جلسه 88

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 88 آ
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1365 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
در عروه فرمود و يجوز بيعه مع الاعلام. مى‏شود ماء متنجس را كه فرض كرديم ساير شرايط البيع موجود است. ماء متنجس كما وصلنا ماليت دارد. مجرد تنجس الماء موجب نمى‏شود كه بيعش جايز نبوده باشد. بيعش جايز است و يجوز بيعه مع الاعلام. كلام در ما نحن فيه در اين جهت واقع مى‏شود آيا اين اعلام شرط جوائز البيع است. جوايز البيع ظهورش نفوذ البيع و صحّت البيع است. آيا اين اعلام شرط صحّت البيع است؟ كما اين كه ظاهر عبارت صاحب العروه همين است و يجور بيعه مع الاعلام. يعنى جواز البيع در صورت اعلام است و اگر اين با اعلام معيت نداشته باشد كانّ بيعش جايز نيست. و ثانيا بحث در اين واقع مى‏شود بعد از اين كه اين اعلام شرط جواز البيع نشد اين اعلام وجوبش از چه جهت است؟ آيا اين وجوب از قبيل وجوب ارشاد الجاهل است؟ غايت الامر در شبهات موضوعيه ارشاد جاهل واجب نيست. اين موارد استثنا شده است. در اين موارد ارشاد جاهل به موضوع در كسى كه عالم به موضوع است واجب است. يا اين كه اين وجوب وجوب الارشاد نيست. ربطى به مسئله وجوب ارشاد الجاهل ندارد. وجوب در ما نحن فيه به جهت اين است كه حقيقا وجوب نيست. اگر اين شخص اعلام نكند اون شخص عالم، كه بايع است اعلام نكند اين... تسليم مى‏كند به مشترى اين داخل عنوان...مى‏شود. كه با اعلام اون عنوان... منتفى مى‏شود. وجوب نيست، نه وجوب شرطى، نه وجوب تكليفى. انّما اعلام، عنوانى كه اگر اين اعلام را نكند در قبض منتقد است عنوان محرم اون عنوان محرم را از بين مى‏برد. كه اون عنوان محرم از او فعلا تطبيع الى الحرام مى‏كنيم. كه تسبيب الى الحرام كه حرام است اگر اعلام بكند ديگر فعل بايع كه تحويل مبيع به مشترى است دادن مبيع نجس به مشترى عنوان تسبيب را پيدا نمى‏كند. عنوان تسبيب الى الحرام را.
و اما احتمال اول. كه اين اعلام شرط جواز البيع بوده باشد. به حيث كه اگر اعلام نكند نجاست المبيع را، بيع محكوم به فساد بشود. اين را در آن مكاتب محرمه در بيع متنجسات كه آنها در حال تنجس منفعت مقصوده محلله دارند و بواسطه آن منفعت مقصوده محلله، ماليت پيدا مى‏كنند حتى شرعا. آنجا ذكر كرديم بر اينكه اين اعلام شرط بيع نيست. چونكه تمام شروط بيع صحيح بدون اعلام موجود است و ترك الاعلام موجب نميشود شرطى از شرائط البيع مفقود بشود.
اينجور بود كه در مبيع فرض محلله مقصوده بايد بشود. ماليت داشته باشد. بنحوى كه اكل الثمن در مقابل مبيع، اكل المال به باطل نشود. بيع ماليت داشته باشد و ماليت هم، يعنى مبيعش، مبيع هم آنوقتى ماليت پيدا مى‏كند كه غرض مقصوده عقلاء در آن مبيع بوده باشد. مثل آن آب نهرى كه ديروز مثال مى‏زدم از چاه كشيده ميشود. آن آب نهر نجس است، منفعت مقصوره محلله دارد كه عقلاء به واسطه آن منفعت مقصوره محلله ولو اينكه... ارزش دارد در ازائش مال مى‏دهند. در بيع بيشتر از اين معنى معتبر نيست. و اگر اين شخص ترك اعلام بكند نجاست را اعلام نكند، اكل مال به باطل نميشود، چونكه مبيع ماليت دارد. و اينهم نگفته است كه اين... مثلا پاك است. تا عنوان غش صدق بكند بر بيعش. نه. كارى ندارد، مبيع را مى‏فروشد، ماليت دارد. ديگه اونهم كه نجاستش را نمى‏داند، بخورد هم به من چه، مربوط به من نيست. نخورد، از اين آب نهر نخورد فرض كنيد، از اين سمن نخورد، اين را در كار استسباح بكند. اكل مال به باطل نيست بيعش. بيعش بيع صحيحى هست. و در روايات هم كه وارد شده بود، اينجور فرموده بود امام عليه السلام كه حتى در صورتى كه نمى‏فروشد، اون را اعطاء به كسى‏
مى‏كند آن روايتى كه روايت قبل از آن روايتى كه ما خوانديم، روايت سندش هم درست است. دارد بر اينكه آن كسى كه مى‏دهد بايد بگويد كه نجس است، ولو بيع نبوده باشد. بيع اين اعلامى كه هست ربطى به بيع ندارد. بيع جايز است منتهى اين اعلام يك تكليف آخر است كه اگر اين تكليف نبود و دليل آخرى ما نداشتيم، به مجرد رعايت بيع بشرايطه، ما نمى‏گفتيم اعلام واجب است، چونكه شرايط بيع همه‏اش موجود است ولو اعلام نكند. در بيع هم يك شرطى بوده باشد گفتيم خلاف ظاهر روايات است چونكه روايات اين را در بيع سمن متنجس، زيت المتنجس، شارع در جواز البيع شرطى قرار داده است. عرض كردم اين هم خلاف ظاهر روايات است. چونكه در رواياتى كه هست، در روايات امر شده است به اعلام به هر كسى كه اعطا مى‏كند، ولو بيع نبوده باشد. بيع بكند يا اعطاء بكند بدون بيع، بايد به آن كسى كه اعطا مى‏كند بگويد كه اين نجس است، مستفاد از روايات اينه، ظهور روايات. يك بار ديگر هم ملاحظه كنيد به روايات اين باب قطع و اليقين پيدا مى‏كنيد كه ظهور روايات اينه كه اين را كه به كسى اعطا مى‏كند بايد بگويد كه اين نجس است تا او را نخورد.
از آنوقت احتمال اشتراط كه از شرايط عامه بيع، حرف ما اين دو تا شد، دو تا شرط عامه شد، شرط اعلام از شرايط عامه بيع را منتفى كند، اينكه بالوجدان اينجور نيست. شرايط عامه بيع عبارت از اين است كه مبيع ماليت داشته باشد، و... بنحوى بوده باشد كه ثمن را كه مى‏گيرد اكل مال به باطل نشود. مثل آنى كه مثال مى‏زديم. يك مشت از بول خر را جمع كرد، برداشت گفت اين را مى‏فروشم به يك تومان. كسى هم دنگش گرفت گفت من مى‏خرم، اين بيع گفتيم باطل است. چرا؟ چونكه اكل آن يك تومان، اكل مال به باطل است. آن شرايط عامه بيع كه مبيع ماليت داشته باشد بحيث اينكه اخذ ثمن به او، اكل مال به باطل نبوده باشد. ترك اعلام در اين مدخليتى ندارد.... متنجس، ماء متنجسى كه اينجور فرض كرديم، منفعت مقصوده عقلائيه دارد و بازائش يبذلون الماء، ماليت دارد.
احتمال دومى، كلمه دومى اين بود. احتمال اينكه نه، در بيع شى‏ء متنجس اين شرط شرعى است. علاوه بر آن شرايطى كه براى بيع گفته‏ايم، شارع در بيع مبيع متنجس كه الكلام صاحب العروه هم به اين احتمال، به اين كلمه ثانيه مى‏خورد، كه نه، بيع شرايط عامه‏اش محفوظ، ولكن شارع در باب... متنجس، سمن متنجس، يا متنجس آخرى كه مثل اينهاست، اكلش جايز نيست، در اينجا براى بيع اينها يك شرطى قرار داده است و آن شرط اين است كه بايد اعلام بكند و الاّ لا يصح البيع. اين شرط، شرط خاص است. در اين مورد مربوط به شروع عامه هم نيست. كسى كه اگر اين احتمال را بدهد، اين خلاف ظاهر روايات است. كه عرض كردم ظاهر روايات اين است كه اين يك تكليف آخر است، در مورد بيع هم نبوده باشد، اعطاء كند به شخص آخر، بايد به او، مجانى هم بدهد به شخصى، اعطاء به شخص آخر كه جاهل به حال اين شى‏ء است، بايد بگويد اين نجس است.
پس اين احتمال اينكه وجوب اعلام، وجوب شرطى بوده باشد، اين معنى درست نيست. تفسيرش هم در مكاسب محرمه بحث كرده‏ايم كه اين... متنجس، اعلام از شرط بيع نيست. بدان جهت اگر اعلام نكرد و فروخت، بيع صحيح است. غايت الامر اين است كه فعل محرما. يك فعل حرامى را كرده است كه خواهيم گفت، او ترك واجبا، واجبى را ترك كرده است. آنوقت مى‏ماند، وقتى كه احتمال شرطيت رفت، مى‏ماند دو احتمال ديگر. دو احتمال ديگر يكى اين بود كه اين از باب ارشاد الجاهل بموضوع است. جاهل باحكام كسى كه عالم به احكام است جاهل به احكام شريعت را كه كبرى كلى را نمى‏داند آن شخص، ارشاد جاهل به احكام واجب است بر كسى كه عالم است. منتهى وجوبش وجوب كفايى است ديگر، لولا نفر من كل فرقة طايفه ليتفقهوا فى الدين و ينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحضرون، اين آيات و روايات. اين وجوب كفايى است بر كسى كه عالم است به احكام، جاهل به احكام را بايد ارشاد بكند و تعليم بكند. تعلم احكام چه جور بر آن جاهل واجب است، بر آن كسى كه عالم است، بر اونهم تعليم واجب است بنحو وجوب كفايى. تعليم به نحو وجوب كفايى است.
و اما الجاهل بالموضوعات، كسى كه كبرى را مى‏داند، مى‏داند شى‏ء متنجس را خوردن حرام است، در اين شك و شبهه‏اى‏
نيست، اين را مى‏داند اينكه فرض كنيد ميت مسلم را بايد تجهيز بكند. و اين را مى‏داند كه خمر، شربش حرام است. اينها را مى‏داند. و لكن جاهل به موضوع است. نمى‏داند اين... متنجس است، نمى‏داند اين مايع خمر است، و نمى‏داند اين لحم فرض بفرمائيد مثلا ميته است. و هكذا نمى‏داند، مى‏داند مسئله‏اش را كه ميته را نميشود خوردها، نمى‏داند اين ميته است، خيال ميكند كه مذكى است فرض كنيد. و امثال ذلك. ولى مى‏داند اين مرغ را كه اين شخص مى‏فروشد اين ميته است، درست توجه كند ببينيد مذبحش هنوز مانده است، از آنجا ذبح نشده است. اين كس عالم بموضوع، جاهل بموضوع را ارشاد بكند، اين وجوبى ندارد. مگر در مواردى كه از قبيل آن اهميت داشته باشد، مثل اينكه اين خيال مى‏كند اين كافر است مى‏خواهد بكشد، من مى‏دانم مسلمان است، كه بر خود من واجب است حفظ نفس، نه از باب ارشاد، حفظ نفس بر من واجب است. بايد نفس محترمه را حفظ كنم. ارشاد به ما هو ارشاد جاهل در موضوعات، وجوبى ندارد. الا در اين موارد. خوب اين رواياتى كه يك احتمال اين است، اين تكليف است، يعنى واجب است، چه جور ارشاد جاهل بر احكام واجب است، اينجا هم ارشاد جاهل بر موضوعات در اين موارد ما ثقه است آن كسى كه فرض بفرمائيد عالم است... مى‏داند تنجس را بايد به آن مشترى بگويد. اين ارشاد واجب است. منتهى همان شرايط ارشاد را پيدا مى‏كند، كه بداند كه اگر هم بگويد اين باز آب را خواهد خورد. يا اين... متنجس را داغ خواهد كرد، روى پلو خواهد ريخت و خواهد خورد، شرايط ارشاد موجود نيست. يا نه، مى‏داند اين... متنجس را گرفت اصلا نخواهد خورد، اين... را نمى‏خورد، اين را روشن خواهد كرد، خواهند سوزاند. خوب، در اينصورت ديگر ارشاد واجب نميشود. آنجايى كه احتمال تاثير ندهد يا بداند كه اين جاهل مرتكب بواسطه جهلش مرتكب حرام نميشود، چونكه نخواهد خورد اين را، ديگر وجوب ارشاد، وجوب ارشاد نيست در اين.
اگر كسى بگويد اين از باب وجوب الارشاد است، آنوقت بايد كمرش را قرص ببندند تا بگويد كه مواردى كه منصوص است دحل متنجس، سمن متنجس است، بعله اينها هستند، نظير اينها هستند كه منصوصند. و اعلمه بگو به او، يستسبح به، در آن روايت داشت فيطاع لاستسباه و ام الاكل فلا. در آن روايت ديگر هم داشت به آن كسى كه اعطا مى‏كنى به او بگو، او اعطا گفتيم بعنوان بيع نبوده باشد، همينجور به اباحه بوده باشد، اباحه... در اين موارد كه منصوص است كمرش را ببندند بگويد ديگر فرقى مابين اين موارد و ساير متنجسات نيست. آب باشد يا غير آب باشد، فرقى نيست كه آب بفروشد يا همينجور اباحه كند، كه بعيد هم نيست كه انسان بگويد اينها خصوصيتى ندارد در اينجاهايى كه فرض بفرمائيد اعلام ارشاد واجب شد، در ساير موارد هم واجب ميشود.
ميدونيد اين كس چه مى‏گويد؟ اين كس كه از باب وجوب ارشاد مى‏كند مى‏گويد ديگر اگر اين دو روايت نبود، دو سه روايت نبود، كه اينها از آنها استفاده ميشود كه بايع بايد بگويد، ما مى‏گفتيم كه نه، بايع تكليفى ندارد، چونكه او جاهل است. در جاهل هم كه كل شى‏ء حلال حتى تعرف انه حرام. كل شى‏ء طاهر حتى طهر، خودش كه نمى‏خورد، مى‏فروشد، ماليت هم دارد. بعد هم كه فهميد، بعد از خوردن و اينها، بعد از خوردن كه اين عيب داشت، نجس بود، يا قبل از خوردن فهميد، خيال فسخ دارد، چونكه تنجس يك عيبى است، نقص در ماليت مى‏آورد، عيب حساب ميشود، خيار عيب دارد. و اما اگر نه، چيزى نگفت، اين روايات نبود، ما هم نمى‏گفتيم كه اعلام واجب است. اين وجه معنايش اينه.
اين وجه ثالثى كه در مقام مى‏گوئيم، وجه ثالث كه الان مى‏گوئيم، كه اعلام موجب ميشود كه فعل بايع يعنى اعطاء المبيع و اعطاء المال بغير، از عنوان محرم به اون منطبق نشود، منتفى نشود. و الا اعلام مى‏كرد منتفى ميشد، اين ماء محرم است. اين وجه ثالث اين است كه اگر اين روايات هم نبود، ما روايتى نداشتيم، مى‏گفتيم كه بايد اعلام بكند. اين وجه ثالثى كه ما مى‏گوئيم و از اون تعبير به حرمت تسبيب مى‏كنيم، مى‏گوئيم كه اعطاى اين مال به مشترى يا بغير مشترى فرق نمى‏كند، بنحو اباحه اعطا مى‏كند، هيچ بيعى هم نيست. مال متنجس را به شخص جاهل به نجاست او كه جهله بنجاسته او را مى‏خورد و مرتكب ميشود مأكول را مى‏خورد، يا نظير اين موارد كه فعل محرم را جاهل موجود مى‏كند كه در واقع آن فعل بر اون شخص حرام است،
منتهى فى جهله معذور است. در اين موارد اين اعطاء مأكول و مشروب بغير، بدون اعلام، عنوان تسبيب در حرام، تسبيبى كه معنى خواهيم كردها، منطبق ميشود، تسبيب الى الحرام حرام است، بدان جهت اگر اعلام بكند ديگر تسبيب نميشود. بدان جهت اين تسبيب الى الحرام از اين روايت، ثمن و اينها كه استفاده نشده است، بدان جهت اين روايات حرام هم نبود، مى‏گفتيم تسبيب در حرام، حرام است بايد اعلام بكند.
تسبيب الى الحرام يعنى چه؟ قبل از اينكه براى شما توضيح بدهم، كلام مرحوم حكيم را نقل مى‏كنم در مقام. ايشان در مستمسك به اين استدلال به تسبيب اشكال فرموده است. فرموده است اين وجوب اعلام كه گفتيم اين يك تكليف مولوى است، شرطيت فى البيع ندارد، يك وجوب مولوى است، خودش هم از باب ارشاد الجاهل است كه نتيجه فرمايشش اينه. و اما از باب حرمت تسبيب كسى بگويد اين اعلام واجب است، اين درست نيست. چرا؟ مى‏فرمايد در ما نحن فيه بايع وقتى كه اين مبيع را مى‏فروشد به مشترى، نگويد بر اينكه اين نجس است، دهن مباركش را ببندند، لابد چيزى نگويد، مشترى كه اين را مى‏خورد، اين تسبيب الى الحرام نكرده است. مشترى اعتمادا لاصالة الطهاره و الاصالة الحليه، مالى را از بايع گرفته، نمى‏داند نجس است يا نه، مثل اينكه ما از بازار يك ماستى را بخريم، نفهميم كه اين نجس است يا نه، به اصالة الطهاره مى‏خوريم ديگر، لكل شى‏ء لك على و امثال ذلك مشترى هم همين كار را كرده. پس آنى كه موجب شده است ارتكاب مشترى را فعل را، او تمسكش را اصالت حلية و اصالة الطهاره اوست. اما البايع كه عبارت است بعله، سكوتشه، اين موجب نشده است در اينكه اين اكل در خارج موجود بشود.
خوب آنوقت ممكن است كسى بگويد در ما نحن فيه، ولكن ما اين اشكال را نمى‏كنيم. كلام ايشان مى‏شود اين را گفت كه بعله، او تمسك به اصل كرده است، چرا تمسك به اصل كرده است؟ چونكه بايع نگفته است. چونكه اگر بايع مى‏گفت اصل موضوعش مى‏پريد ديگر. بالاخره آن اكل مستند الاصل است و جريان اصل هم اجراى الاصل هم مستند است به لب بستن بايع. چونكه اگر بايع مى‏گفت گفتيم بر اينكه قول بايع در نجاست و طهارت به سيرة العقلائيه معتبر است. اينجور گفتيم ديگر. و شارع هم رد نكرده. اين روايت هم نبود مى‏گفتيم بايد و ذواليد اگر بگويد شيئى طاهر است يا نجس است، مسموع است. اينجور گفتيم ديگر، همه هم قبول كردند. خود ايشان هم فرمودند، غير ايشان هم فرمود، كه در طهارت و نجاست، قول ذواليد معتبر است.
پس آن حرف اولى كه در ما نحن فيه، سبب آن اكل، آن اصالت الطهاره و الحليه شده است، نه به لب بستن بايع، اين درست نيست. به لب بستن بايع موجب شده است كه موضوع محقق بشود و آنوقت آنهم وجوب اصالة الطهاره بكند.
بعد ايشون يك اشكال ديگرى كرده است على فرض كه ما قبول كرديم كه عيبى ندارد. اينجا اكل مستند به اوست. يعنى در اينكه اين استنادى كه من اينجور عرض كردم‏ها، و الا ايشون اينجور تسبيب ندارد. رؤس البيع، و غمض نظر از اشكال اول، اشكال ثانى كرده است. اشكال ثانى اين است كه مطلق التسبيب حرام است؟ خوب فرض كنيد بايعى كه نگفته است و ذكر چيزى نكرده است، اين تسبيب است. كى گفت اين مطلق التسبيب حرام است؟ ايشون فرموده كه ما نمى‏بينيم در مسئله كسى كه انسان طعامى را، طعام نجس نه‏ها، فرض ديگر ميشه شوخى و غير شوخى ميشود كه اهل علم هم اين شوخى‏ها را مى‏كنند. فرض كنيد كسى در حجره‏اش در مدرسه يك آبگوشتى پخته، براى خودش بيچاره كه ظهر مى‏آيد خسته ميشه، نهارى بخورد آن روز. آن رفيقش، آن همسايه‏اش، همسايه بگوئيم كه رفاقت نداشته باشد! يك شخص ديگرى مهمان آمد حجره‏اش، ديد چيزى ندارد. همون آبگوشت را برداشت آورد گذاشت جلوى ميهمانش. اين ميهمان هم وجدان كرد. اين را خورد. خوب در ما نحن فيه به كه رجوع مى‏كند آن صاحب آبگوشت كه مى‏گويد آبگوشت من خورده شده است، عوضش را مى‏خواهم. همينجور است ديگر، ضمان دارد. اينكه گفتم صديق نبوده باشد اينجور است ديگر، شخصى بود كه صداقت هم نيست. برده است گذاشته است جلوى شخص ديگرى، او هم خورده است، اون ميهمان اون شخص خورده. خوب اين مى‏آيد مى‏گويد
ضمان داره، خوردى يك حرام كردى، خيلى خوب، او نميدونست، خيلى خوب. تو حرام كردى، خيلى خوب. با او كار ندارم. اون عوضش را بده، عوضش را مى‏خواهم. از كه مى‏گيرد؟ از آكل مى‏گيرد. آكل است، ميگويد خورده‏اى، نوش جان كرده‏اى، كه اگر... نشود هم بهتر است، ولكن او خورده است، اتلاف كرده ديگر، من اتلف بمال الغير ضامن. ضامن است بايد بدهد. او ضامن است. ولو اين (قطع صداى نوار)
ادامه درس در طرف ب نوار:
اون صاحب طعام از او مى‏گيرد، حق ندارد از آن شخصى كه آورده داده، كان حق ندارد از او بگيرد. كان از كلام ايشون اينجور استفاده مى‏كند. يا اينكه نه، به او هم مى‏تواند رجوع بكند. شايد در كلامش اين نكته هست كه به هر دو تا مى‏تواند رجوع كند. هم به آن كسى كه خورده و هم به آن كسى كه اعطا كرده است طعام را. ولكن اگر تسبيب، مسئله تسبيب تمام بود، بايد رجوع به آن كسى كه سبب است، رجوع به او بكند. آن كسى كه اكل تسبيبى را كرده است، بايد فقط به او رجوع بكند. اينكه مى‏گويند مى‏تواند به آكل هم رجوع بكند، منتهى اين كه آكله قيمتش را گرفت طعام را، آكل بر مى‏گردد به آن شخصى كه آورد جلويش گذاشت مى‏گويد فلانى چه جور طعام غير را آوردى گذاشتى جلوى من، من را هم به خسارت انداختى. از من فرض كنيد بر اينكه پنجاه تومان گرفت، پنجاه تومان را بده، چونكه اين قال رفت، قاعده غرور است. ايشان ميفرمايد ولو آن كسى كه آكل است رجوع مى‏كند به معطى و عوض مال را ميگيرد، به قاعده غرور، چونكه الغرور يرجو الى الغاره. ولكن در ما نحن فيهى كه هست در ما نحن فيه، معلوم ميشود كه تسبيب تمام نيست. اين تسبيب على اطلاقه حرمت ندارد. ضمان نمى‏آورد. همه جا اين تسبيبى كه هست صحت اسناد نمى‏آورد كه طعام غير را اطلاق كرد آن كسى كه آورد، نه، حقيقتا اطلاق مستند به اون خورنده ميشود. و الا اگر او نخورده بود طعام موجود بود، او مى‏آمد عين طعام را مى‏برد. پس اطلاق مستند به آن آكل است. استنادش هم اگر به آورنده واقع بشود، اين استناد استناد تجوزى است و بالعنايه است. چونكه اين استناد بالعنايه و مجاز است، بدان جهت بر اين آكل رجوع مى‏كند و عوض را از او مى‏گيرد. يعنى مى‏تواند به او بگيرد، و الا اگر او بمنزله آلت بود اطلاق كننده آن شخصى بود كه آورده بود، بايد فقط به او مراجعه كند صاحب الطعام. حيث كه صاحب الطعام به هر دو تا مى‏تواند رجوع بكند، اين معلوم ميشود بر اينكه در ما نحن فيه اسناد اطلاق به آن كسى كه آورده، اسنادش به او اسناد حقيقى نيست، به آن كسى است كه مباشر الفعل است.
بعد فرموده اگر فرضنا يك فقيهى پيدا بشود در يك گوشه‏اى، گفت نه، فقط از آن كسى كه آورده از او مى‏تواند عوض را بگيرد صاحب الطعام. مى‏گه اگر او را كسى پيدا بشود و بگويد فقط از آن كسى كه مقدم الطعام است، از او مى‏تواند بدل بگيرد، اين در اتلاف قبول مى‏كنيم، ميگيم كه اتلاف موجب ضمان است، من اتلف مال الغير. چه اتلاف مع الواسطه باشد، چه اتلاف بلا واسطه باشد. كانه آن كسى كه خورده است، او بمنزله آن آلت است، اتلافش را آن معطى الطعام كرده فرضنا، او ضامن است و صاحب الطعام به او رجوع مى‏كند. اطلاق از آن افعالى است كه استنادش داده ميشود به آن شخصى كه فاعل او بالسبب است، اين عيبى ندارد. موارد سبب الى المباشر كه سبب ميشود اونهم از اين قبيل است ديگر. چونكه اتلاف مستند به او ميشود، بدان جهت اون شخص ضامن است. ولكن اين ربطى به اكل ندارد. حرمت اكل نجاست. شارع اكل را بر آكل حرام كرده است در جايى كه مأكول متنجس بشه. يا جائى كه مأكول متنجس است، اكل را بر آكلش حرام كرده است. از كسى كه طعام نجس را به شخص ديگر مى‏دهد يا بايع سمن متنجس را به كس ديگر مى‏دهد، افرض آن جاهل ميخورد، خوب بخورد. وقتى كه خورد به آن كسى كه مقدم است، طعام را تقديم كرده، يا سمن را به او فروخته، چه مربوط است. او كه نخورده است. حرمت تسبيب به جهت اين بود كه اون فعل منتسب به آن سبب هم ميشود. مى‏گويد او قتله، او اتلف مال الغير را. بدان جهت گفتيم كه ضمان دارد و كار حرامى كرده است. و اما در ما نحن فيه كه نمى‏گويند فلان اكل النجس. و اكل نجس بر آن آكلش حرام است. توجه كرديد؟
اينجا كه رسيد يك چيزى مى‏گويد كه آن مطلب جواب خودش داده ميشود. و آن اين است كه بعله، اگر ما دليلى داشته باشيم كه هم خوردن نجس حرام است و هم خوراندن حرام است، كه مطلق تعبير مى‏كنند. مطلق الاكل، مرادش از مطلق الاكل، يعنى اعم از خوردن و خوراندن است. اگر اينجور دليلى داشته باشيم مى‏توانيم بگوئيم كه در اين موارد اينجور است. طعام متنجس را به ديگرى تقديم كردن، سهن متنجس را فروختن، يا نفروختن، اباحه كردن، كه اين شخص نميداند نجاستش را، اين خوراندن نجس است. اين حرام است.
ما حرفمون اينه، ما اين حرف اخيرى را داريم. ما مى‏گوئيم كه تسبيب معنايش اين نيست كه فعل مستند به اون شخص بشود، كه به او بگويند اكله. در باب قتل مى‏گويند كه فلان قتل، و حال آنكه مباشر شخص آخر بود. توجه كرديد؟ يا در آنجا كه مباشر ضعيف است‏ها، اسناد ضعيف است. مثل اينكه فرض كنيد كسى دست و پايش را گرفت، كسى كت و كلفتى بود، بلند كرد انداخت روى شخص ديگرى. او كشته شد ديگر. ولكن آن كت و كلفت را كه انداخت، او كشت او را. حقيقتا بدقت نقليه. ولكن عرفا نسبتش را به آن شخص مسبب مى‏دهند. آن كسى كه انداخته. چونكه آن مباشر ضعيف است و بلا اراده افتاده است آنجا، هول داد انداخت ديگر، نفسش هم تمام شد و به رحمت الهى رفت. اينجا فعل مستند ميشود به فاعل، ما اين تسبيب را نمى‏گوئيم. تسبيب در باب القتل را نمى‏گوئيم، تسبيب در باب الاطلاق را نمى‏گوئيم، ما تسبيبى كه در ما نحن فيه مى‏گوئيم ادعامون اينه آن ادله‏اى كه دلالت كرده است ميته حرام است و شرب نجس حرام است، سمن نجس حرام است خوردنش، و امثال ذلك، مستفاد عرفى از اينها اينه، در جائى كه تكليف تكليف عام باشد، حرمت عليكم الميته، فاجتنب الخمر، مستفاد از اين خطاب عام، نه تكليف مختص به شخص خاصى باشد، وقتى كه شارع به خطاب عام فعلى را بر مكلفين حرام كرد، متفاهم عرفى اين است اين ميته را من بخورم حرام است، و به ديگرى بخورانم، آنهم حرام است. توجه كرديد؟ اين مستفاد است، فهم عرفى اينه، اهل العرف مى‏فهمند كه شارع كه فرمود حرمت عليكم الميته، فاجتنب الرجس و الخمر، و امثال ذلك. اين خطابات تحريم مع اكل شى‏ء يا شرب شى‏ء، يا فعل آخرى را حرام كرد بر عام، كه قابل است انسان مثل خوردن است كه بخورد و بخوراند، آن فعل را خودش موجود كند و با ديگرى موجود كند به بدن ديگرى، متفاهم عرفى اين است كه اين فعل را نه خودتون موجود بكنيد نه موجود بكنيد در ديگرى. ديگرى هم خطاب داردها. ديگرى هم تكليف دارد واقعا. مثل صبى و حيوانات نيست كه از دايره خطابات خارج است. آن كسى كه در تحت دايره اين خطابات وارد است كه اين احكام در حق او هم هست، متفاهم عرفى اين است كه نخوريد و نخورانيد. بدان جهت فى‏ء لازم نيست، انسان اباحه كند پيش مهمانش طعام نجس را ببرد اين هم حرام است. اين از باب ارشاد جاهل نيست‏ها. بدان جهت اگر مهمانى وارد خانه من شد، خودش گشت، گشنه‏اش بود، به منهم نگفت‏ها، خودش گشت يك چيزى پيدا كرد خورد، من مى‏دانم اون نجس است، گفتن بر من لازم نيست. چونكه منكه ندادم به او. توجه كرديد؟ خودش برداشته. يك وقت اين است كه من بگويم بگرد يك چيزى پيدا كن بخور، آنجا نه، من تقديم از من است. من خورانده‏ام. و اما در جايى كه نه، بدون اطلاع من خودش رفته يك چيزى را برداشته لازم نيست موقع وارد شدن به خونه بگويم فلان چيزها نجس است، به آنها دست نزن. آنى كه عنوان خوراندن به او منطبق است در زبان ما، آن موارد روى اين اساس است كه ميهمان اگر فرض بفرمائيد طعامى را جلوى ميزبان جلوى مهمان بگذارد، ميزبان در طعام نجس را ببيند، بايد اعلام بكند كه نخوريد. و اما اگر يكى از مهمانها ديد، بر او تكليفى نيست، براى اينكه او نمى‏خوراند كه، صاحب خانه مى‏خوراند. حتى در آن صورتى كه در مجلس اينجور بوده باشد، انسان طعام طاهر را گذاشته است، يكى از مهمانها خودش هم ملتفت نيست، من ديده‏ام، خود صاحبخانه ديدها، دستش خونى است، خودش هم ملتفت نيست، برد توى آن آبگوشتى كه هنوز مايع است، همه‏اش را نجس كرد، بايد از جلويش بردارند. چرا؟ چونكه مقدمش اينه، فرقى ندارد كه نجاستش من قبل بوده باشد يا تنجس حين اكل بوده باشد، خود او ملتفت نباشدها، خود او ملتفت نيست دستش اينجور خونى است. اين مستفاد از ادله اين است كه نه خودتون بخوريد، نه به ديگرى بخورانيد. مستفاد
اينه. اين اين را ما مى‏گوئيم. مى‏گوئيم اين وجوب الاعلام در ما نحن فيه به جهت اين است كه اعطاء مبيع به مشترى كه در واقع نجس است، عنوان تسبيب الاحرام صدق نكند، مراد از تسبيب، نه تسبيب در قتل و اقتال است، مراد از تسبيب يعنى عنوان خوراندن، خوراندن كه مستفاد از ادله اين است كه آنهم حرام است، اين عنوان منطبق نشود.
بعله ديگر الحمد لله بقيه مى‏ماند انشاء الله سلامتى شد بعله...عرض مى‏كنم يك دو نكته‏اى عرض كنم خدمتتون كه وقت وقت مفارقت است. انشاء الله باز موفق مى‏شويم مثل همين مجلسى خدمت آقايان مى‏مانم انشاء الله خداوند متعال اگر صحت و سلامتى توفيق عنايت بفرمايد به كرم و لطفش. يك دو مطلبى را مى‏خواستم تذكر بدهم. يكى اين است كه اين آقايانى كه به حكم آقاى نصر مى‏روند براى ارشاد و براى تبليغ سايرين به احكام شرعيه آنهايى كه فرض بفرمائيد كم است معلوماتشون در احكام شرعيه، آنها را بيشتر كند معلومات شرعيه‏اشون را، فعلا اوضاع جورى است كه ملتفت اين نكته باشند. تا مادامى كه قدرت دارند يك كارى بكنند بر اينكه مردم قلوبشون جمع بشود، مؤمنين قلوبشون متفرق نشود، فرقت مابين اينها حاصل نشود، بعضى جهاتى موجب بشود كه اين وحدت و اين اتفاق و اين اخوتى كه خداوند عالم قرار داده است بين المؤمنين، اين لكه دار نشود، اگر يك جهاتى بوده باشد، تا بتوانند بواسطه ارشادشون، بواسطه بيان نكات و بيدار كردن مردم، اين قلوب را به همديگر نزديك بكنند. اگر فرض كنيد يك شخصى يك حرف تندى زد شما هم ما هم در مقابل او يك حرف تندى بزنيم كه مسافت بيشتر بشود، تفرقه بيشتر بشود، چونكه بعضى‏ها پيدا مى‏شوند چه جور كه در احكام جاهل هستند، در نكات و در موضوعات هم فرض بفرمائيد، اطلاع درستى ندارند، ذهنشون مخدوش شده است. تا بتوانيد آنها را آن نحوى كه رضاى خداوندى در اوست، اين قلوب مردم را، قلوب مؤمنين را جمع بكنيد، اتحاد ما قويتر بشود. وحدت ما وحدت كامله بوده باشد در مقابل اين اعداء الدينى كه شب و روز در فكر صدمه زدن به ما هستند، به ما يعنى غرضشون اسلام است كه نگذارند مسلمين يك تشكلى پيدا بكنند، يك وحدتى پيدا بكنند، يك قوتى پيدا بكنند، در مقابل آنها قد علم كنند، با آنها مبارزه كنند. اين را نمى‏خواهند. اين يك چيزى است كه مثل روز روشن است.
و ربما بعضى اشخاص يك خورده‏اى اطلاعشون كم است، به اين نكات يك خورده‏اى متوجه نيستند، يك چيزى مى‏شنود، منكدر ميشود، يك حرفى مى‏گويد، ما هم به او پرخاش بكنيم كه برو به جهنم، اينكه نميشود. او را بايد با زبان لين حالى كنيم كه اينجور است، اينجور كه همه چيز را تو ميشنوى اصل ندارد، اساس ندارد. يك خورده وسيع بشو. با اين زبان لين به آن نحوى كه رضاى خدا در اوست، اين قلوب را جمع بكنيد.
و مطلب دوم اين را به مردم حالى بكنيد. اينى كه مبتلا شده‏ايم ما به اين جنگى كه آن صدام لعين بواسطه آن امر اربابانش و اتفاق رفقايش شروع كرد بر عليه ما، اين جنگ براى ما، اين را حالى بكنيد كه اين جنگ در حقيقت جنگ اسلام با كفار است. اين نكته را بايد متوجه بكنيد كه صدام و حزب لعينش، اينها خودشون اساسشون، ريشه‏اشون كه عبارت از حزب بعث است، آن برنامه‏اشون تخريب دين است. قطع نظر از اينكه مثلا بكر آمريكا هم تقويت مى‏كند، آن يكى هم تقويت مى‏كند، اصل ريشه اينها، آنى كه مرحوم آية الله حكيم به آن هردان تكريتى گفت عليه ما عليه، به ايشون فرمود كه اساس شما اين است كه دين را تخريب بكنيد، رجال دين را از بين ببريد، كه علنى فرمود، اين را فرمود بر اينكه شما در برنامه‏اتون هست، نشان هم داد آن روزنامه رسميه جمهوريه را بردند در آن مجلس خواند پسرش، به آن هردان كه اين برنامه اينها القضاء على رجال الدين است. اينها برنامه به قوت اينجور داشتند. اساس اينها اين است. اساس اين حزب بعث و رئيسشون افلق است كه از اسلام هيچ برى نيست. الله يعلم. مى‏گويند كه يا پدرش يهودى است مادرش نصرانى است يا بالعكس. اينجور شخص رئيس اينهاست، اينها با اين برنامه آمده‏اند. آن حوزه نجف را كه سالها زحمت كشيده بودند، آن حوزه نجف را به آن حالى رساندند كه ديگر خوب همه مى‏دانند. اينها كسانى بودند كه اكفاء حقوق نكردند. مرحوم آقاى حكيم زحمتها كشيده بود در اين عراق، در اين شهرها،... مكتبها داير كرده بود، علما فرستاده بود. همه‏اشون را از بين بردند. يك قسمت از علماشون را هم كشتند ديگر.
اينها همه‏اشون را، اينها كما اينكه سال گذشته هم عرض كردم، اين را بگيد، بحث كنيد، اينها نه اينكه مشاهد مشرفه را به ماهيه مشاهد مشرفه مى‏خواهند. اينها مى‏خواستند و ميدونستند كه مشاهد نميشود اينها را از بين برد، اينها را مى‏خواستند بعنوان معالم اثر دربياورند. كه مردم كه مى‏آيند مثل اينكه مى‏آيند در لندن يك عمارتى است، در هند يك كوهى است، اينجور معالم اثر بكنند اين عتبات عاليات را. اين برنامه‏اشون بود. اين را شروع كرده‏اند، با حوزه اينجور كردند، با مؤمنينى كه آنجا بود چه كردند، اينهايى كه مى‏ريختند در سرما و گرما، الله يعلم و يشهد، من خودم ديدم باران مى‏باريد، هوا سرد بود، اين بيچاره مؤمنين را جمع كرده بودند در ماشينها، در جلوى شرطه خانه نجف در جلويش باران مى‏باريد كه اصلا باران مفصلى بود، رحمى نداشتند، اينها را در همينجور نگه داشته بودند در جلوى باران...
توجه: ادامه صحبتها تا انتهاى نوار، مطالب غير درسى بود. تايپ نشد.