جلسه 102

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
شماره نوار: 102ب‏
نام استاد: آية الله تبريزى‏
تهيه شده در سال 1365 ه.ش‏
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين مسئله بود كه غساله‏اى هست مردد است ما بين اين كه اين غساله، غساله استنجاء بوده باشد يا غساله ساير متنجسات بوده باشد. صاحب العروه فتوا داد بر اين كه اين آب محكوم به طهارت است. ولكن... اجتناب است كه احتياط استحبابى مى‏شود. عرض كرديم وجهى كه در ما نحن فيه به طهارت گفته مى‏شود يكى قائده طهارت است. كه اين آبى است نمى‏دانيم پاك است، اگر ماء استنجاء بوده باشد يا متنجس هست اگر غساله ساير متنجسات بوده باشد و كل شى‏ء طاهر و الماء كله طاهر. هم خود قائده طهارت محسوس است در اشياء هم طهارت در آب، يعنى عند الشك. اصل طهارت الماء است خودش منصوص است كما يعطى كه قائده طهارت در مياح و قائده طهارت در اشياء. محتمل است مرادشون استسحاب طهاره بشود. كه اين آبى كه يك وقتى از آسمان مى‏آمد يا از چاه كشيده مى‏شد يقينا پاك بود نمى‏دانيم فى ما بعد متنجس شده است. احتمال مى‏دهيم كما كان بوده باشد اگر ماء استنجاء بشود متنجس نشده است. حكم به طهارت مى‏شود بالاستسحاب طهارت الماء.
ولكن اين قائده طهارت و استسحاب الطهاره اون وقتى به ما فايده مى‏دهند كه در بين اصل موضوع يا آخر نبوده باشد. كه اون اصل موضوع اقتضا كند يعنى اثر شرعى اون موضوع كه به اصل احراز شده است تنجس اين آب بوده باشد. و در ما نحن فيه بنا بر اين كه غساله متنجسى كه حامل عين النجس است بنا بر اين كه غساله متنجسى كه حامل عين النجس است اون غساله نجس است. فقط غساله استنجاء است كه استثنا شده است كه غساله استنجاء مع ذالك غساله‏اى كه عين نجس دارد مع ذالك اين پاك است. اين استثنا شده است. بنا بر اين غساله بودن بر غير استنجاء موضوعيتى ندارد كه بگوييم اصل اين است كه اين غساله ساير متنجسات نيست چون كه يك وقتى غساله ساير متنجسات نبود الان هم احتمال مى‏دهم غساله ساير متنجسات نباشد. استسحاب مى‏كنم عدم قول اين مشكوك را غساله ساير متنجسات. يا از اون طرف هم استسحاب، اصل اين است كه غساله نبود يك زمانى الان هم غساله استنجاء نيست اين دو تا معارضه كنند نوبت برسد به استسحاب حكمى كه طهارت است يا قائده طهارت. غساله ساير متنجسات بنا بر اين كه محكوم به نجس بوده باشند غساله بودن مدخليت ندارد. غساله ساير متنجسات بما اين كه ماء قليل هستند و ملاقات با نجس مى‏كنند بدان جهت نجس مى‏شوند. اين كلمه را از من داشته باشيد غساله بودن دخل در تنجس ندارد، در موضوع تنجس مأخوذ نيست. بما اين كه اين ماء قليلى هست و ملاقات با نجس كرده است محكوم به نجاست مى‏شود. شارع حكم فرموده است بنا بر اين كه غساله هم نجس بشود، غساله ساير متنجسات شارع حكم فرموده است هر آب قليلى كه ملاقات بكند با نجسى و متنجسى اين ملاقات به طريق مورود بودن آب پاك است. كه روايات خاصه بود. چه اون ماء قليلى كه هست به طريق وارد بودن بر متنجس بشود كه مدلول موثقه عمار بود كه كيف يغسل منا؟ كه از او استظهار شد كه اين غساله‏اى كه هست نجس مى‏شود. اگر فرض كرديم ما از ادله استفاده كرديم كل ماء قليلى كه ملاقات با نجس و متنجس بكند، ائم از اين كه نجس و متنجس وارد بشود در روايات خاصه يا آب قليل وارد بر متنجس و نجس بشود اون روايت موثقه عمار الواردة كيف يغسل منا. شارع حكم كرده است به نجاست كل ماء قليلى كه ملاق النجس و از او استثنا شده است الاّ ماء الاستنجاء كه ماء الاستنجاء با وجود اين كه ماء قليل است ملاق النجس لا يتنجس. بنا بر
اين مى‏گوييم اين آبى كه هست، اين آب، آب قليل است ديگر مفروض اين است كه مشكوك ما آب قليل است. اين آب قليل ملاقات با نجس كرده است بالوجدان. موضوع حكم عام است كه كل ماء قليل الاّ ملاقا نجسا يتنجس. كه از ادله استفاده كرديم. و نمى‏دانيم كه آيا داخل عنوان مخصص هست يا نيست؟ ماء استنجاء هست يا نه؟ مى‏گوييم اين ماء قليلى كه ملاقات با نجس كرد يك وقتى ماء استنجاء نبود اون وقتى كه اصلا با اين چيزى نشسته بودند. بعد نمى‏دانم ماء استنجاء شده است يا نه؟ استسحاب مى‏گويد نشده است. استسحاب، استسحاب عدم ازلى نيست،ها! استسحاب عدم محمولى است. سابقا اين آب بود و ماء استنجاء نبود. الان نمى‏دانم كما كان است احتمال مى‏دهم همين جور بوده باشد الان هم ماء استنجاء نيست. مائى است يقينا ملاقات كرده است با نجس و استسحاب مى‏گويد كه اين يك وقتى ماء استنجاء نبود الان هم نيست. موضوع تنجس تمام مى‏شود. چرا؟ چون كه مقدر است اگر حكمى در عنوان عامى سوار بشود از اون عنوان عام يك عنوان وجودى خارجى بشود. عنوان وجودى خارج بشود ربما اصل اگر در ناحيه اون مستثنى كه امر وجودى است جارى شد اصل و اتصال و گفت اين مشكوك سابقا امر وجودى نبود الان هم نيست. اون امر وجودى كه استثنا شده است. موضوع حكم عام تمام ميشود. چون كه اينجور استثنا به عام فقط يك قيدى مى‏زند يك قيد فرضى. اگر گفت اكرم كل عالم بعد هم گفت لا تكرم الفاسق من العالم اون فقط يك قيد فرضى مى‏زند كه اكرم العالم، اون عالمى كه ليس بفاسق. فاسق نيست. اين قيد فرضى را مى‏زند بدان جهت در ما نحن فيه مى‏گوييم اين شخص عالم است يقينا . يك زمانى هم فاسق نبود. اون وقتى كه اول بلوغش بود، اول تكليفش بود معصيتى نكرده بود فاسق بشود. بعد نمى‏دانيم مرتكب شده است معصيت يا نه؟ استسحاب مى‏گويد نه نشده است. عالم است بالوجدان ليس بفاسق بالاصل. موضوع حكم عام تمام مى‏شود. اينجا هم همين جور است، كل ماء قليل لاقا نجسا يتنجس، غسالتا... الاّ ماء استنجاء اين ماء قليل است لاقا بالنجس، متنجس يقينا بالوجدان. و يك وقتى هم همين ماء، ماء الاستنجاء نبود، غساله استنجاء نبود. نمى‏دانم الان شده است يا نه؟ استسحاب مى‏كنم حكم كما كان. اين ماء قليلى است و ماء استنجاء نيست. ماء قليلى كه ملاقات با نجس بكند كه ماء استنجاء نباشد كه استسحاب گفت ماء استنجاء نيست خود به حالت سابقه دارد كه اين آب سابقا ماء استنجاء نبود، مضاف به استنجاء نبود. الان هم كما كان عدم ازلى نيست. خودم عدم الوصف و عدم المحمور حالت سابقه دارد. سابقه انتفاع محمول حالت سابقه دارد.
عدم الوصف به اصطلاح علما عدم الوصف خودش حالت سابقه دارد. بدان جهت استسحاب مى‏شود و حكم به نجاست مى‏شود. بدان جهت اگر غساله‏اى مردد بشود ما بين غسالت الاستنجاء و غساله ساير متنجسات. بنا براين كه غساله ساير متنجسات نجس بشود، در جايى كه ملاقات با عين النجس مى‏كند يا مطلقا بنا بر قولى يا در غير غسله متعدده يعنى طهارت المحل كه ما عرض مى‏كرديم على كل تقدير حكم مى‏شود به نجاست اين آب، چون كه اين آب قليلى است كه ملاقات كرده است با متنجسى كه حامل عين النجس بود. يا حامل فرض بفرماييد اوصاف نجس بود ملاقات با او كرده است نجس مى‏شود. اين كه ايشان در عروه مى‏فرمايد... از ظاهر و الله العالم اين وجهى ندارد. چون كه ماء الاستنجاء ملاقات مى‏كند با متنجسى كه عين قزر را دارد. چون كه اجزاء غايط عادتا مى‏شود. و سابقا ايشان غساله‏اى كه مذيل بوده باشد ايشان فرمود بلا اشكال نجس است. انما در ساير غسالات ايشان احتياط كرد. كه نزولين نبوده باشد. بدان جهت رو مسلك ايشان در ما نحن فيه بايد حكم به نجاست بشود. بعله سابقا يك حرفى از مرحوم نائينى سابقا نقل كرديم و داستانى ايشان در اصول گفته‏اند در باب عام و خاص. فرمودند هر وقت حكم عام حكم الزامى باشد يا چيزى باشد كه يرمه حكم الالزامى. و از او به عنوان وجودى خارج بشود كه قهرا اون عنوان وجودى حكمش... مى‏شود. غير الزامى ميشود چون كه عام حكمش الزامى است. در اون جاها فرمود در شبهات مثتاقيه‏اش كه شك مى‏كنيم شيئى از اون افراد عنوان وجودى هست يا نيست؟ اينجا فرمود اينجا تمسك به عام مى‏شود. تمسك به عام مى‏شود.
در ما نحن فيه هم همين جور است. شارع حكم كرده است به نجاست كل آب قليلى كه لاقا نجسا يتنجس. اين نجاست‏
خودش حكم الزامى نيست ولكن يرمه. از اين ماء استنجاء خارج شده است كه حكم ترخيصى را دارد. بنا بر مسلك مرحوم نائينى ديگر استسحاب نمى‏خواهد حكم به نجاست مى‏شود. حكم به نجاست ميشود. چون كه عام خودش متضمن حكم الزامى است يا اون ملزوم حكم الزامى است و از او عنوان ترخيصى خارج شده است، تمسك مى‏شود در اين موارد به حكم العام. چون كه در اين موارد فرمود بايد عنوان خاص كه از عام خارج شده است بايد احراز بشود. احرازش حكم دارد. والاّ اگر احراز نشود حكم عام ثابت است. اين حرفى بود، كه تفسير بطلانش هم محصور دارد اين حرف هم دليل ندارد هم محصول دارد اين مسلك كه به او نمى‏شود ملتزم شد و داستانش در علم اصول است. پس على هذا بناء على مسلك صاحب الكفايه حكم بايد، مسلك صاحب الكفايه و غير صاحب الكفايه كه در اين موارد براى عام يك قيد صلبى مى‏خورد كه هو صحيح. مسلك او صحيح است. و اون قيد صلبى را مى‏شود به اصل احراز كرد بنا بر اون مسلك معروف و مسلم در ما نحن فيه بايد حكم به نجاست غساله بشود. ايشان چه جور حكم نفرموده، ديگر خودش مى‏داند! گذشتيم اين مسئله را.
يك كلمه‏اى بگويم از سابق باقى مانده است. ديروز يك چيزى وقت نشد بگوييم در اون مسئله‏اى كه صاحب العروه فرمود معتبر نيست سبق الماء الى اليد ما سابق بر يد بوده باشد ما آن را اينجور معنا كرديم كه آب را به يد بريزد و به يد بشويد. يك معناى ديگرى هم از ظاهر بعضى كلمات است و لالّ ظاهر كلام صاحب عروه هم اين است. كه مراد از سبق الماء كه غفلت شد ديروز متذكر بشويم كه مراد از سبق الماء على اليد اين است كه آب را كه انسان مى‏ريزد اول بايد به مخرج بريزد بعد دست را به مخرج و غايط بزند. والاّ اگر قبل از اين كه آب بريزد به مخرج، دست را به مخرج غايط بزند اون ماء استنجائش پاك نيست. ولالّ اونى كه تو ذهن مى‏زند اين است كه اول كه دست را خشك، خشك زد خوب دست نجس مى‏شود اونجا. اون وقت فرض بفرماييد اين آبى كه مى‏ريزد بعد غساله يد متنجسه مى‏شود. از ماء استنجاء خارج مى‏شود. به خلاف اين كه اول آب بريزد به مخرج بعد دست را ببرد به اون مخرج بمالد اين يد آلت الغسل مى‏شود. در اين صورتى كه بعد دست را برد به مخرج آلت الغسل مى‏شود و آلت الغسل هم به طبع پاك مى‏شود. ديگر اون غساله، غساله ماء استنجاء مى‏شود. عرض مى‏كنيم كه اگر اين معنا بوده باشد، اين معنا وجه صحيحى ندارد. چرا؟ براى اين كه اگر اون اطلاق هم در روايات نبود، اطلاقى كه مى‏گفتيم استبصال نفرمود كه چه كرده‏اى؟ اگر اون هم نبود اصل اين حرف وجهى ندارد. چون كه يد آلت الغسل است. چه اول ببرد به مخرج يا ثانيا ببرد به مخرج. اگر بنا بشود اين آلت غسل حساب بشود كه مى‏شود چون كه مخرج را بدون اين دست نمى‏شه عادتا شست اون غسل قديمى،ها! بدون او نمى‏شود شست اين آلت الغسل حساب مى‏شود. چه اول ببرد، چه ثانيا ببرد. اظاهر و الله العالم. ظاهر عبارت عروه هم همين است كه اول را دست فرق نمى‏كند اول دست را به مخرج بگذارد بعد آب بريزد يا اين كه ثانيا بگذارد. چون كه فى ما بعد، يك مسئله‏اى هم مى‏گويد كه اون مسئله اين است كه كسى دستش را برد به مخرج گذاشت اونجا فكرش اين بود استنجاء كند. بعد گفت بابا حال ندارم. بگذار همين، بعد استنجاء مى‏كنم. همين جور يك 5 دقيقه اونجا نشست يا كمتر يا بيشتر گفت بابا اينجا چه جور پاشم بگذار استنجاء را تمام كنم. ايشان مى‏فرمايد در اين صورت اين دست را كه مى‏شود با مخرج عيبى ندارد. باز آب، آب استنجاء است. فرقى نمى‏كند بر اين كه اول يد را بگذارد بعد پشيمان بشود از استنجاء ثم استنجاء بكند باز يد پاك مى‏شود. توجه كرديد، چرا پاك مى‏شود؟ ايشان وجهش را خواهد گفت كه چرا پاك مى‏شود. يعنى اون وجهى كه به او خواهد گفت كه پاك مى‏شود او وجه تبعيت است. چون كه دست كما اشرنا آلت الغسل است فرقى نمى‏كند آلت الغسل را جلوتر بگذارد يا...
بعله اگر خيلى فاصله بشود. تنها بوده است جاى خلوتى بوده است، همين جور پاشده است آمده است اين طرف دستش هم همين جور نجس است فكرش هم اين بود كه استنجاء نكند. دوباره بعد از يك ربع ساعت يا بيشتر پشيمان شد. گفت بريم بنشينيم تطهير كنيم. مدت طول بكشد. به حيث اين كه اون يدى كه گذاشت ديگر استنجاء حساب نشود در اين صورت اين تبعيت ندارد و اين ماء استنجاء محكوم به تنجس است. به استنجاء نبوده باشد در اين صورت فرض بفرماييد محكوم به‏
نجاست است. بعد يك مسئله‏اى را هم گذشته بوديم باز او را هم متذكر بشويم. مسائل همه‏اش تمام بشود ايشان رجوع فرموده است، سوال؟ يعنى قبل از آب دستش را بگذارد. بعله مى‏فرمايد بر اين كه، سوال؟ فرقى نيست ما بين اون ماء استنجاء كه محكوم به طهارت است. ما بين اين كه وقتى كه استنجاء از بول مى‏كند اون ماء استنجاء ماء غساله غسل اول بوده باشد يا غساله غسل ثانى بوده باشد. چون كه در مخرج بول بايد دو دفعه شسته بشود. دو دفعه يا احتياط است يا لزومى است. اين اگر غير مخرج بول باشد از بدن دو دفعه بايد در نجاست بولى شست. اگر به دست شما يك قطره بولى اصابت كرد بايد دو دفعه آب قليل شست. بلا شبهة و روايات هم دلالت مى‏كند كه ماء مرتين. و اما چيزى كه هست در جايى كه خود مخرج بوده باشد او محل كلام است كه دو دفعه لازم است يا يك دفعه آب ريختن كافى است. در اون مخرج يا دو دفعه ريختن لزوم دارد يا احتياطى است. على كل تقدير اگر دو دفعه شستن لازم شد ماء استنجاء غسله اولى پاك است، غسله ثانى هم پاك است اين نيست. چرا؟ چراش به جهت اين است اگر ما گفتيم ماء استنجاء كه سابقا استظهار كرديم از روايات و اون مائى كه مى‏گويند كه مخرجين شسته بشود. يكى از بول ديگرى هم از غايط. ماء استنجاء شد اين شخص كه مى‏گويد كه... شامل مى‏شود هر دو تا را. غساله هر دو تا را. و اگر گفتيم ماء استنجاء فقط مائى است كه يوصل به مخرج الغايط استنجاء اوست. سابقا گفتيم، عادتا منفك نمى‏شود انسان مخرج و غايط را بشويد و بول نكرده باشد. اين يك امر نادرى هست. نوعا، غالبا وقتى كه اون كار بزرگ را مى‏كنند اين مخرج بول هم، بول مى‏كنند و او را مى‏شويند. و من المعلوم، عادتا هم همين جور است. مخرج بول و غايط را در يك مكان مى‏ريزد يعنى غساله به يك مكان مى‏ريزد. در بول هم كه دو دفعه شستن لازم است غساله غسل اولى و غساله غسل مره ثانيه به همانجا ريخته مى‏شود. پس شارع كه حكم فرمود ماء استنجاء پاك است يعنى ماء استنجاء يعنى غسل موضع نجو پاك است، او لازمه‏اش اين است كه غساله موضع بول هم باشد. بلا فرق ما بين اين كه غسله اولى باشد يا غساله ثانى باشد چون كه همه يك جا مى‏ريزد. عادتا هم منفك نمى‏شود ديگر. نه اينكه غسله اولى را در يك جا بكند بول را آب، بعد بيايد جاى ديگر غسله ثانيه را بكند، اينجور كه نميشه. يك جا مخرج بول را دو دفعه آب مى‏ريزد. همان جايى كه مخرج غايط را شسته است. پس بما اينكه شارع حكم فرموده ماء غساله غسل مخرج الغايط پاك است، لازمه او اين است كه اين يكى هم پاك بوده باشد، چه مره اولى بوده باشد چه مره ثانيه بوده باشد.
بعد ايشان قدس الله نفس الشريف يك مسئله ديگر را مى‏فرمايند كه آن مسئله ديگر اين است. اينكه ما تا حال گفتيم غساله... با آنها نميشود وضو گرفت يا فرض بفرمائيد يا گفتيم محكوم به نجاست است، محكوم به نجاست هم نباشد نميشود با او وضو و غسل گرفت، و غساله غسل جنابت را سابقا گفتيم كه بعضى‏ها ملتزم شده‏اند با او نميشود وضو و غسل گرفت، ولو پاك بوده باشد، اينها در آن صورتى است كه انسان در بماء القليل غسل جنابت بكند. يا بماء القليل غسل متنجس بكند. يا فرض كنيد بماء القليل استنجاء بكند كه گفتيم بماء الاستنجاء هم نميشود ولو پاك است، نميشود وضو و غسل گرفت، اما اگر كر بوده باشد يا جارى بوده باشد و امثال ذلك، آنجا سلب طهارت از ماء نميشود و سلب طهوريت يعنى مطهريت هم نميشود. و خلاصة الكلام اينكه سابقا گفتيم در غساله و حتى در غساله جنابت اين... يا مطهريت نيست يا بعضى‏ها نجس هستند، اين در صورتى كه غساله‏اى كه هست به آب قليل شسته بشود متنجس، به آب قليل غسل كرده باشد جنب، و الا در خزانه حمام، آن خزانه‏هايى كه سابقا مرسوم بود در بلاد ما، در بلاد عجم، در بلاد شيعه مى‏رفتند تويش، يا اين حياضى كه در خونه‏ها متعارف است، نه، استنجاء هم بكند تويش، غسل هم بكند، يا متنجسى را بشورد، سلب طهارت يا مطهريت نميشود.
محقق قدس الله نفسه الشريف فرموده است اين از واضحات است و الا اگر كسى بخواهد بگويد در غساله فرقى نمى‏كند انسان آب قليل باشد يا كثير بوده باشد، لازمه‏اش اين است كه در دريا كسى غسل كرد يا استنجاء كرد، ديگر نشه از آن دريا كسى وضو بگيرد يا غسل بكند. چرا؟ چونكه ماء الغساله ميشود، مائى ميشود كه غسل فيه الجنب، در او جنب غسل كرده است، يا استنجى فيه، در او استنجاء كرده است.
پس على هذا اينجور يكى هم در روايات ما، اين را غير از ايشان هم فرموده‏اند، در روايات ما ندارد بمائى كه وضو يا غسل اغتسل فيه يا اغتسل فيه الجنب، يا غسله فيه الثوب متنجس، لا يجوز وضوئا. روايت.. ابن سنان بود ديگر در اين مدرك كه ما مى‏گفتيم مصححه است. در او اين معنى بود كه ما يغتسل به الجنب، ما يغسل به الثوب و ما يغتسل به الجنب، فلا يجوز وضوء منه. به بود، فيه نبود. در مواردى كه ماء ماء كثير بوده باشد، اغتسل فيه الجنب است، غسل فيه الثوب است، روايات اين صورت را نمى‏گيرد.
اگر اين بوده باشد وجه در ما نحن فيه، اينكه قابل رد است ديگر. آن اين است كه در اين روايات يك معنايى دارد به معناى استعانه. اين با استعانه به معناى استعانه با هر دو جور مى‏آيد. چه آب را انسان بريزد بر متنجس، غسل به، يا توى آب متنجس، توى آب ببرد متنجس را، با كدام آب شسته شده است؟ با اين آب شسته است. با صحيح است، با بمعناى استعانه است. وقتى كه با به معناى استعانه است، مثل اين مى‏ماند كه اين ثوب را با صابون شسته‏ام. اين صدق مى‏كند كه صابون را اول توى آب بردم، يا اول ثوب را توى آب ببرم بعد صابون بريزم. چه جور آنجا بمعناى استعانه است، در ما نحن فيه هم اغتسل به الجنب، غسل به الثوب، با باء استعانت هر دو را مى‏گيرد. و الا اگر اينجور نبوده باشد يك محذورى دارد. آن محذور را هيچكس نمى‏تواند ملتزم بشود. آن محذور چيه؟ آن محذور اين است كه شخص جنبى، يا شخصى بدنش متنجس است، يك جا ايستاد، آب كر را ريختند سرش، تمام بدنش را گرفت و پاك كرد. اگر بگوئيم كه معناى اين روايت اين است ما غسل به الثوب، آنجايى است كه آب وارد بشود بر متنجس، معنايش اين است، بايد بگوئيم با اين كر نميشود نه غسل كرد نه وضو گرفت. اين كرى كه جمع شد آنجا، در حوض خالى ايستاده بود، آن ظرفى كه كر بود، بيشتر از كر بود، حوض هم در آنجا پر شد. بايد بگوئيم كه نه، غسل به الثوب المتنجس يا بدن متنجس يا اغتسل الجنب. نميشه اين را ملتزم شد.
يك محذور ديگر كه بالاتر از اين. اون محذور اين است، اين محاذير را سيد حكيم دارد. محذور ديگر اين است كه نه، يك بشكه‏هايى هست كه كر نميشود، كمتر از كر است، پر از آب مى‏كنند. شخص جنبى كه بدنش نجاست نداردها، رفت تويش غسل ارتماسى كرد. بشكه‏هايى كه فرض كنيد تويش روغن ماشين و بشكه‏هاى بزرگ، كر نميشوند، كمتر از كرند، پر از آب شده بود پاكيزه، جنب هم بدنش هيچ چيز از خبثى نبود. رفت تويش غسل ارتماسى كرد. بايد بگوئيم كه نه، اين عيبى ندارد، با اين ماء قليل وضو گرفتن و غسل كردن عيبى ندارد. توجه كرديد؟ چرا؟ آن كسى كه مى‏گويد با غساله جنب نميشه وضو و غسل گرفت. او بايد ملتزم بشه عيبى ندارد. چرا؟ چونكه اين اغتسل فيه است، اغتسل فيه از مدلول روايت خارج است. اينها را نميشه ملتزم شد. با بمعناى استعانه است. اين حاصل حرفى است كه ايشون فرموده.
عرض مى‏كنم بر اينكه ما بوده باشيم و روايت عبد الله ابن سنان كه مصححه گفتيم، بعيد نيست كه بگوئيم كه اين منصرف است به اختصار به ماء قليل و به غسل به ماء القليل. چرا؟ چونكه در ذيل اين روايت دارد و اما من لما الذى يتوض‏ء به الرجل فيغسل فيه وجهه و يده فى شى‏ء نظيف، فلا بعث ان يأخذه غيره و يتوض‏ء به. اينجوره ديگر. اين فلا بعث ان يأخذه، يعنى آن مائى را كه او غسل كرد با او دست و صورتش را شسته بود، اخذ كند، بگيرد. اين مائى كه انسان اخذ كند در صورتى ميشود كه ماء ماء قليل بوده باشد. اين روايت به قرينه ذيل اولش هم اين است كه اما اگر اين ماء متنجس شسته بشود يا جنب به بدنش امرار بدهد نميشود با او وضو گرفت. بدان جهت ماء قليلى كه جنب در او ارتماس مى‏كند، بنحوى كه معظم الماء و كل الماء مرور به بدن جنب مى‏كند، آن هم يغتسل به الجنب است.
و اما اين روايت بگيرد مثل خزينه حمام يا حوض كبيرى را كه اكرار دارد، انسان در يك گوشه‏اش غسل كرده يا استنجاء كرده، يا ثوب متنجس را شسته است، آنجاها را نمى‏گيرد. به قرينه ذيل.
علاوه بر اين، افرض كسى گفت نه، اين روايت اطلاق دارد. شما از كجا ميگوئيد، ذيلش هم اطلاق، مثلاها، اطلاق ندارد ذيلش. اگر كسى گفت كه ميشود بعضى‏ها ادعاى اين معنى را بكنند. ميگوئيم... اين روايت مطلق است. در مقابل مقزراتى‏
دارد، بواسطه آن مقزرات، رفع يد از اطلاقش ميشود. آن مقيد كدام است؟ يكى صحيحه صفوان مهران جمال است كه در حياض بين المكة و المدينه وارد است. كه آنجا امام عليه السلام اينجور فرمود در جواب سؤال كه باب باب نهم از ابواب ماء المطلق بود. روايت دوازدهمى بود و سند صحيحه بود، در روايت دوازدهمى، در صفحه صد و نوزده داشت، محمد ابن الحسن باسناده عن احمد ابن محمد، احمد بن محمد ابن عيسى عن احمد بن محمد ابن بزندى، عن صفوان مهران جمال، آن شخص جليل القدر، قال سألت عن ابا عبد الله عليه السلام عن الحياض التى ما بين المكة و المدينه.... حيوانات مى‏آيند، كلب، خنزير، ساير حيوانات، وارد ميشوند به آن آب، فطلب فيه الكلاب و تشرب منه حمير و يغتسل فيه الجنب، تويش جنب ميرود. و يتوض‏ء منها، از او شستشو ميشود، حتى استنجاء را هم مى‏گيرد. يتوض‏ء يتوض‏ء منها يعنى شستشو ميشود، معناى لغوى است، استنجاء را هم مى‏گيرد، به او بول به داخل شدن به آن آب. قال كم قدر الماء؟ قدر ماء چقدر است؟ قال الى نصف الساق. تا نصف ساق است، او كان ركبه. كه گفتيم قاعدتا كر ميشد اگر اينجور بشود. فقال توض‏ء منه، از او وضو بگير. توض‏ء منه هست‏ها، نه اينكه طاهر است. توض‏ء منه، وضو بگيرد.
پس اين روايت دليل ميشود بر اينكه آن حكم غساله در كر جارى نيست.
يكى ديگر هم صحيحه بزيع است. محمد ابن اسماعيل بزيع، در همين باب روايت پانزدهمى است. باز شيخ نقل مى‏كند بر اينكه، شيخ نقل مى‏كند از حسين ابن سعيد عن محمد بن اسماعيل بزيع، قال فتيبع ان يسئله عن الغدير، من نوشته‏ام به آن كسى كه سؤال بكند از امام عليه السلام از غديرى كه يجتمع فيه ماء السماء و يستسقى فيه، از او ماء اخذ مى‏كنند، يجتمع فيه ماء السماء و يستسقى فيه، هم آب باران مى‏آيد، هم آب از چاه مى‏كشند مى‏ريزند تويش. و يستسقى فيه ماء البئر و يستنجى فيه الانسان. انسانى مى‏رود تويش استنجا مى‏كند. من بول او يغتسل فيه الجنب، ما حده الذى ما يجوز. آن حدى كه ديگر نميشود وضو گرفت، اون كدام است؟ فكتب لا يتوض‏ء بمثل هذا الا بضرورة به. اگر حاجت داشتى، يعنى آب ديگر گير نياوردى، وضو بگير. اين دليل بر اين است كه ميشود وضو گرفت. آن حكم غساله عدم الجواز يجوزها، اينجا جارى نيست. اينكه من باب ضرورت فرموده اين بجهت اين است كه انشاء الله خواهيم آمد ما ملتزم هستيم كه اين مياهى كه استعمال اينجورى دارند كه مظنه ورود كل شى‏ء هست، ولو پاك هستند، ميشه وضو گرفت، ولكن مكروه است. تنزه از اينها مستحب است، اين ضرورت از آنها مستحب است، اين روايت هم يكى از آنهاست. كه اگر ضرورت داشته باشه، مى‏دانى كه اگر ماء قابل بشود براى وضو گرفتن، فرقى بين ماء آخر بوده باشد يا نباشد نيست. كه انشاء الله در مسئله يحيى ماء يتمم، خواهيم گفت كه ماء اگر طالح بشود براى وضو گرفتن ديگه نوبت به ضرورت و غير ضرورت ندارد. اگر جايز نشود و انسان مقامى را بوده باشد كه آب ديگر ندارد و از اينهم جايز نيست، نوبت به تيمم ميرسد، مقتضاى ادله اينه.
پس در ما نحن فيه كه فرموده است الا من ضرورتا اينهم عيبى ندارد، اين دليل بر مقام ميشود. بعد يك مسئله ديگر را هم عنوان بكنم كه ايشان در عروه عنوان كرده است، ببينيم كجا مى‏رسد؟
ايشان اينجور فرموده‏اند. مى‏فرمايد اين را مى‏دانيد عادتا ثوبى را كه شسته‏اند به آبى، مثلا متنجس به بول بود يا متنجس به شى‏ء ديگر بود، يا از قزارات عرفيه شسته‏اند، ثوب را وقتى كه شسته‏اند قابل اصل است آنوقتى كه مى‏شورند اصل مى‏كنند، تمامى آبش خارج نميشود. آن اصل كه مى‏كنند يك مقدار از آبش خارج ميشود. و لكن وقتى كه آن زنه مى‏آيد پاى آن طنابى كه پهن كند، يك فشار ديگر ميدهد، يك خورده آب از ثوب مى‏ريزد. كلام اين است، اين آبى كه بعد از اصل اولى، به اصل اولى ثوب پاك شده است، آنوقت پاك شده، بعد از اينكه اين دوباره اين را فشار داد يك مقدار آب ديگر خارج شد، اين چه جور است؟ اين هم غساله است، حكم غساله را دارد؟ يا فرض كنيد كاسه‏اى را شست، غساله‏اش را بايد بيندازد ديگر، انداخت. عادتا يك مقدار آب در داخلش مى‏ماند، ولو كم‏ها. وقتى كه كاسه را زمين گذاشت تهش جمع ميشود. آن آب حكم غساله را دارد يا نه؟ ايشان در عروه مى‏فرمايد آنى را كه اصل مى‏كنند ثانيا و از ثوب خارج ميشود يا مثل الثوب، او پاك است. بعد
مى‏فرمايد تفهيم مى‏فرمايد چونكه پاك است، فلا يلحقه حكم الغساله، حكم غساله به او بار نميشود. يعنى با او ميشه وضو گرفت و غسل كرد. هر چه كر استعمالش در اكل و شرب كرد. و كذا آن مائى كه در اناء مى‏ماند، كه بعد از اينكه اطلاق كردند مقدارى مى‏ماند اون پاك است و حكم به غساله به او جارى نميشود.
اما اينكه ايشان مى‏فرمايد اين پاك است، اين جاى شك نيست. گفتيم شارع كرديم كه وجهى ندارد. چونكه اگر ما غساله را هم نجس بدانيم، وقتى كه غسل محقق شد شارع حكم كرد ثوب پاك است، گفتيم لازمه حكم شارع به طهارت الثوب، حكم بر اين است كه آن ماء متخلف پاك است. وقتى كه آن آب متخلف مثل دم متخلف در حيوان مى‏ماند بنابر ناست غساله. آن مقدارى كه محقق غسل است و آنهم خروج معظم الماء است معظم اصل هر شيئى، مناسب با آن شيئشه. وقتى كه معظم آن ماء خارج شد، عنوان غسل صدق كرد، ثوب پاك ميشود و لازمه طهارت ثوب هم، بنا بر نجاست غساله‏ها، آن آبى كه مانده پاك بشود. بعد وقتى كه مى‏آيد سر طناب كه طناب رسيد آنجا يك فشار ديگر ميدهد، منجس ديگر كه اصابت نكرده است به ثوب، آن آب متخلق پاك است، ثوب هم پاك است. پاك به پاك رسيد، نجس شد؛ اين چيزى است غير معقول. وجهى ندارد. نه دليل دارد نه امكان ارتكاضى دارد. بدان جهت اين پاك است، شبهه‏اى ندارد، چونكه موجب تنجس موجود نشده است.
در اناء هم همينجور است. وقتى كه معظم رفت بيرون، اين ميشه پاك. اناء كه پاك شد آن متخلق هر چى باقى ماند، قهرا هم باقى مى‏ماند، اون پاك ميشود. بالتبع پاك ميشود. اين بنابر مسلك تنجس الغساله. اگر گفتيم آب قليلى كه انسان به متنجس مى‏ريزد كه غسل كند متنجس را، اصل آن آب قليل نجس نميشود كه اطلاق عموم نداريم. اگر اين را گفتيم كه معلوم است، غساله اوليش هم پاك بود. بنا بر تنجس غساله، دومى پاك است، ايشون اينجورى مى‏فرمايد.
بعد مى‏فرمايد فلا يلحقوه حكم الغساله.... مى‏كند چونكه پاك است پس توجه به او در حكم غساله كه... توجه است به او لاحق نميشود. اين تفريع ايشون درست نيست. چرا؟ چونكه سابقا ما گفتيم غساله پاك باشد يا نجس بوده باشد، اين يك مسئله‏اى است. بعد از اينكه پاك شد، با او ميشود وضو گرفت، غسل كرد يا رفع حدث كرد، مسئله اخرائى است. احدى المسئلتين متفرع بر ديگرى نيست. ممكن است كسى بگويد كه غساله، غساله‏اى كه بعد، دوما خارج ميشود پاك است، كما اينكه گفتيم. ولكن چونكه غساله است نميشود با او وضو گرفت. مائى است كه يغسل به الثوب المتنسج و نميشود با او وضو گرفت، غسل كرد. يعنى داخل مدلول روايت عبد الله ابن سنان است كه فرمود با غساله نميشود وضو گرفت و غسل كرد. (سؤال) غساله چيه؟ رفع نجاست شده ديگر با آن. شيخنا، خدا به شما طول عمر عطا بكند، متوجه نشديد به عرض من، در روايت ابن سنان اينجور داشت كه و اما ما يغسل به الثوب المتنجس، قيد متنجس را ما گفتيم، آخه صبر بفرمائيد، ايشون داشت و اما ما يغسل به الثوب المتنجس او اغتسل به الجنب فلا يجوز... ميگويم اين آبى كه به ثوب ريخته شده بود به تمامى شسته شد ثوب يا به بعضش شسته شد؟ به تمامى شسته شد، منتهى در صدق غسل خروج همه لازم نيست. خروج معظم كافيست. به چه دليل؟ غساله يعنى آن آبى كه با او ثوب شسته شده است. غساله متنجس يعنى ثوب متنجس با او شسته شده است. صبر كنيد ديگر، بگذاريد عنوان كنم. فقط هم شما اين باشد كه انشاء الله روز شنبه بحث مى‏كنيم كه اين اگر از تحت غساله (قطع صداى نوار)