جلسه 86

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 86 ب‏
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1365 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
حاصل كلام ما اين شد اگر دو تا بينه تعارض كردند و ما فهميديم مستند اين دو تا بينه را به حيث اينكه نوبت باقى نماند به اعتبار مستند ادعاء ما با بود مستندى بر اون بينه ديگر. مثلا فرض كنيد يكى مستندشون حس اين معنى بود كه نجس ملاقات كرده است و اصابت به ماء كرده است و ديگرى مستندش اصالت الطهاره بود. يا استسحاب عدم الملاقاة بود. در اين مورد آن بينه‏اى كه به مستند او مجالى نمى‏ماند با بود مستند بينه اخرى، آن بينه از اعتبار مى‏افتد. اين نكته را بايد بگوئيم. و آن نكته كه بايد اهميت دارد اين است. اگر بينتين اخبار دادند، يكى اخبار ميدهد فرض بفرمائيد از طهارت اين ماء و ديگرى خبر ميدهد از نجاست اين ماء. و مستندى هم ذكر نكرده‏اند. در اين صورت ظاهر اخبار هر كدام از بينتين، اخبار از حالت فعليه ماء است عن حس بها. كه آن حالت را علم دارند، علمى كه مدركش حس است و مستندش حس است روى اين حساب متعارضين حساب ميشوند. آنجايى كه ذكر كرد آن صاحب البينه مستند را و آن ديگرى هم مستند را ذكر كرد. مستندها را ملاحظه كرديم و ديديم ادعاهما مجالى، اهدا البينتين مجالى بر مستند او نيست، با ثبوت المستنده بالبينة الاخرى، آنجاست كه گفتيم آن بينه‏اى كه لا مجال لمستنده، مع المستند الاخرى آنجاست كه آن بينه از اعتبار مى‏افتد و اخذ ميشود به آن بينه ديگر. و الا اگر مطلقين بودند بينتين، سببى ذكر نكردند و مستندى ذكر نكردند، ظاهر البينتين تعارض است كه هر دو خبر مى‏دهند از حالت فعليه كه آن حالت فعليه معلوم به آنها به حس است. و ظهور هم حجت است. يعنى بايد اخذ به ظاهر كلام متكلم بشود. آنوقت نميشود اين ظاهر را شارع اين بينه را اعتبار بدهد در مقابل بينه ديگر كه متعارضين است.
بعد صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف اينجور مى‏فرمايد. مى‏فرمايد اگر آمديم دو تا بينه شهادت مى‏دهد بر احد الامرين. دو تا بينه يعنى چهار نفر عادل كه هر دوتاى آنها يك بينه عادل است، چهار نفر شهادت مى‏دهند بر طهارت اين ماء فرض كنيد. ولكن دو عادل ديگر، آنها شهادت مى‏دهند بر تنجس الماء. كه اين ماء نجس است. اينجا مى‏فرمايد يمكن بر لا يدع كه گفته بشود بر اينكه آن بينه‏اى كه مى‏گويد اين آب نجس است به قول دو عادل با قول دو عادل ديگر كه مى‏گويد پاك است تعارض مى‏كنند، تساقط مى‏كنند. و آن دو عادل ديگر، چهار تا هستند، كه مى‏گويند پاك است، آن بينه مى‏ماند بلا معارض. ولكن مى‏فرمايد لا يخلو عن اشكال. اين نحو كه آن دو قول عادل اعتبار داشته باشد خالى از اشكال نيست.
پس على هذا الاساس كان ايشان مى‏فرمايد طرف معارضه با بينه‏اى كه دلالت بر نجاست مى‏كرد، احدى البينتين است، دو بينه طهارت، يكى طرف معارضه است. و آن ديگرى مى‏ماند بلا معارض. اين فرمايش ايشان علاوه بر اينكه بعيد است، به حسب صناعت فكرى امكان وقوع هم نيست، فقيه نمى‏تواند ملتزم به اين بشود. و الوجه فى ذلك اين است، ديروز عرض كرديم دليل اعتبار طريق ولو دليل اعتبار طريق خطاب لفظى بوده باشد، مثل مفهوم آيه بنائا بر اينكه مى‏گويد خبر عادل بنائا حجت است، يا فرض بفرمائيد دليل اعتبار بينه كه فرض بفرمائيد روايت مسعده يا روايات قضا مى‏گويند بينه حجت است، صورت تعارض خودش را نمى‏گيرد. صورت تعارض خودش با طريق آخر او را شامل ميشود. اما آن صورتى كه خودش با خودش معارضه كند، اين صورت را نمى‏گيرد. بدان جهت عرض مى‏كنيم شما كه مى‏گوئيد يكى از اين بينه‏ها طرف معارضه آن بينه نجاست است، آن يكى كدام يكى است؟ اگر آن دو عادل دو تاشون پيرمرد هستند كه يك جا شهادت دادند كه اين پاك است.
دو تايشون جوان هستند يك جا شهادت دادند بر اينكه اين پاك است. يك بينه‏اى هم هست، توجه كرديد، او گفته است نجس است. اون بينه‏اى كه صاحبانشون عادل شائب هستند، آنها آن بينه معارض است با بينه نجاست و اين بينه شباب كه اينها جوان هستند اينها معارض نيست. اين ترجيح بلامرجح است در اينكه بينه هر دو بينه است. آن طرف المعارضه را يكى قرار دادن، يكى معين، كه نميشود تعيين كرد طرف معارضه اين است. يكى لا على التعيين او داخل عنوان اعتبار طريق نيست. آن انشاء الله بحثش در اصول است. موضوع ادله‏اى كه خبر ثقه را حجت مى‏كنند بينه را كه حجت مى‏كند، آن بينه خارجى كه وجود تعينى دارد، او را حجت قرار ميدهد كه وجود، وجود تعينى است. اما جامع بين البينتين او از افراد موضوع الاعتبار نيست. خبرى كه جامع بين الخبرين است، او داخل موضوع خبر العدل و الثقه نيست. و بقول اصطلاح الفقهاء، موضوع الاعتبار، معينات است، معينات خارجى است. كه اين معين خارجى دو تاست. اون پيرها، اين جوانها. اگر بگوئيم آن يكى معين طرف معارض است ترجيح بلا مرجح است، معين ندارد. جامع مابينهما كه داخل دليل اعتبارش هم نيست، متعين ميشود كه بگوئيم هر دو طرف معارضه هستند با آن بينه‏اى كه فرض بفرمائيد دلالت مى‏كند بر نجاست الماء. امر دائر مابين احتمالات ثلاث است. لا رابع لها. احتمال اول اين است كه يكى معين طرف معارضه باشد. احتمال دوم اين است كه جامع بين البينتين طرف المعارضه بوده باشد. احتمال ثالث اين است كه هر دو طرف معارضه بوده باشد. يكى معين طرف معارضه بوده باشد با بينه نجاست، اينكه ترجيح بلا مرجح است. جامع بين البينتين، اين داخل دليل اعتبار نيست اصلا. اگر داخل معارض هم نباشد داخل جامع بين البينتين شامل دليل اعتبار نيست.در يك موردى چهار نفر عادل شهادت داده‏اند بر خمريت مايعى. معارض هم ندارند. دليل اعتبار در ما نحن فيه جامع مابين البينتين را حجت نمى‏كند، هر دو تايش را حجت مى‏كند. چونكه هردو على سواء بينه هستند. مثل آن مسائلى كه... مجتهد استنباط مى‏كند در يك مسئله، سه تا خبر است كه هر سه تا هم خبر ثقه و عدل هستند، هر سه تا حجت ميشود. نه دليل اعتبار الخبر الثقه جامع مابين سه تا را معتبر مى‏كند.
پس در آنجايى كه دليل الاعتبار معينات است كه ظاهر خطاب اين است، ظاهر دليل الاعتبار كه خبر عدل حجت است، خبر ثقات حجت است، بينه حجت است. پس على هذا الاساس در ما نحن فيه احتمال اينكه يكى معين معارض بشود به بينه نجاست ترجيح بلا مرجحه. جامع بين البينتين اصلا داخل دليل اعتبار نيست. و اما فرض بفرمائيد هر دو تا كه احتمال ثالث است، او متعين ميشود.
خود مرحوم صاحب العروه كه اين را فرموده است، با اين نميشود در فكر مشى كرد. خوب از ايشان كسى بپرسد. در يك مسئله‏اى از مسائل فطريه، مثل اينكه كافر كتابى نجس است يا پاك؟، دو تا خبر عدل گفته‏اند بر اينكه پاك است، لا بعث به آن چيزى كه مباشرت بكند كافر كتابى با او بخور او را، نجس نيست و پاك است. يك خبر ثقه ديگرى كه هست يا خبر عدلى كه هست قائم شد بر نجاست او كه نميشود، بايد ريخته بشود اون طعام، خورده نميشود، كه بنحوى كه جمع العرفى مابينشون نباشد تا متعارضين بشوند. اگر اينجور بوده باشد دو تا خبر دلالت مى‏كند بر طهارت، يك خبر دلالت مى‏كند بر نجاست كافر. كافر كتابى. معهود نيست از فقيهى حتى آن فقيهى كه ملتزم است خبرين المتعارضين اگر مرجحى نداشته باشند، از آن مرجحات منصوصه، هر دو تساقط مى‏كنند. حكم حكم تخيير نيست. حتى اين فقيهى كه فرض بفرمائيد مسلكش اين است، نمى‏تواند ملتزم بشود كه يك خبر دال بر طهارت با آن خبر دال بر نجاست تعارض مى‏كنند، تساقط مى‏كنند، آن خبر ديگر كه دال بر طهارت است، او مى‏ماند زنده و فقيه فتوى بدهد به طهارت اهل الكتاب. فقيه تمسكا به اون خبر، اين معهود نيست. بدين جهت مى‏گويند در مسئله طائفتين در اخبار است. يك طايفه او را مى‏گويد يك طايفه اين را. در طرف طايفه معارض ربما يك روايت ذكر مى‏كنند. بيشتر از يك روايت هم نيست. اين سر اين است كه اين روايتى كه هست با هر دو تاى اين سه تا خبرى كه، يا دو تا خبرى كه دلالت بر طهارت اهل كتاب مى‏كند معارضه مى‏كند. چونكه نسبت اين سه تا خبر به دليل الاعتبار على حد سواست. اگر حرف ما را قبول كرديد كه دليل الاعتبار صورت تعارض خودش را نمى‏گيرد، هيچكدام از اينها را نميگيرد. اگر گفتيد كه نه، تخصيص عقلى دارد، انصراف نيست، عقلا چونكه نميشه به سه تا تعهد كرد چونكه متعارضين هستند، و ترجيح هم نيست، بايد تساقط كنند. اين را گفتيد كه مقيد و مخصص عقلى است، مابين اين دو خبرى كه دلالت بر طهارت اهل كتاب كرده است، مرجحى نيست كه اين معارض بشود به خبر دال بر نجاست و آن ديگرى معارض نبوده باشد. هر دو نسبتشون به دليل اعتبار نسبت واحده است. و مفروض اين است كه دليل الاعتبار هم بخواهد خبر دال بر نجاست را بگيرد، هم اين دو تا را بگيرد، هيچكدام را نمى‏تواند بگيرد. خوب... ندارد تساقط مى‏كند.
فقط در باب الاخبارى كه هست، آن شهرت كه در روايت مرجح است، شهرت روايت معنايش تعدد سند نيست، شهرت در روايت كما اينكه در دوره سابقه گفتيم، شهرت در روايت، معنايش عبارت از اين است كه آنهايى كه اصحاب الحديث هستند و متصدى بر نقل الحديث هستند، همه اونها اين را نقل كرده‏اند. به نحوى كه اين ظاهر شده است سيف ظاهر، يعنى شاهد الظاهر معروف شده است كه گفتيم اين داخل سنت ميشود. اگر مسلم بشود و معروف بشود تمام نقله حديث نقل بكنند يك روايتى را از معصوم عليه السلام كه از معصوم مشهور بشود نقلش، اين ميشه شهرت. و آن روايت ديگر كه شاذ و نادر است، يعنى بعض الرواة الحاديث آن را نقل كرده‏اند، اكثر رواة الاحاديث او را نمى‏شناسند، آن حديث را، او ميشه شاذ. داخل شبهات ميشود، بين اون رشته مشهور است، بين... نيست اون از شبهات است بايد ترك بشود عمل به او.
اما به مجرد اينكه يكنفر قولى را از معصوم عليه السلام نقل كرده است، به دو طريق قول اين نفر به ما رسيده، به دو سند رسيده است بر اينكه حريز از امام عليه السلام نقل كرده است طهارت اهل كتاب را. يا حريز نقل كرده يكى هم شخص ديگرى نقل كرده كه سند دوتاست. ميشه دو تا خبر، هم حريز نقل كرده، هم عبد الله ابن سنان نقل كرده است از امام صادق. اين مشهور نميشود. شهرت نميشود بدان جهت آنجا تساقط مى‏كند. در خبر اينكه اينجور است در بينتين هم همينجور است. دليل الاعتبار نسبتش به متعارضاتى كه هست اگر شامل بشود على حد سواست، شامل هم نشود منصرف بشود از صورت تعارض به مثلش، همينجور است كه گفتيم.
لم مطلب ما اين است، معنا ندارد كسى بگويد انگشت بگذارد روى يكى از بينتين بگويد اين طرف بينه معارض با بينه نجاست است. اين نميشود. جامع هم كه نميشود، جامع اصلا تحت دليل اعتبار نيست. اين متعين ميشود كه بايد هر دو طرف معارضه بشود و هر دو تساقط مى‏كنند. اينى كه ايشون فرموده است اين مناسب با مقام ايشون نيست.(سؤال)
دليل ندارد. اگر دليل داشتيم كه، آقاى من، يك خورده فكر بفرمائيد! بعد از اينكه دليل اعتبار هيچكدام را نگرفت، ما چه جور ترجيح قرار بدهم؟! ميگيم نميگيرد، شارع كه، تعارض الان متعارضين هستند. دليل اعتبار همه را نمى‏توند شامل بشود، يعنى نمى‏تواند همه را شارع حجت بكند. توجه كرديد؟ آنوقت يكى را حجت بكند دون ديگرى، ترجيح بلا مرجح است، همه تساقط مى‏كنند. چونكه همه بينه هستند، همه خبر العقل هستند. اگر حجت بشود همه بايد حجت بشود كه ممكن نيست. يكى حجت بشود، ترجيح بلا مرجح است. ميگيم آن يكى حجت بشود. بدان جهت كه اصل كار در يطلق و امارات، اصل تساقط است. يك جائى اگر گفتيم مرجح معتبر است، او دليل خاص دارد. غير از دليل اعتبار خبر است. دليل خاص دارد كه اگر خبرين متعارضين شدند، اونى را كه موافق با كتاب است بگير. آنى كه مخالف با عامه است بگير. در بينه هم فى الجمله اينجور است. در بينه هم در بعضى موارد دليل است كه اگر متعارضين شدند، اون بينه فلانى را بگيريد، يا آن بينه را ترجيح داده است شارع. ترجيح داده است آن بينه را يا او را مرجح يقين قرار داده است. در باب قضاء مسئله‏اش گذشت. انسان در يدش متاعى باشد، مثل خانه يا فرش. يا هر متاع ديگر. صاحب اليد مى‏گويد اين متاع پيش پدر من بود و از پدر من منتقل به من شده است ارثا. پيش پدر من چه جور بود من نميدانم، ملكش بود يا ملكش نبود و الله يعلم. پيش پدر من بود و به يد من منتقل شده است. شاهد هم داشت، بينه هم داشت كه بعله، اين پيش پدرش بود و منتقل به اين شده است. شخص ديگر ادعا مى‏كند كه نه، اين مال من است. توجه مى‏كنيد؟ نه ملك توست نه ملك پدرت، مال من است. اونهم بينه دارد. آن كسى كه بيده المال بينه دارد، ولكن حرفش اين است كه من نميدانم منتقل شده است اين مال بر من از شخصى كه سببش را نمى‏دانم. از پدرم منتقل شده، فقط حرفش اينه‏ها، ذواليد. اون كس ديگر ادعا مى‏كند كه مال فعلا ملك من است، ملك پدرت نبود ملك تو هم نبود. فعلا ملك من است، اونهم اقامه بينه كرد. بينتين تعارض كردند. امام عليه السلام در اين فرض كه صحيحه ابى بصير بود و در بحث دعوى الاملاك مفصل بحث كرديم، امام عليه السلام فرمود يستحله من هو اكثر بعدد. آن كسى كه بينه‏اش اكثر عددا است او قسم ميخورد بر نفى دعواى صاحبش و مال را صاحب ميشود. ذواليد اگر اكثر عدد است قسم مى‏خورد بر نفى دعواى مدعى. آن يكى اكثرة بينه است، قسم ميخورد بر اينكه مال مال من است و مال پدر تو نبود و مالك ميشود. اين تعبد است. شارع به جاى اين اكثريت عدد را مرجح قرار داده بر توجه اليمين. به آن كسى كه بايد در باب قضاء قسم بخورد، و الا اگر اين بينتين نبود، مدعى بايد، بينه ندارد، نوبت مى‏رسد به يمين منكر، منكر بايد قسم بخورد و دعواى مدعى را ساقط بكند. در اين مورد كه هر دو بينه دارند، شارع اكثر عدد را مرجح قرار داده است براى استهلاك. اينجور موارد ما ملتزم ميشويم كه ما، بيان شارع است، حجت است، بايد اخذ كرد. كلام در اين است كه اگر اينجور موردى پيدا نشود و ما بوده باشيم و ادله اعتبار البينه، ادله اعتبار البينه اين صورت را نمى‏گيرد هيچكدام.
عرض كرديم بر اينكه روايت مصعده هم همينجور است سابقا هم گفتيم ديگر. روايت مصعده كه مى‏گويد الاشياء كلها على ذلك حتى تقوم البينه بغير حليه، يعنى بينه‏اى كه معارض نداشته باشد. بينه‏اى كه معارض از خودش نداشته باشد، يعنى بينه‏اى بر غير حرمت نبوده باشد. وقتى كه بينه بر غير حرمت شد او را نمى‏گيرد، بينه غير حرمت يكى باشد يا دو تا باشد. فرقى نمى‏كند. الاشياء كلها على ذلك، اشياء بر حليت هستند حتى بر اينكه بينه بر غير الحليه قائم بشه. يعنى بينه‏اى كه معارض نداشته باشد، چه معارضش يكى بشود چه معارضش دو تا بشود. اون صورت را نمى‏گيرد. بدان جهت امر در تعارض البينات كه احد الامرين بينه‏اش اكثر است عددا، و ديگر طرف امر ديگر بينه‏اش اقل عددا است در ما نحن فيه حكم به تساقط است و رجوع ميشود به مسائل عمليه، اگر امر آخر در بين نبوده باشد از اماراتى كه در طول بينه هستند، آنها نبوده باشد، مثل اخبار ذو اليد و امثال ذلك، رجوع ميشود به اصالت الطهاره و حكم ميشود بر طهارت ماء پاك است. بر اصالت الطهاره لا تقديم البينة الطهاره، به يكى را مقدم بكنيم يا هر دو تا را. اين (سؤال) بعله؟ عرض مى‏كنم بر اينكه بينه نجاست يكى است. بينه طهارت دو تاست. توجه كرديد؟ اين لا بعينه از كجا ساقط ميشه؟ از بينه طهارت يا بينه نجاست. بينه نجاست كه يكيست . بينه طهارت و الا لا احد بما عينه، اعتبار ندارد. معارض هم نداشت اعتبار نداشت. عرض كرديم موضوع دليل الاعتبار معينات است، بينات معينه است. وقتى كه اينجور شد، هر دو تا اگر معارض نداشت حجت بود. الان كه معارض پيدا كرده است، دليل اعتبار اين متعارضات را نمى‏گيرد. بگوئيم كه يكى را، آن پيرمردها را، مى‏گيرد، اين ترجيح بلامرجح است. من ميگويم جوانها را مى‏گيرد. جامع ما بينهما هم كه داخل در موضوع اعتبار نبود. قهرا تساقط مى‏كند. لا على التعيين عرض كردم آخه دليل موضوع اعتبار نيست تا بگيم اعتبارش اينجا ساقط شد، اصلا از اول داخل موضوع اعتبار نيست. موضوع اعتبار معينات است، شما بايد بگوئيد، آن معين است اعتبارش مانده يا ساقط شده. بگيد مانده كه نميشود، ترجيح بلا مرجح است، پس قهرا ثابت ميشود.
پس على هذا الاساس اين بينه اگر معارضه كرد بينه اقل با بينه اكثر، قاعده اوليه تساقط است در باب طهارت و نجاست و جميع الابواب. مگر در يك موردى منسوخ بشود.
بعد رسيديم به اين مسئله‏اى كه ايشون مى‏فرمايد. مى‏فرمايد كريت الماء، تا حال طهارت و نجاست را مى‏گفتيم، كريت الماء كه موضع الحكم است، ماء بواسطه او لا ينفعل او ثابت ميشود بواسطه علم وجدانى. او ديگر جاى كلام نيست، خريق بالذات است، جاى تصرف نيست. بعله. اما بينه‏اى كه طريق دومى است كه مى‏فرمايد كريت ماء به بينه ثابت ميشود، اينهم دليلش را سابقا گفتيم كه از روايات قضاء استفاده ميشود بر اينكه بينه قطع نظر از قضا در ثبوت موضوعات اعتبار دارد. يكى هم از آن موضوعات كريت است. در كريت هم ثابت ميشود. احتمال فرق هم نيست. در بينه‏اى كه قائم بشود، ثوبى كه بايع مى‏فروشد سرقت است كه بينه از اعتبار مى‏افتد، روايت صدقه فرمود. بينه حجت است كه بينه قائم شد كه ثوب در يد بايع سرقت است، اگر بينه در اثبات سرقت يا در اثبات اينكه مابين اين زن و مابين اين شخص رضاع محرمه نكاح است يا مابين اين زن و مابين اين مرد نصب محرم نكاح است، اگر آنها ثابت شد به بينه فرقى مابين آنها و مابين كريت نيست. كريت يك ميزى ندارد كه احتمال بدهيم يك خصوصيتى داشته باشد. و من هنا كريت به بينه هم ثابت ميشود.
بعد مى‏فرمايد مرحوم سيد در عروه در ثبوت كريت به خبر ذى اليد اشكالى هست. كه ثابت ميشود ولكن لا يخلو عن اشكال. خالى از اشكال نيست. يعنى در ثبوت كريت ماء به خبر ذى اليد، قول ذى اليد خالى از اشكال نيست اعتبارش. درست توجه كنيد كه توضيح بدهم ايشان چه مى‏فرمايند و چه بايد در مقام گفت. عمده دليل بر اعتبار قول ذواليد كه قول ذواليد معتبر بود، در باب طهارت و نجاست، عمده دليل ما سيره بود. چونكه گفتيم بر اينكه طهارت به سيره است، خبر ذى اليد كه معتبر است به واسطه سيره است. و اما قول به نجاست كه گفتيم ذواليد خبر مى‏دهد بر اين كه اين نجس هست او هم گفتيم كه عمده‏اش همان سيره است و اون رواياتى كه وارد شده است اون روايات هم اون صورتى را كه معارض داشته باشد نمى‏گيرد. آن اخبار بالنجاست مورد نص بود. و اما كريتى كه هست، كريت مورد نص نيست. نه طهارت است كه اصلا طهارت هم مورد نص نبود، نه اخبار به نجاست است مورد نص نيست. فقط مى‏ماند در ما نحن فيه دعوى السيرة متشرعه كه در سيره متشرعه فرقى نيست ما بين اين كه ذواليد بگويد اين فرش نجس است يا بگويد آب اين حوض پاك است يا بگويد آب اين حوض كر است. متشرع است فرقى نمى‏گذارند بر سيره ايشان. به همه اعتنا مى‏كنند. چه جور قول ذواليد را اعتنا مى‏كنند در اخبار به نجاست، اخبار به طهارت. كذالك اعتنا مى‏كنند به كريت الماء.
توى ذهن مردم نمى‏رود اين معنا كه اگر بايع يا ذواليد كه غير بايع است، مالك شيى، ولو بايع هم نبوده باشد. بگويد بر اين كه اين آبى كه هست اين آب قليل پاك است. چرا؟ چون كه لم يلاقى نجسا ديگر معناش اين است كه ملاقات با نجس نكرده است، پاك است. و ما بين اين كه آبى كه ما ديديم اصابت كرد نجس به او بگويد پاك است. چون كه كر است. كر لا ينفعل. فرقى نمى‏گذارد ما بين اين دو تا قول در اين سيره. اين وجه اين است كه گفته‏اند كريت هم ثابت مى‏شود به خبر ذواليد. ولكن اشكال در ما نحن فيه چيست؟ اشكال اين است كه در اخبار به طهارت و نجاست مى‏گفتيم اين سيره كه فعلا هست و متشرعه قبول مى‏كند قول صاحب خانه را كه اين آب نجس است دست نزن يا فرض كنيد اين آب پاك كرده متصل به كر كرده‏ايم يا اين فرش را شسته‏ايم قبول مى‏كند اين سيره تازه احداث نشده است. اين سيره همين جور در اصول متتاليه و در... بود حتى در زمان امام عليه السلام. و اين سيره به مرأ و مسمع من الائمه بود. اگر قول ذواليد در طهارت و نجاست مسموع نبود مى‏فرمود بر اين كه اگر ذواليد گفت شيى نجس است اعتبار به او نكنيد. گفت پاك است اعتبار به او نكنيد. اين را كه نفرموده است بلكه فرموده بايع اگر خبر داد، مشترى بايد قبول بكند نجاست را. از اين كشف مى‏كنيم كه اين سيرت مورد امضا شده است رد نشده است از ناحيه ائمه سلام الله عليهم. بدان جهت آن سيره بلا اشكال مى‏شود.
اما كريت اينجور نيست. در زمان معصومين سلام الله عليهم ولو كر خيلى بود همان اخبارى كه در غدير وارد است، اما اين جور كه فى زماننا متعارف است در بيوت كر بوده باشد كه شخص ذواليد بشود به اون ماء كر. كه حوض درست مى‏كنند، حوض درست مى‏كنند در مثل زماننا. كه يواش يواش هم از رسم مى‏افتد كه بود ديگر. اين متعارف در ازمنه ائمه سلام الله عليهم نبود. آب كر در بيابان و اينها در غدير جمع مى‏شد والاّ در خانه‏ها اينجور آب كرى نبود. يا چاه بود، كه امام عليه السلام فرمود بكش تا وضو بگيرد كه روايتش را، يا اگر خانه‏هاى مختصرى بود آب را از چاه مى‏اوردند از چاه ديگر مى‏آوردند استعمال مى‏كردند. اينجور بود. اينجور نبود كه اين متشرعه مبتلا بشوند به قول ذواليد از اخبار از كريت ماء به يده در زمان ائمه كه اين سيره ما احراز بشود كه متصل به زمان ائمه است در زمان ائمه هم همين سيره بوده. بدان جهت شارع رد نكرده پس معلوم مى‏شود كه امضاء است. نه اصلا اينجور سيره‏اى كه فعلا هست لعدم تعارف مياح كر، در خانه‏ها و امثال خانه‏ها كه شخص ذواليد بشود نسبت به او اين مرسوع نبود. بدان جهت اخبار ذواليد از كريت نبود. خبر ثقه بود،ها! خبر ثقه، ثقه‏اى بگويد اين آب قليل كر است چون كه سابقا ما اين قليل را اندازه گرفته‏ايم. به اين حد برسد كر مى‏شود. اينجورها بود، چون همه نمى‏توانست، يعنى نمى‏شد هم خودش اندازه بگيرد. اينها بود و اما ذواليد خبر بدهد ولو ثقه نبوده باشد به اين كه اين ماء خونه من است كر است، به اين اعتنا مى‏كردند ائمه عليهم السلام هم رد نفرموده‏اند اينجور ثقه را نمى‏شود اثبات كرد يعنى نيست. بدان جهت چون كه اين اتصال اين سيره فعلى به زمان معصومين سلام الله عليهم محرز نيست بدان جهت ما نمى‏توانيم بگوييم كه بعله اين قول ذواليد هم معتبر است. نه شايد اين سيره بود در آن زمان، رد مى‏فرمود. مثل اون اسيرى مى‏شد، چه جور اصل بقاء حرمت است بعد از جوشيدن. اصل اين است كه... اصل بقاء در ماء هم بقاء على قلته است. كه كر نشده است.
چه جور امام عليه السلام اسيرى كه مردم مبتلا بودند، اسير عنبى اونجا فرمود تا مادامى كه ذواليد ثقه نبوده باشد و تهمت از او نفى نشده باشد قولش معتبر نيست در ذهاب الثلثين احتمال مى‏دهيم اين كر هم همين جور بود. مى‏گفت مادامى كه اون ذواليد شخص ثقه‏اى نيست و در كلامش مورد تهمتى نبوده باشد اون وقت قبول بكن قولش را. و اما اگر مطلق ذواليد مى‏گويد اين كر است، كما اين كه مى‏گويد اون يكى هم پاك است اين را هم قبول بكن نه لعل اين مثل طهارت نبود و مثل او اسير نبى بود كه فرمود اون ذواليد بايد ثقه بوده باشد و محل اطمينان بوده باشد. بدان جهت وقتى كه اين احتمال رو كار آمد نمى‏توانيم ما به اخبار ذواليد در اخبار به كريت اعتنا بكنيم.
مرحوم حكيم خدا رحمتش كند در مستمسك كانّ از اين شبهه جواب فرموده است. فرموده است بر اين كه، همين جور است سيره فعليه را نمى‏توانيم، سيره فعليه نبود آن زمان، در زمان ائمه عليهم السلام در قول ذو اليد به كريت الماء سيره فعليه نبود ولكن سيره ارتكاضيه بود. يعنى اگر كر در زمان ائمه سلام الله عليهم هم بود در خانه‏ها و... بود مثل زماننا هذا ذواليد وقتى كه خبر مى‏داد به كريت او، متشرعين اون زمان قبول مى‏كردند. همان مسلمان و مؤمن هايى كه در زمان ائمه زندگى مى‏كردند اگر متعارف بود و ذواليد خبر مى‏داد به اين كه اين حوض كر است قبول مى‏كردند. سيره، سيره ارتكاضه است. يعنى مرتكض اين است در اذهان متشرع. كه اگر بوده باشد و حتى اگر در اون زمان هم بود قبول مى‏كردند قول ذواليد را. بما اين كه ارتكاضيه هست فرموده است سيره ارتكاضيه هر جا ثابت بشود مثل سيره فعليه است در حجت. چه جور سيره متشرعه سيره فعليه‏اى كه اون حجيت دارد و سيره عقلا سيره فعليه‏اشان حجيّت دارد مع عدم الدم، عدم رد در سيره عقلا مى‏خواهيم. و اما در سيره متشرعه، متشرعه بما هى بوده باشد اين ناشى از قول شارع بايد بشود. اگر يك جايى سيره متشرعه بشود بما هى متشرعة بشود اون سيره متشرعه ديگر خودش معتبر است. فرقى نمى‏كند سيره متشرعه فعليه بوده باشد يا ارتكاضيه بوده باشد. اين حاصل حرفى است كه ايشان فرمود. خوب ايشان مقامشان خيلى جليل القدر هستند ولكن اين حرف درست نيست. اولا اونجا هم كه فرض بفرماييد در طهارت و نجاست قول ذواليد را معتبر مى‏دانستند متشرعه هم در زمان ائمه هم بما... عقلا. چون كه عقلا به قول ذواليد در خصوصيت مالى كه در يدش هست شيى كه در يدش هست به قولش اعتنا مى‏كند. اونجا سيره متشرعه بما هى عقلا بود. و در ما نحن فيه هم توجه كرديد، كه اخبار به كريت است سيره متشرعه به ما هى عقلا هستند. وقتى كه كسى گفت، صاحب خانه گفت كه اين كر است فرقى نمى‏كند مثل اين كه صاحب خانه گفت اين نجس است يا پاك است.
اين سيره همان سيره متشرعه است ولكن ناشى از سيره عقلا. اين سيره بايد مورد امضاء بشود به درد نمى‏خورد. اگر فعلى بشود در زمان ائمه از عدم رد كشف مى‏كنيم كه امضا شده است. و اما اگر ارتكاضى بشود اين فايده ندارد. اگر اين كر در زمان معصومين سلام الله عليهم هم بود مسلمانها اعتنا مى‏كردند. خوب اعتنا مى‏كردند شايد شارع رد مى‏كرد. مى‏گفت اعتنا نكنيد كما اين كه در اسير عنبى رد كرده است. چون كه اين سيره ناشى است، منشائش سيره عقلا است. سيره متشرعه بما هم سيرة العقلا.
سوال؟ اينجا مى‏گوييم متهم هم باشد قولش قبول است. اگر ذواليد خبر داد به نجاست ثوقى يا طهارت شيى متهم، يعنى اگر ثقه هم نبوده باشد قولش مسموع است. مادامى كه اطمينان بر خلاف نداريد. اطمينان حجت است. مادامى كه اطمينان بر خلاف نداريد قول ذواليد حجت است. اينجا اينجور مى‏گوييم. اين در همان اسير عنبى هم بود. مى‏گوييم نه اطمينان به خلاف نمى‏كند. بايد انسان ثقه داشته باشد. تهمت نبوده باشد قبول بشود. شايد اين سيره متشرعه هم در اون زمان بود كه ناشى از سيره عقلاست ائمه عليهم السلام رد مى‏كرد. يعنى نمى‏تواند شخصى اطيان بكند اين سيره بما هى متشرعه است. ناشى از سيرة العقلا نيست كه عقلا خصوصيت ما به يد شخصى را وقتى كه ذواليد خبر داد قبول مى‏كنند. ناشى از او نيست. اين سيره متشرعه ناشى از سيرة العقلا است. جذبى هم نداشته باشد احتمالش هست. منتهى در طهارت و نجاست در زمان ائمه بود، ائمه رد نفرمودند پس امضاء شده است و اما نسبته به كريت او هم ناشى از همان سيره عقلا است. اين در زمان ائمه نبود. اگر بود متشرعه هم اونجا قبول مى‏كردند قول ذواليد را. اما شارع رد مى‏كرد يا رد نمى‏كرد؟ او را بايد اثبات بكنيد. ممكن است رد بكند مثل اون اسير عنبى. بدان جهت چون كه احراز نمى‏شود عدم رد بدان جهت اعتبارى ندارد.