جلسه 81

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 81 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1365 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
در عروه مى‏فرمايد در ثبوت النجاست الماء و غير الماء به خبر العدلين اشكال. خبر عدل واحد. عرض مى‏كنم علامه در تذكره فرموده است نجاست در آب و غير الآب به خبر العدل ثابت مى‏شود. و در حدائق، صاحب الحدائق اين قول را تقويت كرده است. ولكن همين علامه كه در تذكره اعتبار داده است به خبر واحد به حسب استعاده‏اش در منتهاش انكار كرده است حجيت خبر عدل را، و قبل از علامه محقق در معتبر، نفى كرده است اعتبار خبر عدل را در ثبوت نجاست من غير فرق بين الماء و غير الماء. و سيد قدس الله نفسه الشريف كه اشكال مى‏كند اين اشكال، اشكال سيال است. در تمام مواردى كه، در تمام موضوعات، موضوعات تكليف و الحكم الوضعى كه اون آب بايد احراز بشود در ترتيب اثر يا در ترتب اون حكم در تمام اونها ايشان در ثبوتشون به خبر واحد اشكال كرده‏اند. نه اين كه اين اشكال منحصر است به ثبوت نجاست او به نجاست الماء او به نجاست غير الماء. و استدلال مى‏شود بر اين كه عدل ، خبر عدل در ثبوت نجاست اعتبارى دارد؟ استدلال مى‏شود به رواياتى كه از اون روايات كانّ استدلال مى‏شود خبر العدل اعتبار دارد. ولو اين روايات در موارد خاصه وارد شده است كه خبر العدل در اونها اعتبار دارد. ولكن به حسب متفاها عرفى خصوصيتى در اون موارد ديده نمى‏شود كه اون خصوصيت موجب بشود اينجا خبر العدل اعتبار دارد. در اين موضوع يا ساير موضوعات. اين روايات در متعدد است و در ابواب متفرقه ذكر شده است.
اونى كه ما ذكر مى‏كنيم در مقام اين منحصر نيست فقط به اين روايات. در ابواب مختلفه رواياتى هست، در اعتبار خبر ثقه در اون موارد، كسى كه متوفع بكند، متوفع باشد مى‏تواند اين روايات غير از اينهايى كه در مقام ذكر مى‏كنيم بدست بياورد. اينهايى كه ذكر مى‏كنيم منحصر در اينها نيست. رواياتى كه در مقام ذكر مى‏شود يكى از اينها در باب وصيت وارد است. كه وصيت موصى كه موصى وصيت كرده است يكى از موضوعات است وصيت موصى كه اون وصيتش نافذ است و بايد وصى عمل بكند. وارد است در روايات كه خبر عدل و خبر ثقه در اخبارش اون كسى كه ثقه هست خبر داد كه موصى اين وصيت را كرده است، براى اون وصى كه شنيد حجت مى‏شود و بايد به اين خبر ترتيب اثر بدهد. اين‏
روايات در جلد 13، در باب 97 من احكام الوصايا است. در اين باب هم روايت، روايت اولى است. محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن يحيى اين محمد ابن يحيى شيخ كلينى است. كه سند شيخ به او صحيح است. كما اين كه در مشيخه‏اى تكذيب فرموده است. محمد ابن يحيى هم نقل مى‏كند عن محمد ابن الحسين ابن الخطاب است اشعرى كه از اجلاست. عن عبد الله ابن جبله اين عبد الله ابن جبله ولو فرض كنيد واقفى است ولكن شخص ثقه‏اى است، از ثقات است. عن اسحاق ابن عمار كه اون هم ثقه است بدان جهت روايت من حيث السند موثقه مى‏شود. عن ابى عبد الله عليه السلام قال: سألته ان رجل كانت له... از امام سوال مى‏كند كه كسى پيش من پولهايى داشت. منتهى عين خارجى بود يا در زمه بود، محتمل است هر كدام. هر دو را مى‏گيرد و كان مريضا، اين شخصى كه پيش من پولش امانت بود يا به وجه ديگرى بود كه قرض بود مثلا و كان مريضا اون شخص مالك، شخص مالك مريض بود. فقال لى، اينجور به من وصيت كرد، قال انحدث... اگر مرگ خدا كه حق است همه را مى‏گيرد به من، مرا هم گرفت... از اون دنانينى كه پيش تو دارم 20 دينارش را به فلان كس بده و... هر چه باقى ماند اون مابقى به برادرم بده. ظاهرش اين است كه به برادرم بده از باب ارث است. چون كه اولاد مثل اين كه نداشته است.
يا فرض كنيد از باب ارث بود موال ديگرى هم داشت، فرقى نمى‏كند. اون شخص مرد. و لم اشهد موت، اون وقتى كه مرد من ديگر پيشش حاضر نبودم كه ببينم چه مى‏گويد قبل از موتش. فاتانى رجل مسلم صادق، پيش مرد مسلمانى آمد كه صادق است، يعنى راست گوست، ثقه است. مى‏شناسم. فقال لى انه امرنى، اون شخص مريضى كه مرحوم شد به من اينجور امر كرد، ان اقول لك، كه به تو اينجور بگويم... امرتك... ملاحظه كن اون دنانى، يعنى 20 دينار را كه امر كرده، اينجور به اون دنانيرى كه بيقه 20 دينار است. التى امرت ان الى اخى فتصدق منها بعشرت دنانير از اون دنانيرى كه به برادرم مى‏دهى 10 دينارش را صدقه بده از قبل من، اقسم‏ها فى المسلمين قسمت بده به فقرا مسلمين تقسيم كن 10 دينارش را. و لم يعلم اخوه ان انى شى‏ء به امام عليه السلام عرض مى‏كند كه برادرش كه بايد به او اون دنانى داده بشود او اصلا نمى‏داند كه پيش من دنانيرى هست براى اين ميت. فقال ارا، ان اتصدق من عشرة دنانير من اينجور مى‏بينم كه بايد اون 10 دينارى كه بعد به تو صادق خبر داد 10 دينار از اون بقيه را صدقه بدهى. خوب اين معلوم مى‏شود بر اين كه خبر ثقه، ولو مسلم را هم بگوييد كه اسلامش هم در ثقه بودن مدخليت دارد. چون اين شخص اين حرف را فرض بفرماييد به اين شخص رسانده است، به احتمال علم پيدا نمى‏كند عادتا انسان از اين خبر كه اين اشتباهى نكرده است، خطائى نكرده است. او همينجور گفته است. عادتا علم نمى‏آيد. خبر، خبر الثقه است و ظاهر روايت اين است كه متعين است كه به اين‏
خبر ثقه عمل بشود. و مى‏بينيد كه اين باب وصيت در وصيت يك خصوصيتى هست توى ذهن نمى‏خورد اين خصوصيت بوده باشد در باب وصيت كه در باب غير وصيت صادق مثل نه قولش اعتبار ندارد. يكى اين روايت است، يكى هم صحيحه هشام ابن سالم است.
صحيحه هشام ابن سالم در باب وكالت وارد است. باب دوم از احكام الوكاله، آنجا روايت، روايت اولى است. كسى، كسى را وكيل كرده بود. روايت من حيث السند صحيح است. محمد ابن على ابن ابن حسين باسناده عن محمد ابن ابى عمير عن هشام ابن سالم عن ابى عبد الله عليه السلام شيخ هم نقل كرده است باسناده عن محمد ابن على ابن محبوب عن محمد ابن عيسى كه سابقا شرحش را گفتيم عن محمد ابن ابى عمير عن هشام ابن سالم. روايت من حيث السند صحيحه است. كسى وكيل شده بود فرض بفرماييد بر اين كه امرى را انجام بدهد. اون امرى كه قابل وكالت است. معامله و نفع المعامله. بعد اين شخصى كه هست موكل را عزل كرده است. ولكن عزلى كه هست عزلش، بعله اون وكيل هم رفته است اون كار را انجام داده است. اين بعد العزل و اون شخص اين كار را انجام داده است اين نافذ است يا نه؟ در اين مسئله هست، سابقا مسئله‏اش را يك وقتى گفتيم كه اگر عزل رسيده باشد براى وكيل امرش منجى نيست و اما نرسيده باشد عزل هم شده باشد اون امر نافذ است. وكالت باقى است. به هم نمى‏خورد به عزل از بين نمى‏رود. گفتيم وكالت كه يكى از عقود است يك امر اعتبارى است بقاء دارد. الوكالت ثابتة يعنى دائمة. در اون حديث در ذيلش اينجور مى‏فرمايد: مى‏گويد اذا وكل وقتى كه موكل توكيل كرد وكيلى را، ثم قائم ان المجلس. وكيل از مجلس پا شد رفت كه انجام بدهد. فامره ما ابدا، اون امرى وكيل اطيان مى‏كند اون معامله اون ماضى است، نافذ است و الوكالت ثابتة، وكالت هم ثابت است حتى يبلغ العزل حتى اين كه عزل موكل به او برسد. حتى يبلغ العزل الوكاله بثقة كه اون شخصى كه ابلاغ مى‏كند بايد شخص موثق بوده باشد كه اون ثقه يبلغه ابلاغ عزل بكند او يشافهه... يا خودش موكل را ببيند كه موكل گفت عزل. مادامى كه ثقه خبر نداده است به عزل و مشافعه‏اى بالعزل نشده است امرض ماضى است و وكالت ثابت است. اگر ثقه خبر داد ديگر تمام مى‏شود. خوب معلوم مى‏شود كه عزل كه يكى از موضوعات است بواسطه اخبار ثقه ثابت مى‏شود. عزل، فسخ اينها با هم فرقى كه ندارند. عزل الوكاله يا خود توكيل با عزلش چه فرق دارد كه عزل به قول ثقه ثابت‏بشود و لكن غير العزل ثابت نشود اين احتمال خصوصيت كانّ اين نمى‏شود.
باز يك روايت ديگر انسان امه‏اى را مى‏خرد بايد امه موطوعه بوده باشد. وطع كرده باشد بايعش، بايد استبراء كند اين را. امام عليه السلام مى‏فرمايد اگر بايع امين، يعنى امين فى القول گفت بر اين كه وطع نكرده‏اند اين را موطوعه نيست‏
اونجا ديگر استبراء ساقط مى‏شود. صحيحه عبد الله ابن سنان است در جلد سيزدهم باب يازدهم من ابواب بيع الحيوان. روايت سومى است و عن محمد ابن يحيى كلينى نقل مى‏كند عن محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد، احمد ابن محمد ابن عيسى است عن ابن محبوب، حسن ابن محبوب است. عن عبد الله ابن سنان، روايت صحيحه عالى است. قال سألت ابا عبد الله عليه السلام، قلت ارأيت افوا جاريت و هى طاهر من اگر بخرم يك جاريه‏اى را كه او طاهر است نگاه دارد، حايض نيست مثلا و ضعم صاحبها ان... صاحبش گفت از وقتى كه اين پاك شده است ديگر من وطع نكرده‏ام. چون كه استبرائش به حيض است، حيض نشده و بعد از او پاك شده است و اصلا وطع نكرده است. قال ان كان عندك امينا. اگر بايع كه اين قول را گفته پيش تو امين بوده باشد، يعنى امين به حسب قول بوده باشد، امين معناش اين است. نه اين كه در پول امين بوده باشد به مناسبت حكم موضوع امين بالقول است. كه همان ثقه است. خوب معلوم مى‏شود كه مفيد علم كه نمى‏شود. خبر واحد است ولكن شخص، شخص امينى است. اين كلمه امين و ثقه را نگه داريد كار داريم باش.
در اون روايت هم داشت كه ثقه، بثقة يبلغ العرض. يبلغه العرض اگر فرض بفرماييد پيش تو امين بوده باشد فمسّها، مسح بكن، يعنى وطع عيبى ندارد ديگر استبراء براى تو لازم نيست ان امر الشديدين يعنى احتياط بايد بشود ديگر اگر امين است و ثقه است مى‏توانى ترك بكنى احتياط را. در ما نحن فيهى كه هست، در ما نحن فيه، عرض مى‏كنم بر اين كه در ما نحن فيه با وجود اين كه فروج است يا احتياط است، خودش هم دارد امام عليه السلام... مع ذالك قول چيزى كه هست، قول امين را، قول بايع را اعتبار مى‏دهد. اونى كه از فروج هم نيست اونقدر شارع امر را در او اوسع گرفته است كه خواهيم گفت، كه اوسع گرفته است اونجاها ديگر به طريق اولى مى‏شود. اين روايات. باز روايات ديگر.
در باب اذان مؤذن وارد است ديگر نتوانستم اون كتاب را بياورم. در ابواب اذان اونجا وارد است جلد چهارم رسائل است. كه اعتماد مى‏شود در دخول الوقت، دخول الوقت هم يكى از موضوعات است. به اذان اون مؤذنى كه چيزى كه هست ثقه است. موثق است يعنى هم ثقه است در قول و هم ثقه است در شناختن وقت. يعنى عالم به وقت است و موثق در قولش است. كه رسول الله مى‏فرمود وقتى كه بلال اذان داد نماز بخوانيد. خود رسول الله مى‏فرمود كه رعايت وقت را مى‏كند. ثقه بودنش هم كه محرز بود، جلالتش هم كه محرز بود. خوب احتمال اشتباه نمى‏رود از بين، توجه كرديد. با ثقه بودن وقت شناختن منافاتى ندارد. ولكن فرموده است كه به اذان او اعتماد كنيد. نماز بخوانيد، امساك بكنيد يا افطار بكنيد، اذان اخبار است ديگر، اخبار عملى است. اخبار عملى به دخول الوقت است. وقتى كه اخبار عملى به دخول الوقت شد معلوم مى‏شود اين اذان اعلام‏
است. كه اگر در اون وقت نماز هم بشود در اون وقت هم اعلام مى‏شود هم صلاة مى‏شود. اگر صلاة نيست فقط اذان اعلام مى‏شود. اين اعلام به دخول الوقت است و به او اعتماد كنيد و هكذا غير مواردى كه عرض كردم تطبع بكنيد پيدا مى‏كنيد دليل را. و بعضى‏ها استدلال كرده‏اند علاوه بر اين‏ها كه خبر العدل معتبر هست در موضوعات به مفهوم آيه نباء كه ان جائكم فاسق بنباء فتبينوا، فاسق اگر خبر بياورد، تبين كنيد وجوب تبيّن شرطى است. يعنى به وجوب تبيّن شرطى است يعنى تحصيل واقع بكنيد. يعنى به خبر فاسق نمى‏شود اعتبار كرد. گفته‏اند اين مفهوم دارد كه اگر عاقل خبر داد ديگر تبيّن از صحّت و سقم خبر، در عمل كردن ديگر شك نيست يعنى معتبر مى‏شود ديگر. چون كه وجوب نفسى كه محتمل نيست. يكى از واجبات شرع هم تبيّن از خبر فاسق بوده باشد. اين بالعمل است. فاسق اگر خبر داد تبيّن كنيد كه عمل به علم مى‏شود. دون الخبر، و اما اگر فرض بفرماييد عادل بوده باشد اينجور نيست. سابقا در بحث اصول گفتيم ديگر. ديگران هم فرموده‏اند كه اين آيه نباء مفهوم ندارد ولو قضيه شرطيه است ان جائكم فاسق بنباء مفهومش سالب الانتفاء موضوع است. يعنى جزاء كه وجوب التبيّن است منتفى مى‏شود به اعتبار اين كه موضوعش نيست. موضوع خبر فاسد است. خبر فاسد اگر موجود شد تبيّن كنيد. خوب اگر فاسق نشد موضوع نيست، تبيّن هم نمى‏شود.
اما اگر موضوع آخر كه خبر عاقل است او موجود يا نشد، آيه ساكت از اوست. كه مى‏گويند قضيه شرطيه شى قتل بيان تعقل الموضوع... موضوع وجوب التبيّن خبر فاسق است. خبر فاسق اگر موجود شد تبيّن كنيد. خوب خبر فاسق نشد تبيّن لازم نيست. اما خبر عادل بشود او داخل، نه منطوق آيه است نه مفهوم آيه است. اين را سابقا اينجور گفتيم ولكن مرحوم حكيم خدا رحمتش كند در مستمسك فرموده است اگر آيه نباء مفهوم داشته باشد، و دلالت كند بر اين كه خبر عدل حجت است نمى‏شود به اين مفهوم عمل كرد. چرا؟ چون كه معارضه مى‏افتد ما بين مفهوم آيه نباء، كلام حكيم را نقل مى‏كنم در مستمسك. ايشان مى‏فرمايد بر اين كه اگر آيه نباء مفهوم داشته باشد معارضه مى‏افتد ما بين اين مفهوم و ما بين حصرى كه از روايت مسعدت ابن صدقه استفاده شد. استفاده شد بر اين كه الاشياء على كلها ذالك حتى يستقين غير ذالك او تقوم به البينه. يعنى اونى كه اصالت حليه را از بين مى‏برد او منحصر است به بينه. پس حصر كرد ديگر به استوانه و قيام بينه. واين كه به خبر عدل هم از اون حليت مى‏رود از اشياء منافى با حصر است ديگر. ايشان مى‏فرمايد اين مفهوم منافى با اون حصر است. و جمع عرفى نيست. درست توجه كنيد عبارت ايشان را چه جور معنا مى‏كنم تا توهمى ديگر نشود.
ايشان مى‏فرمايد جمع عرفى نيست كه اون اطلاق اون حتى يستقين غير ذالك او
تقوم به البينه اطلاق مذكور بعد حتى را تبييد كنيم به مفهوم آيه. كه بگوييم بر اين كه الاشياء على كلها ذالك حتى يستقين غير ذالك، او تقوم به البينه توجه كرديد، او يقوم به خبر العدل. كه عطف كنيم كه تبييد كنيم اطلاق را، يا خبر العدل باشد. كما اين كه تبييد خواهيم كرد الاشياء على كلها ذالك حتى يخرج اليد بنجاست شى. تبييد خواهد شد اون ما بعد الغايت. اين مفهوم آيه را هم مقيّد قرار بدهيد اين جمع عرفى نيست. چرا؟ ايشان فرموده است... از قبيل عطف الجزء على الكل است عطف جزء على الكل مستهجن است. حتى تقوم به البينه او خبر العدل. خوب از اول بگو او تقوم خبر العطف عدل ديگر. عطف جزء على الكل مستهجن است بدان جهت اين جمع عرفى نيست. بلكه مقتضاى جمع عرفى اين است، اگر آيه نباء ظهور در مفهوم داشته باشد اون حصر را در روايت مسعدت ابن صدقه قرينه بگيريم، اينجور معنا مى‏كنم كلام ايشان را. قرينه عرفيه بگيريم كه اين شرطيه در آيه ان جائكم... اين قضيه مفهوم ندارد. مفهوم از اين اعاده نشده است. چرا؟ چون كه موضوع مجى خبر فاسق است. نه موضوع آمدن خبرى است كه شرطش اين است كه او را فاسق بياورد. آخر دو تا احتمال است در آيه. النباء اذا... مفهومش اين است كه النباء اذا لم يجع به فاسق فلا يطتبين. اينها كه قائل به مفهوم گفته‏اند اينجور گفته‏اند. و اونى كه ما گفتيم مفهوم ندارد نباء موضوع حكم نيست. ان جائكم فاسق بناء خبر الفاسق موضوع حكم است. اگر فاسق خبر نياورد موضوع حكم نيست. عادل خبر آورد اون يك موضوع ديگرى است كه اين آيه متعرض او نيست. نفيا و اثباتا.
مى‏فرمايد على فرض اين كه آيه هم ظهورى داشته باشد در اعتبار خبر العدل روايت مسعده قرينه عرفيه است كه از آيه مفهوم مراد نيست. اين كه اينجور معنا كردم به وهم نياد. اشكال نشود كه خبرى كه مخالف با آيه است اصلا حجيّت ندارد. كه جمع عرفى نداشته باشد، تباين داشته باشد اصلا اون خبر حجيتى ندارد. اين نيست مرادشون. ايشان مى‏گويد جمع عرفى هست ما بين آيت و الروايت. ولكن اين جمع عرفى نيست كه آيه را مقيد روايت قرار بدهيم. بلكه جمع عرفى اين است كه روايت را قرينه عرفيه قرار بدهيم. در مراد از آيه كه اون آيه‏اى كه هست از او قضيه شرطيه مفهم دار، كه نباء موضوع حكم بوده باشد و اون مجى الفاسق شرط بشود. اينجور نيست بلكه موضوع حكم همان خبر الفاسق است. مراد ايشان اين است. بعد خدا رحمتشون بفرمايد در ذيل كلام فرمود بر اين كه از اينجا معلوم شد اونهايى كه ادعا كرده‏اند خبرى كه هست، خبر العدل سيره متشرعه بر اين جارى است. سيره متشرعه بر اين جارى است كه به خبر العدل اعتنا مى‏كنند در اخبارش به طهارت و نجاست. اون حرف هم، حرف درستى نيست. چرا؟ براى اين كه اولا ما بين خبر ثقه و ما بين خبر العدل من خصوص من وجه است. ربما يكون الشخص عادلا ولا يكون ثقة چون كه كسى‏
است كه خيلى آدم حسابى است. نماز شبش ترك نمى‏شود اما خيلى اشتباه مى‏كند در نفى اين با هم تنافى ندارد. ثقه نيست، ثقه در نقل نيست. ولكن عادل است. ربما ثقه در نقل مى‏شود، ولكن اشتراك است يا مثلا عمل ديگرى دارد كه فاسق است ولكن اين دروغ از او نديده‏ايم ما.
پس ما بين عنوان ثقه يعنى ثقه فى النقل و ما بين عادل من خصوص من وجه است. پس اين سيره دليل بر اعتبار خبر العدل نمى‏شود. مضافا بر اين اگر اين سيره هم تمام بشود و گفتيم كه اين سيره تمام است و گفتيم عقلا هم همين جور است در موضوعات به ثقات عمل مى‏كنند. متشّر خصوصيتى ندارد. كما اين كه خواهيم گفت. ثقات اصلا در اخبار موضوعات امورى كه راجع به... هست به خبر ثقات عمل مى‏كنند. كه همان دليل حجيت خبر ثقه است كه در احكام شرعيه هم كه قضاياى كليه است. كه از ائمه قضاياى كليه را روات نقل مى‏كنند. دليل عمده‏اش همان حجيت سيره بلى است ديگر. سيره... بما هى... نيست. سيره بما عقلا است اگر بوده باشد. و اين سيره عقلا اگر ثابت بوده باشد، مثل اين كه ثابت هم هست ايشان قبول مى‏كند اين سيره عقلا را كه عقلا به اخبار ثقات عمل مى‏كنند مى‏فهمد كه اين روايت مسعده واقع مى‏شود. روايت مسعده كه فرموده، شبهات موضوعيه،ها! نه در احكام كليه. در شبهات موضوعيه كه الاشياء على كلها ذالك حتى يستقين لك به غير ذالك او تقوم به بينه اين روايت اون اخبار از موضوعات را رد مى‏كند از اين سيره‏اى كه هست. مى‏ماند، پس آيه كه نشد، سيره هم كه رد شد اون اخبار هم ديگه احتمال خصوصيت مى‏دهيم در آنها كه اون اخبارى كه گفتيم، هم در مواردى كه پيدا بشود خالى از احتمال خصوصيت نيست. بدان جهت ايشان فتوا مى‏دهد بر اين كه على ذالك قوت الاقوا اين است كه خبر العدل اعتبار ندارد. در موضوعات خبر العدل اعتبارى ندارد. ديگر ايشان مثل صاحب العروه اشكال تردد ندارد. جزم مى‏كند چون كه مرحوم صاحب العروه پشت سر اشكالى كه گفته است در اكثر موارد عروه همين جور است كه فلا يدرك الاحتياط. اشكال تردد است احتياط واجب مى‏كند. نمى‏گويد كه اعتبار ندارد ولكن ايشان فتوا مى‏دهد كه اعتبارى ندارد پس اون احتياطهايى كه هست در اين موارد همه‏اش احتياط، احتياط مستحبى مى‏شود پيش صاحب مستمسك. اين حاصل فرمايشى است كه ايشان فرموده است.
عرض مى‏كنيم آقا اونى كه ثابت است شما هم قبول كرديد ما هم قبول كرديم و مورد روايات هم هست اون خبر ثقه است. يعنى ثقه فى قولها سيرة العقلا هست. خوب وقتى كه سيرة العقلا شد اين سيره عقلا چه جور به اطلاق اين سيره‏اى كه هست به اطلاق رد مى‏شود؟ آخر در بحث اصول مقرر است. سيره را اگر شارع رد بكند بايد همان مورد سيره را رد بكند. تا رد استفاده بشود. اگر بخواهد بگويد بر اين كه به ظن قياسى رد كند از او بايد از خود ظن قياسى رد كند والاّ لا ما ليس‏
لك به العلم... اين رادع نمى‏شود خبر حجيت را كه سيره عقلا هست. اگر فرض كنيد در قياس هم يك سيره‏اى بود مى‏ايستاد. اين فقط سيره ادناء العامه است. كه ادله خاصه هم دارد. كه روايات كثيره‏اى متعدده‏اى به عنوان او رد كرده است. از همان عنوان عمل به قياس در احكام شرعيه. اگر بخواهد شارع از اعتبار خبر قياس العدل رد كند اين نمى‏شود كه ان الظن... چرا؟ چون كه اون سيره او را علم مى‏داند. اينجور است ديگر. ان الظن لا يعمل، اين علم است، گفته‏ايم علم مى‏دانند ديگر. بدان جهت شارع اگر بخواهد يك خبر واحد را القا بكند از اعتبار بايد به عنوانش رد كند كه ليس امر بخبر الواحد يا ليس مثلا فرض كنيد اذن لاحد ان يعمل بخبر الواحد ثقة او به غير الثقه اينجور رد كند اون وقت معلوم مى‏شود كه او اعتبارى ندارد. خوب آقا اين روايت مسعده اطلاق دارد. مى‏گويد الاشياء كلها على ذالك حتى يستقين غير ذالك او تقوم به البينه. اشياء على الحليه هستند. چه ثقه بر خلاف خبر بدهد، چه ندهد ديگر. اين جور است ديگر. الاشياء كلها على ذالك حتى تقوم به... يعنى الاشياء مادامى كه اين دو شى موجود شده است على الحليت است. چه ثقه بر خلاف او خبر بدهد چه ندهد. اطلاق است ديگر. يا اطلاق نيست؟ اطلاق شد، آقا چه جور اطلاق مى‏تواند رد سيره بكند؟ اطلاق كه نمى‏تواند رد سيره بكند. اون وقت شما مى‏ماند محصور اين كه خبرى العدلى كه هست، عطف خبر العدل بالبينه مستهجن است. ما خبر العدل را عطف نمى‏كنيم. ولو استهجاء هم، فى كلام خواهيم كرد. قبول كنيم او مستهجن است، خبر ثقه را هم عطف مى‏كنيم و نسبت ما بين خبر ثقه و البينه، نسبت جزء به كل نيست. كه گفتيم، يعنى خودتان گفتيد كه نسبت ما بين خبر ثقه خصوص من وجه است.
بدان جهت، در باب بينه، بينه قول عدلين است. اگر عدلين شهادت دادند، ولو اين عدلين ثقه نيستند. بعضا اشتباه مى‏كنند. مع ذالك حجت است او، بينه تمام شد. بينه به خصوصى حجت است. اما اگر خبر الثقه حجت بشود يك عادل خبر داد كه ثقه نيست، اعتبارى ندارد. چون كه اعتبارش از آيه نباء است، آيه نباء مفهوم ندارد. اگر از سيره است سيره به خبر ثقه است. خبر ثقه است، خبر ثقه اعتبارى دارد و در اون روايات هم اگر يادتان بوده باشد صحبت عادل نبود. صحبت امين فى النقل بود. صحبت ثقه فى النقل بود. ثقه يعنى، ثقه در نقل بوده باشد. ظاهر اين روايت همين است كه، مقام فرق مى‏كند،ها! لا اتصلى خلق من تصق به يعنى تصق به ديانته، اون عدل است. و اما مناسبت حكم موضوع در اخبارات حتى يبلغ الثقه كه ابلاغ كند ثقه يعنى مخبر ثقه بوده باشد. مناسبت حكم موضوع فرق مى‏كند. امين در نقل بوده باشد. نه امين در اموال و امثال و ذالك كه هست. مثلا فرض كنيد... پس وقتى كه اينجور شد خبر ثقه را حمل كردند بر بينه هيچ محصورى اين هم ندارد. ملتزم مى‏شويم الاشياء كلها على ذالك حتى يستقين غير ذالك او تقوم به البينه او اخبر به الثقه. يعنى به غير ذالك ثقه خبر بدهد. ملتزم‏
مى‏شويم اون روايات هم كه هست سيره عقلا هم كه رد نشده است. اين روايات هم نبود مى‏گفتيم خبر ثقه حجت است.
به همان دليلى كه در احكام مى‏گوييم. در احكام به چه دليل مى‏گوييم؟ مى‏گوييم سيره عقلاست و رد نشده است. اينجا هم سيره عقلا است در موضوعات رد نشده است. يك نكته‏اى مى‏گويم نكته مهم است، درست دقت كنيد. شخص، شخص ثقه منافات ندارد كه ثقه در نقل است بعضا اشتباه در نقل بكند اين اشكالى ندارد. ثقه در نقل است يا ممكن است يك جا يك گولى بخورد، خلاف واقع را بگويد. ثقه بودن منافات با اين ندارد كه در يك موردى خلاف واقع را بگويد. تعمدا يا در بعضى مواردى كه هست البته بعضى موارد نادره اشتباه بكند يا در بعضى مواردى كه هست فرض بفرماييد خلاف واقع در بعض نادر، خلاف واقع را بگويد با ثقه بودن منافات ندارد. صديق اللهجه يعنى دروغ از او شنيده نمى‏شود. نه اين كه هيچ دروغ نگفته است. از اين كه مى‏گوييم او صديق اللهجه است يعنى در عمرش دروغ نگفته است. ديگر اونجور كه نمى‏گويم يعنى مثل ساير ناس نيست. اين امتيازى دارد. تحفظ به حكاياتش مى‏كند. ثقه در نقل معناش اين است.
ثقه در نقل از خود عرف مى‏گيريم. كه مى‏گويد فلان كس صديق اللهجه است بپرسيم از خود او، تو كه مى‏گويى صديق اللهجه است، يعنى هيچ دروغ نگفته است؟ مى‏گويد نه، اين را نمى‏گويم. مثل ساير ناس نيست. امتيازى دارد كه تحفظ بر خبرش دارد. خبرش را خبر صحيحى مى‏گويد ثقه معناش اين است. بدان جهت اين منافات ندارد در يك جايى ثقه خبر داد ولكن توى ذهن من مى‏زند كه اين اشتباه كرده است. يا در اينجا خلاف واقع مى‏گويد، گول خورده است. اما ثقه است. اگر سيره عقلا را مى‏خواهيد يا اين روايات را مى‏گوييد اين ثقه را اعتبار كرده است. اين در اين صورت هم حجت است. حتى در اين صورت چون كه شخص ثقه است،... صدق مى‏كند عند العقلا هم حجت است. عند العقلا ملاك حجيّت ثقه بودن مخبر است. چرا؟ براى اين كه اگر بعد عذر بياورد اون كسى كه مخالفت كرده اعتنا نكرده است، عذر بياورد كه بر من اطمينان حاصل نشد، ظن حاصل نشد بر من، از قول او ظن حاصل نشد. مى‏گويند اين آدم درستى است اين دروغ نديده بودى تو، آمده بود گفته بود بايد عمل مى‏كردى. عذرش را قبول نمى‏كنند. اين كه احتزاز قبول نمى‏شود در جايى كه مخالفت بشود خبر ثقه، اين دليل بر اين است كه عند العقلا هم خبر ثقه به عنوان خبر ثقه حجيت است نه به عنوان اطمينان. نمى‏گويم اطمينان حجيت ندارد، اطمينان حجيت دارد. اگر او ثقه بوده باشد من اطمينان به خلاف داشته باشم اعتبارى ندارد. چون كه اطمينان است عند العقلا. با اطمينان من خبر ثقه حجت نيست. اطمينان به وفاق مى‏گويند. اطمينان به وفاق ندارند، ظن به وفاق ندارم. يا ظن به خلاف دارم كه اطمينان‏
نيست. اين در اين صورت ثقه خبرش از حجيت نمى‏افتد. عند العقلا اخبار ثقه حجت است و اطمينان هم حجت است. اين حجيت قابل القا است. ما نمى‏گوييم همه جا اينجور، ربما هم عند العقلا القا مى‏شود، مثل اين كه شخصى يك مريضى دارد پيش كسى، اون شخص در سفر است اون كسى كه پيش او ولدش هست و مريض است مى‏گويد امر مى‏كند كه تحفظ بر پدرم بكن. پسرم بكن من پسرم را از تو مى‏خواهم. ولى اين نمى‏تواند، فرض بفرماييد يك ثقه‏اى آمد خبر داد فرض بفرماييد كه ولو تعبير به ثقه بوده باشد خبر داد پسر مرضش اين است به او بكند. اين اونجا معناش اين است كه امر كرده به احتياط. امر به تحفظ كرده است. امر به تحفظ و امر به احتياط. اگر امر، امرى بود كه ترخيص در خلاف نداشت، سيره عقلا را عرض مى‏كنم او القاء اعتبار خبر ثقه است. اعتبار اون نظر طبيب است. بدان جهت او بايد احتياط بكند. احتياط در واقع بكند. مجرد اين كه كسى ثقه‏اى گفت بر اين كه اين شخص كافر است. بكش اينجا. نمى‏شه كشت. يا كسى بگويد كه اين جاسوس است، بكش اين را. نمى‏شه كشت اينجا. ولى در غمايى كه هست در غماء شارع تحفظ را واجب كرده است. دم مسلم محترم است. بايد غما بشود. حتى حدود...
يا اونى كه به منزله، اون جاها بر خبر ثقه حجيتى ندارد شارع در مواردى كه اگر احتياط كرده. اما اين كلام ما اين است در مواردى كه اين امر به احتياط نيست مثل ساير مواردى كه هست در اون امر به احتياط نيست در اون موارد عقلا به اخبار ثقات عمل مى‏كنند. وقتى كه به اخبار ثقات عمل كردند شارع هم ردى نكرده بدان جهت ما ملتزم هستيم در تمام موضوعات بلا استثناء مگر اون موضوعاتى كه احتياط در اونها واجب است احتياط در اونها واجب است، به شبهه نمى‏توان ترتيب اثر داد در اين مواردى كه هست در اين موارد در غير اين موارد اخبار ثقات حجت است و مى‏شود به او عمل كرد و يكى هم طهارت الاشياء و نجاست الاشياء است. اخبار ثقات، عدل خصوصيتى ندارد. بينه بالاخصوص حجت است. خبر العدل هم حجت است. خبر العدل به معناى ثقه. العدل فى اخباره، در اخبارش عدل بوده باشد، مستقيم بوده باشد. ثقه باشد اين هم حجت است بلا فرق موضوع و موضوع آخر. اين حاصل كلام ماست. انشاء الله كلام در اعتبار خبر ذواليد است.