكرده‏اند كه نجس بكند. فرع اصابت نشده است. بدان جهت امام عليه السلام مثل آن فرض كنيد، مثل آن فرض كنيد طعامى است كه فرض كنيد انسان در توالت او را بپزد. توجه كرديد؟ جائى نبود، باد بود، برد آنجا. آن يك حزازتى دارد، اينهم اينجور است. بئرى كه يتوض‏ء منها و يشرب منها اگر اينجور بوده باشد نزديك، چسبيده بوده باشد و همكف بوده باشد و قريب بوده باشد و متصل بوده باشد به آن بئر قالوعه، يك حزازتى پيدا مى‏كند كه بابا آنجا... روى اين حساب است كه امام عليه السلام در رفع حزازت تحقيق مى‏كند روايت سه ذراع يا چهار ذراع اقلا فاصله داشته باشد. اين بئر بالاتفاق، نجاست به معناى آن نجاست حزازتى است نه نجاست مصطلحه. چونكه بالضروره معلوم است، بالضرورة بالمسلمين معلوم است كه بمجرد تقارب النجسى به طاهرى، طاهر را نجس نمى‏كند. اگر كنايه از سرايت باشد، بايد بگويد كه اگر سرايت مى‏كند، آنكه چونكه در ناحيه شمال است و چاه هم گود است، اصلا سرايت نمى‏شود. مقصود اين است كه آن بول گودتر است، اسفل الوادى است. با بئر يتوض‏ء منها در شمال است، سرايت نمى‏كند. و اگر هم ملاك سرايت بود مى‏فرمود بر اينكه اگر از آن بول به اين آب مى‏رسد لا يتوض‏ء. دو ذراع باشد يا چهار ذراع باشد، مدخليتى ندارد. اگر نميرسد، نه، عيبى ندارد. دو ذراع، يا چهار ذراع يا بيشتر بوده باشد. اينكه امام عليه السلام تحديد مى‏كند اين به جهت رفع آن حزازت است كه اگر اين نفى كمتر از اين فاصله شد، در آن آب در استعمالش حزازتى هست، يك كراهتى هست، در وضوء و غسلش و امثال ذلك. و الا اگر تباعد بوده باشد نه اين حزازت و كراهت نيست.
شاهدش هم اين است كه سه ذراع يا چهار ذراع. تحديد بين اقل و اكثر كه نميشود. يا سه ذراع يا چهار ذراع. اين معلوم ميشود كه اين بواسطه همان رفع حزازت است كه چهار ذراع بشود، پنج ذراع بشود چه بهتر. اين هر چه بيشتر بهتر كه همين ميشود، كه همين هم هست كه هر مقدار دورتر بشود چاهى كه در او نجاست است از آن چاهى كه از آنجا آب براى شرب يا براى وضو و غسل برميدارند، اين بهتر است اين فاصله مراعات بشود.
از اينجا معلوم شد كه در اين روايت كه عمده‏اش همين بود، اينها يك روايت ديگرى هست ولكن روايت صحيح است‏ها، على ابن حبيب. على ابن حبيب منتهى مرسلا نقل مى‏كند. از امام عليه السلام سؤال مى‏كند بئرى كه همجوار با بعلوله است امام عليه السلام مى‏فرمايد اگر آب را تغيير داد، آن بئر بعلوله آب را تغيير داد، با او نميشود وضوء و اينها گرفت. اگر تغيير نداد ميشود. ظاهر تغيير همان تغيير بالرسوب است، تغيير يعنى آن نجاست رسوب بكند به بئر و بئر را تغيير بدهد. اين است، اين دسته از روايات كه... بوده باشد در اينها شهادتى به تنجس ماء البئر، آن نجاست معروفه نيست.
مى‏ماند آن روايتى كه امام عليه السلام براى شخص جنبى كه به بئرى رسيده بود كه دلوى نداشت، انائى نداشت كه آب بردارد، فرمود كه فتيمم و لا تفسد ماء القوم مائهم فتيمم فان رب الماء رب الصعيد. مى‏ماند آن روايتى كه درباره جنب است. از كلماتى كه تابحال ذكر كرديم، تا اينجا ما روايتى كه ظهورى داشته باشد در نجاست ماء البئر، ظهورى كه تنافى داشته باشدها، كه قابل جمع نباشد، جمع عرفى، مابين روايات داله بر اعتصام نداريم.
اما اين روايت اصلا فى نفسها ظهور در تنجس ماء البئر ندارد، اين روايت جنب. چرا؟ چونكه امام عليه السلام مى‏فرمايد و لا تفسد على القوم مائهم. اگر اين نفى از... بر بئر به جهت اين باشد كه غالبا بدن جنب خبث دارد، كه ادعا ميشد، اينهم درست نيست‏ها، اينجور نيست كه شخص جنب بدنش خبث داشته باشد، كثير ماء ميشورد وقتى كه به توالت ميرود، ولكن غسل به گردنش است چونكه حمام هنوز نرفته است. هوا هم سرد است، با آب سرد توى خانه نمى‏تواند، يا آب كافى ندارد، يا موضع مناسبى پيدا نكرده است غسل بكند، على كل تفسير اينجور نيست كه عادتا شخصى كه جنب بوده باشد بدنش حامل خبث است، اين معنى درست نيست. اين عموميت ندارد، اغلبيت هم ندارد. ربما ميشود گاهى هم نميشود. امام عليه السلام هم كه به آن شخص جنب بدون اينكه استفسار بكند بدنش حامل خبث است يا حامل خبث نيست، مى‏فرمايد بر اينكه وارد آن بئرى كه هست، وارد بئر نشو و در مجموع مائشون را، آبشون را فاسد نكن.... و انت جنب فلم دلو و لا شى‏ء تقرب به فتيمم بالصعيد فان رب الماء رب الصعيد فلا تقع فى البئر فلا تفسد على القوم مائهم. متفقا از اين كلام اين است كه براى اين قوم آبشون را خراب نكن، فساد به معناى خراب كردن است. نه فساد در صحيحه ابن وزير كه لا يفسده شى‏ء. اگر اينجور بود كه لا تفسد الماء، يعنى يك جورى ميشود انسان بگويد كه مثل آن لا فسادى است كه در صحيحه ابن وزير است. قيد دارد، و لا تفسد على القوم مائهم. بر قوم مائشون را فاسد نكن. يعنى تو اين كار را بكنى ديگر، معلوم است توى چاه اگر غسل بكنند همينجور است. بدنش لامحاله يك عرقى، چيزى ميشود كه متنفر ميشود انسان از استعمال آن ماء. يا بدنش همينجور نبوده باشد لا محاله وقتى كه غسل مى‏كند كثافاتى كه در ته چاه است، بواسطه قدم گذاشتن در آنها و حركت دادن و رفتن در آنها، آنها حركت مى‏كند ممتزج با ماء ميشود، ماء از آن حالت صافى خارج ميشود. اين است امام عليه السلام، متفاهم عرفى اين است، قومى كه از اين بئر استسقاء مى‏كنند آب را بر آنها هدر نكن، تلف نده. آب را طورى نكن كه آنها نتوانند تا يك ولو مدتى، از اين استفاده بكنند، تا اين ته بنشيند يا آبش را بكشند، آن تنفر برود از اين. مراد همينه. لا تفسد. نفرمود بر اينكه، آخه اين شخص مى‏خواهد غسل بكند. اگر آب چاه نجس بشود غسلش هم باطله. بايد امام بفرمايد اگر ماء بئر نجس ميشد و اين شخص هم كه مى‏خواهد وظيفه شرعيش را اتيان بكند خيال مى‏كند كه توى چاه ميشه غسل كرد. و حال اينكه شرعا نميشود، با آب نجس نميشود غسل كرد. بايد امام عليه السلام بفرمايد بر اينكه اذا اتيت البئر و انت الجنب لا تدخل البئر فتيمم. چرا؟ لانه لا يصلح الاغتسال فى البئر الا اذا بدنك طاهرا. بايد اينجور بگويد كه بئر صالح بر اغتسال نيست مگر اينكه بدنت طاهر بوده باشد. بايد اينجور بگويد. وقتى كه امام عليه السلام فرمود كه اين فاسد بر قوم نكن، نفرمود كه غسلت باطل ميشود، امام عليه السلام نفرمود اگر داخل بشوى غسل بكنى غسلت باطل ميشود. اين را نفرمود. اگر اين شخص، به جهت وظيفه مى‏رود غسل بكند، اگر وارد بئر ميشد و بئر نجس ميشد، يا اينكه غسل صحيح است آن ماء بئر ولو با بدنى كه خبث دارد. امام عليه السلام بايد به ايشون بفرمايد كه لا تدخل فى البئر و البئر لا تصلح بالاغتسال الا اذا كان بدنك طاهرا. مگر آنوقتى كه بدنت طاهر بوده باشد، يعنى حامل خبث نبوده باشد يا متنجس بخبث نبوده باشد. اينكه امام عليه السلام اين تعبير را نفرمود و اين را فرمود، اين به جهت اين است كه اين ماء فاسد ميشود.
خوب آنوقت آنجا يك كلام پيش مى‏آيد، خوب اين وقتى كه بئر نجس نشد، غسل تويش صحيح است، اين شخص چرا تيمم بكند، اينكه فساد بالماء نيست، ماء دارد؟ بگذار بئر فساد پيدا بكند، فاسد بشود، خوب چه ميشود؟! اين همينجور است و لا تفسد معنايش عبارت از اين است كه بئرى كه استسقاء ميشود، مردم از اين آب برميدارند براى خوردن، در اين مورد شارع غسل كردنى كه موجب ميشود غسل كردن به آن آب را كه مردم از او استسقاء مى‏كنند، غسل كردن با آن آب را واجب نكرده است و تيمم را مشروع كرده است. منتهى كه آب ملك او بوده باشد يا حقى داشته باشند قوم در آن چاه، بعله، غسل بكند غسلش باطل ميشود. چونكه تصرف در ماء مغصوب است و متعلق حق الغير است كه راضى نيست. يا متعلق حق آنها هم نيست. چاهى كسى كنده است كه هر كس بيايد از اين استفاده بكند، يك عده‏اى مى‏آيند آب بردارند، اينهم مى‏رود غسل بكند. ملتزم ميشويم در اين مورد كه حقى را فرض بفرمائيد، ولو كسى حقى ندارد، يعنى حق به اين معنى ندارد، يعنى حقى كه متعلق كسى نيست بخواهد استفاده از اينجا، و ملك كسى هم نيست فرضنا معذلك مى‏گوئيم در اين مورد شارع تيمم را مشروع كرده است. هيچ اشكالى هم ندارد و نظير هم دارد. مثلا اگر يادتون باشد انشاء الله بحثش مى‏آيد، در كسى كه دو تا اناء دارد، يكى از اينها نجس است، نجس به طاهر مشتبه شده، شارع آنجا تيمم را مشروع كرده است كه يحريقهما و يتمم. با وجود اينكه خواهيم گفت نه، در آنجا وضو ميشود گرفت، كسى كه دو تا اناء مشتبه دارد شارع تشريع كرده است. خود لسان رواياتى كه در اين كه جنب دلوى نداشته باشد كه از چاه آب بردارد رواياتى كه در او وارد شده است ظاهر روايات اين است كه غسل صحيح است، اغتسال بالماء البئر صحيح است، بلا اينكه بدنش حامل خبث بوده باشد يا نبوده باشد. و انما شارع تيمم را مشروع كرده است يكى به اين جهتى كه فساد الماء بر ديگران نشود كه در اين روايت بود، يكى هم در مواردى كه خوف بر نفس دارد. اين به چاه وارد بشود ممكن است بيفتد پايش بشكند. در اين مورد هم همينجور است كه احتمال و خوف دارد كه در وضوء به چاه، صدمه‏اى به او وارد بشود. اينجا هم شارع تيمم را مشروع كرده است. اين روايات مثالشون را بخوانم ببينيد كه توى چاه نميشود غسل كرد، غسل صحيح نيست مگر اينكه بدنت طاهر بوده باشد. وارد چاه نشو مگر اينكه بدنت طاهر بوده باشد. بايد اينجور قيد بفرمايد.
جلد دوم طهارة است، صفحه صفحه 965 است در اين كتاب ما، باب 3 از ابواب تيمم است. صحيحه عبيد الله ابن على الحلبى است، روايت اولى، محمد ابن على ابن الحسين باسناده عن عبيد الله ابن على الحلبى، درست توجه كنيد لسان روايت را كه روايت لسانش اين است كه غسل در آب چاه باطل است چونكه نجس ميشود آب چاه يا اينكه نه، لسانش چيز ديگر است. انه سال ابا عبد الله عليه السلام عن الرجل يمر بالركيه. مرد مرور مى‏كند به چاه و ليس معه دلو. براى او با او دلوى نيست. قال ليس عليه ان يدخل الركيه. ليس عليه، يعنى تكليف ندارد، ليس عليه ان يدخل الركيه، اين بر او تكليف نيست كه داخل چاه بشود در صورتى كه دلوى نداشته باشد، لان رب الماء و رب الارض، رب الماء همان رب الارض است و سائر اين باب را بيان كرده است، جواز التيمم مع عدم المستفد من الماء كذهاب الجمعة و العرفه. كه انسان نمى‏تواند اين را از موارد عدم تمكن شمرده است، ليس عليه، چونكه در آن نزول به بئر، كه انسان خودش به بئر، ربما، خيلى عميق ميشود، در نزول به او يك خوف و خطرى هست، بدان جهت امام عليه السلام مى‏فرمايد نه، اينجا تيمم بكند كافيست. ليس عليه بر عهده‏اش نيست. نه اينكه اگر داخل شد و غسل كرد، غسلش صحيح نيست. ليس عليه است، اين تكليفش نيست، يعنى شارع در اينصورت، مثل آن مواردى كه اگر انسان وضو بگيرد دستش ترك برميدارد و زحمت است، تيمم را مشروع كرده است. مثل آن موارد است، كه شارع در اين موارد سعيد را تشريع كرده است.
در آن موثقه سكونى كه روايت سومى است، آن مسئله يوم الجمعه و يوم العرفه را مى‏گويد. بعد از او حسنه حسين ابن على العلاء است در اين باب، محمد ابن يعقوب عن عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد عن على ابن الحكم، حسين ابن ابى العلاء كه چند برادرند كه معروفشون اين است و وجيهشون اين است، به اين جهت از اين روايت تعبير به حسنه كرديم، در اينجا دارد سألت ابا عبد الله عليه السلام عن الرجل يمر بالركيه، باز به چاه، و ليس له دلو، قال ليس عليه ينزل الركيه. اين تكليف ندارد كه توى چاه برود، يعنى خودش را به اين زحمت بيندازد. اين تكليف نيست، كه فان رب الماء رب الارض، فاليتيمم. تيمم بكند. ظهور عرفى اين است كه شارع تخفيفا على هذا الشخص كه به اين كلفت نيفتد، كه در چاه رفتن كه ربما در او هم احتمال لغزيدن و سر و پا شكستن است، شارع اين تكليف را برداشته است. فرموده است بر اينكه تيمم بكند. لسان روايت اين است كه آنى كه در جنب بود، عن الرجل يمر بالركيه و ليس معه دلو قال ليس عليه ان ينزل الركيه ان رب الماء هو رب الصعيد، اينكه داخل به چاه ميشد يا براى وضو ميشد يا براى غسل ميشد. اين شاهد بر اين است كه اين نجاست ماء البئر نيست. چونكه اين مردى كه داخل اين چاه ميشود ندارد كه جنب است، و لكن محدث است، اعم از اينكه حدثش اصغر باشد كه بايد وضو بگيرد يا حدثش اكبر باشد كه بايد غسل بكند. هر دو را امام با يك حكم مى‏كند. هر دو را با يك چشم مى‏بيند. مى‏گويد اين مرد، اين مرد محدث كه چه بايد وضو بگيرد، چه بايد غسل بكند، فرقى ندارد در اين روايت، وظيفه‏اش اين نيست كه در چاه وارد بشود.
پس در آن روايتى هم كه مى‏فرمود جنب داخل در بئر نشود، آن جنب خصوصيت ندارد. آنى كه مكلف به طهارت است ولو وضو بوده باشد، اين تكليف ندارد كه به چاه داخل بشود، در صورتى كه اين داخل شدن به چاه، يا افساد الماء على القوم است، چونكه پاهايش را به ديواره چاه كه مى‏گذارد طناب و اينها كه ندارد، خاك مى‏ريزد آب را فاسد مى‏كند. چه فرض كنيد خوف و خطر هم بر خودش دارد. بيفتد دست و پايش بشكند. جنب بوده باشد يا غير جنب بوده باشد وظيفه‏اش فرق نمى‏كند، وظيفه ندارد كه داخل در چاه بشود. در آن روايت هم كه دارد جنب داخل نشود تا اذا اتيت البئر و انت الجنب، داخل چاه نشو، و لا تفسد عليه قوم مائهم، فتيمم ان رب الماء و رب الصعيد، اين در مقام اين است كه اين از مواردى است كه شارع تيمم را تشريع كرده است در اين مورد، اما ماء البئر نجس ميشود، اون نجاستى كه،او را دلالت ندارد. دارد بر اينكه لا تفسد على القوم، نگفته لا تفسد الماء، و الا امام عليه السلام بايد تعبير بفرمايد لا تفسد ماء و لا تفسد غسلك. نه غسلت را فاسد بكن نه ماء را، چونكه غسل هم باطل ميشود. او خيال مى‏كرد غسل صحيح است. بايد امام عليه السلام تفهيم كند كه غسل باطل است.
پس الحاصل اين و باز رواياتى كه وارد شده است، دو تا روايت است، جنب اگر در بئر غسل بكند بايد از آن هفت دلو كشيده بشود كه اين روايت را هم بخوانم كه آنهم ظاهرش اين است كه غسل صحيح است، و لكن براى رفع اين حزازتى كه گفتيم، جمع كرديم بين الاخبار، بايد اين كشيده بشود، اينهم از مواردى است كه فرق نمى‏كند، جنب بدنش حامل خبث باشد يا نبوده باشد. اگر باشد كه آب چاه نجس نميشود، معذلك نزه ميشود سبع دلاء، در آن روايت اينجور دارد. باب 22، از ابواب ماء المطلق است، باب الينزه بوقوع... و الاغتسال الجنب. آنجا دارد بر اينكه اذا دخل الجنب، روايت دوميست، صحيحه محمد ابن مسلم است. اذا دخل الجنب البئر ينزه منها سبع دلاء، هفت دلو كشيده ميشود، دخل الجنب يعنى غسل بكند ديگر، مناسبت موضوع اينه. در روايت ابى بصير كه روايت چهارمى است، سألت عن ابا عبد الله عليه السلام عن الجنب يدخل البئر، فيغتسل منها. غسل مى‏كند از او. قال فينزه منها سبع دلاء، سبع دلاء كشيده بشه، اگر غسل باطل بشود، بايد امام بفرمايد كه هل يعيد الغسله. چونكه غسل كرده، اگر غسل باطل ميشد، آب چاه نجس ميشد، بايد امام عليه السلام بفرمايد هل يعيد الغسله. هل ينزه مائه، چونكه ماء بئر هم نجس شده است. امام عليه السلام از اينكه اكتفا فرمود از اينكه غسل شده است، و آن شخص هم غسل كرده است در اين ماء، فرض غسل شده است، خوب معلوم است كسى كه رفته است غسل كرده است اطمينانش اينه كه غسل صحيح است ديگر. اين غسل كرده است امام عليه السلام ميگه از چاه هفت دلو كشيده بشود. اگر غسل نجس بود و غسل باطل بود، بايد بفرمايد هل يعاد الغسل، يا... ماء البئر فينزه سبع دلاء، اينكه فقط نزه را مى‏گويد، اين معلوم ميشود كه اين نزه حكمى است براى رفع آن حزازت، آن حزازت فرقى هم نمى‏كند جنبى كه غسل كرده، فرض بفرمائيد بدنش حامل بوده باشد نجاست را يا نبوده باشد.
يك قرينه عرفيه‏اى هم براى شما بگويم. بعضى آبهايى هست كه آنها اكرار دارند. كه دارد در بعضى آمارى كه ثور افتاده، ثور، بئرى كه ثور بيفتد تويش، آن چقدر بئر عظيمى ميشود. هيچ احتمالى هست كه اگر اين آب، الان ميشه فرض كنيد صد وجب بيشتر است، طول و عرض و عمقش صد وجب بيشتر است، اين صد وجب اگر بيرون بود، بملاقات نجس نجس نميشد، اگر يك خورده رفته است پائين، ربما چاههايى مى‏كندند كه عميق نيستند، چاه است، آنجا نه، به مجرد اصابه نجس نجس ميشود. اين مناسب با اذهان نيست. مناسب با اذهان نيست كه ماء اكرار بوده باشد ولكن در بئرى بوده باشد، ولو بئرش عمقى ندارد، او بمجرد اصابه يك قطره بول نجس ميشود؟! اما كمتر از او، چند متر بالاتر بشود نجس نميشود! اين توى ذهنها نمى‏افتد. بدان جهت از اين روايات كه تفصيل هم نداده در هيچ روايتى كه ماء بئرى كه نزه مى‏كنى قليل است يا كثير است، تفصيل هم نداده، اين قرينه ظاهره است بر اينكه همان حرفى است كه صحيحه محمد ابن اسماعيل فرموده كه لا يفسد شى‏ء الا عند التغى، و اين نزه در آن آبها، به جهت رفع آن حزازت و خباثت كه تنفر الطباع هم هست در بعضى‏ها، در كفى كلها، شارع به جهت رفع آن خباثت اين را تقدير فرموده است. باقى مى‏ماند در مقام ما، چقدر وقت داريم؟ گذشته! دو تا امر باقى مى‏ماند، اين دو تا امر را مباحثه مى‏كنيم اين بحث انشاء الله تمام ميشود.