جلسه 77

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 77 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1365 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
مرحوم سيد مى‏فرمايد فسبتوا نجاست الماء و غير الماء بالعلم و البينه، مشهور مابين الاصحاب اين است تنجس الماء و تنجس ساير اشياء طاهره و كون شى‏ء من اعيان نجسه. اينها ثابت مى‏شود به امورى. كه يكى از اون امور علم است و يكى ديگر به اون عنوانى كه در عروه ذكر مى‏فرمايد من البينة و قول العدل و خبر...الى غير ذالك. در مقابل قول مشهور، قولى نقل كرده‏اند از حلبى كه ايشان فرموده است نجاست در ماء و ساير الاشياء به مطلق الظن ثابت مى‏شود. به علم يا بعضى امور ديگر خصوصيتى ندارد به مطلق الظن ثابت ميشود. و در مقابل اين قول ابن بزاز است كه ايشان ملتزم شده است على ما مطيعا غير العلم الوجدانى تنجس ثابت نمى‏شود به ساير الامور. نجاست در ماء و غير الماء فقط ثبوتش به علم وجدانى است.
منتهى اين شخص مرادش ثبوت حدوثى است كه حدوث تنجس بايد به علم ثابت بشود. و اما در بقائش استسحاب كافى است. احتياج به علم ندارد. يا ثبوت النجاست حدوثا و بقاء بايد به علم وجدانى باشد... هر كدام بوده باشد. انما الكلام، كه آيا در ادله كدام يكى، قول مشهور است يا اين قولين شازين. عرض مى‏كنم اما ثبوت بالنجاسته بالعين مراد از ثبوت احراز است. چون كه ضرورى است ثبوت به معناى ثبوت نجاسه اين در قضاياى قانونيه به جعل است. وقتى كه شارع نجاست را بر كلب جعل كرد. يك جعل ثبوت پيدا مى‏كند نجاست بر كلب. و اما در اون موضوعات خارجيه و مصاديق خارجيه اون هم ثبوت واقعى به وجود الموضوع است. خارجا كلب موجود بشود، خمر موجود بشود، ميته موجود بشود، ماء ملاقات با عين النجس بكند يا متنجس بكند ثبوت به معناى ثبوت واقعى اين مربوط به اين مقدمه نيست. مراد از ثبوت در ما نحن فيه احراز تنجس الماء و غير تنجس الماء يكى به علم مى‏شود. كه اين را مى‏دانيد ديگر جاى بحث نيست. چون كه علم به ذاته احراز است و انكشاف الواقعه. ديگر ثبوت نجاست يعنى احراز نجاست بالعلم اين قضاياى ضروريه است ديگر. علم نقص الاحراز است.
و اما مؤثريت و منجزيت در علم بعله اين به حكم العقل است. كه علم منجزيت دارد در جايى كه متعلقين تكليف بشود يا متعلقين موجود بشود كه علم به اون موضوع علم به حكم است، علم به تكليف است. جايى كه علم متعلقش تشريح شد يا موضوع تشريح شد اونجا منجزيت و معدليتش به حكم العقل است و اين را هم بايد در بحث خودش بايد بحث بشود. منجزيت به معنى استحقاق الحقوقه على مخالفت تكليفى كه معلوم است فى الوجدان اين بلاشبهتنا است. از خصوصيات در علم ثابت است و شبهه‏اى هم در او نيست، علم تمام الاحراز است. علم اطلاق تام است و اين مخالف با تكليف با اين احراز موجب استحقاق عقوبت است و اما المعذريه تفسيرش بماند جاى خودش. ما قبول نكرده‏ايم كه اين معذريت اين عدل منجزيت بوده باشد. يعنى چه جور منجزيت ثابت است در علم، ثبوتش بالنحو تلازم است كه تفكيك مابينهما ممكن نيست. كه تعبير ميشود علم علت تامه تنجز است. تعبير ميشود يعنى تمام موضوع است. يعنى مراد از علة، يعنى تمام الموضوع است در تنجس و تكليف. و اما در علم تمام الموضوع بوده باشد براى عليت، مراد از علم هم... ميشود ديگر لا محاله. اگر مراد از علم آن اعتقاد و تصديق و انكشافى بوده باشد كه حقيقتا انكشاف است. يعنى معلوم، معلوم بالاعرض در خارج هست، علم حقيقتا انكشاف است كه حمد و... انكشاف است. اگر اين معنى بوده باشد آنجا ديگر عليت معنى ندارد. چونكه آن علم معنايش تفاوت با واقع است... عذريت در اعتقاد جزمى ميشود كه ربما به او عين اطلاق ميشود كه كثير الماء به او... اطلاق‏
ميشود و جزم اطلاق ميشود. اين عذريت در قطع، يعنى اعتقاد جزمى، اين معذوريت، كه انسان فرض كنيد موافقت بكند اعتقادش را و با اين اعتقاد مخالفت بكند تكليف واقعى را، بگه اعتقاد خطا بود، اين اعتقاد عذر بوده باشد، ما اين را گفتيم اينجور نيست، اين يك نحوه‏اى است جدا. مى‏تواند مولى اين.. را از اين اعتقاد جزمى بگيرد. به اينكه نهى كند تحصيل اين اعتقاد از امورى است مثل تقليد بالآباء كان آبائهم لا يعلمون شيئا، روى اين اساس آنهايى كه كفار هستند، آن چه جور ما اعتقاد داريم به نبينا محمد صلى الله عليه و آله، آن مسيحى هم اينجور اعتقاد دارد بر اينكه عيسى مسيح است و فعلا هم نبى اوست و بعد از او هم نبيى نيست. او هم همينجور اعتقاد دارد ديگر، فرقى نيست. ولكن اعتقاد او عذر نيست چونكه ناشى است از... النظر فى النبى و الفحص عن علته، بدان جهت عذريتى ندارد. اين فحص را، اين فحص لازم است، اعتدادى كه ناشى از اين فحص است، عذريتى ندارد.
بدان جهت اعتداد جزمى آنوقتى مى‏تواند عذر بشود كه شارع از منشاء او و مولى نهى نكرده باشد، و الا اگر مولى نفى كرده باشد آنوقت از عذريت مى‏افتد. تفسيرش هم موكول به محلشه. اينهم محتاج البيع نيست در مقام. كلام ما در اين است كه تنجس واقعى هست و او احراز شد است به احراز وجدانى. اين به اين ثابت ميشود، اشكالى هم در اين معنى در اين جهت ندارد. انما الكلام در اين است ابن الغراء و بعضى‏ها، ابن القراد كه گفته‏اند فقط حدوث نجاست به علم وجدانيست، اين مطلب را بعضى‏ها گفته‏اند از بعض الروايات استفاده ميشود كه مثبت النجاست فقط غير وجدانى است. بدون علم وجدانى، ساير الاشياء حتى البينة العادله كه شهادت الادرين است، با او تنجس الشى‏ء ثابت نميشود. چرا؟ براى اينكه امام عليه السلام در آن موثقه عمار اينجور فرمود كه موثقه عمار وارد هست. در باب 37 از ابواب النجاسات جلد دومى است باب 37. در آن باب 37 روايت چهارمى است، صفحه ما 1054 است. اين قديمى است، شايد اين صفحه‏ها درست نباشد، يعنى تطابق نداشته باشد با آنها. و باسناده عن محمد ابن احمد ابن يحيى، شيخ قدس الله نفسه الشريف روايت را نقل مى‏كند به سندش از كتاب محمد ابن احمد ابن يحيى كه سابقا گفتيم سند صحيح است، عن احمد ابن الحسن، احمد ابن الحسن الفضال است، عن عمرو ابن سعيد عن مفضل ابن صدقه عن عمار الموسى. اين سند بعد از احمد بن محمد يحيى... هستند ولكن ثقات هستند، كلهم ثقات هستند، روايت موثقه ميشود. عن ابى عبد الله عليه السلام فى حديث كل شى‏ء نظيف حتى تعلم انه القذر، تا جايى كه قذارتش را بدانى اون شى‏ء مشكوك، محكوم به طهارت است. غايت طهارت ظاهريه را امام عليه السلام، غايتش را علم قرار داده است به قذارت. قذارت قذارت واقعيه ميشود ديگر. تا مادامى كه علم به قذارت واقعيه شى‏ء پيدا نشود آن شى‏ء محكوم به طهارت است. فاذا علم آنوقتى كه فهميدى.. حاصل شد شى‏ء نجس است واقعا آنوقت است كه طهارت ظاهريه منتفى ميشود. فقد قزر يعنى طهارت ظاهريه منتفى ميشود و ما لم تعلم مادامى كه عبارت را نداسته‏ايد فليس عليك چيزى بر تو نيست. بينه قائم بشود، نشود، ذواليد خبر بدهد يا ندهد ملاك علم است. در اون روايت دومى كه اون هم موثقه... است شيخ نقل مى‏كند از احمد ابن محمد يحيى روايت پنجمى است. عن ابى جعفر احمد ابن محمد ابن خالد است. عن ابيه از محمد ابن خالد از پدرش نقل مى‏كند. احمد بن محمد خالد قمى، از پدرش نقل مى‏كند محمد ابن خالد عن... چون كه گفته‏اند عامى است اينجور ذكر كرده است. بدان جهت، ولكن ثقه است روايت موثقه مى‏شود. عن جعفر عن ابيه عليه السلام، كه امام صادق عليه السلام به جدش مولانا على ابن ابيطالب مى‏رساند كه كلام على عليه السلام اينجور بود، قال ما ابالى، من اعتنايى نمى‏كنم يعنى ما ابالى ابول اصابنى ان ماء كه آيا بول به من ترشح كرد يا ماء به من ترشح كرد؟ كه در مقامى كه انسان به خلوت مى‏نشيند در مقام خلوت همين جور است ديگر، ربما ترشحى مى‏كند نمى‏داند كه تطهير مى‏كرد بول بود يا آب بود؟ كدام نجس بود، طاهر بود، كدام يكى ترشح كرد؟ ما ابالى ابول اصابنى ان ماء اذا لم اعلم. وقتى كه نفهميدم كه كدام يكى ديگر من اون وقت اعتنا نمى‏كنم.
تا مادامى كه علم پيدا نكرده است اعتنايى نمى‏كند. مولى المتقين وقتى كه بدون علم اعتنا كرد به من و شما چه جور مى‏رسد، غير العلم اعتنايى به او نبايد بشود، قيمتى ندارد. و هكذا نظير اين روايات مثل غايط و بول ذكر شده است. اون در باب نجاسات است، نجاسات غايط علم وجدانى ذكر شده است. از اين استدلال و از اين استسحاب از اين روايات سه جواب گفته شده است. يك جواب را، بلكه دو جواب را همه‏اتون مأنوس هستيد. جواب اول عبارت از اين است كه خوب اين دو تا روايت بالاتر از مطلقات و عمومات نمى‏شود. اين كه دارد بر اين كه ما ابالى اصابنى ماء اذا لم اعلم اطلاق دارد كه عليه شاهدين عدلين او لم اقول اطلاق است ديگر. يا اخبر به مخبرنا عادل ثقه است كه بول بود. او لم يخبر، اطلاق دارد ديگر. بالاتر از مطلق نمى‏شود ساير مطلقات. اگر در دليل قائل شد كه نه قول ذواليد مسموع است در نجاست، شهادت العدلين مسموع است اون دليل اعتبار تخصيص مى‏زند. اذا ما لم اعلم و اذا لم تقم به بيّنة. اينجا چرا او را ذكر نكرده است؟ چون كه غالبا هم همين جور است اين حال براى انسان در مواردى كه در خلوت مى‏نشيند رخ مى‏دهد. اونجا ديگر نه شاهد العدلين است نه قول ذواليد است و امثال ذالك است.
و هكذا روايت قبلى هم همين جور است كل شى نظيف حتى تعلم انه قزر فاذا علمته قزر و ما لم تعلم، مادامى كه نفهميدى فليس عليك. قام به البينه او لم تقوم. اخبر به... مى‏شود اطلاق. او دليل اگر تمام شد و مى‏گويد نجاست ثابت مى‏شود مقيد اطلاق مى‏شود. اين يك جواب. جواب دومى كه جواب صحيح و متينى هست كه مرات اشاره كرده‏ايم ادله اعتبار بينه يا قول ذواليد و امثال ذالك اونها دليل اعتبارشون حكومت بر روايت دارد. چون كه اين روايت مى‏گويد مادامى كه نفهميديد، علم پيدا نكرده‏ايد فرض كنيد پاك است. ادله اعتبار امارات و حتى الاصول كه اصول محرزه بوده باشد ادله اعتبار اونها اين است كه قول العدلين علم است. قول العدلين علم است، خبر ثقه علم است بواقع علم به واقع است. علم به واقع كه نمى‏تواند حقيقتا بشود. اعتبارى است. اين را در اصولى كه هست، در اصول، استدلال كرده‏ايم. كه اين امارات مثل خبر ثقه، خبر عدل و امثال ذالك حجيت اينها تأسيسى نيست، حجيّت اينها امضائى است. عند العقلا كه اعتبار مى‏كنند خبر ثقه را خبر ثقه را علم به واقع اعتبار مى‏كنند. مثلا فرض كنيد كسى، به كسى گفت كه، به شخص ثقه‏اى،ها! كه برو به پسرم بگو كه، امروز اول اذان مغرب تو منزل باشد، بيرون نباشد، بيايد منزل به شخص ثقه‏اى گفت. اون شخص ثقه هم رفت به اون پسرش كه بالغ و رشيد است خبر داد. گفت پدرت اينجور گفت كه امروز غروب بايد منزل بوده باشى. اعتنا نكرد، گفت شايد اين شخص، واقعا هم همين جور است،ها! شايد اين اشتباه كرده است. من تو منزل بروم كه، هر روز كه نمى‏رفتم. شايد يك چيز ديگرى گفته اين اشتباه نقل مى‏كند مثلا. اين را احتمال مى‏دهد. بدان جهت نرفت. نرفت بعد پدر آمد شب گذشته بود، پسره هم از در رسيد گفت فلان فلانى مگر من به تو نگفته بودم كه اول غروب بايد توى خانه باشى. مگر تو نمى‏دانستى كه امشب بايد خانه باش اول شب. مگر نمى‏دانستى؟ مى‏گويد مى‏دانستى يا نمى‏دانستى؟ مى‏گويد بعله مى‏دانستم فلان كس گفت. مى‏گه مى‏دانستم علم، ولكن حقيقتا علم نيست. اين اعتبار مى‏كند، خبر ثقه را علم به واقع و شارع هم همين را اعتبار كرده اينجا كرده است. در استسحاب حتى در استسحاب ملتزم شده‏ايم كه اونجا اعتبار علم است. شارع در موارد استسحاب اون يقينى را كه مكلف به حالت سابقه داشت همان يقين را علم به بقا اعتبار كرده است. حقيقتا اون علم به حدوث است. بقائش مشكوك است. همان علم به حدوث را علم به بقا اعتبار كرده است كه اون علم به بقا هم هست. چرا؟ براى اين كه مى‏گويد لا تنقذ اليقين بالشك.
خوب اگر شما در بقا آثار مترقن را بار نكنيد بر اين مشكوك شما حقيقتا كه نقض علم نكرده‏ايد. چون كه الان نمى‏دانيد كه اين خمر است. ديروز اين مايع خمر بوده است الان احتمال مى‏دهم خل‏ء بوده باشد. من اون مايع را ديروز مى‏دانستم خمر است و ديروز هم كه نخوردم. امروز مى‏خواهم بخورم كه احتمال خليّت مى‏دهم. شارع مى‏گويد لا تنقذ اليقين. اون عمل تو نقض يقين سابقى است، شكستن اوست. پس اون يقين را اعتبر، باقيا. نتيجه اين مى‏شود ديگر، اون يقين را اعتبر يدول حدوث را اعتبر بالبقاء ايضا. بدان جهت مى‏گويد خوردنش نقض اون يقين است، شكستن و مخالفت با اون يقين است. پس در نهايت اتصال شارع اعتبار كرده است مكلف را عالما به بقاء الشى‏ء. شارع اعتبار كرده است. خوب در اين روايت هم اين بود كه كل شى‏ء نظيف حتى تعلمنه قزر. بيّنه قائم بشود، خبر ثقه قائم بشود بنا بر اين كه حجت است، اينها علم مى‏شوند ديگر، علم به نجاست مى‏شود. ادله اعتبار حكومت دارد بر اين روايات. يعنى توسعه مى‏دهد. اون اطراف علم را ادله اعتبار زياد مى‏كند كه اگر اين توسعه نداشت افراد علم همان افراد وجدانى بودند. الان او را توسعه مى‏دهد كه اين هم علم است قيام بينه به نجاست شى‏ء، علم به نجاست اوست بدان جهت هيچ تقييد و تخصيص هم نيست، حكومت است كه جواب صحيح اين است.
يك جواب ديگرى كه جواب عجيبى هست، صاحب الحدائق داده است در ما نحن فيه. اون جوابشون اين است، ببينيد ايشان بعد از اين كه تكلم كرده است بر اين حرفها در آخر گفته است كه بعله جواب صحيح اين است و بعد از آنكه جواب صحيح را فرموده، فرموده من نديدم كانّ اين... به اين جواب، اين جواب قشنگ كه كه از لطف خدا پيدا كرده است ايشان. اون جواب چيه؟ اين جوابش اين است ايشان فرموده است اين كه از ظاهر كلمات، ظاهر مى‏شود نجاست شيى، يا حرمت شيى اين نجاست به حرمت اينها از امور واقعيه نيستند از امور عقليه نيستند يعنى از امور واقعيه نيستند. اينها يك امور توقيفى هستند كه شارع براى اينها اسبابى قرار داده است. كما اين كه، اين عبارت، قريب به اين روايتش را نقل مى‏كنم كه نگوييد شما بد تفسير مى‏كنيد مراد ايشان چيز ديگرى است. نه همين را مى‏گويم. مى‏گويد اشاره به نجاست و حرمت اينها امور عقليه نيستند يعنى امور واقعيه، بلكه امور... هستند كه شارع در اونها سببى قرار داده است. كما اين كه شارع زوال شمس از دايره نصف النهار را سبب... قرار داده است اونجور سبب را هم براى نجاست و حرمت قرار داده است. كه اگر اون اسباب موجود بوده باشند مثل اين كه زوال شمس از دايره نصف النهار موجود بشود، اگر موجود نشود ديگر اون هم موجود نمى‏شود وجوب. مثل اين كه دنيا به آخر رسيد يا هنوز موجود نشده است اين زمان كه فعلا ما بحث مى‏كنيم وجود فعلا نيست چون كه زوال موجود نشده است. اينجا هم اسبابى كه شارع در نجاست حرمت قرار داده اگر اونها موجود بشوند اين حرمت و نجاست موجود مى‏شوند و معلوم مى‏شود، و محرز مى‏شود و علم وجدانى پيدا مى‏شود به نجاسات. اون امور موجود نشده نه علم وجدانى پيدا نمى‏شود.
خوب اون اسباب چيست؟ مى‏گويد يكى از اون اسبابى كه شارع او را سبب بر نجاست قرار داده است مشاهده است. كه انسان ديد كه مثلا بول افتاد تو اين آب قليل يا فرض بفرماييد مشاهده،ها! مشاهده خودش خصوصيتى دارد ديد، بعله اون وقت نجاست پيدا مى‏شود. يكى قيام بينه است. بينه اگر خبر داد به نجاست شيى اون وقت نجس مى‏شود. يا يكى هم خبر ذواليد و هكذا و هكذا. نتيجه اين حرف اين است كه اگر ما نبينيم نجس افتاده، كسى نديده است بينه‏اى هم نيست. اخبار ذواليدى هم نيست هيچ كس هم نمى‏داند اين طاهر واقعى است. چون كه نجاست سبب توضيحى است، سبب خاصى دارد. و اون سبب خاصه اگر موجود شد، اينى كه معروف است از صاحب الحدائق ايشان طهارت نجاست واقعى را منكر شده است اختصاص به طهارت و نجاست ندارد كلامش. در حرمت هم همين جور است. مى‏گويد حرام هم همين جور است. اگر مشاهده كرديد كه اسير عنبى غلبه كرد ديديد بعله او حرام است شربش و اگر فرض بفرماييد بينه‏اى شهادت داد بعله. ولكن كسى نديده است جوشيدنش را، ولكن جوشيده،ها! آنها خوابيده بودند او مى‏جوشيد، جوشيده. نه بينه‏اى هست، نه اخبار ذواليدى هست نه رؤيتى هست نه او حلال واقعى است. چرا؟ كل شى‏ء حلال حتى تعرف انه حلال. كل شى‏ء حلال حتى، چون كه اونجا چه جور اينجا غايت علم است؟ اونجا هم غايت علم است، حرمت ديگر. حتى تعلم او تعرف انه حلال. اونجا هم همين جور است. پس نجاست و حرمت امور واقعى نيستند اينها داير و مدار اين امور هستند.
اگر اين امور تمام بشود نجاست تمام مى‏شود والاّ تمام نمى‏شود اين حاصل حرفى است كه ايشان مى‏فرمايد. كه اون چيزى كه حتى بعضى‏ها خيلى تقريب مى‏كردند. مى‏گفتند همين جور است كه مولانا امير المؤمنين مى‏فرمايد: ما ابالى ابول اصابه ان... نه اين كه مولا در ثوب متنجس نماز مى‏خواند. محتمل است در واقع بول باشد ديگر. محتمل است به اون پاى مبارك بول اصابت كرده باشد كه با نجاست واقعى فرض كنيد نماز خوانده است. نه اينجور نيست. اصلا وقتى كه انسان ندانست اون بول نجاستى ندارد. اون وقتى بول نجاست دارد، كلام صاحب حدائق نتيجه‏اش اين مى‏شود اون وقتى نجاست دارد كه ببيند بول است يا بينه‏اى بگويد يا ذواليدى بگويد يا غير ذالك اگر هيچ كدام از اينها نشد، فرق ما بين بول و شير نيست. اون شيرى كه لبن خالص است طيب و طهار فرقى ما بين او و اين نيست. نه شربش حرام است، چون كه حرمت هم مثل نجاست است نه نجاست دارد هيچ كدام ندارد. بعد هم فرموده اين تحقيق حقيقى است كه مراجعه بفرماييد كلام حدائق را كه فرض كنيد ايشان شأنش اين است كه اگر مطالبى را مى‏گويد كانّ نزل من السماء اينها.
عرض مى‏كنم اين يك مطلبى است كه احتياجى به تعرض نداريم كه اين مطلب، مطلبى سخيفى هست هيچ احتمالش نيست. خوب شما از روايات كثيره‏اى داريم. يكى اولش همان موثقه عمار كه همان سابقا خوانديم. از امام عليه السلام پرسيد بر اين كه انايى بود كه از اون وضو گرفته بودم، ثيابى شسته بودم بعد فاره‏اى در او پيدا كردم. امام عليه السلام چه فرمود؟ درست توجه كنيد چه جور توجيح مى‏كنم، با يك رد كلام ايشان پوچ مى‏شود. توجه كرديد، اونجا امام عليه السلام اينجور فرمود كه اگر فاره را، اگر در صورتى كه فاره افتاده باشد توى اين آب بعد وضو گرفته باشى، بعد از اين كه فاره افتاده باشد در اناء، اون فاره را اگر ديده باشى، بعد از ديدن فاره در اناء از اون اناء وضو گرفته باشى، غسل ثياب كرده باشى اون وضو را بايد اعاده كنى تمام ثوب را كه اصابت كرده اونها را بايد بشويى. و اما اگر تو نمى‏دانستى وضو گرفته‏اى، يا غسل ثياب كرده‏اى فليش عليك شى‏ء. شييى بر تو نيست. چرا؟ اين يك كلمه لالّه شى‏ء.. عليه كه بعد ذالك. لالّ اين فاره‏اى كه هست بعد از اين كه اين لباس را شستى و وضو گرفته‏اى توش افتاده است. اين تعليل امام چيه؟ مقتضاى اين تعليل امام عليه السلام كه ليس عليك شى‏ء چون كه محتمل است كه بعد از اين اعمال بعد از اين غسل ثياب و بعد از وضو گرفتن اين فاره افتاده باشد مقتضاى اين تعليل اين است كه چون كه احتمال مى‏دهيد كه بعد افتاده است پاك است. قبليت را نمى‏دانيد. مقتضاش اين است كه اگر محرز بشود كه از قبل افتاده بود مثل اين كه متسلخه دربياد و معلوم بشود كه از قبل افتاده بود. مقتضاى تعليل عبارت از اين است كه بايد تمام اون ثوب‏ها را بشويى و وضو هم باطل است، نمازهات را بايد اعاده كنيد. اين يك كلمه تعليل امام فرمود اگر تو اين كار را كرده باشى قبل از اين كه فاره را ببينى فليس عليك شى‏ء. چرا؟ چون كه محتمل است فاره افتاده باشد توى اين اناء بعد از اين كارها. خوب اگر بنا بوده باشد كه، علم موضوعيت داشته باشد در نجاست فرقى نمى‏كند تا حال پاك بود. چون كه تا حال من نمى‏دانستم كه اين فاره توش هست. ولو قبلا هم افتاده بود، من كه نمى‏دانستم، پاك است ديگر. چرا صلاتم را اعاده كنم؟ ولو از قبل افتاده باشد. چرا؟ چون كه گفتيم مجرد وقوع ميته فى الماء كه ماء را كه نجس نمى‏كند. يا بايد انسان ببيند، ببيند يعنى بداند. يا اين كه قيام بينه بشود. مفروض اين است آن وقتى كه وضو گرفته، آن وقتى كه غسل ثياب كرده است آن وقتى كه نفهميده بود طاهر واقعى بود. خوب بعد از اين كه فهميد بعد از اين نجس است. اين كه امام عليه السلام فرمود فليس عليك شى‏ء در صورتى كه نديده باشيد و بعد ديده باشيد كه بعد از اين كه وضو و غسل ثياب بكنيد ليس عليك شى‏ء تعليل فرمود بر اين كه شايد اين فاره بعد از اين وضو و غسل واقع شده است در او اين تعليل مقتضاش اين است كه طهارت و نجاست مال امر واقعى است. علم و ديدن مدخليتى ندارد. اين كاشف است. منتهى در صورتى كه نداند از قبل افتاده باشد محكوم به طهارت است. اين روايت و غير از اين روايات شاهد قطعى هستند بر فساد مطلبى كه ايشان گفته بود. مضافا بر اين كه مخالف اطلاق ادله است. اطلاق ادله مى‏گويد بر اين كه الكلب نجس، كلب نجس است، بدانى كه اين كلب است يا ندانى كه اين كلب است. وانگهى يك خرده تفسير بدهم چون كه بعضى‏ها اين حرف صاحب حدائق ذهنشون را گرفته است.
اگر علم به نجاست ايشان قائل بشود بر اين كه علم به نجاست در موضوع خود نجسات مأخوذ است علم به حكم كه نجاست است اگر علم پيدا كردى مثلا آب نجس است اون وقت نجس مى‏شود آب؟ اگر علم پيدا كردى كلب نجس است اون وقت نجس مى‏شود؟ علم به حكم در موضوع كه محال است اين حكم، اين محال است اخذ بشود اين بحثش صاف شده است. اگر مرادش علم به موضوع باشد كه بايد بدانى كه بول افتاده توى آب تا نجس بشود. بدانى فاره افتاده تا نجس بشود. علم به موضوع، خود وقوع فاره فى الماء موضوع الحكم نيست. علم به وقوع الفاره فى الماء قليل موضوع حكم به نجاست است اين معقول است اين عيبى ندارد امكان عقلى دارد، اين خلاف ظاهر ادله است. بلكه خلاف صريح روايات است كه اون موثقه امارى كه عرض كردم امام عليه السلام تعليل فرمود كه شيى در تو نيست چون كه لالّ فاره بعد از وضو و غسل ثياب افتاده است اين صريح در اين معنا است. كه اگر فاره قبلا افتاده باشد ثوبت نجس شده است، اون آب نجس بوده و وضوت باطل بوده است بدان جهت اين حرف هم صحيح نيست پس ملخص كلام اين است كه علم وجدانى احراز شدن نجاست ماء به علم وجدانى جاى كلام نيست. انما الكلام كه بحثش مفصل و مهمى هست مطالعه بفرماييد كه حاضر الذهن بوده باشيد، اين حرفى كه آيا به بينه نجاست الشى ثابت مى‏شود ام لا؟ چون كه بعضى‏ها حتى نسبت به شيخ الطائفه هم داده‏اند، به قاضى... نسبت داده‏اند كه اونها ملتزم شده‏اند كه كانّ به بينه‏اى كه هست تنجس ثابت نمى‏شود. نجاست الاشياء تنجس الاشياء و نجاست الاشياء در شبهه موضوعى، بينه در موضوعات مى‏شود در شبهات موضوعيه موضوعيه خارجيه كه بينه قائل مى‏شود به اونها اگر بينه مفادش تنجس الماء يا تنجس غير الماء شد اين بينه اعتبارى ندارد و اونجا رجوع مى‏شود به قائده طهارت و بينه قيمتى ندارد ملاحظه بفرماييد.