جلسه 80

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 80 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1365 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
حاصل كلام در اين مقام اين شد اشكال شده بود بر روايت مسعدت ابن صدقه من حيث الدلاله كه اين روايت دلالت ندارد به حجيت بينه‏اى كه فعلا فى السنتنا معقوده است. و معروف است. كه بينه را شهادت العدلين مى‏گيرند. اين روايت دلالت ندارد به حجيت اين بينه به ماهى، هى كه بينه شهادت العدلين است شهادت العدلين معتبر است، و اگر شهادت العدلين بر غير الحليه شد، حليت ظاهريه عمدش تمام مى‏شود. الاشياء على كلها ذالك. حتى تقوم به، حتى يستقين غير ذالك او تقوم به البينه. بلكه مراد در اين روايت از بينه معناى لغوى است. موضح الامر است، مُظهر الواقع است. چيزى كه مُظهر واقع است و موضح واقع هست و مبيّن واقع است تا مادامى كه او واقع نشده است اشياء على الحليه هستند. اما اون بين واقع و كاشف و موضح الواقع چيست؟ او را تعيين نميكند اين روايت كه او چيست؟ اين را بايد از خارج بفهميم كه موضح الواقع چيست؟ بدان جهت اگر ما از خارج دليل نداشته باشيم در غير اين روايت، قطع نظر از اين روايت، دليلى نداشته باشيم كه شهادت العدلين بما هى شاهدت العدلين معتبر است و كاشف از واقع است دليل ديگر اگر نداشته باشيم ما نمى‏توانيم بگوييم كه بعله شهادت العدلين مثبت نجاست الماء و غير الماء يا مثبت ساير موضوعات هم هست. بايد از خارج اثبات كنيم.
آن وقت كلام در اين واقع مى‏شود كه از خارج چه جور اثبات بكنيم كه بينه يعنى شهادت العدلين يعنى بما هى شهادت العدلين معتبر است؟ كه عرض كردم اگر بينه حجّت بوده باشد، بما هى بينة حجت بوده باشد در مقام ثمره دارد. كه اگر قول ثقه هم حجّت شد، اخبار ذواليد هم حجّت شد كه خواهيم گفت انشاء الله. خبر ثقه و اخبار ذواليد هم در نجاست حجّت شد اگر بينه بخصوصها حجت بشود موقعى كه بينه با خبر ثقه يا خبر ديگر تعارض مى‏كند اون وقت بينه مقدم مى‏شود، اونها طرح مى‏شوند. بينه به خصوصها حجّيت دارند. نظير حجيتى كه در باب قضا دارد. كه در موارد معارضه‏اى با قائده يد و مدعى كه ذواليد است، قول زوليت است، ادعا مى‏كند. و ربما مدعى هم ثقه مى‏شود كه داخل خبر ثقه هم مى‏شود در مقابل اينها، اينها همه‏اش اخذ مى‏شود اخذ به بينه مى‏شود در باب قضا ديگر، شهادت العدلين. اگر به بينه اعتبارى داشته باشد در غير باب القضا هم، حكم همين جور مى‏شود مقدم مى‏شود بر خبر ثقه و بر خبر ذواليد و اما اگر دليلى بر اعتبارش پيدا نشد كه بينه شهادت العدلين معتبر است، نه خصوصيت ندارد به ما انه خبر ثقه است. مبتلا به معارض شد، مبتلا به قول ذواليد شد، كه زوليت هم فرض كنيد ثقه يا غير ثقه است فرقى نمى‏كند اون داستان بعدى مى‏آيد كه اين معارضه است.
پس ما بايد چون كه اين بينه در روايت مسعدت ابن صدقه در معناى لغوى است كما اين كه در اون قول خداوند در معناى لغوى استعمال مى‏شد، كه انزلنا بالبينات و الزبور بينات يعنى موضح‏ها، اونهايى كه موضح واقع بودند كه معاجز است، معجزه هاست اين هم همين جور است يعنى اونى كه موضح واقع است. خوب از كجا اثبات بكنيم؟ ايشان در آخر كلامشان اينجور اثبات كرده‏اند كه بينه به ما هى شاهد عدلين معتبر است نه از اين روايت استفاده كردن. بلكه فرمودند در باب القضا ولو بينه در اونجا هم به معناى لغوى استعمال شده است در باب القضا ولكن شارع تطبيع كرده است اون بينه را بر شهادت العدلين. كه شهادت عدلينى كه هست موضح الواقع است و تطبيق طورى است كه از او استفاده مى‏شود اين شهادت العدلين هم در باب قضا و هم در غير باب قضا موضح الواقع است نه فقط در مقام مخاصمه و حكم حاكم و قاضى. مطلقا اين شاهد العدلين بينه‏
است و موضح الواقع است چه باب قضا بوده باشد چه باب غير قضا. آن چيست كه از آن استفاده كرده‏اند كه بينه مطلقا موضح الواقع است؟ عطف الايمان است على البينات. انما اقضى انكنم بالبينات. مراد از بينه اون شاهد عين عدلين است. تطبيق به او شده است. حكم مى‏كنم به موضح‏هاى واقع حكم مى‏كنم يعنى چيزهايى كه موضح واقع هستند. چه در باب قضا و چه در غير باب قضا در مطلقا موضح واقعى هستند. من به اونها قضاوت مى‏كنم و بالايمان و به ايمان هم قضاوت مى‏كنم. عطف الايمان على البينات كاشف بر اين است كه مراد از بينات موضح الواقع است در مقام قضا و غير باب قضا. چرا؟ چون كه ايمان هم موضح واقع هستند.
وقتى كه منكر قسم خورد يا اون يمينش را رد بر مدعى كرد و مدعى قسم خورد حق ثابت مى‏شود. اگر رد نكرد خودش قسم خورد نفى واقعى ثابت مى‏شود. و قاضى هم حكم مى‏كند كه حقى ندارد مدعى، منكر قسم خورد. اين يمين اون هم موضح واقع است در باب القضا. اگر مراد از بينات موضح‏هاى در مقام قضا فقط بود ايمان داخل بينات مى‏شد، ديگر قسيم با بينات نمى‏شد. اين كه در اون روايت صحيحه فرمود رسول خدا انما اقضى بينكم بالبينات و الايمان اين شاهد بر اين است اين بينات موضح على الاطلاق مراد است. و بما اين كه اين را تطبيق به رجل شهادت عدلين كرده است معلوم مى‏شود اين شهادت رجلين عدلين كه موضح على الاطلاق است چه در باب القضا، چه غير باب قضا هم مسئله ثبوت نجاست الماء و حليت شى مشتبه الحليت و الحرمت است اون بينه اعتبار دارد. از اين جهت مى‏گوييم كه كل شى حلال حتى، الاشياء كلها على ذالك حتى يستقين على ذالك او تقوم به البينه. بينه كه به معنا موضح الامر است پيدا مى‏شود، معلوم مى‏شود كه موضح الامر يكى شهادت العدلين است. اين از روايت معلوم نشد. بينه در روايت به معنا موضح الواقع بود. اين از روايات قضا وارد شد. از اونها استفاده شد بر اين كه شهادت العدلين موضح واقع هستند على الاطلاق پس حليت مرتفع مى‏شود.
پس وقتى كه شهادت العدلين موضح واقع شد در باب قضا و غير القضا اون موضح بودنش كه اعتبار شده است اين است، با قول ذواليد معارضه كند، قول ذواليد مطروح است. با قول شخص ثقه تعارض بكند، قول شخص ثقه مطروح است. اين شهادت العدلينى كه هست اون قول ذواليد، خبر ثقه و امثال ذالك با اين بينه معارضه بكنند اونها هيچ تأثيرى ندارند. اين موضح بودن واقع به اين نحو از رواياتى كه در باب قضا وارد شده است استفاده مى‏شود. ايشان فرموده است در ذيل كلامش، اينى كه ما گفتيم اگر قبول كرد كه از روايات قضا اينجور استفاده مى‏شود و تصديق كرد وجه استسحال ما را، قبول كرد والاّ بينه دليلى بر اعتبارش نيست. دليلى به ما هى شهادت العدلين دليل ديگرى كه روايت مسعدت ابن صدقه است اين دليل نمى‏شود اين حاصل فرمايش ايشان بود كه ما ديروز نقل كرديم و امروز هم تكرار كرديم. تا واضح بشود.
اما جواب از اين معنا اين است كه همين جور است بينه در اصل، در لغت به معنا موضح الامر است. و استعمال در او هم در كتاب مجيد شده است و اما دعوا اين است در زمان صادقين، امام صادق سلام الله عليه و ائمه بعدى الى يوم هذا. لفظ بينه يك ظهورى پيدا كرده است در شهادت العدلين. لفظ بينه يك ظهورى پيدا كرده است در شهادت العدلين كه اگر كسى تدبر در روايات بكند مى‏بيند، ايشان هم همين را در رواياتش اشاره دارد كه بعيد نيست كه در زمان بعضى ائمه اينجور بوده باشد كه لفظ بينه ظهور در معناى شهادت العدلين بوده باشد. ما همين را عرض مى‏كنيم كه بعله، بعضى ائمه كه در زمان صادقين سلام الله عليهم هست يعنى امام باقر و صادق و من بعدشون اين كسى در روايات تدبّر بكند مى‏بيند در كلام اينها ظهور در اين معنا دارد بينه و اين روايت هم از امام صادق سلام الله عليه است اگر اصل داشته باشد. روايت صادر بشود، روايت مسعده. ظهور بينه در اون زمان در شهادت العدلين بود. مثلا فرض بفرماييد در ثبوت هلال است اين معلوم است مولانا على ابن ابيطالب در هلال فرموده است كه لا اجيز... شهادت نساء هم مسبوره مى‏شود. شهادت العدلين شهادت رجلين بايد بوده باشد. روايات كثيره متعدده‏اى هست، كه صاحب رسايل هم يك بابى عنوان كرده است در باب، در از ابواب صوم اونجا باب يازده از ابواب شهر رمضان است انه يثبت الهلال به شهادت رجلين عدلين و لا يثبت بشهادت النساء و غير ذالك. در اونجا دارد، جلد، جلد هفتم است،ها! اخبار در باب يازده در باب احكام شهر رمضان. آن روايت اولى است كه، سند نمى‏خوانم،ها! مولانا امير المؤمنين فرمود: لا اجيز هلال الا شهادت رجلين عدلين. تعبير به بينه نيست و هكذا روايات ديگر، روايت چهارمى است وقت الرويه... يك روز را خورده بودى بعد عدلين شهادت دادند كه ما ماه را ديده بوديم فوت شده است ديگر بايد قضا كنى.
در روايت ششمى هم همين جور است، درست توجه كنيد، همه معولم است تو ذهن روايات را نگاه بكنيد. مثبت هلال شهادت عدلين رجلين است. كه دوتاش را خوانده‏ام. در روايت ششمى كه امام باقر سلام الله عليه مى‏فرمايد كه قال امير المؤمنين عليه السلام: اذا رأيت همان مولانا امير المؤمنين كه فرموده بود، لا اجيز فى هلال الاّ شهادت رجلين عدلين، اذا رأيت الهلال... يا بينه عدل من المسلمين شهادت بدهد. بينه عدل چيست كه در روايات شاهدين مرضى است؟ همان است ديگر. اين بينه عدلى كه هست اين شهادت اين چيزى كه از عدلين را بينه عدلين المسلمين ذكر كرده است اين لفظ بينه مرادف با اوست. در ما نحن فيه بينه به معنا موضح امر بودن محتمل است كه در كلام مولانا امير المؤمنين بينه عدل من المسلمنين يعنى موضحى كه اون موضح قول عدل بوده باشد، عدل هم از مسلمين بوده باشد اين عيبى ندارد و اما رواياتى كه فرض بفرماييد در زمان امام صادق سلام الله عليه است اونجا به اين احتمال نيست. اونجا در لفظ بينه طورى بيان شده است كه اونجا ديگر احتمال اين كه مراد بينه به معناى لغوى بوده باشد، اون معنا ديگر محتمل نيست. در روايات قضا هست بر اين كه تعارض بينات. چون كه اگر بينه به معنا موضح الامر بشود ديگر تعارض معنا ندارد. موضح الامر ديگر تعارض معنا ندارد. تعارض در صورت اين مى‏شود كه مردد است، واقع مى‏گويد اون هم مى‏گويد واو. اين بايد يك چيزى بشود كه يك كاشيّت نوعى دارد تا تعارض حساب بشود. اونى كه در تعارض بينات كاشفيت نوعى فرض شده است كه مراد از بينه است او چيست؟
سألت ابا عبد الله عليه السلام باب دوازده از ابواب كيفيت الحكم است. عن الرجل يأتى القوم فدع دار فى ايديهم و يقيم البينه و يقيم الذى فى يده الدار البينه هم مدعى بينه اقامه مى‏كند هم اون كسى كه ادعاش در يدش است او بينه اقامه مى‏كند. اگر بينه به معناى لغوى بود، اون خودش ذواليد بود بينه داشت. اون بينه داشت خودش. ذواليد بود ديگر. بينه به معنا موضح الامر است. و يطيب الذى فى يده الدار البينه معلوم مى‏شود كه بينه به معنا مطلق موضح نيست. مراد از بينه همان شهادت عدلين است. و هكذا در روايات بعدى، ان رجلين اقتسما امير المؤمنين، آخه امام صادق عليه السلام نقل مى‏فرمايد، دو نفر پيش مولانا امير المؤمنين رفتند سلام الله عليهم. فى دابة فى ايديهما، يعنى هر دو تا بينه داشتند موضح فى الامر داشتند. و اقام كل واحد منهما البينه. انها نتزت عند. اين غير از يد است، هر كدام اقامه بينه كردند. اين بينه در روايات، روايات الى ماشاء الله است. اين احتمال اين كه بينه در اين روايات به معناى اين بوده باشد كه موضح الامر بينه به معنا موضح الامر نيست در اين روايات بينه به معنا شهادت العدلين است چون كه معناى ديگر ندارد. معنايى ندارد، فرض اين است كه ذواليد است، هر دو ذواليد است يا يكى ذواليد است. مع ذالك فرض مى‏كند بر اين كه، در اون روايت همين جور دارد كه فان كانت فى يد احدهما و اقاما جميع البينه. اگر علم در يد يكى از اونها باشد و هر دو اقامه بينه كرده باشند كه تعارض بينه داخل و خارج است كه در باب قضا فرض كرديد.
سوال؟ همين معنا كافى است. پس در باب قضا، در باب قضايى كه هست به معناى چه چيز است؟ در باب قضا به معناى همان شهادت العدلين است. رسول الله هم كه فرموده است انما اقضى بينكم بالبينات و الايمان. رسول الله كه به لفظ بينه معلوم نيست كه براى ما بيان فرموده، شايد ايشان فرموده است كه انما اقضى بينكم بشهود بالعدول و الايمان. اين امام صادق سلام الله عليه است كه به ما نقل مى‏كند در نقلش قول رسول الله را كه رسول الله مى‏فرمايد انما اقضى بينكم بالبينات و الايمان. شايد رسول الله به لفظ بينه تعبير نفرموده. در زمان ايشان شايد بينه به معناى لغوى بوده. اونجا فرموده انما اقضى بينكم بشهود العدل و الايمان. ولكن امام صادق كه در نقل مى‏فرمايد رسول الله فرمود جدمون، انما اقضى بينكم بالبينات و الايمان همين بيناتى كه تعارض فرض شد،ها! او مى‏شود. پس در زمان قول صادق سلام الله عليه كه مى‏فرمايد جدمون فرمود انما اقضى، ما زمان رسول الله را ادعا نمى‏كنيم. امام صادق سلام الله عليه به لفظ بينه حكايت كرده قول رسول الله را. مى‏گوييم در زمان امام صادق سلام الله عليهم بينه‏اى كه هست معناش شهادت العدلين بود. اين باب قضائى كه هست، باب قضاب، اگر در باب القضا بينه به معنا لغوى بوده باشد كه سائل سؤال مى‏كند در يد شخصى است و او بينه دارد بر دعواش كه مال من است، ارث رسيده بر من. كس ديگر بينه دارد كه مال، مال من است و مال تو نيست. اگر بينه به معنا موضح الامر بود او قائديت داشت، بينه نمى‏خواهد كه. اين كه در سوال سائل فرض مى‏كند من به يده المال هم بينه دارد، اون يكى هم بينه دارد اونى كه توى ذهن مى‏آيد بينه همان شاهدين عدلين است. كه تعارض فرض مى‏شود در او. هر دو تا مى‏توانند اقامه بكنند. عرض مى‏كنيم كه باب قضا، غير باب قضا خصوصيتى ندارد. چرا؟ چون كه خودشان قبول فرمود. پس در باب قضا اين نكته را ما ادعا كرديم، در باب قضا بينه كه گفته مى‏شد شهادت العدلين بود مراد. وقتى كه در باب القضا شهادت عدلين بود اين مفروغ عنه هم بود كه اين بينه، بينه است فى القضاء و غير القضا. چون كه ايمان عطف شده است. پس مفروغ عنه است در روايات، كه بينه به معنا از او شاهد العدلين است در باب القضا اين شاهد العدلين بينه است فى القضا و غير القضا، اين جور است ديگر. چون كه ايمان عطف شده است. والاّ اگر اين شاهدين عدلين فقط در باب قضا بينه بود اون عطف نمى‏شود. داخل بينات مى‏شد. پس مراد از بينات شاهد العدلين است وقتى كه شاهد العدلين شد ايمان خارج مى‏شود از تحت بينات. بينات مراد شاهد العدلين مى‏شود كه شاهد العدلين بينه است، يعنى بينه معتبر است. در باب قضا و غير القضا. خوب همه امام صادق كه اينها را فرموده و فرض كرده‏اند همين ايشان فرموده‏اند كه الاشياء كل على ذالك حتى تقوم به البيته.
با فرض اين كه بينه مفروغ عنه است، كه شهادت العدلين مفروض از حجيتش از باب قضا و غير قضا ايشان فرموده است در اون روايت الاشياء على كل ذالك حتى تقوم به البينه. سوال؟ عرض مى‏كنم ايمان چرا عطف شد بر او؟ سوال؟ عرض مى‏كنم در باب كتاب قضا، امام عليه السلام كه مى‏فرمايد رسول الله فرمود انما اقضى بينكم بالبينات و الايمان، مراد از بينات ولو شهادت عدلين است ولكن ظاهر تعبير از شاهدين العدلين به بينه ظاهرش عبارت از اين است كه اين شاهدين عدلين قطع نظر از قضا بيّن است. كه قضا بالبينات است. كه قطع نظر از قضا و فى نفسه موضح الواقع است كه قضا، قضا ان مدرك مى‏شود. نه اين كه به قضا كردن مدرك مى‏شود. فى نفسه، چه جور قطع نظر از قضا، يمين، يمين است و به يمين قضا مترقب مى‏شود اين شاهد العدلين هم قطع نظر از قضا بينه است و چون كه بينه است براى واقع مثبت حق است و كاشف از واقع است بايد در معناى لغوى هم محفوظ بماند. بينه است فى نفسه بدان جهت انما اقضى بينكم قضا روى بينه مى‏شود. اين ظاهر اين روايات اين است كه اون شاهدين عدلين فى نفسه، قطع نظر از قضا اعتبار دارد. منتهى چون كه منكر مى‏گويد من مى‏دانم كه اينجور نيست اين اشتباه مى‏كنند اين عادلين، آخر منكر معناش اين است ديگر و منكر مى‏گويد نه اين حقم هست و اين هم بينه‏ام است. قاضى هم كه واقع را نمى‏داند بينه بر قاضى، چون كه عارف به واقع نيست عالم به واقع نيست، حجت است و روى اين حجتى كه بر قاضى قائم شده است حكم مى‏كند و حكمش هم نافذ است بر طرفين. بر طرفين مخاصمه. اين ظاهر روايت بر قضا اين است، اين شاهد العدلين، بينه مراد شاهد العدلين است. فى باب القضا و غير باب قضا و اعتبار دارد در باب قضا و غير باب قضا. حرف ما اين است بدان جهت اگر در اون روايت بگويد بر اين كه الاشياء كلها على ذالك حتى تقوم به البينه، بينه يعنى اون بينه‏اى كه در زمان امام صادق سلام الله عليه معهود بود. كه حقوق به او ثابت مى‏شود. اين ظهورش عبارت از اين است. بينه يعنى اونى كه موضح واقع است. والاّ عطف بينه بر يستقين درست نبود. يستقين را ديروز توضيح كرديم. اگر مراد از بينه كاشف از واقع بوده باشد، اينجور است ديگر. كاشف از واقع بوده باشد خوب يستقين معناش چيست؟ ديروز گفتيم كه معلوم بشود، يستقين معناش اين است ديگر. خوب معلوم شدن علم سبب مى‏خواهد. بدون علت كه موجب نمى‏شود. اونى كه موجب علم است بينه است.
يعنى موضح الامر است. اين جور است ديگر. ديگر يستقين نمى‏خواهد. نمى‏شود. آقا علم بدون سبب موجود نمى‏شود. سوال؟ بينه معناى لغوى شد. بينه اگر ما معناش را شاهد العدلين گرفتيم، عرض مى‏كنم اگر بينه به معنا شهادت العدلين شد عطفش بر يستقين صحيح است. چون بينه معناش شهادت العدلين مى‏شود يستقين يعنى معلوم شدن خودش مى‏شود اين اصل صحيح مى‏شود. اما اگر بينه به معنا موضح الامر شد، عطفش بر يستقين درست نيست. يعنى ذكر يستقين لغو است. چرا؟ براى اين كه اون چيزى كه افاده مى‏كند علم كه بلا سبب موجود نمى‏شود. علم شما بلا سبب موجود مى‏شود، علم سبب مى‏خواهد. اون سبب بينه است. موضح الامر است. موضح الامر يعنى كاشف از واقع. كشف تام باشد علم است كه كمال بر بينه است. اون فار كه روى آب آمده، آمدن فار روى آب تامه است. يعنى موضح تمام است چون كه خودش هم بو گرفته از قبل معلوم مى‏شود. فاره‏اى كه نفخ كرده، بو گرفته، روى آب آمده اين بينه اين است كه از قبل افتاده توى آب.
سوال؟ كلام اين است، بينه، عرض مى‏كنم بر اين كلام اين است كه بينه در اين روايت به معنا شهادت العدلين است در روايت مسعده يا به معناى لغوى است كه موضح الامر است. ما اول دو تا ادعا داريم اينجا. ادعاى اولى اين بود كه از روايات قضا استفاده مى‏شود كه در زمان امام صادق سلام الله عليه ظهور بينه در شهادت العدلين است. در زمان رسول الله اگر نبود، در زمان امام صادق سلام الله عليه بينه در معناش، شهادت العدلين بود.
سوال؟ و در روايت مسعدت ابن صدقه از امام صادق سلام الله عليه كه بينه كه مى‏گويد ظهورش شهاد العدلين است. اين يك دعوا. اين را شما قبول نكرديد فرضا. فرضا عرض مى‏كنم قبول نكرديد. ما يك قرينه‏اى ادعا مى‏كنيم كه اون قرينه در روايت مسعده هست و اون قرينه است كه بينه به معناى لغوى نيست در روايت مسعده. به معنا موضح الامر نيست. بينه در اينجا به معنا شاهد العدلين است. چون كه امرش مردد ما بين دو معنا است ديگر. موضح الامر كه معناى لغوى، يا شاهد العدلين. مى‏گوييم بينه داريم كه اين قرينه در اين روايت به معنا شهادت العدلين است. اون قرينه چيست؟ عطف بينه در يستقين بود. مى‏گوييم اگر بينه در معنا لغوى بوده باشد كه موضح الامر است يستقين ذكرش لغو مى‏شود. هيچ اثرى ندارد. چرا؟ چون كه الاشياء كلها على ذالك حتى يقوم موضح غير ذالك. خوب موضح غير ذالك، استبانه يعنى معلوم شدن. معلوم شدن سبب مى‏خواهد ديگر، توجه كرديد. اون سبب چيست؟ موضح الامر است ديگر. به سبب علم فار آمده بود روى آب، نفخ كرده بود، بو كرده بود. فهميديم كه اين از قبل افتاده است اين يستقينى كه هست گفتنش زائد است. حتى يقوم موضح الواقع اين صدق كرد تمام شد.
اين كه امام عليه السلام بينه را على تقدير صدورها عنه عليه السلام در مقابل استبانه ذكر كرده است اين معلوم مى‏شود كه مراد از بينه معنايى است قسيم با استبانه است و اون نمى‏شود الاّ شاهد العدلين. چون كه امر مردد است. معناى شاهد العدلين بوده باشد يا به معنا موضح الامر بوده باشد. ديگر معناى سومى احتمالش نيست. پس وقتى كه در اين روايت بينه به معنا موضح الامر نشد، كه اين عطف كرد يستقين را، خصوصا به ملاحظه اين كه در روايات قضا تعارض البينات را كسى ملاحظه نكرده، عرض مى‏كنم در زمان ايشان هم هست كه در زمان بعضى ائمه ظهور در بينه در همان معناى معهود شهادت العدلين داشت. يك زمانى امام صادق همين جور بود بدان جهت اين روايت من حيث الظهور تمام است. حتى يستبير غير ذالك او تقوم بالبينه. ولكن يك نكته‏اى را هم بگويم كه بعضى‏ها خواسته‏اند بگويند كه اگر اين روايت هم نباشد اين روايت مسعده نبوده باشد يك مؤيدى است اول ذكر كنم، مؤيد بر اين كه مراد از بينه شاهدين عدلين است در اين روايت، چون كه نظير اين روايت واقع شده است در جلد هفتده در باب اتماء و اشربه باب شصت و يك از ابواب... مباحه. اونجا روايت، روايت دومى است صفحه هم نود و يك است در جلد هفده و عن احمد ابن محمد الكوفى كه شيخ كلينى قدس الله سره است. اين احمد ابن محمد كوفى كه روايت دومى است در اين باب، در باب شصت و يك اين را احمد ابن محمد ابن عاصمى است كه جليل القدر است يا احمد ابن محمد ابن سعيد ابن است كه اون هم شخص ثقه و جليل القدر است. از ناحيه اين اشكالى ندارد. اون هم نقل مى‏كند عن محمد ابن احمد ابن نحقى، محمد ابن احمد ابن نحقى همان محمد ابن احمد ابن خاقان كوفى است كه از ثقات است ثقه است او هم. او نقل مى‏كند از محمد ابن وليد، ما دو تا محمد ابن وليد داريم كه هر دو با هم معاصر بودند. در يك طبقه بودند. يكى محمد ابن وليد هزّاز است كه ثقه است و جليل القدر است يكى محمد ابن وليد شباب بصرى است، محمد ابن شباب بصرى اين توثيقى ندارد. بدان جهت جماعتى از علما در رواياتى كه اين محمد ابن وليد واقع مى‏شود و قرينه‏اى ندارد كه او هزاز است يا هزاز چون كه در بعضى روايات قيد دارد. اونجا توقف مى‏كنند كه روايت من حيث السند مردد است ما بين ثقة و غير الثقه، مجمل است، يعنى راوى كيست؟ ولكن ظاهرا اين محمد ابن وليد معروف است صاحب كتاب است. گفتيم در زمان ما سابقا چه جور دو تا هم نام بوده باشد يكى اعرف بشود، يكى نه معروفيتى نداشته باشد اون لفظ را اگر بگويند منصرف مى‏شود به اونى كه معروف در زمانش است، اين در هر زمان جارى بوده. اختصاص به زمان ما ندارد حتى در زمان روات. اونهايى كه صاحب كتاب بودند، معروف بودند وقتى كه اينها هم نام مى‏شدند با اين راوى كه در طبقه اين است، او كتابى ندارد و يك رواياتى هم خيلى ندارد اين وقتى كه اين اسم ذكر مى‏شود، اين به ذهن مى‏رود كدام يكى؟ اون اعرف. بدان جهت ما هم مسلكمون در اين روايات اين است. اين روايات را مجمل نمى‏دانيم اين هم حمل مى‏شود به محمد ابن وليد همان هزاز. مى‏رسد به ابان ابن عبد الرحمان. اين ابان ابن عبد الرحمان توثيقى ندارد. اگر بعضى‏ها شيخ در رجالش تصحيح نكرده بود احتمال اين بود كه اين ابان ابن عبد الرحمان اصلا اشتباه باشد. چون كه يك روايت بيشتر پيدا نشده فقط در باب پنير اون هم كه همين روايت است كه مى‏خوانم. اين ابان ابن عثمان بايد بشود كه محمد ابن وليد خيلى روايت دارد از ابان ابن عثمان. اين ابان ابن عبد الرحمان اشتباه شده است. اگر بوده باشد اشتباه هم نشده باشد شخص ثقه‏اى نيست. روايت من حيث السند ضعيف است. عن عبد الله ابن سليمان اون هم توثيق ندارد.
عن ابى عبد الله عليه السلام فى الجبل كه عبارت از پنير است. قال كل شى‏ء لك حلال، هر شيى بر تو حلال است حتى يجيعك شاهدان يشهدان فيه الميته. حتى دو شاهد بيايند شهادت بدهند كه در او ميته دارد. پنير مايه مى‏زنند آخر. ربما مايه ميته را مى‏زدند. از حيوان ميته از اون... مايه مى‏زدند. بدان جهت امام عليه السلام مى‏فرمايد تا مادامى كه تو نمى‏دانى كه در اين ميته است بخور تو. حتى يجيعك شاهدان يشهدان، شاهدان يشهدان به جهت اين است كه اين توى ذهن همه بود كه اين شاهدان يشهدان اين دو نفر يك خصوصيتى دارد شهادت دو نفر. شاهدان يشهدان، يعنى اونهايى كه اهل شهادت بوده باشند. او هم مثل همان شهادت العدلين او معروف است. اين هم كه در همان روايت مسعده مى‏گويد حتى تقوم بالبينه همين را مى‏گويد. اين روايت عموم ندارد، غير پنير را نمى‏گيرد. چون كه حتى يقومان شاهدان يشهدان بان فى الميته، غير پنير را نمى‏گيرد. الاّ انه اين تأييد بر اين معناست كه شهادت رجلين اين يك خصوصيتى اين مرتكض بود كه شهادت رجلين عدلين خصوصيتى هست و اسمش هم بينه است امام عليه السلام هم در اون روايت فرموده، اين را فرموده است.
پس على هذا اگر اينها قمض عين بشود از روايت مسعده كه سندش تمام نيست از اين روايت كه سند تمام نيست عموم هم ندارد اون حرفى كه در باب قضا عرض كرديم كه استفاده مى‏شود كه بينه مراد شهادت العدلين است و شهادت العدلين قطع نظر از قضا خودش بينة الامور است كه حقوق هم يكى از اونهاست. قاضى استناد به او حكم مى‏كند. اين معنا كافى است در اعتبار بينه ما هى بينة، يعنى شهادت العدلين.
سوال؟ عرض مى‏كنم ظاهر روايات اين است كه شارع اون معناى لغوى كه بيّن بودن است، موضح بودن را اعتبار كرده است. در شاهدين عدلين اعتبار كرده است كه شاهد العدلين قطع نظر از قضا بينه است. يك مثبت واقع است. قطع نظر از قضا. سوال؟ چون كه قطع نظر از قضا حجّيت دارد قضا بالحجت است. سوال؟ بدان جهت ذكر شده است ديگر، چون كه او قطع نظر از قضا حجت نيست عدل ذكر شده است اين براى بينات. بينات معناش اين است كه اين شاهد العدلين فى نفسه حجيت دارد و قطع نظر از قضا او مدرك قضا است و يكى هم ايمان كه در باب قضا اعتبار دارد. اين يك كلمه‏اى هم بگويم تمامش كنيم اون يك كلمه عبارت از اين است كه بعضى‏ها گفته‏اند كه بابا اينقدر ظهور و اينها نمى‏خواهد. بينه اگر در باب قضا حجت شد در باب غير قضا به طريق اولويت حجيت دارد. چرا به طريق اولويت؟ چون كه در باب قضا، قضا با اين اهميتش بينه اگر اونجا شاهدين عدلين معتبر بوده باشد، در غير باب قضا كه اون اهميت باب قضا را ندارد. چون كه در باب قضا احتياط در اموال و حقوق و نفوذ است به خلاف باب غير قضا كه اين نجس است و اين حرام است اون حلال. در اون باب با اهميت كه مورد، مورد احتياط است كه بايد رعايت احتياط بشود و بايد بينه در اونجا معارض با قائده يد است با قول ذواليد است با اون بيانى كه گفتيم با اون معارضه و امثال ذالك شارع با اون مقام احتمام باب قضا حجت بوده باشد در غير باب قضا كه نه اون معارضه است نه اون احتمام است توجه كرديد به طريق اولى استدلال مى‏شود. اين استدلال، استدلال درستى نيست. چرا؟ چون كه در باب القضا غرض انهاء المخاصمه است كه مخاصمه تمام بشود.
بايد فيصله پيدا كند. بدان جهت در باب مخاصمه شارع ممكن است به جهت انهاء مخاصمه بينه را اعتبار داده باشد ولو اهميت دارد ولكن بايد انهاء مخاصمه بشود. بدان جهت اگر بينه نشد نوبت به يمين مى‏رسد. با يمين انهاء مخاصمه مى‏شود ديگر. قسم مى‏خورد حكم تمام مى‏شود ديگر. ولكن انهاء مخاصمه، اونجا رجوع كردند به اصول و اينها مخاصمه را كه رفع نمى‏كند ولكن به خلاف ما نحن فيه كه باب غير قضا و اينهاست. خوب بينه حجت نبوده باشد به اصول عمل كن. كل شى‏ء لك على... اينجا كه مطروح اينها نيست كه به اصول عمل نشود. اينجا مرجع هست، اونجا مرجع نيست. اينجا مرجع اصول و قوائدى كه معتبر است، بدان جهت شارع بينه را اعتبار نداده. اونجا اعتبار داده كه مى‏گويد بايد انهاء مخاصمه بشود. خوب بايد انهاء مخاصمه اين است كه به بينه اعتبار داده است. بدان جهت بينه شده به ايمان اعتبار داده است كه به اونها قضا بشود.