جلسه 82
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 82 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1365 ه.ش
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
در عروه مىفرمايد نجاست الماء و غير نجاست الماء ثابت مىشود به اخبار ذواليد ولو ذواليد عادل نبوده باشد. عرض مىكنم مشهور بر اين است كه از اماراتى كه به عنوان خاص خودش معتبر است در بابى كه اون باب، باب طهارت و نجاست است قول ذواليد است. ولو در بعضى عبارات بلكه كثير عبارات، قول المالك گفته شده است. ولكن مراد قول ذواليد است. ائم از اين كه ذواليد مالك بوده باشد يا مالك شىء نبوده باشد وكيل بوده باشد. اون كسى كه ذواليد است اگر خبر داد از نظافت الشىء و تنجس الشىء، نجاست ثابت مىشود. ولو اون ذواليد عادل نبوده باشد. بنا بر حرف ما ولو ثقه نبوده باشد. ثقه فى اخباره هم نبوده باشد. قول ذواليد بما هو قول ذواليد اعتبار دارد. و اگر مخبر ثقه بوده باشد فرقى ما بين ذواليد و غير ذواليد نيست.
اين ذواليد ما نمىخواهيم و مشهور هم به او نسبت داده نشده است كه قول ذواليد را فى جميع اخباراته معتبر بدانند. اين اخبار از طهارت و نجاست ما بيده در او اعتبار دارد و در بعضى موارد ديگر كه اشاره خواهيم كرد. اينجور نيست كه ذواليد از هر چيزى خبر بدهد ثابت بشود. چون كه سيد در مسئله ديگر خواهد آمد كه اگر ذواليد خبر داد اين حوض خانه ما كر است در اعتبار خبرش اشكال است. او راجع به اخبار نجاست و طهارت نيست. جايى كه خبر بدهد از طهارت و نجاست اينجاست كه مشهور هست بر اين امر كه اين قول اعتبار دارد. اينجا در باب عروه، فقط نجاست را ذكر كرده است. ولكن فى ما بعد خواهد آمد كه در طهارت هم قول ذواليد اعتبار دارد. اگر شيى سابقا مىدانستيم كه ملاقات با نجس كرده است و نجس هست و ذواليد بگويد بر اين كه پاك است بالفعل، قولش مسبوع مىشود. و استسحاب منقطع مىشود. استسحاب بقاء الشى على نجاسته.و مناقشه كرده است در اعتبار قول ذواليد محقق خوانسارى در شرح الدروس كه فرموده است دليلى ندارد اعتبار قول ذواليد. ما فعلا كلام ما، در مدرك اين اعتبار قول ذواليد است. در اخبار از نجاست شىء يا طهارت شىء. در اخبار در نجاست قول ذواليد مسموع است به رواياتى تمسك كردهاند كه اون روايات وارد است. اون فراعى كه انسان از يد مسلم و در بازار مسلمين مىخرد در اون روايات فراع اون جلدى را مىگويند كه شامل پشم است. مثل اين كه فرض كنيد پوستين هايى كه درست مىكردند يا الان هم هست مىپوشند از جلد گوسفند يا غير گوسفند. اين فراعى كه خريده مىشود از مسلم يا از سوق المسلمين، رواياتى هست كه در اونها نهى شده است. كه از اونها نپرسيد. نپرسيد كه اينها مزكّى هست يا غير مذكى. بخريد و بپوشيد و نماز در اونها هم بخوانيد. مىدانيد كه صلات در اجزاء حيوانى كه غير مزكّى است صلات در او محكوم به بطلان است. ولو حيوان مأكول اللحم بشود. ولكن چون كه غير مزكّى است صلاة در اجزاء اون حيوان محكوم به بطلان است. در اون موثقه ابن بكير دارد كه وارد در لباس مصلى است لا يقبل تلك الصلاة مگر صلات را در چيز بخواند در جزئى بخواند از حيوان كه مأكول الحم است قد ذكيه الضابح اون حيوان را ضابح ضبح كرده باشد. يعنى مزكّى باشد. قلت... قال نه. اگر زكات، زكات شرعى شد بر حيوان مأكون اللحم صلات بر اجزاء او عيبى ندارد. روى اين اساس اين گرفتارى بود كه از بازار مىخريدند. اين فرا را مىخريدند. خوب اون محل خدشه بود كه با اينها مىشود نماز خواند يا نه؟ تزكيه شده است اينها يا نه؟ چون كه عامه ميته را بواسطه دباغه بواسطه دباغى پاك مىدانند. مىگويند حيوان ميته را، حيوان ميته است جلدش را پاك
كنند. دباغت پاك مىكند جلد را. اين را كه شيعهها قبول نداشتند. بدان جهت اون جلد فراعى كه در بازار يا در وثوق المسلمين فروخته مىشد احتمال اين بود كه اين جلد ميته است، دباغى شده است.
امام عليه السلام در اين روايات نهى فرموده است كه شما سؤال نكنيد. همين بخريد، و در او نماز هم بخوانيد. اين رواياتى است كه از اون روايات استفاده مىشود كه ثوق المسلمين و كون المسلم بايعا اين اماره تسييع است. يعنى استسحاب عدم تسييع منقطع مىشود. وقتى كه انسان جلدى را، لحوى را اونى كه راجع به اجزاء الحيوان را... يعنى كفشها را كه از جلد است، چرم است اينها را از ثوق المسلمين و از يداء مسلم بخرد در صورتى كه احتمال تزكيه بدهد او محكوم (قطع نوار).
اونجايى كه محرز است غير مزكّى است اونجا قيمتى ندارد. يا حالت سابقهاش مىداند بر اين كه اين از بلاد كفّار آمده ما وارد اون بحث نمىشويم. اجمالا در اين رواياتى كه وارد شده است نهى وارد شده است كه سؤال نكنيد. اين روايات چند تاش را در ما نحن فيه مىخوانم. و از اين نهى استفاده شده است بر اين كه قول بايع در اخبارش به نجاست الشىء مسموع است. چه جور استفاده شده است؟ وجه الاستفاده را بعد از خواندن اخبار عرض مىكنم. يكى از اين رواياتى كه استدلال مىشود بر اين كه قول بايع بر نجاست شىء مسموع است، اگر خبر داد به نجاست شىء اون مسموع مىشود يكى از اين رواياتى كه هست، روايت اسماعيل ابن عيسى است. روايت اسماعيل ابن عيسى در جلد دوم باب 50 از ابواب نجاسات روايت، روايت هفتمى است. شيخ قدس الله نفسه الشريف به اسناده عن احمد ابن محمد كه سند شيخ به احمد ابن محمد كه احمد ابن محمد ابن عيسى است سندش صحيح است. او هم نقل مىكند عن سعد ابن اسماعيل عن ابيه اسماعيل ابن عيسى. اين سعد ابن اسماعيل توثيق ندارد از پدرش نقل مىكند كه اسماعيل ابن عيسى است. پدرش هم ظاهرا توثيق ندارد. عيبى ندارد، چون كه اين روايت يكى، دو تا نيست. روايات معتبرهاى است كه الان مىخوانيم بعضاش را. قال سألت ابوالحسن عليه السلام، سؤال كردم از امام رضا عليه السلام عن جلود فراح يشتريه الرجل فى ثوق من اثواق الجبل. جلودى كه فراح هستند، بعله اينها را من مىخرم از مردى كه يشتريه الرجل، مىخرد اونها را مردى فى ثوق من اثواق الجبل. در ثوقى كه اثواق جبل است. اثواق جبل معروف بودند كه اونجا خريد و فروش مىكردند. از اون بازار مىخرند.
اى يسئل ان زكاته؟ آيا سوال بكند كه اين مزكّى است؟ اذا كان بايع مثل من غير عارف؟ اين بايعش مسلمانى است كه عارف نيست يعنى شيعه نيست. از غير العارف است، يعنى غير عارف به ولايت است. اون جلود را بواسطه دباغت پاك مىداند و مىگويد دباغت كار اون تزكيه را مىكند. ايشتريه الرجل فى ثوق من اثواق الجبل؟ ايسئل زكاته اذا كان البايع مسلم غير عارف؟ قال: عليكم انتم، ان تسئل عنه اذا رأيتم المشركون يبيعون ذالك. اگر ديديد كه بايعش مشرك است اونجا وظيفه داريد كه بپرسيد كه آيا مزكّى است يا غير مزكّى؟ و اما در صورتى كه مسلمان باشد، و اذا رأيتم يسلون فيه فلا تسئلوا عنه. وقتى كه ديديد بايعش مسلمان است، نماز مىخواند در اين ضبح شما ديگر سؤال نكنيد. از اين روايت استدلال شده است كه قول ذواليد در اثبات نجاست معتبر است. چون كه امام عليه السلام كه على تقدير صدور روايت از ايشان، هكذا روايات ديگر فرمود كه اگر ديديد مشركون مىفروشند، سوال كنيد. خوب بايع اگر مشرك باشد من سوال كنم، بگويد نه اين مزكّى نيست، تزكيه نشده است. مىخواهى بخر، مىخواهى نخر، دباغى شده است يا دباغى نشده است. دباغى بايد بشود ديگر. چون كه جلودى كه مىپوشند دباغى بايد بشود. بعله اين دباغت شده است و زكاتى هم ندارد. خوب ظاهر روايت اين است كه نمىتوانيد بخريد ديگر قولش مسموع است. وقتى كه مشرك بايع مشرك كه ذواليد است قولش اثبات نجاست را كرد، كه اين ميته است و نجس، ميته بودن را اثبات كرد خوب در جايى كه ذواليد مسلمان است او به طريق اولى مىشود ديگر. بايع مشرك وقتى كه جواب داد انّ هذا غير مزكّى، قولش مسموع شد كه ظاهر روايت سؤال كنيد، يعنى اونى كه جواب مىگويد براى شما حجّت است. اگر وقتى كه مشرك بايع مشرك گفت اين غير مزكّى است اون وقت در اين صورت توجه كرديد نمىشود بر اين، در اين نماز خواند. اون وقت فرض كنيد، توجه به قول او ثابت مىشود. كه اين ميته است فرض كنيد.
يك روايت ديگر كه صحيحه است او را هم بخوانم بعد بگويم توضيح مطلب را. روايت سومى در اين باب است كه و اسناده عن محمد ابن على ابن محبوب. شيخ به سندش از كتاب محمد ابن على ابن محبوب در تهذيب نقل كرده است. سندش به محمد ابن على ابن محبوب به كرّات گفتهايم صحيح است. محمد ابن على ابن محبوب هم نقل مىكند عن احمد ابن محمد اين احمد ابن محمد ابن عيسى يا خالد باشد فرق نمىكند فرق نمىكند ظاهرا عيسى است. او هم نقل مىكند عن احمد ابن محمد ابن ابى نصر بزندى صاحب الرضا سلام الله عليه كه اون شخس جليل القدرى كه خبر بئر را به ما گفت لانّ له ماده. او دارد بر اين كه سألت عن الرجل. چون كه جلالتش واضح است سألته يعنى امام رضا سلام الله عليه را سؤال كردم ان الرجل يعط الثوق مىآيد به بازار، يعنى بازار مسلمين است ديگر. فيشترى جبة فراع، جبه فراع را مىخرد لا يجرى... نمىداند بر اين كه زكيه است يا غير زكيه. مزكّى است يا غير مزكّى. ايصلى فيها، در او نماز بخواند يا نخواند؟ قال نعم. ليس عليكم المسئله. شما سوال نكنيد، وظيفهاتان سوال نيست. انّ ابا جعفر كان يقول، ابا جعفر اينجور مىفرمود جدم، ان الخوارج زيقوا الى انفسهم. خوارج بر نفسشان زيق گرفتهاند چون كه جاهل بودند. ان الدين اوسع من ذالك. دين اوسع است از اين. يعنى دين يعنى احكام دين،ها! اختصاصى به نجاست و طهارت و زكات و غير زكات ندارد. همه جا. چون كه مثلا دينى كه هست، اينجور نيست كه مردم را به زحمت بياندازد. ان الدين اوسع من ذالك دين اوسع بر اين است. ليس عليكم المسئله اين سوال وظيفه تو نيست.
خوب اگر سوال كرد متفاها عرفى از اين روايت اين است كه اگر سوال كرد، خوب وظيفه ندارد اما سؤال كرد او گفت غير مزكّى است. دباغى شده است، اين ملزم است قولش بايد اخذ كند. اين دو تا روايت و اين رواياتى كه از اين قبيل است استدلال شده است. جوابى دادهاند از اين روايات. جوابى كه از اين روايات دادهاند گفتهاند بر اين كه اين روايات جواب نمىگويم، جواب بدى هست،ها! جواب بعله خوب است ولكن جواب، اين جواب، جواب مقام نيست. گفتهاند بر اين كه در روايات دارد كه سؤال نكنيد. وظيفهاتون سؤال نيست. سؤال بر نهى از سؤال شده است. فرمودهاند در مقام جواب، نهى از سؤال مثل امر به سوال است. چه جورى كه در امر به سؤال دلالت نيست كه قول مجيب تعبدا قبول مىشود، هر چه گفت مجيب تعبدا قبول مىشود فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون. در نهى از سوال هم همين جور است كه سوال نكنيد. در اين دلالتى نيست بر اين كه اگر سؤال كرديد وظيفهاتون سؤال نيست. سؤال كرديد نه او هر چه گفت شما بايد قبول بكنيد. اينجور نيست. ممكن است سؤال مفيد علم بوده باشد يا اطمينان بوده باشد. چون كه در روايات ندارد كه فقط از بايع سوال نكنيد. سؤال به معنا تفتيش است. سؤال تفتيشى خوب اونهايى كه اينها را مىفروشند از اين مىفروشد، اينها از كجا مىآيند، كى درست مىكنند؟ از كجا مىخريد؟ مىآريد؟ خوب سؤال كردن اين موجب علم مىشود يا لااقل موجب اطمينان مىشود. ندارد كه از بايعش سؤال نكنيد. سؤال نكنيد يعنى از جنس از اون فراعى كه مىخريد از اين كه اينها مزكّى هستند يا نيستند تفتيش نكنيد. بخريد و بپوشيد. پس در اين رواياتى كه هست دلالتى بر اين كه جواب مجيب حجت است تعبدا. اگر سوال كرديد در اين روايات دلالتى نيست. اين جوابى است كه فرمودهاند. جواب فى نفسه صحيح است اما موردش اينجا نيست. اينجا مىگوييم بر اين كه لافروض اگر در اين روايات تصريع شده بود اما به شرط اين كه توجه كنيد، در اين روايات اگر تصريع شده بود كه از بايعش سوال نكنيد، و اما اگر سوال كرديد او گفت غير مزكّى است، نمىتوانيد اين ثوب را استعمال كنيد. اگر اينجور هم بود باز اين روايات مربوط به مقام نبود. چرا؟ اينى كه در روايات هست، در روايات از اين كه مىشود در اين نماز خواند، خريد و از زكاتش سؤال نكرد، امام عليه السلام فرمود بر اين كه بخريد و سؤال هم نكنيد و بپوشيد. لافرض در اين روايات تسريع بود اگر اون صاحبش گفت غير مزكّى است نمىتوانيد در او نماز بخوانيد. اين رواياتى كه هست دلالت نمىكرد كه قول بايع معتبر است. ثوق المسلمين و كون البايع مسلما اماره تصريع است. در صورتى كه، اون بايع مسلم چيزى نگفته است مىفروشد، شما هم مىخريد اين اماره تصريع است. وقتى كه خودش تزكيه را نفى كرد، گفت مزكّى نيست. اين يدش اماره تزكيه است، از اماره تزكيه بودن مىافتد. اون وقتى اماره تزكيه است ثوق المسلمين و يد بايع مسلم كه نفى نكند مقتضاى يدش را و مقتضاى ثوق را نفى نكند كه اين مزكى نيست و اما اگر نفى كرد ديگر اماره تزكيه نيست. اين روايات مفادش اين است. وقتى كه نشد مقتض الروايت اين است كه اين مزكّى است. مقتضى استسحاب عدم تزكيه، مقتضاى استسحاب اين است كه اين جلد غير مزكّى است. اون استسحاب عدم تزكيهاى كه هم در اصول بحث شده انشاء الله در فقه هم در اون تزكيه بحث خواهيم كرد كه از مطهرات است.
بعله استسحاب عدم تزكيه جارى است. اين كه نمىشود نماز خواند چون كه استسحاب عدم تزكيه است نه اين كه بايع خبر داده به عدم تزكيه. بايع خبر داده به عدم تزكيه نه اين كه به قول بايع عدم تزكيه ثابت مىشود. نه، قول بايع كه ثوق المسلمين و يد البايع، يد بايع مسلمين اماره تزكيه بود وقتى كه نهى كرد، گفت نه اين مزكّى نيست اين از اماريت مىافتد. مثل اون يد، يد مىماند كه يد اماره ملكيت است. كتابى در دست من ديديد اين اماره ملكيت من است. وقتى كه من گفتم خودم كه نه اين ملك من نيست اين يد از اماريت مىافتد. يد اونجا اينجور است ديگر. اين هم نظير اوست. ثوق المسلمين و كون المال يعنى حيوان و اجزاء حيوان در يد بايع مسلم اين اماره اين است كه مزكّى است وقتى كه خودش گفت كه مزكّى نيست از اماريت مىافتد. مثل سقوط قائده يد از اعتبار اون وقتى كه خود ذواليد گفت نه ملك من نيست و در ما نحن فيه كه نمىشود نماز خواند نه اين كه قول ذواليد معتبر است. بلكه به جهت اين است كه استسحاب جارى است. استسحاب عدم تزكيه جارى است. استسحاب عدم تزكيه اينجا موردش است، و استسحاب عدم تزكيه مىگويد اين حيوان مزكّى نيست. پس نمىشه نماز خواند چون كه در موثقه ابن بُكير گفت صلات را خدا قبول نمىكند، مگر اون صلات را در اجزاء حيوان بخواند كه اگر ثوب از اجزاء حيوان است. اون حيوان مأكول اللحم باشد قد زكاه الضابح. ضابح تزكيه كرده باشد. مزكّى باشد. دباغت و اينها نمىشود. اليس الزكى بما حديد يعنى دباغت فايده ندارد بايد با چاقو همان ضبح معروف بشود. اين كه فرض بفرماييد موضوع اين است اين جلد از آن حيوانى كه هست يك زمانى بر آن حيوان اين تزكيه واقع نشده بود. اين تزكيه بعد واقع شد، اگر واقع شده است. موقعى كه آن حيوان روحش خارج شد نمىدانيم تزكيه واقع شد يا نه؟ استسحاب مىگويد واقع نشد. نمىخواهيم بگوييم كه مردنش به غير اوست، اثبات نمىكنيم. بدان جهت در مواردى كه احتمال بدهيم بر اين كه شيى مزكّى است يا غير مزكّى است كه اماره تزكيه نبوده باشد در بين. مىگوييم با او نمىشود نماز خواند اما نجس نيست. چرا؟
چون كه استسحاب عدم تزكيه اثبات نمىكند كه اين ميته است. يعنى موتش مستند است به غير تزكيه است به شىء آخر است. اگر موت مستند به تزكيه شد يعنى موت... روح، او مزكّى مىشود. و اما خروج روح اگر مستند به غير التزكيه شد او مىشود ميته. استسحاب مىگويد خروج روح اين مستند بر تزكيه نشده است. آن وقتى كه خروج روح مىشد آن وقت هم تزكيه واقع نشده بود. خروج روحش مستند به تزكيه در آن وقت هم نبود. اما مستند به غير اوست كه ميته باشد او را اثبات نمىكند بدان جهت كل شىء طاهر حتى... مىگوييم پاك است، ولكن باهاش نمىشود نماز خواند. هر لحم و هر جلد و اونى كه از اجزاء الحيوان است اگر اماره تزكيه در او ثابت نشد با او نمىشود نماز خواند ولكن محكوم به طهارت است. بدان جهت در ما نحن فيه اگر اون شخصى كه بايع بر اين جلد است چيزى نگفت، سوالى نشد، يدش اماره تزكيه است. ثوق المسلمين اماره تزكيه است. هم يد بايع مسلمان ولو در بازار غير مسلمين بخرد. و در صورتى كه احتمال بدهد كه اين مالى را مىفروشد اين مسلم احراز كرده تزكيه او را، يعنى خودش تزكيه كرده و دارد مىفروشد. مسلمين تزكيه كردهاند. و اگر ثوق المسلمين اصلا در يد مجهول الحال هم بخرد، در ثوق المسلمين مىخرد نمىداند بايعش مسلمان است يا غير مسلمان؟ باز اون ثوق المسلمين هم اماره تزكيه است.
اماره تمام شد. نفى نكرد او نشخص تزكيه را، اماره تزكيه تمام است مىشود نماز خواند و اگر نه نفى كرد نمىشود نماز خواند نه اين كه نجس است. امام نفرمود نجس است. سوال از صلات بود امام هم مقضاش اين است كه فرض مىكنيم فرمود اگر او بگويد كه مزكّى نيست نمىشود نماز خواند. كلام در نجاست است. سوال؟ موجودات رو به كمال مىروند. عرض مىكنم كلام ما در اين است كه نجاست و طهارت به قول ذواليد ثابت مىشود يانه؟ به اين استدلال كردهاند نه اين كه فرض كنيد تزكيه و عدم تزكيه به قول ذواليد ثابت مىشود يا نه؟ ما كلاممون در اين نيست. در نجاست است. گفته بودم از اين روايات فهميده ميشود كه او گفت اگر غير مزكّى است ميته است نجاست ثابت مىشود. مىگوييم نه اينجور نيست. در اين روايات اين است كه اگر او گفت غير مزكّى است نمىشود نماز خواند. اين روايت اين را مىگويد و اين هم على القائده است. چرا؟ چون كه استسحاب عدم تزكيه مىگويد كه نمىشود نماز خواند غير مزكّى است و اون اماره تزكيه هم تمام نشد. اين مربوط به، سوال؟ امام كه نمىفرمايد من چرا گفتم. مورد، مورد استحاب است. امام عليه السلام نتيجه استحاب را مىفرمايد. اون سوال كننده كه درس نخوانده بود كه استسحاب را بداند. او همين جور امام عليه السلام نتيجه استسحاب را مىفرمايد كه نتيجهاش اين است كه نمىتوانى نماز بخوانى. خوب اگر مثل زراره و امثال زراره بود، سوال مىكرد و لمع ذالك مىفرمود لالك كنت على يقين من ذالك، من ذالك يعنى عدم تزكيه. اون كسى كه اين سوال را كرد، مثل زراره اون هم بيان مىكند. داعى ندارد امام عليه السلام اين را. يا اون كسى هم كه فقيه است سوال را كرده، غرض اين است كه اين روايات اگر تصريع هم بود كه بايع اگر مىگفت سؤال از بايع مىشود و بايع مىگفت غير مزكّى است نمىشود نماز خواند اين روايت مربوط به مقام نبود و ما نحن فيه را اثبات نمىكند. اين را داشته باشيد. اين نكته را كه عرض كردم.
بعد عرض مىكنم يك روايت ديگرى هم در ما نحن فيه هست كه باز مربوط است به اين كه گفته شده است با اين اثبات مىشود فرض بفرماييد نجاست الشىء به قول ذواليد. اين روايت موثقه عبد الله ابن بُكير است در باب 47 روايت سومى است. دارد بر اين كه عبد الله ابن جعفر فى قرب اسناد، صاحب رسائل از قرب اسناد نقل مىكند. سندش به قرب اسناد صحيح است، عبد الله ابن جعفر هنيرى هم نقل مىكند از محمد ابن وليد اين كه گفتهام موثقه چون كه ديروز محمد ابن وليد را تمام كرديم. هر وقت مطلقا ذكر بشود اين محمد ابن وليد خزاز ثقه است. اون يكى قرينه مىخواهد. محمد ابن وليد هم نقل مىكند از عبد الله ابن بكير كه عبد الله بكير چون كه مذهبش فاسد است ولكن ثقه است موثقه تعبير كرديم. قال: سألت ابا عبد الله عليه السلام، ان رجل اعاره رجل ثوب مردى به مرد ديگر يك لباسى را عاريه داد، فصلى فيه. اون مرد هم در اون ثوب نماز خواند و هو لا يصلى فيه. خود اون كسى كه معير است اعاره داده است خودش نماز نمىخواند در اين ثوب. قال لا يعلمه. اعلام نكند به اون كسى كه عاريه داده است كه من نماز نمىخوانم. فان اعلمه. قال قلت، فان اعلمه. و اين اعلام كرد. خوب وظيفهاش نيست ديگر. سؤال اين بود كه اون ديگرى نماز مىخواند اون شخص فرض بفرماييد لباس را داده است در اين صورت فان اعلمه قال يعيد امام عليه السلام مىفرمايد كه اعاده كند.
ان رجل اعاره رجل ثوبا، مردى، مردى را عاريه داد ثوبى را. اون كسى كه مستعير بود عاريه گرفت فصلى فيه و هو در حالى كه لا يصلى فيه. خود معير نماز نمىخواند. قال لا يعلمه، اعلام نكند كه من در اين نماز نمىخوانم. قال قلت فان اعلمه. اگر اعلام كرد. قال يعيد، نمازش را اعاده مىكند. گفتند خوب اين مىگويد كه نمازش را اعاده مىكند اگر اعلام كرد كه نمازش را اعاده مىكند پس ذواليد قولش معتبر است ديگر. قولش اگر اعتبار نداشت كه چرا اعاده بكند. چون كه مىفرمايد اعاده بكند اين قولش معلوم مىشود كه معتبر است. عرض مىكنم بر اين كه، اشكال شده است بر اين روايت كه اين روايت اصلا به مدلولش نمىشود ملتزم شد. خوب اگر قولش هم حجّت باشد، چرا اعاده بكند؟ چون كه انسان در يك لباسى كه نمىداند نجس است يا پاك؟ ولكن نجس واقعى است بخواند نماز را. يا در لباسى كه نمىداند مزكّى است يا مزميته است؟ ميته واقعى باشد بخواند ولكن جاهلا من امر، نمىدانست. نمىدانست در اين صورت فرض بفرماييد حدى لا تعاد مىگيرد ديگر. چون كه از اون پنج تا كه نيست. خيال مىكرد كه اين مزكّى است. خيال مىكرد، توجه كرديد، يا اماره ثابت كرده بود كه اين مزكّى است. در او نماز خواند يا نمىداند پاك است يا نجس. ظاهرش همان نجس بودن است. نمىدانست نجس است، نجس واقعى. بعد از خواندن متوجه شد كه نجس است. اعاده نمىخواهد. پس گفتن اين بعد از نماز او، گفتن اين بعد از نماز خواندن او كه اين ثوب نجس است از علم وجدانى كه بالاتر نمىرود. اگر بعد از خواندن دانست كه نجس است اعاده ندارد. اينجا چه جور اعاده بكند. پس مضمون اين روايت ما يمكن بالتزام نيست. اين را مرحوم سيد در مستمسك جواب داده است. ديگران هم دارند ولكن ظاهرا اين است كه مطلب اينجور نيست. مطلب اين است كه اين شخص وقتى كه ثوب را عاريه مىداد اون وقت به او اعلام بكند. موقع عاريه دادن اعلام كرده است كه بعله اين نجس است من نماز نمىخوانم توش. او هم گفته كه اون كسى كه عاريه كرده گفته شايد وسواسى دارد، خوب اون وقت امام عليه السلام مىفرمايد كه فان اعلمه عند الاعاره. اون وقت اعاده مىكند.
اگر روايت خود مراد اين باشد كه هو المطلوب. نباشد هم بايد به اين حمله كنيم. چرا؟ چون كه احتمال دارد اطلاق داشته باشد. فان اعلمه عند الاعاره و بعد الاعاره. اين جور است ديگر. روايت بعدى... مىكند صحيحه عيسى ابن قاسم. عن ابى عبد الله عليه السلام فى رجل صلى فى ثوب رجل ايام ثم ان صاحب الثوب اخبره انه لا يصلى فيه. بعد از چند روز خبر داد. اين در خصوص اونى است كه خبر بعد از نماز خواندن است. انه لا يصلى فيه در اين نماز نمىخواند. قال لا يريد شىء. شيى اعاده نمىكند من صلاته از صلاتش. خوب اين مقيد اطلاق مىشود. اولا اطلاق ندارد، فان اعلمه يعنى عند العاريه. والاّ اين بعد از عاريه اعلام بكند برود در خانهاش بگويد كه اين نجس است اين نيست، فان اعلمه يعنى عند العاريه وظيفه ندارد كه اعلام بكند كه اين ثوب نجس است. آخر چون كه وظيفه دارد اون شخص ذواليد مثل اين كه شخصى كه روغنى را مىفروشد به شخصى كه روغن نجس است، وظيفه دارد، بحث خواهيم كرد انشاء الله امروز مىرسيم. وظيفه دارد او بگويد اين روغن نجس است نخور اين را. اين خيال مىكرد كه اين ثوب را كه عاريه داده نجس، چون كه او مىخواهد نماز بخواند در او. اين وظيفه دارد بر اين كه اعلام بكند يا نه؟ ان رجل اعاره ثوبى، ثوبى را اعاره كرد. فصلى فيه و هو لا يصلى فيه. قال لا يعلم فيه. اين وظيفه ندارد عاريه دهنده كه او را اعلام بكند. قلت فان اعلمه، اگر اعلام كرد عند العاريه قال يعيد، صلاتش را اعاده مىكند. بعله اين روايت بعثى نيست بر اين كه كسى بگويد اين روايت عيب ندارد دلالتش، فان اعلمه صلات اين معناش اين است كه نجاست اين ثوب به قول مخبر، ثابت مىشود.
سوال؟ ولكن اشكال اين روايت اين است كه معلوم نيست اين مال نجاست باشد اين. و هو لا يصلى فيه شايد احتمال ميته بودن، ميته است دباغى شده است بدان جهت خودش نماز نمىخواند در او. نجاست كه ندارد. بدان جهت اون يكى هم از او عاريه گرفته بود از يد مسلم گرفته است، محكوم به تزكيه است بدان جهت اين اعلام نكند بر اين كه اين ميته است. وظيفهاش هم نيست اعلام بكند. خود معير كه گفتم مطلبم را متوجه باشيد، خود معير مىداند اين غير مزكى است و نمىشود نماز را در او خواند. مع ذالك كه عاريه مىدهد وظيفه ندارد كه بگويد اين غير مزكّى است. او هم رفت نماز خواند خوب از يد مسلم گرفته اماره تزكيه است. نمازش هم صحيح است. چون كه اگر نماز بخواند بعد متوجه بشود كه غير مزكّى است حديث لا تعاد مىگيرد. درست توجه كنيد اين نكته را مثل اين كه نرسيديد. اين نكته را توضيح بدهم برايتان.
تصويب الى الحرام جايز نيست. تصويب الى الحرام جايز نيست. انسان فرض بفرماييد بر اين كه يك آب نجسى هست، شخص يك كسى مىگويد يك خرده آب بده من بخورم. خوب من آخونديم مىزنم، مىگويم او كه نمىداند اين آب نجس است بر او حلال است ديگر كل شىء حلال. نمىداند آب نجس را. بگذار اين آب نجس را بدهم بخورد. خوب به كه، من كه خودم نمىخورم. آب نجس را خوردن حرام است. من كه خودم نمىخورم. به او هم كه خوردن، حرمت واقعى دربارهاش تنجس ندارد چون كه نمىداند به اصالت الطهارت، مىگيرد و مىخورد. بدان جهت موقع خوردن هم كل ماء طاهر... مىخورد. اين را خواهيم گفت جايز نيست. چرا؟ چون كه اين تصويب در حرام است. از ادلهاى كه استفاده مىشود آب نجس را نمىشود خورد استفاده مىشود، نمىشود خوراند هم. به مكلف ديگر. به مكلف ديگر نمىشود خوراند. ميته حرام است نمىشود خورد يعنى به كس ديگر هم نمىشود خوراند. خمر حرام است يعنى خوردنش حرام است يعنى خوراندنش حرام است. اين تصويب الى الحرام، حرام است. اگر من ثوق غير مزكّى يا نجسى داشته باشم كه مىدانم نجس و غير مزكّى است به ديگرى بدهم كه اون ديگرى هم مىدانم كه نماز مىخواند، يا بدهم بكه نماز بخواند. مىدانم نيست، بدهم كه نماز بخواند. مىگويد يك عبايى بده، يك لباسى بده سردم است نماز بخوانم. من هم فراعى كه غير مزكّى است به او دادم اين عيبى ندارد. اين تصويب در حرام نيست. چرا؟ براى اين كه صلاة را در ثوب نجس خواندن اين حرمت تكليفى ندارد حرمتش وضعى است. يعنى مانعيت از صلات است. و اين مانعيت هم در جايى است كه انسان اون مصلى علم داشته باشد والاّ اگر غير مزكّى است واقعا ولكن مصلى نمىداند. شك دارد بر اين كه پاك است يا نجس؟ يا اعتقادش بر اين است كه مزكّى است. اماره گفته مزكّى است. ولكن در واقع غير مزكّى است. در واقع اين مانعيت ندارد. صلاتش صلات واقعى صحيح است. چون كه غير از خمسه كه مستثنى است بقيه اجزاء و شرايط صلاة را در حال عذر از جزئيت و شرطيت انداخته.
حديث لا تعاد تمام اجزاء و شرايط صلات را در حايل عذر كه غير از اون پنج تا باشد مابقى را از جزئيت و شرطيت انداخته است. اين نماز خواندن در اين ثوب نه حرمت وضعى دارد به اين شخص، واقعا حرمت وضعى ندارد. حرمت تشريفى هم كه ندارد. تصويب الى الحرام اون وقتى به جاهل اعطا كردن شىء تصويبا الى الحرام جايز نيست كه اون شىء بر او حرمت واقعى داشته باشد يا مانعيت واقعى داشته باشد. ولو خود او معذور است مادام جهل. ولكن شىء محرم واقعى است تكليفا يا مانعيت واقعيه دارد وضعا. در اين موارد از تو تصويب الى الحرام جايز نيست. اين كه مىگويد كه صلات را در اجزاء غير مأكول لحم نخوان، اين اگر مانعيتش مانعيت مطلقه بود، يعنى خودت نخوان به ديگرى هم نپوشان. حديث لاتعاد قيچى مىزند، مىگويد اينجور نيست. اون كسى كه جاهل است به او مانعيت واقعيه ندارد. نه اين كه ظاهرا معذور است مثل اين كه آب نجس مىخورد ظاهرا معذور است ولكن واقعا حرام است. مىگويد به ديگرى هم نخوران. اون وقتى كه فعل حرمت واقعى دارد به ديگرى ولو ديگرى معذور است مىگويد به او هم نخوران. بدين جهت تصويب در حرام، حرام است. و اما در جايى كه به ديگرى مالى را، چيزى را مىدهد كه حرام واقعى نيست يا مانعيت واقعى ندارد اون عيبى ندارد.
در ما نحن فيه هم مىگويد بر اين كه امام عليه السلام ولو ثوبى كه لا يصلى فيه دليل نيست كه اين روايت مال طهارت و نجاست است محتمل است مال غير المزكّى باشد. كه اين غير مزكّى است. امام عليه السلام مىفرمايد، سوال؟ عرض مىكنم اين روايتى كه در ما نحن فيه هست مال طهارت و نجاست نيست. يعنى قرينه نداريم. ممكن است مال مزكّى بوده است و غير مزكّى بوده است و يد مسلمان اماره تزكيه است، امام عليه السلام مىفرمايد اعلام نكند. و اما اگر اعلام كرد يدش چه چيز است؟ از اماريت مىافتد او ديگر نماز نمىخواند. نمىتوان نماز خواند اگر تسامح هم كرد نماز خواند بايد آن نماز را اعاده كند.
|